تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۱ ساعت ۱۰:۴۳
۰
کد مطلب : ۸۴۰۶

نگاهي به مجموعه‌ي «قاليچه‌ي حضرت رضا» نوشته‌ي آقاي علي مهر

محدثه رضايي

شماره دوم ماهنامه خیمه - صفر1424 - اسفند 1381 

در بين داستان‌ها داستان قاليچه‌ي حضرت رضا كه نام مجموعه نيز مي‌باشد ساختار و فضايي متفاوت با ديگر داستان‌هاي ايشان و داستان‌‌هاي اين مجموعه دارد. ما در مورد قاليچه‌ي حضرت سليمان زياد خوانده و شنيده‌ايم امّا درباره‌ي قاليچه‌ي حضرت رضا نه و وقتي در ابتدا نام داستان را مي‌بينيم كنجكاو مي‌شويم كه ببينيم آيا قاليچه‌ي حضرت رضا هم هست؟ چه فرقي با قاليچه‌ي حضرت سليمان دارد؟ آيا اگر آدم روي آن بنشيند قاليچه در فضا اوج مي‌گيرد و ما مي‌توانيم از روي آن در حالي كه دراز كشيده و يا نشسته‌ايم آدم‌ها و خانه‌ها را كه كوچك شده‌اند ببينم و...؟؟

داستان در يك شب تابستان اتفاق مي‌افتد. بچه‌ها هميشه وقتي به اجبار بزرگ‌ترها بايد بخواباند و خصوصاً وقتي چند نفر كنار هم باشند شيطنتشان گل مي‌كند.

با هم حرف مي‌زنند، چيزهايي خنده‌دار مي‌گويند، پر و پاچه‌ي همديگر را نيشگون مي‌گيرند و در اين داستان هم بچه‌هايي كه دراز كشيده‌اند از اين كارها مي‌كنند. آنها خصوصاً ميثم و پريچهره هم غر مي‌زنند كه چرا پدرشان كه وعده‌ي سفر به مشهد و زيارت امام رضا را به آنها داده است چرا به قولش عمل نكرده است؟ امروز آنها بچه‌هاي لوس همسايه نيما و نسرين را ديده‌اند كه هي اسباب‌هاي سفر را دست بابايشان مي‌دهند كه بگذارد توي ماشين و براي آنها زبان در مي‌آورند و...

ميثم ده تا كبوتر خريده است تا وقتي به سفر مشهد رفتند در حرم امام رضا عليه‌السلام‌آزادشان كند و حالا كبوترها در قفس هستند و صداي بق‌بقوي‌شان مي‌آيد.

پريچه خواهر كوچك ميثم مي‌پرسد: «ميثم! در قفس را بسته‌اي؟»

ميثم جواب نمي‌دهد.

پريچه باز مي‌گويد: «اگر باز باشد گربه مي‌آيد سراغشان».

و ميثم اين بار مي‌گويد: «بهتر! ديگر به چه درد مي‌خورند؟ مي‌خواستيم اگر رفتيم مشهد آزادشان كنم تا بروند پيش كبوترهاي امام رضا. حالا كه نرفتيم...»

آنها همان‌طور كه مادرشان گفته عقيده دارند امام رضا هر كه را بطلبد مي‌رود پيشش و و هر دو رو به آسمان دراز كشيدند. چشم‌هايشان را بستند و لب‌هايشان را تكان دادند. لب‌هايشان تكان خورد و تكان خورد و تكان نخورد...

انگار ولوله‌اي توي كبوترها افتاده باشد. توي هم ول خوردند و بغ‌بغو كردد و از هر سو به طرف قالي آمدند. (همان قالي كه هفده سال پيش پدر و مادر در سفر مشهد آن را خريدند). هر كدام چند بار به ريشه‌هاي قالي نوك زدند. چند نخ ريشه را به منقار گرفتند و ناگهان شروع كردند به بال زدن...

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما