کد مطلب : ۸۴۳۱
آقا همه جوره نوکر داره...
سید حسین ذاکرزاده
شماره چهاردهم ماهنامه خیمه - جمادی الاولی- تیرماه 1383
مي دوني؟! ياد اولين ديدارمون افتادم. تو داشتي وسط حياط اون خونه ي قديمي کار مي کردي.
اول که ديدمت خيلي جا خوردم، فکر نمي کردم اهل اين حرفا باشي. تيپ و وضع ظاهرت رو قبلا ديده بودم، مي دونستم هنرمندي و نقاشي مي کني. تو خيابون تابلو بودي، نه اين که ناجور باشيا. واقعيتش رو بخواي اصلا ازت خوشم نمي يومد، فکر مي کردم دين و ايمون سرت نمي شه؛ فکر مي کردم يه هيأتي حتما بايد مثل من يا يه چيزي تو همين مايه ها باشه....
اون روز تو يه شلوار سفيد پوشيده بودي و يه زير پوش که هر دو شونم رنگي کرده بودي، يه چفيه هم بسته بودي به کمرت وقتي برگشتي، تو دستت هفت، هشت تا قلم بود. بهت گفتم: «خسته نباشي»، اومدم بگم اخوي، ولي حرفمُ خوردم، پيش خودم گفتم مال اين حرفا نيستي! امّا تو با خوشرويي جواب دادي: «درمونده نباشي اخوي!» همون موقع مهرت نشست تو دلم؛ بعد هم که نوار مدّاحي رو برات گذاشتم، ديدم حسابي داري حال مي کني و هر چند يک بار يواشکي، اشکي پاک مي کني.
يادم مياد فردا شب همه به جاي مداح، به تابلوي روي ديوار نگاه مي کردن و سينه مي زدن و اشک مي ريختن... حالا چند سال از اون موقع مي گذره و هر سال تو رو تو اون خونه ي قديمي هيأت مي بينم که داري يه کار جديد انجام مي دي. قربون آقا برم که همه جوره نوکر داره.
مي دوني؟! ياد اولين ديدارمون افتادم. تو داشتي وسط حياط اون خونه ي قديمي کار مي کردي.
اول که ديدمت خيلي جا خوردم، فکر نمي کردم اهل اين حرفا باشي. تيپ و وضع ظاهرت رو قبلا ديده بودم، مي دونستم هنرمندي و نقاشي مي کني. تو خيابون تابلو بودي، نه اين که ناجور باشيا. واقعيتش رو بخواي اصلا ازت خوشم نمي يومد، فکر مي کردم دين و ايمون سرت نمي شه؛ فکر مي کردم يه هيأتي حتما بايد مثل من يا يه چيزي تو همين مايه ها باشه....
اون روز تو يه شلوار سفيد پوشيده بودي و يه زير پوش که هر دو شونم رنگي کرده بودي، يه چفيه هم بسته بودي به کمرت وقتي برگشتي، تو دستت هفت، هشت تا قلم بود. بهت گفتم: «خسته نباشي»، اومدم بگم اخوي، ولي حرفمُ خوردم، پيش خودم گفتم مال اين حرفا نيستي! امّا تو با خوشرويي جواب دادي: «درمونده نباشي اخوي!» همون موقع مهرت نشست تو دلم؛ بعد هم که نوار مدّاحي رو برات گذاشتم، ديدم حسابي داري حال مي کني و هر چند يک بار يواشکي، اشکي پاک مي کني.
يادم مياد فردا شب همه به جاي مداح، به تابلوي روي ديوار نگاه مي کردن و سينه مي زدن و اشک مي ريختن... حالا چند سال از اون موقع مي گذره و هر سال تو رو تو اون خونه ي قديمي هيأت مي بينم که داري يه کار جديد انجام مي دي. قربون آقا برم که همه جوره نوکر داره.