مدّاحى غرق شدن در ممدوح؛ از او گفتن نه از خود!
شماره سوم ماهنامه خیمه - ربیع الاول ۱۴۲۴ - اردیبهشت ۱۳۸۲
مصاحبه با حاج غلامرضا سازگار، مدّاح و شاعر اهل بيت(ع)
شما در دو رشته - شعر و مداحى - صاحب تخصص و تجربه ى مفيد هستيد؛ لطفا توضيح دهيد اين دو نوع فعاليت آيينى را از چه زمانى آغاز كرده ايد؟!
بسم اللّه الرحمن الرحيم قبل از پاسخ به سؤال شما، از شما و اعضاى مجله ى خيمه تشكر مى كنم، به خاطر حسن انتخابشان در عنوان نشريه؛كه «خيمه» مربوط به آقا امام حسين(ع) است، از زمانى كه آن حضرت در خيمه گاه كربلا بودند تا امروز؛ «خيمه» نام بسيار خوبى است. ان شاءاللّه كه در دنيا و آخرت، ما هم در زير همين پرچم و همين خيمه ى حسينى باشيم. و در اين گفت و گو قصدمان خدا باشد.
از همان كودكى «شاعرى» جزو خميره ى وجودى ام بود؛ يعنى از همان دوران كودكى، كه پدرم دست من را مى گرفت و به مجالس روضه مى برد، چون من حافظه اى قوى داشتم، گاهى كه واعظ، شعرى مى خواند و من از شعر خوشم مى آمد آن را حفظ مى كردم؛ به خاطر دارم كه كه مرحوم «حاج انصارى» روى منبر، اين شعر را خوانده اند كه:
لى حبيبٍ عربىٍ مدنىٍ قُرَشى
كه بود ذكر غمش مايه ى شادى و خوشى
غزل بسيار زيبا و روان بود؛ اين غزل را يكبار كه ايشان خواند، من براى پدرم خواندم. اينها جزو عنايات الهى در حق من بود و من فكر مى كنم «مداحى» و «شاعرى» اهل بيت، هر دو براى من مثل شير و شكر، از ابتدا آميخته بوده و از كودكى، خدا به من عنايت فرموده است. از همان دوران كودكى، من به مجالس امام حسين(ع) رفته و براى بچه ها خوانده ام، تا به امروز...
¡ از اساتيد و معلمان خود يادى كنيد و خاطراتى از ايشان نقل كنيد تا خوانندگان مجله با وضعيت مداحى در گذشته آشنا شوند.
«گلى كه تربيت از دست باغبان نگرفت
اگر ز چشمه ى خورشيد سر زند، خودروست!»
در كار مدّاحى، من به مرحوم استاد حاج ملا حسين مولوى علاقه داشتم و قبل از اينكه ايشان مرا بشناسند، من با پدرم پاى برنامه ى مدّاحى ايشان مى رفتم و از همان موقع - يعنى در نوجوانى - مقصدم اين بود كه درس مدّاحى را بياموزم؛ كم كم اين آرزو را در دل يافتم كه كه با استاد مولوى آشنا شوم و جايى كه من مى خوانم، استاد مولوى هم باشند و خواندن مرا ببينند؛ تا اينكه در يكى از مساجد، من قبل از ايشان خواندم؛ ايشان هم خيلى مرا مورد لطف و عنايت قرار دادند، و اين تشويق، نقطه عطفى در برنامه ى مدّاحى من شد.
تلمّذ و شاگردى من در محضر استاد مولوى، تنها در امر مداحى نبود؛ بواسطه ى ذوق شعرى كه استاد مولوى داشتند، مرا در فنون شعرى هم هدايت مى كردند، گر چه استاد مولوى بالاتر از آن بود كه استاد من باشند ولى از بس متواضع بودند، قبول مى كردند و با يك كم تجربه - مثل من - كه حرف مى زدند، گويى با فرد 50ساله ى با سواد، صحبت مى كنند؛ تشويق ايشان، تواضع ايشان، تحويل گرفتن ايشان، تماماً براى من درس بود؛ پس، از لحاظ اخلاقى، شعرى و مدّاحى، استاد مولوى، اولين استاد من بودند.
وقتى كه به تهران منتقل شدم در مجالس تهران از محضر مداحانى چون مرحوم آقاى علّامه، آقاى حاج اكبر كاظمى، فيض ها بردم؛ در شعر هم خدمت مرحوم محمّد على فتى مى رسيدم - رحمةاللّه عليه - و به مرحوم آقاى محمّد على رياضى نيز بسيار علاقه داشتم، بدون اينكه بگويم شاگرد شما هستم، شاگردى ايشان را داشتم؛ مى رفتم تلمّذ مى كردم و در فنون شعرى از امثال اين آقايان، نكته هاى فراوانى آموختم.
* مداحى را در چند جمله كوتاه معرفى كنيد.
«مدّاحى» يعنى «ممدوح نمايى» نه مدّاح نمايى و خلاصه خدانمايى نه خودنمايى؛ اشتباه نشود، يعنى در مدّاحى به مدح خودمان فكر نكنيم!
مدّاحى يعنى غرق شدن در ممدوح و از او گفتن نه از خود! بعضى آقايان، متأسفانه فكر «ممدوح نمايى» نيستند - به همه جسارت نمى كنم - بلكه بعضى از آقايان، از اول مجلس تا آخر مجلس فكرشان اين است كه خود را به مردم نشان دهند كه: «من هنر دارم! من قصيده ى خوب خواندم!» همه ى مدّاحى شان در «من»هاى خودشان خلاصه مى شود. من از خدا خواسته ام... اين جمله را به عنوان كوتاه ترين جمله درباره ى مدّاحى بگويم: از خدا خواسته ام آن لحظه ى حال «فرزدق» را به ما عطا كند يعنى آن لحظه كه نه در اين فكر و انديشه بود كه مالش را بگيرند؛ حقوقش را قطع كنند؛ زندانش بيندازند؛ آن لحظه اى كه به هشام گفت: تو او ]حضرت زين العابدين[ را نمى شناسى؟ و قصيده ى معروف «هذا الذّى تعرفه البطحا...» آن قصيده را خواند و گفت سنگريزه هاى مشعر اين «آقا» را مى شناسند، كعبه او را مى شناسد؛ كه بعد هم باعث شد او را زندان انداختند... با آن كه شاعر ولايى نبود، ولى او يك لحظه «مدّاح» واقعى آل اللّه شد.
من اميدوارم و از خدا مى خواهم آن لحظه را به ما نيز عطا كند، يعنى وقتى مى خواهيم مداحى كنيم، غرق در مولا باشيم.
* شما خود را بيشتر شاعر اهل بيت(ع) مى دانيد يا مداح اهل بيت؟
براى من اين دو در حكم دو بال بوده؛ يك كبوتر نمى تواند بگويد من اين بالم را بيشتر دوست دارم يا بال ديگر را. من اين هر دو را به يك ميزان دوست دارم، چون كه هر دو زمينه ى خدمت به اهل بيت است ان شاءاللّه.
البتّه من، شاعرى را در كنار مداحى بسيار دوست دارم، به خاطر اينكه در مداحى فقط خودم مى خوانم امّا وقتى شعر مى سرايم، در حقيقت هم خود از آن فيض مى برم و هم ديگران كه آن اشعار را براى ما مى خوانند.
* شعر شما مردم پسند و همه فهم است و در عين حال خالى از لطايف و ظرايف ادبى نيز نيست. شعر چه شاعرانى را الگوى كار خود قرار داده ايد و از چه كسانى بيشتر تأثير گرفته ايد؟
ظرافتهاى غزل سعدى را خيلى دوست دارم - در مقايسه با غزلهاى عارفانه ى حافظ - البته خود را كوچكتر از آن مى دانم كه مقايسه اى در اين زمينه داشته باشم؛ امّا به نظرم سعدى، غزلهايش مردمى تر است. غزلهاى معروفى هم دارد مثل: «گفتمش سير ببينم غمش از دل برود» من شيوه ى سعدى، يعنى «سليس گويى» و «سهل و ممتنع» او را در شعرهاى خودم سعى كردم داشته باشم مثل:
«شاميان خنده به زخم جگر ما مزنيد
ساز با ناله ى ذرّيه ى زهرا مزنيد
سر مردان خدا را به سر نيزه زديد
مرد باشيد، دگر سنگ به زنها مزنيد»
اين شعرها همه كس پسند است؛ همه كس فهم است؛ خلاصه اين كه، سعى من اين بوده اشعارم طورى باشد كه هم مردم پسند باشد و هم در آن ادبيات رعايت شود. نمى دانم چقدر در اين كار موفق بوده ام...
* شما هم مداحى ديروز را بخوبى تجربه كرده ايد و هم مداحى امروز را. چه شباهت ها و تفاوت هايى از لحاظ سبك ها، محتوا، شيوه هاى اجرا و... بين اين دو عصر وجود دارد؟
من در اين باره خيلى صحبت دارم؛ تمام مصاحبه هايى كه با اساتيد و مداحان با سابقه شده، در اين موضوع درد دلشان مشترك بوده است. گله هايى از برادران نوجوان و جوان - كه من اينها را از لحاظ سنّى فرزندان خودم مى دانم - دارم. نمى خواهم بگويم لياقت دارم جاى پدرشان باشم، ولى دوستشان دارم.
سابقاً اكثر مداحان، وقتى مى خواستند مداح شوند، استاد مى ديدند، مثل يك طلبه كه الآن بخواهد ملبّس شود، بايد امتحان بدهد، درس بخواند بعداً يك مرجع يك عالم يا مجتهد، او را به گذاشتن عمامه بر سر مفتخر كند. يكى از مداحان مى گفت: من در قديم دو سال دنبال يك استاد مى رفتم، امّا فقط به من شعر مى داد حفظ كنم؛ مى گفت حق خواندن ندارى! بعد از دو سال اجازه ى نوحه خوانى داد. امّا در اين روزگار بايد گفت، همچنان كه جنگ، بركتهايى داشته، آفتهايى هم داشته! يكى از آفتهاى جنگ اين بود كه، با توجه به كم بودن مداح، هر كس صدايش خوب بود، آمد ميكروفون را به دست گرفت و يك چيزهايى خواند و كم كم مداحى بدون آموختن در محضر استاد، فرهنگ شد و شد آنچه كه امروز مى بينيم يعنى: مداحى با همان كار مياندارهاى سابق، يعنى شور زدن! اين كار - اگر در نظرتان باشد - كار مياندارها بود؛ آن هم نه به اين غلظت!
البته من نمى خواهم بگويم با «شور» مخالفم، ولى اگر «شور»، حدّى داشته باشد و محتوايى در آن باشد، مفيد است. سابقاً - اگر نظرتان باشد - گاهى مداح، صد بيت قصيده مى خواند؛ مداحىِ گذشته، «قصيده خوانى» بود؛ ولى انصاف بدهيم الآن قصيده خوانى دارد از بين مى رود؛ يعنى وقتى قرار شد وقت يك مجلس را فقط با «شور» پر كنيم، چند تا شور را كه يك دفعه ما بگوييم صد دفعه هم مردم تكرار كنند، اين كه «مداحى» نشد؛ اين نه فرهنگ مداحى است و نه... اين يك نوع «مياندارى» است! چه بسا ده شب، يك جوان به مجالس امام حسين(ع) مى رود و از نظر عاطفى بهره هايى بدست مى آورد، ولى از لحاظ اخلاقى و انسانى و فرهنگ اهل بيت، نكته اى بدست نمى آورد چون آن مداحى محتوا ندارد؛ خوب است اگر آقايان «شور» مى خوانند، اندازه داشته باشد. كارى نكنند كه قصيده خوانى كنار گذاشته شود؛ اگر قصيده را كنار بگذاريم اين «شور»ها بالاخره روزى براى مردم كهنه مى شود و ديگر قصيده هم كه نيست؛ آن وقت هيچ نداريم تحويل جامعه دهيم. ما بايد مطلب و محتوا تحويل جامعه دهيم؛ قصيده هاى خوب بخوانيم. اين قصيده هايى را كه بزرگان ما سروده اند، قدماى ما ارايه كرده اند كه ما بخوانيم، ولى الآن دارد بايگانى مى شود! متأسفانه قصيده هايى كه شعراى قوى و صاحب تجربه مى سرايند بايگانى مى شود؛ فقط «شور» جاى آن را گرفته است. خواهش من از مداحان جوان اين است كه شور هم بخوانيد ولى به اندازه؛ اگر مردم به شور در مداحى احتياج دارند همين مردم، قصيده هم مى خواهند؛ شعر خوب هم مى خواهند. فرق مداحى قديم با امروز در يك جمله اين است كه: مداحى امروز، محتواى شعريش كم است و در بعضى موارد، صفر است!
* حتماً تأييد مى كنيد كه حالا به ضرورت اينكه مداحان به سراغ قصيده خوانى نمى روند، بعضى از شعرا هم كم قصيده مى گويند و گاهى به سراغ سرودن شعرهايى مى روند كه در قالب «شور» است يعنى بوى يكبار مصرف مى دهد؛ حتّى قابل چاپ هم نيست؛ فكر مى كنيد اين آفت، چه ضررها و چه خُسران هايى براى آينده مى تواند داشته باشد؟
پيش از اينكه از خسران آن بگويم، بايد بگويم اين ها، همه تقصير مداحان است! چون - به قول معروف - اگر خريدار باشد، فروشنده جواهرش را مى آورد! وقتى گرايش به قصيده خوانى نيست كم كم چشمه ى طبع شاعر در گفتن قصيده هاى بلند مذهبى خشك مى شود؛ مى بيند كه خريدار ندارد. چرا شعراى قديم در مدح و رثاى اهل بيت قصيده هاى بلند مى گفتند، براى اينكه اين قصيده ها را مادحان اهل بيت تحويل مى گرفتند و مى خواندند - شعر شاعرانى چون «شباب شوشترى» يا «عمّان سامانى» و يا مرحوم «حجت الاسلام نيّر تبريزى» و امثالهم - و اين اشعار زبانزد مردم هم مى شد، ولى متأسفانه شما الآن كجا مى بينيد اين گونه شعرها خوانده شود؟ خيلى كم! فقط بعضى آقايان منتظرند شعر يكبار مصرفى پيداكنند يا نوحه اى را، بعد از استفاده هم مثل ظرف يكبار مصرف آن را به كنارى بيندازند و بروند سراغ يكى ديگر؛ آن هم كه ديگر از حفظ كردن نمى خواهد يكبار مصرف است!
من باز هم توصيه مى كنم به آقايان، به مداحان: قصيده! قصيده! اگر شعرا قصيده نگويند، مداحان هم قصيده نخوانند، معلوم است كار به كجا مى رسد!
* نكته اى را در خلال بحث در يك جمع خصوصى مطرح كرديد؛ خطاب به يك نوجوان مداح كه، چيزهايى كه مردم از ما ميخواهند ما خودمان به خوردشان داديم و فكر كردند خواسته ى خودشان است در اين مورد هم توضيح دهيد.
بله عرض كنم كه سى سال پيش مردم از ما «كف زدن» نمى خواستند؛ همه هم با شوق به جلسات مى آمدند. من تعجب مى كنم كه بعضى آقايان كم لطفى كرده، مى گويند كه «ما كف مى زنيم كه جوانها بيشتر استقبال كنند؛ چون دوران، دوران معصيت و فساد است، ما كف مى زنيم.» فكر نمى كنم برنامه اين گونه باشد به خاطرم مانده كه زمان مرحوم كافى، كه فساد مسلّما از زمان حال بيشتر بود، در همان موقع، جوانهايى كه گروه خونشان به امام حسين(ع) مى خورد، مى آمدند سر تا سر اين خيابان ولى عصر مى خوابيدند كه صبح، در مهديه باز شود. حتى از شهرستانها مى آمدند.
فرهنگ امام حسين(ع) بالاتر از آن است كه ما بگوييم كف بزنيد تا كهنه نشود. نه! امام حسين(ع) هميشه بازارش گرم است، مثل قرآن است؛ قرآن اگر موسيقى هم نباشد، مردم باز به سراغ آن مى روند؛ كف زدن هم نباشد مردم دنبال امام حسين مى روند، چنانچه الآن دنبالش مى روند. من نمى خواهم با كف زدن مبارزه كنم، من نه از كف زدن، كه از اين امر كه چيزهايى به دنبال اين كف زدن مى آيد، ناراحت هستم آفتهايى مى آيد، كه بايد جلويش گرفته شود. محتواهاى كفرآميز، سبكهايى كه با شؤون اهل بيت متناسب نيست و... براستى چه اشكال دارد اگر ما با يك موسيقى دان مشورت كنيم يك آهنگ ساز را ببينيم، آهنگ نوحه و نواهاى غم انگيز را از او بگيريم، البته آهنگسازى كه با دستگاه امام حسين(ع) آشنايى داشته باشد، چرا ديگر برويم از يك مطرب، آهنگ و سبك بگيريم، كه قداست مدّاحى خودمان را زير سؤال ببريم؟
* سبك مداحى شما سبك خاصى ست هم قصيده خوانى دارد هم سرشار از لطايف و اشارات تاريخى است هم اشارت گذرا به صاحبان آثار و... كه از مطالعه ى عميق و گسترده ى شما حكايت دارد. به نظر شما، چرا اين شيوه ى مُستحسن ميان جوانان امروز در مداحى رعايت نمى شود؟
اين سنت حسنه، شيوه ى مداحان قديم بوده؛ آن را از اساتيد و بزرگان ياد گرفته ايم. مداحان قديمى اگر روايتى را مى خواستند نقل كنند حتى الامكان نام سند و مأخذ آن را نقل مى كردند؛ امّا امروزه - خيلى رُك بگويم! - اين سنت در مداحى رعايت نمى شود يا بسيار كم رعايت مى شود؛ به خاطر اين كه عده اى از مداحان، روضه هاى «افواهى» مى خوانند و به عبارتى ديگر روضه هاى شفاهى، روضه هايى نيست كه خودشان مطالعه كرده باشند باور كنيد كه در ميان مداحان، استاد خيلى داريم، ولى شايد بعضى مداحان مبتدى باشند كه در مرتبه ى خودشان خوبند، ولى باور كنيد شايد باشند كسانى هم كه اگر از آنها بپرسيد در چه كتابى نوشته كه سر امام حسين(ع) را بريدند، نتوانند بگويند! فقط مى گويد من شنيده ام! وقتى روضه ها شنيدنى شد طبعاً اين سنّت حسنه نيز از بين مى رود.
توصيه ى من به آقايان مداح ها اين است كه حتى روضه اى هم كه مى خواهند بخوانند اول آن را دقيقاً مطالعه كنند. به ياد دارم كه جوانى در مجلس مجمع الذّاكرين تهران روضه اى خواند به اين مضمون كه:
حضرت زينب(س) وقتى به مدينه آمدند سپرى خون آلود را به ام البنين دادند و گفتند كه اين سپر، يادگار «عباس» است. فكر نمى كنم اين مطلب، غير معقول باشد؛ ولى من چون خودم در كتابى آن را نديده بودم، در همان مجلس به ايشان اعتراض كردم كه چرا روايتى كه نديدى مى خوانى؟ ايشان آن موقع در پاسخ، چيزى نگفت؛ مجلس كه تمام شد آمد، مؤدبانه و آرام گفت: حاج آقا! اين مطلب در «سوگنامه ى آل محمّد» نقل شده است. من گفتم: پس شما چرا در مجلس نگفتى؟ گفت: شما بر من محترم بوديد؛ شما ايراد گرفتيد؛ بالاخره براى همه محترم بوديد، اگر من مى گفتم براى شما خوب نبود. من هم متقابلا از ادب ايشان جلسه ى بعد تعريف كردم و ايشان را تشويق كردم. مسلما اين گونه افراد به جايى مى رسند.
سفارش من به آقايان مدّاح ها اين است كه لطف كنند و اين سنّت حسنه را داشته باشند، روضه را كه مى خواهند بخوانند، جهت اطمينان خاطر، مقتل را مطالعه كنند. مثل آن داستان كه خدا به حضرت ابراهيم گفت مگر يقين ندارى كه مرده ها را زنده مى كنم گفت بله و لكن ليطمئنّ قلبى! حالا هم آقايان بر مبناى «ليطمئن قلبى» در عين اين كه روايت را حفظ هستند باز هم كتاب را نگاه كنند.
* در لابه لاى تجربيات طولانى در شاعرى و مداحى اهل بيت، مسلماً بارها لطف اهل بيت شامل حالتان شده است نمونه اى از آنها را ذكر كنيد.
اين مصاحبه روز ششم صفر است كه انجام مى شود؛ شب شهادت امام حسن(ع) هم به روايتى هفتم صفر است. من يك كرامت از آقا امام مجتبى(ع) عرض كنم چيزى كه خودم لمس كردم، من يك سال، هنگام تاسوعا و عاشورا در اثر گرفتگى صدا، دچار مشكل در مداحى شدم امّا وضعيت طورى بود كه مجبور بودم بخوانم؛ روز عاشورا بود نزد دكتر رفتم، سفارش نمود كه شما حنجره ات از بين رفته، به هيچ وجه نبايد بخوانى حتى خيلى حرف هم نبايد بزنى! ده، پانزده روز حرف نزدم، ديدم حنجره ام باز نمى شود حتى حرف هم نمى توانم بزنم؛ روز 28صفر بود در مجلسى خواندم امّا خيلى با سختى! كسى به من گفت كه، تو دارى هم با آبروى خودت بازى مى كنى هم با آبروى امام حسين(ع) بالاخره هر كسى دورانى دارد برو مغازه باز كن - يعنى دوره ى مداحى تو سر آمده - . اين حرف عجيب دل من را شكست. آمدم داخل ماشين نشستم، خيلى گريه كردم؛ گفتم يا امام حسين(ع) رسم اين نيست؛ كرامت شما اجازه نمى دهد كه كسى را بياوريد وسط گود، بعد رهايش كنيد! شما مرا آورديد وسط گود؛ حالا كه زبانزد مردم شده ام... احساس كردم يك مقدار با حضرت، تند حرف زدم. به منزل كه آمدم بيشتر گريه كردم، گفتم آقا غلط كردم! من مى روم كفش جفت مى كنم؛ هر جور كه شما بخواهيد؛ حالا خواندن از من نمى خواهيد، كفش كه مى توانم جفت كنم. غرض اين است كه نوكر شما باشم.
خانواده ى ما كه خيلى علاقه مند به اهل بيت است و فكر مى كنم نمره ى من خيلى كمتر از ايشان است، گفت شما سفره ى امام حسن(ع) بينداز؛ البته مى دانيد كه سفره ى امام حسن(ع) دستور و روايت امام صادق(ع) نيست؛ نوعى ابراز ارادت مردم است امّا بدعت هم نيست، جنبه ى توسل دارد؛ به هر حال قبول كردم. قرار شد هفدهم ربيع الاول اين سفره را بيندازند. آنروز مى خواستم به مشهد بروم، قرار بود كه بعد از آقاى انصاريان من بخوانم. پاى منبر آقاى انصاريان غصه داشتم كه خدايا چه گونه بخوانم؟ من كه با اين سينه ام حتّى حرف هم نمى توانم بزنم... نمى دانم چطور شد وقتى كه ميكروفن را گرفتم، ديدم عجب به راحتى مى توانم بخوانم از هميشه راحت تر، با صدايى رساتر از گذشته! بعد از مجلس، تلفن زدم به منزل، گفتم شما سفره را انداختيد من سينه ام باز شده؟ گفتند: بله ولى قضيه اى هم اتفاق افتاد، حاج مهدى - يكى از دوستان مداح - در منزل ما آمد گفت: شما سفره ى امام حسن(ع) داريد؟ گفتيم: بله! شما از كجا مى دانيد؟ گفت: ديشب در عالم رؤيا به من گفتند فردا مى روى خانه ى سازگار - ان شاءاللّه كه خودنمايى نباشد، اين خانواده خورشيدند به همه مى تابند، به ويرانه هم مى تابند، ما هم يك ويرانه ايم. - خلاصه گفتند سفره ى امام حسن(ع) انداخته مى روى شعر خودش را هم مى خوانى. من بعدها وقتى ايشان را ديدم، از ايشان پرسيدم خانه ى ما كه آمدى كدام شعر را خواندى؟ گفت: آن نوحه ى معروف را كه:
«اى ماهى دريا برايت گريه كرده
پيغمبر و زهرا برايت گريه كرده
عالم محيط غربتت
زائر ندارد تربتت
مظلوم حسن جان».
اين از كراماتى است كه من از آقا امام مجتبى(ع) ديده ام.
ادامه دارد...