تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۱ ساعت ۱۲:۱۴
۰
کد مطلب : ۸۳۷۶

هیچ گفتی از که دارم آبرو؟

مهدي توكليان
شماره اول ماهنامه خيمه - محرم 1424 - اسفند 1381

حاج علي انساني متولد 1326 در كاشان است. از هفت‌سالگي به تهران مي‌آيد. پس از مدتي تحصيل، به شغل آزاد روي مي‌آورد و از طريق فروش فرش و سپس برنج‌فروشي در بازار تهران، امرار معاش مي‌كند و به عبارت ساده‌تر، امور زندگي‌اش از كاسبي در بازار تأمين مي‌شود.

از شانزده سالگي شروع به سرودن شعر مي‌كند و تا 9 سال كسي از ذوق و قريحه‌ي او اطلاعي نمي‌يابد؛ از استادان مشهوري چون زنده‌يادان محمد علي فتي، (مولّف كتاب تحفه سرمدي)، خوشدل تهراني، استاد قدسي مشهدي، مهرداد اوستا، رياضي يزدي، آذر، هم‌چنين استاد مشفق كاشاني بهره برده، تقويت بنيه ادبي خود را مرهون زحمات اساتيد بزرگي چون اميري فيروزكوهي، ابوتراب جلي، خليل ساماني (موج) و پارساي تويسركاني مي‌د‌اند.

از حاج علي انساني آثار فراواني چاپ شده است و مداحان اهل‌بيت(ع)در مديحه‌خواني و مرثيه‌خواني از سروده‌هاي او بسيار استفاده مي‌كنند و اهل شعر و ادبيات نيز بهره‌مند مي‌شوند.

تاكنون كتاب‌هاي «چراغ صاعقه»، (از مدينه تا مدينه) و «يك عمر» كه گزيده‌ي غزل‌هاي يك‌دست صائب است، از وي چاپ شده است. كتاب «شهدا‌نامه» (از حسين تا مختار) را نيز در دست انتشار دارد. ارادت وي به آستان مقدس اهل‌بيت به ويژه ساحت مقدس حضرت صديقه‌ي طاهره(س) شهره‌ي عام و خاص است و چه در اشعار و سروده‌هايش و چه در مجالس عزاداري‌ها و مولودي‌خواني‌هايش اين حقيقت، بارز و آشكار است.

در روز سه‌شنبه در هيأت صنف «لباس ‌فروش‌ها» ميهمان صداي نجيب علي انساني شديم و پس از آن به حجره‌ي او رفتيم و گفت‌وگويي انجام داديم.

با دلي پردرد از اوضاع مرثيه‌خواني و ادبيات آييني شروع به گفت‌وگو كرد _ و بماند كه اجازه‌ي چاپ بسياري از حرف‌هايش را به ما نداد. عزاداري سنتي‌ و تقليد از ترانه‌ها و سبك‌گذاري بر روي مرثيه توسط برخي از مداحان كه متاسفانه رواج بسياري پيدا كرده است، از جمله دغدغه‌ها و ناراحتي‌هاي اين مداح‌ پنجاه و چند ساله است كه از نوجواني در مجالس عزا و شادي اهل‌بيت(ع) به انجام وظيفه پرداخته است.

حاج علي انساني درباره مداحي و ادبيات آبيني، نكات جالب و فراواني را بيان كرد كه بسياري از حرف‌هاي او حرف تمام دل‌هاي عاشق است. بيان نقص‌هاي فني از ديدگاه يك مداح و شاعر ،نه تنها براي اهل مدح و شعر جاذبه دارد بلكه براي تمام هيأتي‌ها از نوجوانان تا تمام پيرغلامان دستگاه سيد‌الشهدا نيز جالب و خواندني‌است.



با نقل خاطره‌اي جالب از دوران كودكي و اولين روزهاي مداحي خود و رفتار اولين استادش، باب سخن را اين‌گونه گشود:

صبح جمعه با ايشان رفتم و پاي منبرش، دو سه بيت خواندم. آن روزها به ايشان دو تومان مي‌دادند.

دم در يكي آمد به من پول داد. ايشان فهميد اسكناس سبز است (پنج تومان بود). در راه دادِ سخن سر داد كه هر چه به ما مي‌دادند، ما مي‌داديم به دست استادمان.... من هم اين پول در مشتم بود؛ تا آن روز پنج توماني نديده بودم. ديدم خيلي تلاش مي‌كند تا اين پول را به او بدهم.

گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله‌ي توست

آن كه البته به جايي نرسد فرياد است!

من باز هم اعتنايي به سخنانش نداشتم و خيلي سفت بودم. گفت: «بله، ما گاهي اوقات ادب مي‌كرديم، دست مي‌كرديم تو جيبمان، مي‌داديم به استادمان و ايشان هم براي اينكه ما را تشويق كند، برمي‌گرداندند و به خودمان مي‌د‌ادند».

من باز فكر مي‌كردم نكند من پول را به او بدهم و پس ندهد! خلاصه اين كه از نيمه‌ي راه، فرار كردم. ديگر هم پيش ايشان نرفتم. به مادرم هم گفته بود كه پسر تو به درد من نمي‌خورد!


■ چه چيزهايي از ايشان ياد گرفتيد؟
چند بيت شعر از ايشان ياد گرفته بودم كه مطلع‌هاي آن هنوز يادم هست..

- «حديث كرب‌ و بلا كرده خون، دل ما را... »

- «اي شه غرقه به خون بين دل ما را

سوي ما بين كه به سوي تو ببينيم خدا را ... »

- «عمه امشب خواب در چشم من افكار نيست ... »


■ بعد از ايشان شاگرد چه كسي بوديد؟
راستش بعد از آن، من كسي را «جامع» نمي‌ديدم، كه شاگردي‌اش را بكنم. سليقه‌ام بالا رفته بود؛ مثلاً فلاني فقط قصيده بلد است بخواند؛ فلاني خوب مي‌خواند، ولي شعر خوب نمي‌خواند و ...

دلم كسي را مي‌خواست كه همه اينها را دارا باشد. بنابراين هر كسي مقابل من يك‌ بار خواند، سمت استادي من را پيدا كرد. از همه استفاده مي‌كردم. نقاط قوتشان را مي‌گرفتم و نقاط ضعفشان را رها مي‌كردم. بنابراين همه كوچك‌ترها و بزرگ‌تر‌ها استاد من بودند.

تا سال 53 در فرش فروشي كار مي‌كردم. عنايتي شد كه من سه دانگ از يك مغازه را خريدم. به حضرت زينب(س) گفتم: خانم به ما آبرو بده! من هم عدد 69 در نظرم بود. بنابر سفارش كسي، نذر حضرت كردم كه 69 بيت شعر بگويم. شعر «وحشي بافقي» ياد من افتاد.

دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد

داستان غم پنهاني من گوش كنيد

شعري مقابل آن، در وصف حضرت سرودم:
كيست تا شرح گرفتاري من گوش كند؟
قصه عشق و فداكاري من گوش كند
كه در قالب «مربع تركيب» است و در مجموع 23 بند.

69 بيت نذرم را ادا كردم؛ بعد هم عهد كردم با حضرت زينب(س) هر چه جنس فروختم، فاكتور به نام شماست.


■ نخستين شعري كه سروده‌ايد يادتان هست؟
يك رباعي، بدون آنكه به معني آن كار داشته باشم، مرا مجذوب خود كرده بود:

پروانه صفت گرد جهان گرديدم

نامردم اگر مرد به عالم ديدم

يك رنگ‌تر از بيضه نديدم چيزي
آن هم بشكستم و دو رنگش ديدم

(بيضه به معناي تخم مرغ است.) اين رباعي را يك روز در زورخانه خواندم. ورزشكاران به خاطر تعريضي كه در مصرع دوم بيت اول داشت، به من اعتراض كردند (يعني اينها هيچ كدام مرد نيستند). به فكر افتادم كه به جاي آن، مصرع مناسب‌تري را جايگزين كنم و پس از مدتي گفتم:

«يك رنگي خلق را همه سنجيدم»

پس از آن، طبع و قريحه‌ي سرودن را در خود احساس كردم و پس از مدتي به گفتن غزل و نوحه پرداختم و بيشتر در قالب «غزل» مصيبت مي‌گفتم.

آمده به ويران

نورسيده مهمان

چون ماه فروزان

باباي يتيمان

ويرانه شده گلشن

چشم همگي روشن...

چشم همه روشن...

اين اولين شعر من بود. بعداً هم شعر مرحوم ميرزا حبيب خراساني را برايم خواندند:

بسته‌ي دام رنج و عنايم

خسته درد فقر و فنايم

من هم گفتم:

من سگ آستان شمايم
صاحبا من سگ و باوفايم
پاسبان در اين سرايم

لقمه ناني بيفكن برايم

عاشقم، عاشق كربلايم

البته اينها حقيقتاً «شعر» نيستند. هر شب كه انجمن بود، من مي‌رفتم. در ايام هفته از شنبه تا صبح جمعه در مجالس و محافل ادبي كه در تهران برگزار مي‌شد، شركت مي‌كردم؛ انجمن نيكو, انجمن ايران تركيه، انجمن طوفان و خلعت‌بري و ... تا ده سال در جلسات انجمن ايران شركت مي‌كردم.

انجمني كه فيض داشت، انجمني بود كه استاد محمد علي ناصح مي‌آمد؛ آقايان اميري، ابوتراب جلي، موج ساماني، و شعراي تواناي ديگر مي‌آمدند، و تا استاد سرش را بلند نمي‌كرد، كسي اجازه نداشت بيت بعد را بخواند. هر بيت را استاد فكر مي‌كرد و تصحيح مي‌نمود و اجازه‌ي بيت دوم را مي‌داد. به‌به و ‌چه‌چه نبود!



■ از زندگي خودتان برايمان بگوييد، از محله‌ي پدري و قديمي؛ از حال هواي نوجواني و جواني.

«زندگي كردن من مردن تدريجي بود»

«هر چه جان كَند تنم عمر حسابش كردند»

يادم هست از مدرسه فرار مي‌كردم مي‌آمدم تعزيه. محله باغ فردوس تهران ساكن بوديم. محله‌ي فقيرنشين بود و در فساد، بي‌مانند. يازده ساله بودم و هر چه هم پدرم مي‌آمد به معلم، شكايت مي‌كرد اثري نداشت. اما همه‌ي نمر‌اتم بيست بود. شاگرد اول بودم. سر صف نماز صبح به من مي‌گفتند قرآن بخوان. روز تولد حضرت علي(ع) را هم جشن گرفتند و معلمم يك شعر از كتابي، كه نامش را درست به ياد ندارم، به من داد و خواندم:

شاهنشهي كه خلقت عالم براي اوست

عالم تمام سايه‌نشين لواي اوست

درسم تمام شد. دو سال بعد از آن در مجالس ماهيانه كه مرسوم بود روضه مي‌خواندم. دلم مي‌خواست براي تحصيل علوم حوزوي به قم بيايم، اما روح سركش و جواني و عدم توفيق مرا به سوي شعر رهنمون ساخت.


■ از مداحي‌تان برايمان بگوييد.
در مداحي از آن اول كه مي‌خواندم، دلم مي‌خواست خواننده‌ي آزادي باشم كه هر وقت آن طهارت روحي و باطني را دارم، بخوانم. الان هم هر وقت فرصت پيش ‌آيد، به مجلس لباس‌فروشها مي‌آيم. مجلس را به دست مي‌گيرم. گاهي مي‌شود كه ده بار «ياالله» مي‌گويم، اما دوباره شروع مي‌كنم.



■ بزرگ‌ترين كرامت اباعبدالله...؟

بزرگ‌ترين كرامت ابا‌عبدالله(ع) اين است كه علي انساني مي‌آيد از حضرت، دم مي‌زند و با آن كه بويي از نوكري اهل‌بيت نمي‌دهد، آقا هم روز به روز به آن جلوه مي‌دهد و آبرو مي‌بخشد. چه كرامتي از اين بالاتر! اگر پرده‌ را بالا بزنند و مردم باطن كار ما را بدانند، خاكمان هم نمي‌كنند.

■ در برخي محافل مداحي، گريه گرفتن براي مداح، ظاهراً يك هدف تلقي مي‌شود؛ شما اين وضعيت را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

متأسفانه برخي مداحان از روي ناآگاهي، بعضي ابعاد آييني عاشورا را كنار گذاشته‌اند. اين قدر واقعه سال 61 هجري گسترده است كه نقاشان مي‌توانند بهترين نقش‌ها را درباره‌ي آن بيافرينند و تاريخ‌نويسان بهترين رويدادهاي تاريخي را از آن بگيرند. عرفا مي‌توانند بهترين فرازهاي عرفاني را درك كنند؛ ولي من شعرخوان، فقط به بُعد عاطفي‌اش فكر مي‌كنم!

نمي‌دانم اين واژه و مفهوم را از كجا گير آورده‌اند كه مداح هر چه به نظرش ‌آمد، بگويد براي اينكه مردم گريه كنند! آيا دستور ائمه اين است كه به قول معروف هر جا خوانديم، چهار تا آمبولانس دم در باشد! چرا پوست را بگيريم و مغز را رها كنيم. براي تنوير افكار مستمع، بسيار فرازها و رگه‌هاي شفّافي هست كه مي‌شود از آن استفاده كرد؛ ولي متاسفانه ما بيگانه‌ايم. هر مدّاحي كه بيشتر گريه بگيرد، مي‌گويند موفق‌ترين است!



■ اين وضعيت به چه علت‌هايي بستگي دارد؟

به دو علت:

1. فرهنگ جامعه؛ چون فرهنگ جامعه داراي اين روحيه است، .بْعد عاطفي و احساسي را بيشتر مي‌پسندد! من هم كه به عنوان مدّاح در اين راه آمده‌ام، گاهي به وظيفه‌ام فكر نمي‌كنم. مي‌گويم هر چه جسورتر باشم، هر چه معركه‌گيرتر باشم، موفق‌ترم.

بايد فرهنگ مردم ساخته شود و مستمعان فهيم و درس‌خوانده‌اي كه جذب مجالس مي‌شوند بتوانند با شعرها و مطالبي كه در راستاي عقيده، اهداف و سيره اهل‌بيت نيست، جرئت برخورد و انتقاد را داشته، از مداح توضيح بخواهند.

2. از آن طرف، افرادي هم هستند كه مي‌گويند: ما مدّاح‌ها بايد بار رسالت خودمان را حفظ كنيم، به فكر مجلس گرداندن باشيم.

شب 21 رمضان در مجلس چند بيت شعر خواندم. آقا اعتراض داشت كه پارسال مجلس، خيلي بيشتر «گرفت»! گرفت يعني چه؟! ائمه(ع) مي‌فرمايند اقامه‌ي عزا بكنيد... حالت بُكاء بگيريد؛ نه حالت مصنوعي و تصنّعي....

پس دو عامل، وابستگي به همديگر دارند. اگر معرفت ما به اين ذوات مقدسه بالا برود، به قول آقاي فاطمي‌نيا، همين‌ كه «السلام عليك ايتها الصديقه الشهيده» گفته شد، اثر خواهد گذاشت. اينكه فرمودند «انا قتيل العبرات»، بروند معناي «عبرات» را ببينند و درباره‌ي آن فكر كنند كه يعني چه؟ اين، يعني گريه و اشك‌هاي امت، اشك‌هايي كه از دست ظلم‌ها ريخته مي‌شود.

«هان اي دل عبرت بين، از ديده عِبَر كن هان»

اشك با عبرت و تحول ارزش دارد:

اشك، اما ليك اشك خواستن

خواستن، پيراستن، برخاستن

اشك با لخت جگر آميختن

اشك بيداري، دل شب ريختن

اشك اما اشك از شرم گناه

تا شود طفلت از اين ره، سر به راه،...

اگر مي‌خواهي بچه‌ات سر به راه شود، از اين راه بايد سر به راه شود.

اشك اما اشك عشق چهار و هشت

مثل «حُر» از دل به سوي بازگشت

اين عرق هر چند بهبود تب است.

اشك، مقصد نيست اما مركب است.

اگر اين گونه باشد، با آگاهي هم باشد، اين اشك همان است كه آتش جهنم را خاموش خواهد كرد.



■ از همايش‌ها و تشكيلات و سازماندهي كار شعر و مداحي بگوييد؟

پنج سال است كه يادواره مي‌گيرند براي مداحان. مي‌آيند و مي‌گويند: اين آقا سي سال است كه مي‌خواند و از اين حرف‌ها. خوب است از شب‌زنده‌داري‌ها، سوزها، تعهد و جاذبه‌هاي افراد هم براي جوان‌ها بگويند. از خصوصيت‌هايي كه محل قوّت‌ است بگويند. محاسن را بگويند. اگر جايي نقص هست، نگوييد. لازم نيست كه بگويند: مثلاً علي انساني، قدش كوتاه است. نه، كاري به قد كوتاه من نداشته باشند. اگر فكر بلندي داشتم، بگويند. آنهايي هم كه خواستند در اين زمينه كار كنند، راه درست نرفتند. اين كار، تشكيلات مي‌خواهد. اگر كار تشكيلات پيدا كرد، خواننده‌ها از منبع خوب خوراك مي‌گيرند. چه طور اگر منبري‌ها بخواهند مردم را عليه نظام تحريك كنند و يا حرف ضد نظام بزنند, كساني هستند كه گزارش بدهند، من هم اگر در مسير امام حسين(ع) هر شعري كه خواندم، هر حرفي كه زدم، اگر با سيره اهل‌بيت(ع) هماهنگي نداشت، توبيخم كنند.

كسي نيست به حرف دل ما برسد. تشكيلاتي شدن كار مداحان و هيأتي‌ها، هزاران حُسن دارد. مداح جوان براي اينكه جايگاه خودش را پيدا بكند، مجبور مي‌شود كار كند. سرباز كه مي‌خواهد سربازي كند، مي‌گويد يك روز دژبان مي‌شوم؛ يك روز گروهبان و ستوان و... مي‌روم بالا. اين هم عيبي ندارد. الآن اگر از خودي‌هايمان بپرسيد، همه‌شان مي‌گويند ما يك هستيم، ما برتريم، اما هيچ كس جايگاهش را هم نمي‌داند. معلوم نيست حرف آخر چيست؟ درست است كه در كار معنوي، جايگاه مطرح نيست؛ جايگاه معنوي با خداست، اما ظاهر كار هم بايد رعايت شود. يك مداح جوان چه كار بايد بكند تا مورد قبول واقع شود؟



■ يك سفارش براي جوان‌ترها؟

اگر مداح، گاهي از اوقات براي خودش حديث نفس كند، كارهايش درست مي‌شود. آيا تو نوكري؟ ذاكري؟ آيا تو بوي آنها را مي‌دهي؟

با تو هستم اي دل هرجايي‌ام

اي شده سرمايه‌ي رسوايي‌ام

با تو اي تاريك دل، پرتو فروش

با تو اي گندم‌نماي جو فروش

هيچ گفتي از كه دارم آبرو؟

هيچ گفتي با كه هستم روبه‌رو؟



■ توصيه‌اي براي مداحان در خصوص لباس و رفتار و...؟

با لباسي و قيافه‌اي كه اصلاً بوي امام حسين(ع) نمي‌دهد، به مجلس امام حسين(ع) نياييم. نمي‌گويم بي‌ريش، ته جهنم است و ريش‌دار.... مي‌گويم لباس پرستار، آرامشي براي بيمار است. با صورت صاف و تيغ كشيده و با لباس سبك، پشت بلندگو نرويم. بوي سيد‌الشهدا نمي‌دهد.



■ بهترين مرثيه‌اي كه دوست ‌داريد براي اهل‌بيت عصمت و طهارت بخوانيد، كدام است؟

فكر مي‌كنم روضه‌ي حضرت زهرا(س) باشد. اما بستگي به حال دارد. البته مردم من را به روضه خانم فاطمه زهرا(س) مي‌شناسند و شايد خودم هم دويست قطعه براي حضرت دارم كه همه را خوانده‌ام، ولي اعتقادم اين است كه هر روضه‌اي در زمان خاصي كه عنايت بشود، بايد خوانده شود؛ مثلاً روضه‌ي حر، روضه‌ي حضرت قاسم، حضرت رقيه‌. بعضي وقت‌ها يك جرقه‌اي مي‌زند، عنايتي مي‌شود و منقلب مي‌شوم. منقلب ‌شدن حال، بستگي به باور دارد. استاد ‌ما حاج آقاي پرورش مي‌فرمود: عيبي ندارد، تو بگويي من طلاي 24 عيارم «و امّا بنعمه ربّك فحدّث». اگر بگويي به من نداده‌اند، كفران است و اگر هم بگويم دارم و خودم به دست آورده‌ام، كور باطني است. پس بايد بگويم هست و عنايت شده است. اهل‌بيت(ع) كيميا هستند و طلايم كرده‌اند.



■ به عنوان شاعر و مداح اهل‌بيت، اگر توفيق پيدا كنيد كه در محضر حضرت ولي‌عصر(عج) شعر بخوانيد، چه روضه‌اي را خواهيد خواند؟ (با شنيدن اين پرسش، به جاي پاسخ، در سكوتي عميق فرو رفت، پس از لحظاتي اشك‌هايش آرام آرام جاري شد و خواند:)

من گدا و تمناي وصل او هيهات

مگر به خواب ببينم جمال منظر دوست!

تعليق به محال است... هنوز فكرش را هم نكرده‌ام...

اگر غيري به جاي من گزيند دوست، حاكم اوست

حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم!

نمي‌توانم چيزي در اين باره بگويم. با آن تصوير و تصوري كه از خودم دارم، اين خيال محال است.

ولي اگر عنايت شامل حالم شود، اگر... اگر.. اگر... اگر.. آقا به من بگويند روضه‌ي بخوان، من روضه خانم را برايشان مي‌خوانم.

از باد در به در ترم و كو به‌كو ترم

از طفل خانه گمشده پر جستجوترم

پرواز را ز بام تو آغاز كرده‌ام

كي مي‌پرم كه در حرم تو كبوترم

مردم به چشم آب نگاهم كنند ليك

من از سراب پيش تو بي‌آبروترم



■ و كلام آخر....؟

«حيرت» به بدي نيست كسي، مانندت
وين طرفه كه خلق، نيك مي‌خوانندت

يك عمر، چنان بُدي كه خود مي‌داني

يك چند، چنان باش كه مي‌دانندت
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما