کد مطلب : ۱۴۵۳۸
حسین (ع)، امامِ صلح
مرضيه کوهستاني
دکتر ضیایی را به همراه مظاهری، کارشناس ارشد جامعهشناسی به میزگردی در خیمه دعوت میکنیم تا با آنها دربارة جامعهشناسی قیام عاشورا بحث کنیم. قسمت اول این میزگرد که گفتوگوی خیمه با دکتر ضیایی است، در این شماره و قسمت بعد که مناظرهای بین ضیایی و مظاهری دربارة آیینها و رسانههای عاشورایی است، در شمارة بعد منتشر میشود.
وقتی کلمة عاشورا را ميشنوید، اولین چیزی که به ذهنتان ميرسد، چیست؟
عاشورا واقعهاي جهانشمول با پیامهايي برای همة مردم جهان است؛ به شرط اینکه تحریفات تا حد ممکن از این واقعه حذف شود.
اما وقتي اسم تحريفات و جامعهشناسي آن ميآيد، اين سؤال طرح ميشود که آیا قرائت پیراستهاي از عاشورا وجود دارد؟ یعنی شما قایل به تعریفی از عاشورا بودهايد و هماکنون معتقدید تحریفاتی نسبت به آن صورت گرفته است؟ اگر چنین قرائتی وجود دارد، قرائت پيراستة شما از عاشورا چيست؟ آن را از کسي گرفتهايد يا نتايجي است که خودتان به آن دست یافتهاید؟
من معتقدم که قرائت پيراسته از عاشورا وجود ندارد و امکان دسترسي به آن هم موجود نيست. به دو دليل؛ يکي به دليل وضعيت کنوني ما و اينکه انسان مدرن، اعتماد و علاقهاي به قطعيت تاريخ ندارد و اين مسئله باعث ميشود که ما چندان نتوانيم به روايتهاي تاريخي اعتماد کنيم؛ ديگر اينکه نوعی سردرگمي ناشي از تکثر در روايات و خوانشهاي مختلف از عاشورا هم وجود دارد که باعث ميشود، ما نتوانیم قرائت و خوانش پيراستهاي از عاشورا به دست بياوريم.
گذشته از اين، مشکلی که در روایتهاي واقعة عاشورا وجود دارد، يکسانبودن و يکدستبودن راويان تاريخي است؛ مثلاً همة راویان بهفرض شيعه هستند؛ در حالی که هرچه بين راويانِ يک روايت تنوع و تکثر بيشتر باشد، اعتقاد ما بيشتر ميشود؛ اما اين يکدستي باعث شده، کمابيش ما نتوانيم يک روايت خالص و پيراسته از عاشورا داشته باشيم.
شما بر پایة چه محک و معیاری ميگویید، این روایت تحریف است و آن یکی نیست؟
بهاجمال ميشود گفت، با مطالعة اولين روايات تاريخي در تاريخ طبري، بعد مقتل ابيمخنف و سپس لهوف سيد بن طاووس ميتوانيم از طريق مقايسة آنها با يکديگر با استفاده از دو معيار «انسجام و پیوستگی» و «سازگاری منطقی» اطلاعات خود را بسنجیم و بعد هم بر پایة نص قرآن و مشي ائمه (ع) که قاعدتاً بر پایة اصول قرآنی است، روایت نزدیک به حقیقتی از واقعة عاشورا به دست بیاوریم.
خب با تکیه بر چنین روایتی چطور ميشود، این همه تحریف در روایتهای عاشورایی صورت گیرد. به نظر شما مهمترين عواملی که باعث ایجاد تحریف ميشوند، چيست؟
به نظر ميرسد که انسانها در کل علاقة شديدي نسبت به اسطورهپردازي دارند. وقتي بحث به شخصيتهاي ديني ميرسد، اين اسطورهپردازي بسيار جديتر ميشود؛ چون معمولاً ما دوست داريم که قهرمان ما تا حد ممکن صفات ايجابي بيشتر و صفات سلبي کمتري داشته باشد. به نظر من اين يکي از مهمترين دلايل است.
یعنی این نوع نگاه ناشی از علاقة مخاطبان به قهرمان آن داستان است؟ پس ميتوان نتیجه گرفت که هر چقدر مخاطب به قهرمان داستان علاقهمندتر باشد، اسطورهسازی نمود بیشتری پیدا ميکند؟
بله؛ کاملاً؛ مثلاً اين تحريف ميتواند در حوزة قيافه و چهرهپردازي باشد؛ براي نمونه حضرت مسيح (ع) زادة فلسطين و شهر ناصره است. بيشتر مردم این شهر هم چشم و ابرو و مو مشکی هستند؛ اما ميبينيد که وقتي مسیح (ع) به اروپا وارد ميشود، چشمش آبي است و موبور و اروپايي ميشود. در هيچکدام از انجيلهاي چهارگانه مسيح (ع) را موبور و چشم آبي نميبينيد.
اين اسطورهپردازي در قيافه، بعدها به جايي کشيده ميشود که در شخصيت هم خودش را نشان ميدهد؛ يعني تلاش ميکنند، براي قهرمان داستان فضيلتهايي ايجاد کنند که در قياس با رقيب بتواند او را مجاب کرده يا به اعتراف به برتري قهرمان داستان وادار کند.
بسياري گفتهها و روایتهاي ميان شیعیان ناشی از اين انگيزة رواني مخاطبان بوده است.
نقش روشنفکران دینی در پیشگیری از این تحریفات چه بوده است؟
ببینید؛ به هر حال همة این اغراقها انجام شده و وقتی به نحوة عملکرد روشنفکران بزرگ دینی ایران مانند مرحوم دکتر شريعتي، شهيد مطهری، صالح نجفآبادي يا محدث نوري و... نگاه ميکنید، متوجه ميشوید که این گروه چندان توفیق به دست نیاوردند. این حرف دلانگیزی نیست؛ اما باید اعتراف کنیم که پروژة نواندیشی دینی در حوزهها و دانشگاه دربارة برخورد با تحریفات عاشورا چندان موفق نبوده است.
چه عاملی به شکست روشنفکران در این پروژه منجر شده است؟
به نظر من مهمترين دليل توفيقنداشتن اين پروژه در واقع غفلت روشنفکران ما از يک اصل روانشناختي و جامعهشناسي دینی بود. آن اصول که در جامعهشناسي دینی هم روی آن مانور فراوانی داده شده، این است که ايمانهاي بيش از ۷۰ درصد عوام «علت» دارد؛ نه «دلیل» و اين «علت» بيشتر انگيزه و جنبة مادي دارد؛ يعني از دل چيزهاي طبيعي بيرون ميآيد.
کسي که ايمانش علت دارد، با هيچ دليلي از آن باور برنخواهد گشت؛ مثلاً ميبينيد که کسي به شهربانو يا ذوالجناح يا هر چيز ديگري دخيل بسته و بچهاش شفا پيدا کرده است. شما حالا هزار و يک دليل تاريخي بياوريد که اساساً يزدگرد دختري به نام شهربانو ندارد و... اصلاً قبول نميکند؛ چون در واقع انگيزهاي بسيار قوي از علت در دلش است که اجازه نميدهد دلایل مغایر با آن علت را ببیند.
مشکل روشنفکران ما اين بود که با دليل به جنگ علت رفتند؛ يعني هم مرحوم مطهري و شريعتي و... تلاش کردند که با دليل، علت را مغلوب کنند و توفيقي پيدا نکردند.
این تحریفات در مناسک عاشورایی هم وجود دارد. رفتارها و روایتهاي بسياري در سوگواریهاي محرم ديده ميشود که اصولاً پایة تاریخی و حتی فرهنگی ندارد. در این زمینه هم کاری نميتوان کرد؟
همانطور که ميدانيد، در جامعهشناسي گفته ميشود که انسانها پيش و بيش از آنکه کنشگر معرفتي باشند، کنشگر غريزي هستند؛ يعني بيشتر به دنبال غريزه ميروند تا دنبال معرفت و دليل از جنس معرفت است و مناسک از جنس علت.
در واقع مبارزه با تحريفات بسيار ظريف و کار فرهنگي زمانبري است که نياز دارد به جايگزيني مناسکي ديگر؛ چون انسانها به مناسک نياز دارند.
در همه جای دنیا مردم کارناوال و فستيوال دارند؛ هم کارناوالهاي شادي و فستيوالهاي سوگ. خب اگر جايگزيني وجود نداشته باشد، مطمئن باشيد که آن خلأ وجود خواهد داشت و به شکلهاي ديگر خود را نشان ميدهد. اين است که در بحث تحريفات چندان تلاشهاي روشنفکرانه پاسخگو نیست.
در ابتدای بحث اشاره کردید که پیام امام حسین (ع) پیامی جهانشمول است. بنمایة این پیام چیست؟
فارغ از اینکه قيام در واقع به معناي بهپا خاستن است و ترجمة فارسي آن جنبة صلحآميز بيشتري هم دارد، اين نظر را تقويت ميکند که امام حسین (ع) امامِ صلح بود و بس. پیام ایشان هم فقط و فقط پیام صلح و دوستی بود.
شما میگوييد که امام حسين (ع)، امامِ صلح بوده و اين قرائتی متفاوت از قرائت موجود است.
قرائت فعلی این است که امام حسن (ع)، امامِ صلح است و امام حسين (ع) امامِ مبارزه و جنگ با باطل و البته امامِ مظلوم که اين نگاه در کارکردهای قیام عاشورا در جامعة معاصر هم مؤثر بوده است.
ما در اينجا دو ديدگاه داريم؛ يک ديدگاه معتقد است که امام حسين (ع) به کربلا رفت تا کشته شود. اساساً پشتوانة معرفتي آن هم پيشگوييهاي پيامبر (ص) و علم امام (ع) به شهادت خود بود.
برای تأکید بر این نگاه، حديثي هم از امام حسین (ع) نقل ميشود. من در کتابم ديدگاه عالمان ديني و روشنفکران را جمعبندی کردم و به این نتیجه رسیدم که اين حديث اعتبار و سند تاريخي ندارد و نميتواند حديثي موثق باشد.
ديدگاه دوم نيز اين است که امام حسين (ع) به قصد تشکيل حکومت اسلامي به سمت کوفه رفت؛ يعني به عنوان امام براي احياي قسط و عدل، وظيفة اجتماعياش را تشکيل حکومتي ديني در برابر حکومت اموي تشخیص داد؛ چيزي که در وصيتنامة امام (ع) به آن اشاره شده: «اني لَم أَخرُج أَشِراً وَ لابَطراً وَ لامُفسِداً وَ لاظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِي امّـ‹ جدّي.»
بر اساس تحقیقات خودم و کتابهای تحقیقی که مطالعه کردهام، به نظرم دلايلي که ديدگاه حکومتگرايانة امام حسين (ع) را پشتيباني ميکند، قویتر است. طبق این دیدگاه به نظر میرسد، امام حسین (ع) درصدد بود که اصلاحاتی را در دين و فرهنگ ديني جامعة خود انجام دهد.
این دیدگاه چگونه با دیدگاه علم امام (ع) سازگاری ميیابد؟
اين دیدگاه اصلاً نافي علم ايشان نیست. البته که امام (ع) علم دارد؛ ولي علمش را براي ديگران ابراز نميکند؛ در ضمن فرزدق در ماجرای کوفه به امام (ع) گفت: «قلوب الناس معک و سیوفهم عليک.»
به نظر شما امام (ع) اندازة فرزدق قدرت پيشبيني ندارد که بداند چه اتفاقي در کوفه ميافتد؟ چرا؛ امام (ع) هم قدرت پیشبینی منطقی و هم شناخت عمیقی از کوفه دارد، به دليل اتفاقاتی که برای امام علي (ع) افتاد. تجربة تاريخي ثابت کرده، چندان نميشود روي اهل کوفه حساب کرد. اين است که در واقع اصلاً به علم هم نيازي نيست و بهراحتي با يک پيشبيني استدلاليِ عادي، انسان ميتواند تشخيص دهد که اين جنبش به نتيجه نميرسد.
چطور ميتوانید به این نتیجه برسید؟
ما ميدانيم که بعد از مرگ مسلم در کوفه اساساً ارتباط رهبر با بدنة جنبش قطع شد و شکست جنبش بسيار طبيعي بود؛ چنانچه به نتيجه هم نرسيد.
کوفيان نتوانستند قضيه را جمعبندي کنند و به کمک امام (ع) بروند؛ اما به نظر من اينکه گفته ميشود کوفيان بيوفا بودند، با نگاهي واقعبینانه در بعد تحقق تاريخي نميتواند منصفانه باشد.
هيچکس اين سؤال را نپرسيده که باز صد رحمت به کوفيان که نامه نوشتند و برای امام (ع) دعوتنامه فرستادند؛ اما در همین زمان مردم حجاز و يمن و يمان و بصره چکار ميکردند؟ چرا از طرف آنها هيچ کمکي براي امام (ع) نرسيد؟ دستکم کوفيان دعوت کردند و تا جايي هم به جلو رفتند و بعد رسانة ابن زياد و دستگاه اموي چنان قوي بود که توانست ورق را برگرداند.
حالا بحث اينجاست که وقتي من ميگويم، حضرت، امامِ صلح است، از آن نظر است که ايشان در طول ۵۰ سال، نه براي تشکيل حکومت و نه براي امام حسن (ع) به قيام نپرداخت و به تشخيص خود به عنوان امام، مصالحه کرد تا در صلح کار فرهنگي انجام دهد.
عاشورا، اضطرار و استثنايي بود که به ايشان تحميل شد. امام (ع) کسي بود که نه مرگ را تقديس ميکرد که نسبت به آن بيتفاوت باشد و نه از کشتهشدن هراسي داشت. اين بحث بسيار ظريف است.
شما تأکید میکنید که عاشورا استثنايي در زندگی امام (ع) بود؟
وقتی ميگويم که این واقعه استثناست، به این دلیل است که مثلاً قاعده بر اين است که ائمه از جمله امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به گسترش علم پرداختند.
منش و مسلک ائمه (ع) هم اصلاً اين طور نبود که امام صادق (ع) کمجسارتتر از امام حسين (ع) باشد و نتواند قيام کند. ائمه (ع) همه انسانهاي باشهامتي بودند؛ ولي تشخيصشان بر اساس اوضاع زمانه اين بود که بايد فرهنگسازي کرد و دين را از طريق تعقل پيش برد.
همين باعث ميشود که امام صادق (ع) به دانشگاه بپردازد، امام باقر (ع) شاگرد تربيت کند و بقية امامان (ع) هم در همين مسلک سياسي سلوک کنند.
امام حسين (ع)، امام صلح است.