تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
۰
کد مطلب : ۱۴۶۵۷

شما چرا...

سيدمرتضي توكلي
شما چرا...
فرهنگ-ادب:
من شوق دارم
كه اشكم بريزد
و وقتي مي‌ريزد
بريزد به خاك گلدان حياط خانة شما
فرو برود لاي ذرات عزيز خاكش
و محو شود...
*
من شوق دارم
محو گل‌هاي حياط خانة شما بشوم:
جنب‌وجوش موجودات ريز باغچه‌تان
-آه- رديف گلدان‌هاي شمعداني،
و بوي گس آفتاب‌خورده‌شان
صلا› ظهر
وقتي شما قصد مي‌كنيد
براي دست‌نماز به صحن خانه بياييد
*
من شوق دارم
ببينم چطور قطره‌هاي آب احساس خوشبختي مي‌كنند
و همديگر را بغل مي‌كنند
تا يكي شوند
تا شما وقتي مي‌خواهي مشتت را از آب پركني
يك‌دفعه همه‌شان از خوشحالي جيغ بكشند
من خنديدن قطره‌هاي آب را دوست دارم
*
از حياطتان مي‌شود بدون ‌اجازه انگور چيد
و دانه‌هايش را كه از خوشة اتفاقي جدا مي‌شوند
از روي خاك برداشت
بوسيد و خورد
*
شوق دارم
از ايوانتان
براي كشتي‌هاي درياها دست ‌تكان بدهم
و خيال كنم
هزاران سال پيش...
سكويي را در گوشة ميدان اصلي شهر
عصر روزي گداخته از آفتاب
پيرمرد خسته‌اي خواب است
مي‌شود پايش را با روغن دانه‌هاي آفتابگردان ماليد
و از تو هديه گرفت
*
اتاق‌هاي خانة خوب شما
زمينشان روشن است
پرده را كه كنار مي‌زنم
تا خنكاي پستوي اتاق را
عباي نور مي‌پوشاند
و پرده را كه مي‌كشم
مي‌شود يكسر سكوت و سلام
*
شما
شما كه اين‌قدر خوبي
شما كه اين‌قدر خوب‌تري، خوب‌تريني
شما كه اين‌قدر حياط خانه‌تان پر از گياهان هميشه پرشكوفه است
حالا كه ريشة همة گياهان به نامتان است
و مي‌توانيد روي فلس همة ماهي‌ها دست نوازش بكشيد
و ماه را شخصاً هر غروب در آسمان نقاشي مي‌كنيد
چرا دستور نمي‌دهيد حال احمد عزيزي خوب شود
و براي زمين شعر بخواند؟
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما