کد مطلب : ۸۳۶۹
جرعه نوش جام عشق اهل بيت
شماره اول ماهنامه خيمه - محرم 1424 - اسفند 1381
سالك اليالله، ذاكر و واصل اهلبيت عليهمالسلام، مرحوم حاج اسماعيل دولابي، از تشنگان زلال حقيقت و الوهيت بود كه عطش جرعه نوشي از كوثر ولايت، او را به مقام سقايت رساند.
در طريقت عشق، به شريعت ربوي و سيرت علوي پرداخته، سيرهي نوراني و روشنگر اهلبيت عليهمالسلام را چراغ راه هدايت خود و همراهان و شاگردان خويش قرار داده بود. با آن كه بظاهر از علم رسمي بياطلاع بود، به نيروي عشق، دل هر ذرّه را ميشكافت و آفتاب درون آن را مييافت. مرحوم دولابي ـ اين عارف شاهد ـ به روزگار عمر پربركت و نوراني خويش بر همگان فهماند و رساند كه:
«بشوي اوراق اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد!»
اين حقيقت را ميشد در پاسخهاي ساده و عميق او متجلّي ديد. او با چشم عشق به حقيقت اشيا مينگريست و در شهود عارفانه و همارهي خويش، ژرفاي هستي را ميديد و ـ گاه ـ مينماياند...
او عارفي مجذوب بود كه نسيم پرطراوت حقيقت، دل از او ميبُرد، به بوي پيرهن به يك چشم پريدن، به مصر معاني راه مييافت و رازهاي نهفته و ناگفته را ـ به آن كه محرم دل بود و راه بر حرم داشت ـ بازميگفت.
هر چند او ميدانست و بيشتر باور داشت كه:
«ز سرّ غيب كس آگاه نيست قصه مخوان كدام محرم دل، ره در اين حرم دارد؟!»
اكنون از مرحوم اسماعيل دولابي چه بسيار حقايق كه نميدانيم؛ چرا كه او را نشناختيم و راه بر او نيافتيم.
امروز، مرحوم دولابي در ميان ما خفتگان عرصهي خاك نيست ـ اگر چه او بظاهر به ميان خاكها خفته است ـ اما حرفها و سخنان عاشقانهي او، كه از سر معرفت بر لبانش مترنّم شده و تراوش يافته، به عنوان امانتي بدست ما رسيده است؛ بياييد مگذاريم كه آثار و رشحات نوراني كلام و سيرهي الهي او، كه متّصل به چشمهي نوراني و زلال ولايت و محبت بوده، در غبار خاك فراموشي، نهفته گردد....
مرحوم حاج اسماعيل دولابي، ذاكر اهلبيت عليهمالسلام نيز بود و محافل مذهبي در حكم بهشتي براي او... جسم و روحش با اين محافل ـ كه خلوت خاص خداست ـ آشنا بود و طبعاً در اين باره، حرفهاي ناگفتهي بسياري داشته، و تنها بخشي از آن بينهايت را بيان كرده است و مطمئناً امروز، از بهترين يادگارهاي او براي نسل جوان و جستوجوگر، همين كلمات و سخنان اوست.
نشريهي «خيمه»، بنابر وظيفهي معنوي خويش، ضمن عرض تسليت فقدان اين گوهر والاي معاني به همهي عاشقان اهلبيت و واصلان به كعبهي عشق، به عنوان تيمّن و تبرّك، بخشي از كلمات نوراني او را در اين بخش، تقديم ميدارد و اميدوار است كه جوانان هيأتي ـ كه در پي تقويت باورهاي آييني و عمقبخشي به آگاهي و معرفت خويشند ـ با مطالعهي اين كلمات و جرعهنوشي اين رشحات، جان تشنهي خويش را سيراب كرده، نام نوراني و راه روشن او را بر افق ياد خويش، همواره افروخته و روشن بدارند؛ انشاءالله.
جلوههايي از حقيقت «كربلا»، «عاشورا»، «امام حسين عليهالسلام»، «گريه و سوگواري» در سخنان مرحوم حاج ميرزا اسماعيل دولابي
جرعهي اول:
عاشورا تجلّي خداست.
روز عاشورا، روز ظهور «لا اله الاالله» است.
تا ظهر عاشورا، كار عبد است و از ظهر به بعد، كار خدا.
نماز، روزه، قرآن، ايمان و... هر يك چهار فصل دارند؛ بهار ايمان، عاشورا است.
امام حسين عليهالسلام را ابتدا خدا به توسط عشق، شهيد كرد سپس شمر بوسيلهي تيغ.
ظهور حضرت وليّ عصر، عجلالله تعالي فرجه جزاي كربلاست. همهي مصيبتهاي عالم در كربلا جمع شد و جزاي آن، شد اين آقا.
بناي نظام آفرينش بر قرباني شدن «مادون» براي «مافوق» است. همهي موجودات طبيعت، خود را قربان مؤمن ميكنند، او خود را قربان اهلبيت و آنها، خود را قربان خدا ميكنند.
في بيوت اذن الله ان ترفع: در خانههايي كه خداوند اذن فرموده كه از آنجا ذكر خدا به آسمانها بالا رود، اين خانهها مثل چاه آرتزين است؛ كربلا يكي از آنهاست.
همه چيز از آب آفريده شده است. ماهي كه از آب آفريده شده و غذايش آب است، در آب غوطهور است و دائم ميگويد آب، آب. جويبارها رود را، رودها دريا را و درياها اقيانوس را ميجويند. اقيانوسها هم آب، آب ميكنند و سر به آسمان برميدارند. مخلوق، كه هستياي جز هستي خالق ندارد. يكپارچه عطش به خالق است!
در كربلا هم قحط آب بود و هم قحط محبت!
عصر عاشورا، پس از به شهادت رسيدن تمامي اصحاب و خودِ اباعبدالله و به آتش كشيده شدن و غارت شدن خيمهها، در عالم حقيقت، مولايمان امام حسين(ع) بلند شدند و سر مباركشان را به بدن خود ملحق فرمودند. سپس سرهاي يك يك اصحاب را نيز به بدنها ملحق نمودند و آنها پيرامون حضرت نشستند. آنگاه حضرت كف يكي از دستان خود را به صورت پياله درآورده و از انگشتان دست ديگرشان آبي درون آن جاري ساختند و همهي اصحاب را سيراب نمودند. آن گاه مجلسي برپا شد كه پيامبر خاتم و اميرمؤمنان و حضرت زهرا و امام مجتبي و همه انبياء و اولياء در آن حضور داشتند و امام حسين(ع) به شكرانهي موفقيتي كه خداوند در روز عاشورا نصيب آن حضرت و اصحاب بزرگوارش نمود ميهماني برگزار كردند و از همهي انبياء و اولياء پذيرايي نمودند.
چه در بين اهل مَجاز و چه در بين عرفا، هيچجا عشقي مانند آنچه در عاشوراست، طلوع نكرده است.
عرفات در حجّ شيعه، معرفت امام حسين عليهالسلام است و حجّ، بدون درك و وقوف عرفات، درست نيست.
فرمود: همهي زمينها كربلا و همهي روزها عاشوراست؛ ولي نفرمود همهي شما امام حسينيد. گذاشت خودتان درك كنيد!
كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا: همهي روزها عاشورا و همهي سرزمينها كربلاست. پس بگرد و در خودت امام حسين را پيدا كن!
سالي يك بار عاشورا، شيعيان را ميميراند و زنده ميكند و «مُوتوا قبلَ اَنْ تَموتوا» را عملي ميكند.
ماه محرم، يكي از ماههاي تكامل است و محبّت و عزاداري براي امام حسين، انسان را زود به مقصد ميرساند. «كُلنُّا سُفُن النَّجاه و سفينهُ الحسين اَسرع: همهي ما اهلبيت، كشتيهاي نجاتيم ولي كشتي امام حسين سريعتر است!»
همهي اهلبيت كشتي نجاتند، امّا كشتي امام حسين سريعتر است و وقتي كه حركت ميكند، ساير كشتيها كنار ميكشند و راه را براي آن باز ميكنند. امام حسين عليهالسلام رو به خدا سريع است، تجلّي خدا هم به سوي او سريع است. راه خدا سخت است، امّا با امام حسين، خيلي آسان و كم كار است.
تجلّي امام حسين عليهالسلام، همدوش تجلّي خداست.
امام حسين، تجلي خداست. در حديث هست كه كسي كه آن حضرت را با معرفت زيارت كند (و يا در روز عرفه، زيارت كند) «يُخالِطُه الله بِنَفْسِه» خداوند بنفسه با آن زائر، مخلوط ميشود. اين عبارت را هيچ يك از علما جرأت نكرده است باز كند و تشريح نمايد.
امام حسين عليهالسلام مجرا و نهري بين خدا و خلق است. هر كس محاذي او شود او را به بالا ميبرد. وقتي با امام حسين، كارت اصلاح شد؛ عبادتت هم تمام شد؛ دنيا هم تمام شد و به جاي اصلي خودت رفتهاي.
در دههي اول محرم، تجلّي امام حسين(ع) عالم را عوض ميكند. در شب تاسوعا و عاشورا، اگر كسي چشم باطنش بينا باشد، ميبيند كه در عالم، هر مؤمن و كافري محزون است. وقتي صاحب خلقت محزون ميشود، مخلوقات غمناك نشوند؟ آيا ممكن است همهي شيعيان، مضطر باشند و ديگران محزون نشوند؟ اهل دنيا هم در اين ايام در امر دنيايشان به زحمت ميافتند و در اثر آن، محزون ميشوند.
تمام مصيبتها با ياد كربلا بياثر ميشوند. «يابْنَ الشّبيب إن كُنتَ باكياً لِشيءٍ فَابكِ للحسين بن علي بن ابيطالب، امام رضا عليهالسلام فرمود: اي پسر شبيب! اگر خواستي براي چيزي گريه كني پس براي جدم حسين گريه كن».
غم كربلا، غمهاي ديگر را از بين ميبرد.
كسي كه در عزاي حسين عليهالسلام بگريد يا بگرياند يا محزون شود، ديگر آتش دنيا و آخرت، او را داغ نخواهد كرد. دوستان اهلبيت در مجلس ذكر امام حسين عليهالسلام، مثل حضرت ابراهيم عليهالسلام هستند كه خداوند، آتش را بر او سرد كرد.
غم، بدون امكان گريه، خيلي سخت است؛ اسمش حزن است. خزانهي حُزن و عاشورا، دل حضرت زينب است.
حزن خيلي عجيب است، به ديگ زودپز كه درش بسته است ميماند.
زيارت اربعين امام حسين، عرفات سير مؤمنين است. هر كس عرفات را درك كرد حجّش مقبول است.
كربلا و عاشورا شرابي دارد كه همهي گناهان را آب ميكند.
وهب نصراني كه از شهداي كربلاست، يك جوان نصراني تازه داماد بود كه در راه كربلا امام حسين(ع) را ديد و به حضرت، دل باخت و با همسر و مادرش به حضرت پيوست؛ با كارش حضرت عيسي(ع) را روسفيد كرد و به همهي مسيحيان عالم آبرو داد. من همهي مسيحيها را به اعتبار او، زيبا ميبينم.
جرعهي دوم:
سيد بن طاووس، كه شخصيت بسيار بزرگي است و در اوائل دورهي غيبت كبري زندگي ميكرده است، كتابي در مقتل امام حسين به نام «لهوف» دارد. در مقدمهي كتابش مينويسد: «اگر آداب و رسوم خلق نبود كه، وقتي عزيزي از دستشان ميرود عزاداري ميكنند، به خاطر موفقيتي كه امام حسين در قرباني كردن همه چيزش در راه خدا به دست آورد، من خلق را تحريض به عيش و شادماني ميكردم. ولي چون عادت خلق اين است، من هم مقتل نوشتم!».
سينهزدن خيلي قشنگ و نافع است. مواظب باش در طول سال، چند دفعه سينهزدن را ترك نكني. شخص وقتي سينه ميزند، يا امام به درون جان آن سينهزن ميرود و يا سينهزن به درون امام ميرود. در همهي عمرت، يك نوبت هم كه شده، پيراهنت را بيرون بياور و لخت شو و نيم ساعت براي حضرت زهرا و براي امام حسين عليهالسلام سينه بزن.
سينه زدن براي امام حسين عليهالسلام، بدن را سبك و تميز و زيبا ميكند؛ تا جايي كه عكس خوبان خدا در آن پيدا ميشود.
در ايام سوگواري اهلبيت، خصوصاً امام حسين، چند شب درون خانهاتان پرچم يا پارچه سياهي بزنيد و لباس سياه به تن بچّهها بكنيد و دور هم بنشينيد و خودتان چند بيت از همان نوحههاي سادهي قديمي، كه به فطرت نزديكتر است، بخوانيد و با هم سينه بزنيد. آن وقت ببينيد خدا و اهلبيت از فضل و عنايت با شما و خانوادهاتان چهها ميكنند.
در روضه خواندن، ادب كنيد. فكر كن اگر ميديدي اهل بيت، كه صاحب عزايند، در كنار مجلس نشستهاند باز هم همينطور شَديد روضه ميخواندي؟ جلوي حضرت زهرا(س) هم، مصيبت فرزندانش را همينطور جانسوز و جگرخراش ذكر ميكردي؟ با اين نحو روضه خواندن ميخواهي دل صاحب مصيبت را آتش بزني و به گريهاش بيندازي؟
جرعهي سوم:
شخصي كه در ايام جواني، در زورخانهاي كه در دولاب داشت، ضرب ميزد و آواز ميخواند؛ به هنگام پيري به مداحي روي آورده بود و چون سوادي نداشت، بعضي از روضههاي ساير مداحها و روضهخوانها را ياد گرفته بود و ميخواند؛ لكن به خاطر همان روحيهي زورخانهايش، تا ميتوانست مصايب اهلبيت را رقّتانگيزتر و شديدتر بيان ميكرد تا گريهي بيشتري از مستمعان بگيرد؛ من بشدّت از اين كارش آزرده و ناراحت بودم. چند بار خواستم به او تذكر بدهم كه مؤدبانهتر و مختصرتر روضه بخواند، اما نشد. يك بار در حالت مكاشفه. او را ديدم كه تمام صورتش، حتي مژههاي چشمهايش، پر از مورچههاي سفيدي است كه از صورتش ميخورند و او دايم با ناخنهايش، آنها را از صورت خود ميكند و به زمين ميريزد، اما بلافاصله مورچههاي جديدي به جاي آنها ظاهر ميشوند.
شخصي بود كه چندان مقيّد به احكام شرع نبود، ولي هر وقت در مسيرش به بيرق و پرچم مجالس عزاداري امام حسين عليهالسلام برميخورد، به حضرت سلام ميداد. آن شخص از دنيا رفت و در قيامت، پروندهي اعمالش را رسيدگي كردند و ديدند جهنّمي تمام عيار است؛ لذا حكم صادر شد كه او را به جهنّم ببرند. ملائكه پروندهي او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بين راه آن شخص، بيرق امام حسين عليهالسلام را ديد؛ محكم ايستاد و به ملائكهاي كه او را ميبردند، گفت: «من در دنيا هيچ وقت، بدون سلام كردن از اين بيرقها رد نشدهام و الان هم بايد بروم يك سلام بكنم؛ بعد با شما به جهنّم ميآيم» ملائكه گفتند: «نميشود، كار تو تمام است و بايد به جهنّم بروي».
تا اين گفتگو بين آنها درگرفت، حضرت اباعبدالله عليهالسلام، كه پاي بيرق ايستاده بودند، يك نگاه به آنها كردند و با همين نگاه، آن شخص و ملائكهي همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده كردند. حضرت فرمودند: «گفتگوي شما بر سر چه بود؟» ملائكه، پروندهي اعمال آن شخص را تقديم حضرت كرد. حضرت نگاهي به آن كرد و به آن شخص فرمودند: «اين چيه؟» يعني چيز خوبي نيست و پرونده را به ملائكه پس دادند. ملائكه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند، امّا در بين راه متوجه شدند كه به سمت بهشت ميروند! خيلي تعجّب كردند. به پروندهي آن شخص نگاه كردند، ديدند حضرت با همان نگاهشان زير نامهي اعمال آن شخص نوشتهاند: «يا مُبَدّلَ السَيّئات بالحسنات» اي كسي كه بديها را به خوبي تبديل ميكني!» ملائكه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحويل دادند.
شخص بينايي در حرم امام حسين عليهالسلام رو به ضريح، داشت نماز ميخواند. خادم حرم به او گفت: «قبله اين طرف نيست!» او با اشاره به مرقد حضرت، پاسخ داد: «مو قبله: اين قبله نيست؟» و چند بار تكرار كرد. خادم تكاني خورد و عقب عقب رفت و ساكت شد. در بعضي اخبار هم هست كه وقتي حضرت وليّعصر،عجلالله تعالي فرجه، ظهور ميكنند، قبله را به سمت كربلا برميگردانند.
بسته شدن راه كربلا، اثر كفران نعمتي است كه مردم كردند. به خاطر دارم سالها قبل، روزي كه دولت عراق، جلو بازگشت زوّار ايراني به كشورشان را گرفت، من در كربلا بودم و سري به حسينيهاي، كه در جوار حرم حضرت اباعبدالله عليهالسلام بود و محلّ اقامت زوّار ايراني بوده زدم. همه نگران و مضطرب، خواستار بازگشت به ايران بودند و از من خواستند دعا كنم راه برگشتنشان به ايران، باز شود تا بتوانند نزد خانواده و كسب و كارشان برگردند. در دلم گفتم ببين جهالت و قدرناشناسي تا كجاست كه در كنار حرم امام حسين؛ التماس ميكنند راه باز شود و از كربلا بروند! همين كفران نعمتها سبب شد كه سالها راه زيارت بسته شود. البته شهداي جنگ ايران و عراق، كه به عشق امام حسين به ميدان رفتند، يك مقدار آن كفران نعمتها را جبران كرد. اين باره كه راه باز ميشود، مواظب باشيد اگر موفّق به رفتن به كربلا شديد، باز كفران نعمت نكنيد و بعد از عمري آرزوي زيارت امام حسين عليهالسلام، از روز اول ورود به كربلا در بازارها، دنبال خريد و فروش نباشيد.
در آغاز جواني، همراه پدرم عازم كربلا شديم. از پل مسيّب، كه چهار فرسخي كربلا روي فرات است، پياده رد شديم. بارها را هم من برداشته بودم؛ صداي آب فرات، گويا هنوز حسين حسين ميكرد و فرياد العطش سر ميداد. حالم چنان دگرگون بود كه چند بار زمين خوردم، ولي نگذاشتم پدر متوجه شود. وقتي از كوچه پس كوچهها به طرف حرم ميرفتيم، به جايي رسيديم كه شنيدم ميگويند اينجا «تلّ زينبيه» است. تا اين را شنيدم. حالم بشدت دگرگون شد و از حال رفتم و نزديك بود كه بر زمين بيافتم، ولي پدرم كمكم كرد و به ديوار تكيه دادم. وقتي كه داشتيم به حرم حضرت اباالفضل مشرّف ميشديم، پدرم به من گفت: من از حضرت ابوالفضل خجالت ميكشم، چون در سفر اولّم كه تازه داماد شده بودم، وقتي زيارتنامه را خواندم گوشهي رواق نشستم و بدون توجه، كيسهي چپق نوي را كه همراه داشتم، بيرون آوردم و چپق را چاق كردم و چند پُك زدم. خادم حضرت به طرفم آمد و گفت: «عمو اينجا و چپق؟!» تا اين حرف را زد، من به خود آمدم و غرق در شرمندگي شدم و چپقم را خاموش كردم. از آن موقع تا حالا من از حضرت ابوالفضل شرمندهام. من به پدرم گفتم: «اين كه عيب نيست! اتفاقاً اگر جايي در كرهي زمين براي چپق كشيدن مناسب باشد، همين خانهي حضرت ابوالفضل است! دلنشينتر از اينجا كجا، كه آدم احساس راحتي كند و يك چپق دلچسب بكشد؟» اين حرف را كه پدرم شنيد سر حال شد و با هم به حرم حضرت، مشرّف شديم.
يك بار، كه همراه حاج هادي ابهري به كربلا مشرّف شده بوديم، حزن شديدي مرا احاطه كرد، به نحوي كه حتّي حال گريه هم نبود. لذا با همين گرفتگي روحي در خانه ماندم و حاج هادي از من پذيرايي ميكرد؛ گاهي هم تنها به حرم مشرف ميشد. يك روز، به طوري كه من هم شنيدم، با خودش گفت: بد نيست برويم بيرون كمي قدم بزنيم. من هم همراه او راه افتادم و با هم از خيابان جلوي حرم حضرت ابوالفضل به طرف خارج شهر رفتيم. در كنار جاده زراعتكاري بود. بياختيار كنار بوتههاي باقلا نشستيم. معروف است كه بوتهي باقلا غمآور است؛ تا من به اين نكته توجه كردم، غم روي غمم آمد و بغضم تركيد و چند قطره اشك از چشم جاري شد و دلم كمي باز شد. بلند شديم و مقدار ديگري قدم زديم. اين بار كنار گلهاي بنفشه نشستم ـ كه بهجتآور است ـ حالم كاملاً عوض شد و آن حالت گرفتگي روحي، كاملاً از بين رفت. حاج هادي هم چپقي چاق كرد و كشيد. بعد راه افتاديم به سمت داخل شهر.
وقتي داخل شهر شديم، ديدم همهي مردم مشغول خانهتكاني و تميز كردن منزلهايشان هستند؛ گويا خود را براي پذيرايي از مهماني آماده ميكردند. ابتدا فكر كردم مقصود از اين مهمان حاج هادي است. تا اين خطور از ذهنم گذشت، حاج هادي متوجه شد و صلوات فرستاد و دور زد و از من فاصله گرفت؛ يعني آن مهمان من نيستم. در اين حال كسي به من گفت: اما هيچ كس مثل اين آقا از اين مهمان، پذيرايي نكرده است. اين را كه شنيدم سرم را برگرداندم، كه يك باره نگاهم به گودي قتلگاه افتاد و بدنهاي قطعهقطعه شده و سرهاي مطهر را ديدم. با ديدن اين صحنه، حالم منقلب شد و نزديك بود از حال بروم و به زمين بيفتم، كه حاج هادي متوجه شد و كمكم كرد به ديوار تكيه كنم، تا به حال بيايم.
سالك اليالله، ذاكر و واصل اهلبيت عليهمالسلام، مرحوم حاج اسماعيل دولابي، از تشنگان زلال حقيقت و الوهيت بود كه عطش جرعه نوشي از كوثر ولايت، او را به مقام سقايت رساند.
در طريقت عشق، به شريعت ربوي و سيرت علوي پرداخته، سيرهي نوراني و روشنگر اهلبيت عليهمالسلام را چراغ راه هدايت خود و همراهان و شاگردان خويش قرار داده بود. با آن كه بظاهر از علم رسمي بياطلاع بود، به نيروي عشق، دل هر ذرّه را ميشكافت و آفتاب درون آن را مييافت. مرحوم دولابي ـ اين عارف شاهد ـ به روزگار عمر پربركت و نوراني خويش بر همگان فهماند و رساند كه:
«بشوي اوراق اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد!»
اين حقيقت را ميشد در پاسخهاي ساده و عميق او متجلّي ديد. او با چشم عشق به حقيقت اشيا مينگريست و در شهود عارفانه و همارهي خويش، ژرفاي هستي را ميديد و ـ گاه ـ مينماياند...
او عارفي مجذوب بود كه نسيم پرطراوت حقيقت، دل از او ميبُرد، به بوي پيرهن به يك چشم پريدن، به مصر معاني راه مييافت و رازهاي نهفته و ناگفته را ـ به آن كه محرم دل بود و راه بر حرم داشت ـ بازميگفت.
هر چند او ميدانست و بيشتر باور داشت كه:
«ز سرّ غيب كس آگاه نيست قصه مخوان كدام محرم دل، ره در اين حرم دارد؟!»
اكنون از مرحوم اسماعيل دولابي چه بسيار حقايق كه نميدانيم؛ چرا كه او را نشناختيم و راه بر او نيافتيم.
امروز، مرحوم دولابي در ميان ما خفتگان عرصهي خاك نيست ـ اگر چه او بظاهر به ميان خاكها خفته است ـ اما حرفها و سخنان عاشقانهي او، كه از سر معرفت بر لبانش مترنّم شده و تراوش يافته، به عنوان امانتي بدست ما رسيده است؛ بياييد مگذاريم كه آثار و رشحات نوراني كلام و سيرهي الهي او، كه متّصل به چشمهي نوراني و زلال ولايت و محبت بوده، در غبار خاك فراموشي، نهفته گردد....
مرحوم حاج اسماعيل دولابي، ذاكر اهلبيت عليهمالسلام نيز بود و محافل مذهبي در حكم بهشتي براي او... جسم و روحش با اين محافل ـ كه خلوت خاص خداست ـ آشنا بود و طبعاً در اين باره، حرفهاي ناگفتهي بسياري داشته، و تنها بخشي از آن بينهايت را بيان كرده است و مطمئناً امروز، از بهترين يادگارهاي او براي نسل جوان و جستوجوگر، همين كلمات و سخنان اوست.
نشريهي «خيمه»، بنابر وظيفهي معنوي خويش، ضمن عرض تسليت فقدان اين گوهر والاي معاني به همهي عاشقان اهلبيت و واصلان به كعبهي عشق، به عنوان تيمّن و تبرّك، بخشي از كلمات نوراني او را در اين بخش، تقديم ميدارد و اميدوار است كه جوانان هيأتي ـ كه در پي تقويت باورهاي آييني و عمقبخشي به آگاهي و معرفت خويشند ـ با مطالعهي اين كلمات و جرعهنوشي اين رشحات، جان تشنهي خويش را سيراب كرده، نام نوراني و راه روشن او را بر افق ياد خويش، همواره افروخته و روشن بدارند؛ انشاءالله.
جلوههايي از حقيقت «كربلا»، «عاشورا»، «امام حسين عليهالسلام»، «گريه و سوگواري» در سخنان مرحوم حاج ميرزا اسماعيل دولابي
جرعهي اول:
عاشورا تجلّي خداست.
روز عاشورا، روز ظهور «لا اله الاالله» است.
تا ظهر عاشورا، كار عبد است و از ظهر به بعد، كار خدا.
نماز، روزه، قرآن، ايمان و... هر يك چهار فصل دارند؛ بهار ايمان، عاشورا است.
امام حسين عليهالسلام را ابتدا خدا به توسط عشق، شهيد كرد سپس شمر بوسيلهي تيغ.
ظهور حضرت وليّ عصر، عجلالله تعالي فرجه جزاي كربلاست. همهي مصيبتهاي عالم در كربلا جمع شد و جزاي آن، شد اين آقا.
بناي نظام آفرينش بر قرباني شدن «مادون» براي «مافوق» است. همهي موجودات طبيعت، خود را قربان مؤمن ميكنند، او خود را قربان اهلبيت و آنها، خود را قربان خدا ميكنند.
في بيوت اذن الله ان ترفع: در خانههايي كه خداوند اذن فرموده كه از آنجا ذكر خدا به آسمانها بالا رود، اين خانهها مثل چاه آرتزين است؛ كربلا يكي از آنهاست.
همه چيز از آب آفريده شده است. ماهي كه از آب آفريده شده و غذايش آب است، در آب غوطهور است و دائم ميگويد آب، آب. جويبارها رود را، رودها دريا را و درياها اقيانوس را ميجويند. اقيانوسها هم آب، آب ميكنند و سر به آسمان برميدارند. مخلوق، كه هستياي جز هستي خالق ندارد. يكپارچه عطش به خالق است!
در كربلا هم قحط آب بود و هم قحط محبت!
عصر عاشورا، پس از به شهادت رسيدن تمامي اصحاب و خودِ اباعبدالله و به آتش كشيده شدن و غارت شدن خيمهها، در عالم حقيقت، مولايمان امام حسين(ع) بلند شدند و سر مباركشان را به بدن خود ملحق فرمودند. سپس سرهاي يك يك اصحاب را نيز به بدنها ملحق نمودند و آنها پيرامون حضرت نشستند. آنگاه حضرت كف يكي از دستان خود را به صورت پياله درآورده و از انگشتان دست ديگرشان آبي درون آن جاري ساختند و همهي اصحاب را سيراب نمودند. آن گاه مجلسي برپا شد كه پيامبر خاتم و اميرمؤمنان و حضرت زهرا و امام مجتبي و همه انبياء و اولياء در آن حضور داشتند و امام حسين(ع) به شكرانهي موفقيتي كه خداوند در روز عاشورا نصيب آن حضرت و اصحاب بزرگوارش نمود ميهماني برگزار كردند و از همهي انبياء و اولياء پذيرايي نمودند.
چه در بين اهل مَجاز و چه در بين عرفا، هيچجا عشقي مانند آنچه در عاشوراست، طلوع نكرده است.
عرفات در حجّ شيعه، معرفت امام حسين عليهالسلام است و حجّ، بدون درك و وقوف عرفات، درست نيست.
فرمود: همهي زمينها كربلا و همهي روزها عاشوراست؛ ولي نفرمود همهي شما امام حسينيد. گذاشت خودتان درك كنيد!
كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا: همهي روزها عاشورا و همهي سرزمينها كربلاست. پس بگرد و در خودت امام حسين را پيدا كن!
سالي يك بار عاشورا، شيعيان را ميميراند و زنده ميكند و «مُوتوا قبلَ اَنْ تَموتوا» را عملي ميكند.
ماه محرم، يكي از ماههاي تكامل است و محبّت و عزاداري براي امام حسين، انسان را زود به مقصد ميرساند. «كُلنُّا سُفُن النَّجاه و سفينهُ الحسين اَسرع: همهي ما اهلبيت، كشتيهاي نجاتيم ولي كشتي امام حسين سريعتر است!»
همهي اهلبيت كشتي نجاتند، امّا كشتي امام حسين سريعتر است و وقتي كه حركت ميكند، ساير كشتيها كنار ميكشند و راه را براي آن باز ميكنند. امام حسين عليهالسلام رو به خدا سريع است، تجلّي خدا هم به سوي او سريع است. راه خدا سخت است، امّا با امام حسين، خيلي آسان و كم كار است.
تجلّي امام حسين عليهالسلام، همدوش تجلّي خداست.
امام حسين، تجلي خداست. در حديث هست كه كسي كه آن حضرت را با معرفت زيارت كند (و يا در روز عرفه، زيارت كند) «يُخالِطُه الله بِنَفْسِه» خداوند بنفسه با آن زائر، مخلوط ميشود. اين عبارت را هيچ يك از علما جرأت نكرده است باز كند و تشريح نمايد.
امام حسين عليهالسلام مجرا و نهري بين خدا و خلق است. هر كس محاذي او شود او را به بالا ميبرد. وقتي با امام حسين، كارت اصلاح شد؛ عبادتت هم تمام شد؛ دنيا هم تمام شد و به جاي اصلي خودت رفتهاي.
در دههي اول محرم، تجلّي امام حسين(ع) عالم را عوض ميكند. در شب تاسوعا و عاشورا، اگر كسي چشم باطنش بينا باشد، ميبيند كه در عالم، هر مؤمن و كافري محزون است. وقتي صاحب خلقت محزون ميشود، مخلوقات غمناك نشوند؟ آيا ممكن است همهي شيعيان، مضطر باشند و ديگران محزون نشوند؟ اهل دنيا هم در اين ايام در امر دنيايشان به زحمت ميافتند و در اثر آن، محزون ميشوند.
تمام مصيبتها با ياد كربلا بياثر ميشوند. «يابْنَ الشّبيب إن كُنتَ باكياً لِشيءٍ فَابكِ للحسين بن علي بن ابيطالب، امام رضا عليهالسلام فرمود: اي پسر شبيب! اگر خواستي براي چيزي گريه كني پس براي جدم حسين گريه كن».
غم كربلا، غمهاي ديگر را از بين ميبرد.
كسي كه در عزاي حسين عليهالسلام بگريد يا بگرياند يا محزون شود، ديگر آتش دنيا و آخرت، او را داغ نخواهد كرد. دوستان اهلبيت در مجلس ذكر امام حسين عليهالسلام، مثل حضرت ابراهيم عليهالسلام هستند كه خداوند، آتش را بر او سرد كرد.
غم، بدون امكان گريه، خيلي سخت است؛ اسمش حزن است. خزانهي حُزن و عاشورا، دل حضرت زينب است.
حزن خيلي عجيب است، به ديگ زودپز كه درش بسته است ميماند.
زيارت اربعين امام حسين، عرفات سير مؤمنين است. هر كس عرفات را درك كرد حجّش مقبول است.
كربلا و عاشورا شرابي دارد كه همهي گناهان را آب ميكند.
وهب نصراني كه از شهداي كربلاست، يك جوان نصراني تازه داماد بود كه در راه كربلا امام حسين(ع) را ديد و به حضرت، دل باخت و با همسر و مادرش به حضرت پيوست؛ با كارش حضرت عيسي(ع) را روسفيد كرد و به همهي مسيحيان عالم آبرو داد. من همهي مسيحيها را به اعتبار او، زيبا ميبينم.
جرعهي دوم:
سيد بن طاووس، كه شخصيت بسيار بزرگي است و در اوائل دورهي غيبت كبري زندگي ميكرده است، كتابي در مقتل امام حسين به نام «لهوف» دارد. در مقدمهي كتابش مينويسد: «اگر آداب و رسوم خلق نبود كه، وقتي عزيزي از دستشان ميرود عزاداري ميكنند، به خاطر موفقيتي كه امام حسين در قرباني كردن همه چيزش در راه خدا به دست آورد، من خلق را تحريض به عيش و شادماني ميكردم. ولي چون عادت خلق اين است، من هم مقتل نوشتم!».
سينهزدن خيلي قشنگ و نافع است. مواظب باش در طول سال، چند دفعه سينهزدن را ترك نكني. شخص وقتي سينه ميزند، يا امام به درون جان آن سينهزن ميرود و يا سينهزن به درون امام ميرود. در همهي عمرت، يك نوبت هم كه شده، پيراهنت را بيرون بياور و لخت شو و نيم ساعت براي حضرت زهرا و براي امام حسين عليهالسلام سينه بزن.
سينه زدن براي امام حسين عليهالسلام، بدن را سبك و تميز و زيبا ميكند؛ تا جايي كه عكس خوبان خدا در آن پيدا ميشود.
در ايام سوگواري اهلبيت، خصوصاً امام حسين، چند شب درون خانهاتان پرچم يا پارچه سياهي بزنيد و لباس سياه به تن بچّهها بكنيد و دور هم بنشينيد و خودتان چند بيت از همان نوحههاي سادهي قديمي، كه به فطرت نزديكتر است، بخوانيد و با هم سينه بزنيد. آن وقت ببينيد خدا و اهلبيت از فضل و عنايت با شما و خانوادهاتان چهها ميكنند.
در روضه خواندن، ادب كنيد. فكر كن اگر ميديدي اهل بيت، كه صاحب عزايند، در كنار مجلس نشستهاند باز هم همينطور شَديد روضه ميخواندي؟ جلوي حضرت زهرا(س) هم، مصيبت فرزندانش را همينطور جانسوز و جگرخراش ذكر ميكردي؟ با اين نحو روضه خواندن ميخواهي دل صاحب مصيبت را آتش بزني و به گريهاش بيندازي؟
جرعهي سوم:
شخصي كه در ايام جواني، در زورخانهاي كه در دولاب داشت، ضرب ميزد و آواز ميخواند؛ به هنگام پيري به مداحي روي آورده بود و چون سوادي نداشت، بعضي از روضههاي ساير مداحها و روضهخوانها را ياد گرفته بود و ميخواند؛ لكن به خاطر همان روحيهي زورخانهايش، تا ميتوانست مصايب اهلبيت را رقّتانگيزتر و شديدتر بيان ميكرد تا گريهي بيشتري از مستمعان بگيرد؛ من بشدّت از اين كارش آزرده و ناراحت بودم. چند بار خواستم به او تذكر بدهم كه مؤدبانهتر و مختصرتر روضه بخواند، اما نشد. يك بار در حالت مكاشفه. او را ديدم كه تمام صورتش، حتي مژههاي چشمهايش، پر از مورچههاي سفيدي است كه از صورتش ميخورند و او دايم با ناخنهايش، آنها را از صورت خود ميكند و به زمين ميريزد، اما بلافاصله مورچههاي جديدي به جاي آنها ظاهر ميشوند.
شخصي بود كه چندان مقيّد به احكام شرع نبود، ولي هر وقت در مسيرش به بيرق و پرچم مجالس عزاداري امام حسين عليهالسلام برميخورد، به حضرت سلام ميداد. آن شخص از دنيا رفت و در قيامت، پروندهي اعمالش را رسيدگي كردند و ديدند جهنّمي تمام عيار است؛ لذا حكم صادر شد كه او را به جهنّم ببرند. ملائكه پروندهي او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بين راه آن شخص، بيرق امام حسين عليهالسلام را ديد؛ محكم ايستاد و به ملائكهاي كه او را ميبردند، گفت: «من در دنيا هيچ وقت، بدون سلام كردن از اين بيرقها رد نشدهام و الان هم بايد بروم يك سلام بكنم؛ بعد با شما به جهنّم ميآيم» ملائكه گفتند: «نميشود، كار تو تمام است و بايد به جهنّم بروي».
تا اين گفتگو بين آنها درگرفت، حضرت اباعبدالله عليهالسلام، كه پاي بيرق ايستاده بودند، يك نگاه به آنها كردند و با همين نگاه، آن شخص و ملائكهي همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده كردند. حضرت فرمودند: «گفتگوي شما بر سر چه بود؟» ملائكه، پروندهي اعمال آن شخص را تقديم حضرت كرد. حضرت نگاهي به آن كرد و به آن شخص فرمودند: «اين چيه؟» يعني چيز خوبي نيست و پرونده را به ملائكه پس دادند. ملائكه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند، امّا در بين راه متوجه شدند كه به سمت بهشت ميروند! خيلي تعجّب كردند. به پروندهي آن شخص نگاه كردند، ديدند حضرت با همان نگاهشان زير نامهي اعمال آن شخص نوشتهاند: «يا مُبَدّلَ السَيّئات بالحسنات» اي كسي كه بديها را به خوبي تبديل ميكني!» ملائكه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحويل دادند.
شخص بينايي در حرم امام حسين عليهالسلام رو به ضريح، داشت نماز ميخواند. خادم حرم به او گفت: «قبله اين طرف نيست!» او با اشاره به مرقد حضرت، پاسخ داد: «مو قبله: اين قبله نيست؟» و چند بار تكرار كرد. خادم تكاني خورد و عقب عقب رفت و ساكت شد. در بعضي اخبار هم هست كه وقتي حضرت وليّعصر،عجلالله تعالي فرجه، ظهور ميكنند، قبله را به سمت كربلا برميگردانند.
بسته شدن راه كربلا، اثر كفران نعمتي است كه مردم كردند. به خاطر دارم سالها قبل، روزي كه دولت عراق، جلو بازگشت زوّار ايراني به كشورشان را گرفت، من در كربلا بودم و سري به حسينيهاي، كه در جوار حرم حضرت اباعبدالله عليهالسلام بود و محلّ اقامت زوّار ايراني بوده زدم. همه نگران و مضطرب، خواستار بازگشت به ايران بودند و از من خواستند دعا كنم راه برگشتنشان به ايران، باز شود تا بتوانند نزد خانواده و كسب و كارشان برگردند. در دلم گفتم ببين جهالت و قدرناشناسي تا كجاست كه در كنار حرم امام حسين؛ التماس ميكنند راه باز شود و از كربلا بروند! همين كفران نعمتها سبب شد كه سالها راه زيارت بسته شود. البته شهداي جنگ ايران و عراق، كه به عشق امام حسين به ميدان رفتند، يك مقدار آن كفران نعمتها را جبران كرد. اين باره كه راه باز ميشود، مواظب باشيد اگر موفّق به رفتن به كربلا شديد، باز كفران نعمت نكنيد و بعد از عمري آرزوي زيارت امام حسين عليهالسلام، از روز اول ورود به كربلا در بازارها، دنبال خريد و فروش نباشيد.
در آغاز جواني، همراه پدرم عازم كربلا شديم. از پل مسيّب، كه چهار فرسخي كربلا روي فرات است، پياده رد شديم. بارها را هم من برداشته بودم؛ صداي آب فرات، گويا هنوز حسين حسين ميكرد و فرياد العطش سر ميداد. حالم چنان دگرگون بود كه چند بار زمين خوردم، ولي نگذاشتم پدر متوجه شود. وقتي از كوچه پس كوچهها به طرف حرم ميرفتيم، به جايي رسيديم كه شنيدم ميگويند اينجا «تلّ زينبيه» است. تا اين را شنيدم. حالم بشدت دگرگون شد و از حال رفتم و نزديك بود كه بر زمين بيافتم، ولي پدرم كمكم كرد و به ديوار تكيه دادم. وقتي كه داشتيم به حرم حضرت اباالفضل مشرّف ميشديم، پدرم به من گفت: من از حضرت ابوالفضل خجالت ميكشم، چون در سفر اولّم كه تازه داماد شده بودم، وقتي زيارتنامه را خواندم گوشهي رواق نشستم و بدون توجه، كيسهي چپق نوي را كه همراه داشتم، بيرون آوردم و چپق را چاق كردم و چند پُك زدم. خادم حضرت به طرفم آمد و گفت: «عمو اينجا و چپق؟!» تا اين حرف را زد، من به خود آمدم و غرق در شرمندگي شدم و چپقم را خاموش كردم. از آن موقع تا حالا من از حضرت ابوالفضل شرمندهام. من به پدرم گفتم: «اين كه عيب نيست! اتفاقاً اگر جايي در كرهي زمين براي چپق كشيدن مناسب باشد، همين خانهي حضرت ابوالفضل است! دلنشينتر از اينجا كجا، كه آدم احساس راحتي كند و يك چپق دلچسب بكشد؟» اين حرف را كه پدرم شنيد سر حال شد و با هم به حرم حضرت، مشرّف شديم.
يك بار، كه همراه حاج هادي ابهري به كربلا مشرّف شده بوديم، حزن شديدي مرا احاطه كرد، به نحوي كه حتّي حال گريه هم نبود. لذا با همين گرفتگي روحي در خانه ماندم و حاج هادي از من پذيرايي ميكرد؛ گاهي هم تنها به حرم مشرف ميشد. يك روز، به طوري كه من هم شنيدم، با خودش گفت: بد نيست برويم بيرون كمي قدم بزنيم. من هم همراه او راه افتادم و با هم از خيابان جلوي حرم حضرت ابوالفضل به طرف خارج شهر رفتيم. در كنار جاده زراعتكاري بود. بياختيار كنار بوتههاي باقلا نشستيم. معروف است كه بوتهي باقلا غمآور است؛ تا من به اين نكته توجه كردم، غم روي غمم آمد و بغضم تركيد و چند قطره اشك از چشم جاري شد و دلم كمي باز شد. بلند شديم و مقدار ديگري قدم زديم. اين بار كنار گلهاي بنفشه نشستم ـ كه بهجتآور است ـ حالم كاملاً عوض شد و آن حالت گرفتگي روحي، كاملاً از بين رفت. حاج هادي هم چپقي چاق كرد و كشيد. بعد راه افتاديم به سمت داخل شهر.
وقتي داخل شهر شديم، ديدم همهي مردم مشغول خانهتكاني و تميز كردن منزلهايشان هستند؛ گويا خود را براي پذيرايي از مهماني آماده ميكردند. ابتدا فكر كردم مقصود از اين مهمان حاج هادي است. تا اين خطور از ذهنم گذشت، حاج هادي متوجه شد و صلوات فرستاد و دور زد و از من فاصله گرفت؛ يعني آن مهمان من نيستم. در اين حال كسي به من گفت: اما هيچ كس مثل اين آقا از اين مهمان، پذيرايي نكرده است. اين را كه شنيدم سرم را برگرداندم، كه يك باره نگاهم به گودي قتلگاه افتاد و بدنهاي قطعهقطعه شده و سرهاي مطهر را ديدم. با ديدن اين صحنه، حالم منقلب شد و نزديك بود از حال بروم و به زمين بيفتم، كه حاج هادي متوجه شد و كمكم كرد به ديوار تكيه كنم، تا به حال بيايم.