کد مطلب : ۱۳۷۸۳
«مِن» در «حسینٌ منّى وَاَنا مِن حُسین» به چه معناست؟
«من» در معنای «از» یعنی ...
گزیدهای از مقاله «حسینٌ منّى وَاَنا مِن حُسین» به قلم محمدباقر بهبودی
وی سپس به توضیح کلمه اسباط میپردازد که طبق آیات قرآن اسباط، یعنى فرزندزادگان یعقوب(ع)كه از نظر شرافت و موقعیت دینى در ردیف انبیای الهى نام برده شدهاند.
بهبودی همچنین بنابر عرف اجتماعى و اصطلاح ادبى آن عصر جمله كوتاه: «فلان منى و انا من فلان» را اینگونه معنا میکند که از نظر موالات و نصرت و ایجاد علقه اتحاد و یگانگى به منزله این بود كه گفته شود: «لحمه لحمى، دمه دمى، هدمه هدمى، ثاره ثارى، حربه حربى، سلمه سلمى، یطلب بى و اطلب به.»؛ «گوشت او گوشت من، خون او خون من، شكست او شكست من، خونخواهى او خونخواهى من، جنگ او جنگ من، آشتى او آشتى من است. او برای من مأخوذ و قابل تعقیب است و من برای او مأخوذ و قابل تعقیب خواهم بود.»
اینگونه پیوند كه به نام «حلف» خوانده مىشد، از دیرباز میان قوم عرب معمول و از نظر حقوقى و سیاسى كاملاً معتبر بود و مادامى كه پیمان دیگرى برخلاف آن منعقد نمىشد یا رسماً با عبارت «فلان لیس منى ولا انا منه» یا «فلان لیس منى و لست انا منه»، حلفِ خود را لغو و كان لم یكن نمىساختند، به قدرت خود باقى بود و حتى فرزندان و فرزندزادگان در برابر آن مسئولیت داشتند.
وی پس از طرح این مقدمه، ادامه مطلب را با عنوان «سابقه حلف و پیمان اتحاد» آغاز میکند. در این بخش پنج حلف و عقد دوران جاهلیت را ذکر میکند و درباره هر یک توضیحاتی میدهد.
۱. حلف قبایل
در میان اقوام و قبایل عرب سرپرستى و تربیت مردم قبیله به عهده شیخ قبیله بود. شیخ باید موقعیت قومى را تحكیم و از ناموس قبیله خود دفاع كند؛ به همین دلیل بیشتر مواقع ناچار بودند، با یك یا چند قبیله دیگر پیمان اتحاد (حلف) منعقد کنند یا دستکم به عنوان جوار (حق همسایگى و پناهندگى) زیر حمایت دیگران باشند. این مراسم در كنار كعبه یا حجر اسماعیل یا در برابر آتش شعلهور با چنین صیغهای انجام میگرفت. گاهى هنگام عقد اتحاد، ظرفى از خون یا طیب یا رب حاضر میکردند و با دستبردن در میان ظرف و همكاسهشدن، صیغه حلف را جارى مىساختند.
آنچه جزو اركان به شمار میآمد و در همه موارد مذكور مىشد، این است: «الدم الدم (اللدم اللدم) والهدم الهدم، انتم منا ونحن منكم، ما بل بحر صوفـ‹، لا یزیده طلوع الشمس الاشدا وطول اللیالى الا مدا.»؛ «خون ما خون شماست، (ناموس ما ناموس شماست،) شكست ما شكست شماست، شما از مایید و ما از شماییم، براى ابد. (مادام كه دریاچه، خزه ببندد.) این پیمانى است كه طلوع خورشید آن را محكمتر كند و درازى شبها آن را رساتر سازد.»
اشارهاى درباره حلف الفضول
در میان حلفهای قومی فقط حلفی که از نظر هدف كاملاً مقدس و محترم است، حلف الفضول است.
ماجرا از این قرار بود که روزی مردى از قبیله زبید، با عاص بن وائل سهمى (پدر عمرو عاص) معاملهای کرد؛ اما عاص بن وائل در معامله تقلب کرد. مرد تاجر از جوانمردان قریش كمك خواست. سران قریش در دار الندوه حاضر شدند و به گفتوگو پرداختند. بیشتر حاضران از اقدام جدى امتناع ورزیدند. فقط قبایل بنى هاشم، بنى مطلب، بنى اسد بن عبدالعزى، بنى زهره، بنى تیم با رهبرى و كوشش زبیر بن عبدالمطلب همپیمان شدند تا در حوزه اقتدار و حدود امكانات خود از ستم و زورگویى متجاوزان ممانعت کنند. پس از انعقاد سوگند بیدرنگ به سراغ عاص بن وائل رفتند و حق تاجر یمنى را از او گرفتند.
در ایام جاهلیت، موارد متعددى در سایه این پیمان احقاق حق شده است؛ از جمله دختر تاجرى از قبیله خثعم را که نبیه بن حجاج به جبر از پدرش جدا كرده و با خود برده بود، از چنگ نبیه درآورند.
درباره وجه تسمیه پیمان آنچه مورد قبول مىنماید، این است كه چون مورد پیمان، مداخله و فضولى در كار دیگران بوده، به این نام شهرت یافته است.
پیامبر گرامى اسلام(ص)نیز خود در سن ۲۰ یا ۲۵ سالگى در آن حضور داشته و حتی پس از بعثت نیز به شرکت در آن افتخار میکرده است.
حسین بن على(ع)نیز هنگامى كه ولید بن عتبه بن ابى سفیان، والى مدینه، حاضر نشد، حق او را بدهد، با تهدید به همین «حلف الفضول» حق خود را از او بازگرفت.
۲. حلف تابعیت
گاهى مراسم حلف و پیمان اتحاد و اتصال بین رئیس قبیله با یك بیگانه از سایر قبایل صورت مىگرفت و نتیجه آن به اصطلاح امروز، ترك تابعیت قدیم و تحصیل تابعیت جدید بود؛ البته خروج از تابعیت قومى، بیشتر مواقع به منظور كسب مقام و موقعیت بهتر بود.
در آن صورت، تازهوارد از انتساب به قبیله قدیم خارج مىشد و در مقابل آن مسئولیتى نداشت؛ اما در برابر قبیله جدید مسئولیت كامل داشت؛ البته تفاوتهایى بین یك اصیل با حلیف وجود داشت؛ از جمله این بود كه نمىتوانست مانند اصیلهای قبیله پیمانى امضا كند و كسى را در پناه خود گیرد. دیگر اینکه اگر مقتول مىشد، خونبهاى حلیف، نصف خونبهاى صریح اخذ مىشد. كیفیت این حلف و معاهده بدین صورت بود كه رئیس قبیله، در میان مجمع قوم و اجتماع سران عشایر به پا مىخاست و برای معرفی دست تازهوارد را به دست میگرفت، بلند مىكرد و مىگفت: «هذا منى و انا منه: لحمه لحمى، دمه دمى، هدمه هدمى، حربه حربى، سلمه سلمى، ثاره ثارى، له مالنا و علیه ما علینا.»؛ «این مرد حاضر از من است و من از اویم: گوشت او، گوشت من است، خون او، خون من است، شكست او، شكست من است، جنگ با او، جنگ با من است، آشتى با او، آشتى با من است، خونخواهى او، خونخواهى من است. این مرد در غم و شادى ما شریك خواهد بود.»
خروج از تابعیت نیز مسئلهاى بود كه گاه به صورت لعن و طرد انجام مىگرفت؛ یعنى رئیس قبیله، یك نفر را از انتساب قبیله خود طرد مىكرد و رسماً به همه قبایل اعلام مىكرد كه «فلان لیس منى ولا انا منه»؛ «فلانى از قبیله ما نیست و ما هم با او پیوند و اتصالى نداریم.»
از این نمونه حلیفان در تاریخ عرب جاهلى فراواناند؛ حتى بسیاری بزرگان صحابه به عنوان پناهنده و حلیف بنى فلان شناخته مىشوند؛ از جمله یاسر، پدر عمار، صحابى معروف است؛ همچنین مقداد بن عمرو، صحابى جلیل القدر و معروف از این دسته است.
۳. حلف موالات
گاهى بین ۲ نفر به طور خصوصى پیمان حلف منعقد مىشد تا در گرفتاریها و سختیهاى روزگار یار و پشتیبان هم باشند.
صورت این پیمان بدین عبارت بود: «دمك دمى، هدمك هدمى، ثارك ثارى، اعقل عنك وتعقل عنى، اطلب بك وتطلب بى، ترثنى وارث عنك»؛ «خون تو خون من، شكست تو شكست من، خونخواهى تو خونخواهى من است. من بار غرامت تو را به دوش خواهم كشید و تو بار غرامت مرا به دوش خواهى كشید، من برای جرایم تو مأخوذ و قابل تعقیب خواهم بود و تو برای جرایم من مأخوذ و قابل تعقیب خواهى بود، تو از من ارث مىبرى و من از تو ارث خواهم برد.» این عقد در فقه اسلامى به عنوان «ضمان جریره» بحث شده است.
۴. عقد مؤاخات
پیمان برادرى نیز مانند پیمان موالات براى تمشیت امور خصوصى و تأمین همان نتایج عقد موالات، منعقد مىشد؛ ولى از نظر شرافت و حیثیتِ ۲ طرف مقام بالاترى داشت و ۲ نفر حلیف معاقد، مانند ۲ برادر نسبى در غم و شادى، عزت و ذلت، مرگ و زندگى هم شریك و سهیم بودند و بعد از مرگ به طور قهرى از هم ارث مىبردند؛ منتهى در صورتى كه وارث دیگرى از فرزندان و برادران وجود داشت، یك ششم؛ وگرنه همه میراث را صاحب مىشدند. در این عقد آن كه شخصیت بارزترى داشت، دست عقید خود را به عنوان معرفى بالا مىگرفت و مىگفت: «هذا اخى وانا اخوه. یرثنى وارثه»؛ «این مرد برادر من است و من برادر اویم، او از من ارث مىبرد و من از او ارث مىبرم.» یا جملاتی با همین مضمون.
در ضمنِ انعقاد اخوت و برادرى، همه این شرایط ملحوظ و همه این مسئولیتها قهرى و معتبر بود؛ جز اینكه گاهى متعهد مىشدند، به هیچ وجه به هم دروغ نگویند و در تحصیل رضایت هم كوشا باشند.
۵. عقد تبنى
عقد «تبنى» یا پیمان فرزندخواندگى به توضیح حاجت ندارد. آنچه شایسته ذكر است، عقد فرزندخواندگى زید بن حارثه كلبى است كه رسول خدا(ص)قبل از بعثت بر طبق سیره و روش آن زمان، او را فرزند خود معرفى فرمود. زید که در هشت سالگى به اسارت غارتگران بنى قین درآمده بود، بعد از فروختهشدن در بازار عكاظ به مالكیت رسول خدا(ص)درآمد.
فامیل و عشیره او از زندگى او مطلع شدند. از پیامبر(ص)خواستند تا وی را در برابر فدیه آزاد کند. پیامبر(ص)نیز در پاسخ فرمود: «اگر زید شما را انتخاب كرد، بدون فدیه آزاد است و اگر مرا انتخاب کرد، من کسی نیستم که او را با فدیه معاوضه کنم.» فامیل زید از پیشنهاد پیامبر(ص)شادمان شدند؛ اما زمانی که او را بین این دو مخیر کردند، وی پیامبر(ص)را انتخاب کرد که این انتخاب، خشم خانوادهاش را باعث شد. رسول خدا(ص)نیز دست او را گرفت، به كنار حجر اسماعیل آمد و فرمود: «یا من حضر! اشهدوا ان زیدا هذا ابنى، یرثنى وارثه»؛ «اى حاضران! گواه باشید كه این زید فرزند من است، از من ارث مىبرد و من نیز از او ارث خواهم برد.»
بهبودی میافزاید، پیامبر اسلام(ص)بعد از بعثت پیمانهایى منعقد فرموده است؛ از جمله:
۱. حلف موازرت
در اوایل بعثت، پس از نزول آیه كریمه «وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ» رسول خدا (ص) فرزندان عبدالمطلب را دعوت و به آنان فرمود: «اى فرزندان عبدالمطلب! خداوند مرا مأمور کرده تا شما را به طور خصوصى دعوت و انذار كنم. اکنون من در میان شما به دعوت قیام كردهام، كدامیك از شما در سرانجامدادن و به سامانرساندن امر رسالت با من همكارى و معاونت مىكنید تا در مقابل از شرف برادرى و وصایت و جانشینى من برخوردار شوید؟» اما هیچكس لب به سخن نگشود تا آنجا كه رسول خدا(ص)سه نوبت پیشنهاد خود را طرح كرد و پاسخى نشنید و در هر سه بار فقط على بن ابیطالب(ع)با كمال اخلاص و رشادت به پا خاست و داوطلب شد.
نوبت سوم پیامبر(ص)دست على(ع)را به عنوان پذیرش پیمان و امضاى بیعت در دست گرفت و صریحاً فرمود: «ان هذا اخى و وصیى وخلیفتى فیكم! فاسمعوا له واطیعوا»؛ «همانا این برادر من است و وصى من و خلیفه پس از من در میان شما. سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت كنید.» در پایان برخی از حاضران از جمله ابولهب با تمسخر به ابوطالب گفتند: «از این به بعد فرمان پسرت را اطاعت کن.» این پیمان شریف، ضمن حلفبودن چون جنبه معنوى و دینى داشت، از اهمیت خاصی برخوردار بود.
علی(ع)به عهد خود وفا کرد و از جان و شریعت محمد(ص)پاسداری میکرد؛ چه در دوران مکه و تبلیغ مخفی، چه در هجرت و چه پس از هجرت در مدینه و جنگهای پیامبر(ص)همواره در کنار ایشان بود.
در برابر این حُسن وفادارى، رسول خدا(ص)هم به فرمان حق، حقوق تعهدشده را براى على(ع)محترم و معتبر شناخت. جز او برادرى نگرفت، جز او كسى را به وصایت و تعهد امور شخصى نپذیرفت، او را روز غدیرخم به خلافت و جانشینى خود برگزید و سفارش لازم را در لزوم اطاعت و فرمانبرى از او با امت اسلامى در میان نهاد.
در روایات بسیارى از طریق شیعه و سنى، متن پیمان موازرت به گونه دیگر نقل شده است. این اختلاف ناشی از آن است که روات، برخی مفاد را به متن اصلی اضافه کردند که البته در متن پیمان مستتر است؛ اما بهویژه برای مسلمانان غیر عرب که سابقه احلاف را نداشتهاند، مفید است.
محمدباقر بهبودی در ادامه ذیل عنوان «تبلیغ به جاى پیامبر» ابتدا توضیح میدهد که تبلیغ احكام الهى، وظیفه هر دانشمندى است كه از قرآن و سنت مطلع میشوند و احكام الهى را میشناسد؛ اما این تبلیغ، تبلیغی ثانوی است؛ چراکه تبلیغ اولیه را در این مرحله پیامبر(ص)انجام داده است و این خود تكلیف حاضران است كه در مراحل بعدى احكام وحى و سنت را به غایبان تبلیغ كنند.
وى در ادامه توضیح میدهد که تبلیغى كه به عنوان وزارت و معاونت به عهده على بن
ابیطالب(ع)نهاده شده، همان تبلیغ ابتدایى است كه از شئون خاصه رسالت محسوب مىشود.
نویسنده برای اثبات نظر خود به داستانی استناد میکند که ابتدا پیامبر(ص)کسی را برای انجامدادن ابلاغ ابتدایی آیات برائت به سوی مشرکان میفرستد؛ اما از طریق وحی به وی ابلاغ میشود که این وظیفه را یا باید خود انجام دهد یا کسی که از پیامبر(ص)است و در اثر پیوند و اتحاد با پیامبر(ص)از نظر معنی و روح به منزله خود او باشد و چنین کسی، جز علی بن ابیطالب(ع)کس دیگری نیست.
بهبودی در اثبات نظر خود روی جمله «على منى و انا من على» كه خود صیغه حلف و نمودار پیمان اتحاد است، تأکید کرده است تا از خط اصلی مقاله که تفسیری از جمله «حسینٌ منّى وَاَنا مِن حُسین» بود، دور نشود.
وی در بخش «اسناد و شواهد» درباره کلمه «من» بیشتر توضیح میدهد و بیان میکند، معنای این کلمه، اتحاد و اتصال است كه در اثر پیمان و حلف بین ۲ طرف حاصل مىشده است.
نویسنده همچنین بیان میدارد، ادبا و نحویان در معنای این کلمه، سخنى از اتحاد و اتصال به میان نیاوردهاند، بلكه این معنى فقط با توجه به سابقه تاریخ عرب، هنگام عقد پیمان اتحاد استنباط شده است.
او همچنان در تلاش است تا شواهد و مثالهایی را از تاریخ ادبیات عرب، آیات قرآن، تفاسیر و احادیث به یاد آورد که در آنها «من» در معنای اتصال و اتحاد استفاده شده و در راه اثبات این معنی از تاریخ و سیره نیز شاهد میآورد که پیامبر(ص)بارها و بارها به مناسبتهای مختلف و در اتفاقات گوناگون درباره علی(ع)از این کلمه استفاده کرده و از این طریق همراهی، اتحاد و شراکت خود را با علی(ع)بیان داشته است.
محمدباقر بهبودى در ادامه استدلالهایش به شراکت و وزارت هارون(ع)با موسی(ع)نیز استناد میکند و به حدیث منزلت درمیرسد. او با بیان اینکه حق خلافت و جانشینی هارون(ع)در غیاب موسی(ع)لازمه وزارت و از شئون شرکت و دستیاری تبلیغ است، به موجب حدیث منزلت این حقوق را برای علی(ع)نیز محترم میشمارد.
۲. حلف مؤاخات
از جمله پیمانهایى كه بعد از بعثت به وسیله رسول گرامى اسلام(ص)منعقد شده، پیمان مؤاخات و برادرخواندگى است كه به منظور ایجاد همبستگى و اتحاد قبایل بهویژه مهاجر و انصار ترتیب یافته؛ در نتیجه مسلمانان موظف شدند كه نسبت به هم مانند ۲ برادر احساس مسئولیت کنند و از نظر امور مالى راه مساوات و مواسات پیش گیرند. توارث هم لازمه مؤاخات و برادری بود و دو برادر از یکدیگر ارث میبردند.
بهبودی پس از بیان این عقد اضافه میکند که علی(ع)نیز برادرخوانده پیامبر(ص)شد؛ اگرچه با همان پیمان موازرت نیز همان حقوق و روابط عقد اخوت میان پیامبر(ص)و علی(ع)برقرار بود.
۳. حلف انصار یا بیعت عقبه
پیمان دیگرى كه پیامبر(ص)هنگام هجرت منعقد کرد، پیمان نصرت و اتحادى است كه به نام بیعت با قبایل مدینه صورت گرفت و در اثر آن، آن قبایل به نام انصار (جمع ناصر = حلیف) خوانده شدند.
رؤساى قبایل مدینه كه براى نوبت دوم در عقبه گرد آمده بودند، از رسول خدا(ص)درخواست كردند، به مدینه هجرت کند تا با کمک آنان، دین الهى رسمی و علنی به دولت و شوكت برسد؛ در ضمنِ سخنانى كه برای اتمام حجت در میان آمد، رسول خدا(ص)فرمود: «ابایعكم على ان تمنعونى مما تمنعون منه نساءكم وابناءكم...»؛ «من با شما بیعت مىكنم. تعهد مىگیرم كه همانطور كه از زنان و فرزندان خود حمایت مىكنید، از من حمایت كنید، در صورت وفاى به عهد، من ضامنم كه در بهشت و رضوان الهى جاى گیرید.» سپس یکبهیک رؤسای قبایل با کلماتی پیمان خود را اعلام کردند و رسول خدا(ص)نیز در جواب آنان با همان مواد حلف، تعهد خود را تأیید و تأکید فرمود.
نویسنده بیان میکند، این پیمان که با نام بیعت مشهور است، در آیه ۱۱۱ سوره برائت نیز آمده است؛ همچنین پیمان دیگرى از رسول خدا(ص)در قرآن و تاریخ اسلامى به ثبت رسیده كه به نام «بیعت شجره» معروف است. در این پیمان رسول خدا(ص)با مسلمانان حاضر در حدیبیه، بیعت كرد، از جنگ با قریش فرار نكنند؛ اگرچه خطر جان در میان باشد و در برابر طبق روش دینى خود، بهشت را ضمانت فرمود. این پیمان نیز در آیاتی از قرآن از جمله در سوره فتح آمده است.
با این توضیحات نویسنده به عنوان اصلی مقاله میرسد و ذیل این عنوان بیان میکند که با همه این توضیحات روشن شده، جمله «فلان منى و انا من فلان»، بهویژه کلمه «من» با سابقهای ادبى و تاریخى بیانگر اتحاد و نمودار پیوند و همبستگى است؛ بنابراین وقتی رسول خدا(ص)فرمود: «حسین منى و انا من حسین» خلاصه و چكیده مطلب اظهار شده است.
وی معتقد است، همه آن معانی که در احلاف بیان میشد، در این جمله مستتر است و برای فهم دقیق این جمله باید همه آن موارد را به این جمله ملحق ساخت. دوستی، وراثت، خونخواهی، حرمت، آشتی، اتحاد، همبستگی و ... همه و همه با این جمله بیان شده است. از نظر نویسنده، این جمله برای ۲ طرف قرارداد (پیامبر(ص)و حسین (ع)) مسئولیتآور است.
بنا بر اظهار نگارنده، علمای اهل سنت دانسته و شناخته از شرح و توضیح اینگونه احادیث دریغ میکنند؛ با وجود این قاضی عیاض از معدود بزرگان اهل سنت است که به شرح آن پرداخته و میگوید، پیامبر(ص)و حسین(ع)از حیث وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه، چون انسانی واحدند و این مفهومی است که از این حدیث استخراج میشود.
وی در پایانِ این بخش اضافه میکند، به اعتقاد شیعیان همین رابطه بین پیامبر(ص)با همه امامان(ع)برقرار است که قاضی عیاض فقط به نام حسین تأکید دارد.
نویسنده زیر عنوان «خاتمه بحث» ابتدا حدیثی از پیامبر(ص)نقل میکند که هرگونه عقدی که در جاهلیت صورت گرفته و با موازین اسلام منطبق باشد، اسلام بر استحكام آن مىافزاید؛ ولى در اسلام پیمان یارى و عقد برادرى وجود نخواهد داشت؛ همچنین در ادامه باز هم بر سه حلف قبایل، تابعیت و موالات بهاختصار میپردازد.
وی توضیح میدهد که برخی از این احلاف پس از اسلام بیمورد است. اساس اسلام بر برقراری مساوات و مواسات است. در اسلام قوانینی وجود دارد که به طور اَتَم و اکمل آن خلئی را که در دوران جاهلی بود، از بین میبرد؛ بنابراین نیازی به اینگونه احلاف نیست؛ همچنین طبق مقررات دینى، حمایت و نصرت هر مسلمانى با ولىامر مسلمانان است. اگر كسى بمیرد و وارثى نداشته باشد، ارث او متعلق به امام مسلمانان خواهد بود؛ چنانكه اگر خطایى مرتكب شود و فامیلى (عاقله) نداشته باشد، امام مسلمانان باید جبران خسارت کند و همینطور در سایر مواردِ موالات از خونخواهى و اخذ دیه و ... .
بهبودی با وجود این توضیحات معتقد است، از آنجا که طبق نظر شیعه امام شیعیان(ع)بر سر دولت و حکومت نیست، همه یا برخی از احلاف پس از پیامبر(ص)نیز معتبر است؛ حال چه احلاف را معتبر بدانیم و چه ندانیم، عقد موازرت، عقد مؤاخات، حلف نصرت و یارى انصار که در اسلام رواج داشته، اتحاد و همبستگى رسول خدا(ص)با اهل بیت گرامش و از جمله حسین(ع)اثبات میکند، چنانکه یك نفر همپیمان نسبت به حلیف خود مىگفت، پیامبر(ص)نیز درباره حسین(ع)فرمود «انتم منى وانا منكم: انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم.»
وی به غدیرخم اشاره میکند و میگوید، پس از غدیر خم همه موظف بودند كه همان نصرت و یارى و همان اطاعت و اخلاصى را كه نسبت به رسول خدا(ص)داشتند، درباره على(ع)اعمال كنند.
بهبودی در پایان میگوید، بیعتی که با خلفای بعد از پیامبر(ص)شد، به جز علی(ع)باطل است؛ چراکه هیچیک از خلفا جز علی(ع)نمیتوانست ضامن بهشت و متعهد رضوان الهی باشد؛ زیرا پیامبر(ص)در برابر تعهد انصار بهشت را تعهد کرد؛ بنابراین از آن نظر که بیعت و تعهد، یكجانبه و بدون پاداش بوده، لغو و بىاثر است و در نتیجه الزامآور هم نیست؛ چنانكه اجراى صیغه بیع بدون امكان تأدیه ثمن باطل و قبض مبیع، حرام و اكل مال به باطل خواهد بود.