تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۱ ساعت ۱۱:۳۵
۰
کد مطلب : ۸۳۶۷

به مجلس آقا اباعبدالله خوش آمديد

شماره اول ماهنامه خيمه - محرم 1424 - اسفند 1381

گمان مي كني گوش نمي دهند. گمان مي كني فقط آمده اند حرف بزنند، گمان مي كني مجلس را به هم مي زنند. اما هنوز حاج آقا «السلام عليكم ...» پايان مجلس را نگفته، كه از جا مي پرند؛ از هم سبقت مي گيرند به طرف آبدارخانه. آنهايي كه زود مي رسند سيني چاي و آنها كه ديرتر، قندان به دست، بر مي گردند. توي جمعيت مي چرخند و به چشم به هم زدني، همه‌ي مجلس را چاي مي دهند. و باز دوباره انتظار، اين پا و آن پا شدن، از كلافگي سر به سر هم گذاشتن. هنوز استكان‌هاي خالي از لب ها جدا نشده كه از دست‌ها مي قاپند، توي سيني مي گذارند و مي روند توي نخ نفر بعدي! كمي كه فكر كني مي فهمي: بچه‌ها مي خواهند زودتر استكان ها را جمع كنند تا بروند سراغ زنجيرها. هر كه زودتر برسد، زنجير با حال تري گيرش مي آيد. البته زرنگ ترها، آنهايي كه اوّل همه برسند، عَلم و كتل و پرچم دست مي گيرند. بعضي ها به خاطر زودتر رسيدن به عَلم و كتل، از خير چاي دادن مي گذرند، مگر اين كه اينها را از چشمشان پنهان كنيم تا موقعش.

روضه كه مي خوانند، ذكر مصيبت كه مي گويند؛ اشكشان كه در مي آيد، ذاكر، خيالش آسوده مي شود. مي داند راهش را درست آمده. مي داند اجرش را گرفته؛ چون بچه ها با كسي رودربايستي ندارند. راه اگر صاف باشد، سريع ارتباط برقرار مي كنند و ... آن وقت تو با خودت مي گويي: «اينها مگر، نه تا چند دقيقه پيش توي سر و كله هم مي زدند؟!»

و آهسته تر به خود مي گويي: «نشناختمشان!»


هر چه بچه هاي دسته ها بيشتر باشند شور و صفاي دسته هم بيشتر است. هيأت هاي زرنگ، سعي مي كنند هر چه بيشتر بچه ها را جذب و پايبند هيأت خودشان كنند. بزرگ ترها در هر جا حال و حوصله كوچك ترها را نداشته باشند، توي هيأت امام حسين (ع) برعكس است؛ چون مي دانند هر چه بچه ها بيشتر شوند، اخلاص هيأت هم بالاتر مي رود.

هيأت ما هم راه افتاده. اسمش را گذاشته ايم «خيمه‌ي نوجوانان». مي دانيد؛ آخر همه اسم هاي امام ها و خوب ها را جلوتر از ما گذاشته بودند روي هيأت هايشان. ما هم اسم هيأت را گذاشتيم خيمه، خيمه‌ي اهل بيت. تا همه‌ي خوب‌ها را شامل شود و شروع كرديم. «خطبه» را خوانديم، «صلوات» را فرستاديم. سردبير«مي بخشيد: مياندار» اطرافش را نگاه كرد. چين به پيشاني اش افتاد. با سر به من اشاره كرد. رفتم كنارش. سرم را بردم نزديك دهانش. گفت: «چرا مجلس ما شور و صفا ندارد؟»

سر بلند كردم. تعجب مرا كه ديد گفت:«نه قاسمي، نه رقيه اي، نه عبدالله بن حسني، نه اصغري.»

تازه منظورش را فهميدم. گفتم: «خوب، اين كه كاري ندارد؛ يك قسمت مجلس براي نوجوانان.»

گفت: «قبول.»

گفتم: «علم و كتل ها را هم نوجوان ها بردارند.»

گفت: «باشد.»

گفت: پس سر در اين قسمت مي نويسيم: «به مجلس آقا اباعبدالله خوش آمديد» و منتظر مي نشينيم. خيلي زود پيدايشان مي شود. خيلي زود.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما