کد مطلب : ۱۳۹۸۷
مردم! کجا میروید؟
گزیدهای از نهجالبلاغه
«ای مردنمایان نامرد! ای کودکصفتان بیخرد که عقلهای شما به عروسان پردهنشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم! شناسایی شما –سوگند به خدا- جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غمبار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینهام از خشم شما مالامال است! کاسههای غم و اندوه را جرعهجرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلتپذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید تا آنجا که قریش در حق من گفت: «بیتردید پسر ابیطالب مردی دلیر است، ولی دانش نظامی ندارد.»»۲
موضوع از این قرار است که در سال ۳۸ هجری، سربازان معاویه به شهر انبار هجوم بردند و خبر سستی مردم به امام (ع) ابلاغ شد.
«به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههای آنها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیلهای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن نداشتهاند.
لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند؛ بدون اینکه حتی یک نفر آنان، زخمی بردارد و یا قطره خونی از او ریخته شود. اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است! شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند! این واقعیت قلب انسان را میمیراند و دچار غم و اندوه میکند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرقید. زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید!
به شما حمله میکنند، شما حمله نمیکنید؟! با شما میجنگند، شما نمیجنگید؟! اینگونه معصیت خدا میشود و شما رضایت میدهید؟ وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن میدهم، میگویید هوا گرم است. مهلت ده تا سوز گرما بگذرد و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ میدهم، میگویید هوا خیلی سرد است. بگذار سرما برود. همه این بهانهها برای فرار از سرما و گرما بود. وقتی شما از گرما و سرما فرار میکنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید.»۳
اینها همه از دنیای حرام است.
«آگاه باشید! دنیای حرام، چونان عشوهگر هرزهای است که تسلیم نشود و مرکب سرکشی است که فرمان نبرد. دروغگویی خیانتکار، ناسپاس حقنشناس، دشمنی حیلهگر، پشتکنندهای سرگردان، حالاتش متزلزل، عزتش خواری، جِدّش بازی و شوخی و بلندی آن سقوط است. خانه جنگ و غارتگری، تبهکاری و هلاکت و سرمنزل ناآرامی است. جایگاه دیدار کردنها و جداییهاست. راههای آن حیرتزا، گریزگاههایش ناپیدا و خواستههایش نومیدکننده و زیانبار است. پناهگاههای دنیا انسان را تسلیم مرگ میکند و از خانههای خود بیرون میراند و چارهاندیشیهای آن ناتوانکننده است.»۴
«دنیای حرام و آخرت، دو دشمن متفاوت و دو راه جدای از یکدیگرند. پس کسی که دنیاپرست باشد و به آن عشق ورزد، به آخرت کینه ورزد و با آن دشمنی خواهد کرد و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند و رونده به سوی آن دو، هرگاه به یکی نزدیک شود، از دیگری دور میشود و آن دو همواره به یکدیگر زیان رساناند.»۵
کوتاه کنم، از امام (ع) طلب اندرز شد. حضرت فرمود:
«مانند کسی مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهای دراز به تأخیر میاندازد. در دنیا چونان زاهدان سخن میگوید، اما در رفتار همانند دنیاپرستان است. اگر نعمتها به او برسد، سیر نمیشود و در محرومیت قناعت ندارد. از آنچه به او رسد شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیادهطلب است. دیگران را پرهیز میدهد، اما خود پروا ندارد. به فرمانبرداری امر میکند، اما خود فرمان نمیبرد. نیکوکاران را دوست دارد. اما رفتارشان را ندارد. گناهکاران را دشمن دارد، اما خود یکی از گناهکاران است و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمیدارد. اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت، پافشاری دارد. اگر بیمار شود، پشیمان میشود و اگر تندرست باشد، سرگرم خوشگذرانیهاست. در سلامت مغرور و در گرفتاری ناامید است. اگر مصیبتی به او رسد، به زاری خدا را میخواند. اگر به گشایش دست یافت، مغرورانه از خدا روی برمیگرداند. نفس او با نیروی گمان ناروا، بر او چیرگی دارد و او با قدرت یقین بر نفس خود چیره نمیشود.
برای دیگران که گناهی کمتر از او دارند، نگران و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است. اگر بینیاز شود، مست و مغرور شود و اگر تهیدست شود، مأیوس و سست شود. چون کار کند، در آن کوتاهی ورزد و چون چیزی خواهد، زیادهروی کند. چون در برابر شهوت قرار گیرد، گناه را برگزیده، توبه را به تأخیر اندازد و چون رنجی به او رسد، از راه ملت اسلام دوری گزیند. عبرتآموزی را طرح میکند، اما خود عبرت نمیگیرد. در پند دادن مبالغه میکند، اما خود پندپذیر نیست. سخن بسیار میگوید، اما کردار خوب او اندک است! برای دنیای زودگذر تلاش و رقابت دارد، اما برای آخرت جاویدان آسان میگذرد. سود را زیان و زیان را سود میپندارد. از مرگ هراسناک است، اما فرصت را از دست میدهد. گناه دیگری را بزرگ میشمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک میپندارد. طاعت دیگران را کوچک و طاعت خود را بزرگ میداند. مردم را سرزنش میکند، اما خود را نکوهش نکرده با خود ریاکارانه برخورد میکند، اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد. دیگران را هدایت، اما خود را گمراه میکند. دیگران از او اطاعت میکنند و او مخالفت میورزد. حق خود را به تمام میگیرد، اما حق دیگران را به کمال نمیدهد. از غیر خدا میترسد، اما از پروردگار خود نمیترسد!»۶
پینوشت:
۱- خطبه ۸۷ ۲- خطبه ۲۷ ۳- خطبه ۲۷ ۴- خطبه ۱۹۱ ۵- حکمت ۱۰۳ ۶- حکمت ۱۵۰