تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵ ساعت ۱۰:۰۰
۰
کد مطلب : ۸۴۶۰

ما از کجا؛ عشق از کجا؟...

سید محمد سادات اخوی
شماره بیست و هفتم و بیست و هشتم ماهنامه خیمه- ذی الحجه 1427 - آذر و دی 1385

(حکایت مجمع فرهنگی ـ مذهبی منتظران)

مرحله‎ی دوم: شهریاری (خانه‎ی ثابت اول)

... تعجب نکنید!... اگر حال و روز و دربه‎دری ما را می‎شنیدید، به من حق می‎دادید که اسم دوره‎ی دوم را شهریاری گذاشته‎ام. در آن روزها که سرگردانی‎مان به بالاترین حدش رسیده بود و جایی برای برپایی برنامه‎ها نداشتیم؛ خانه‎ی آقای شهریاری، بعد از خدا، تنها پناه زنده ماندن مجمع بود.

آقای شهریاری، که دو پسر کودک و نوجوان‎اش در هیأت قائم با بچه‎های مجمعی آشنا شده بودند، بانی خیر شد که نفس‎های به شماره افتاده‎ی مجمع، ادامه یابد. مهم‎ترین درسی که در این دوره یاد گرفتیم، اعتقاد به حضور کسی بود که تا آن موقع، فقط شعار حضورش را می‎دادیم و فکر می‎کردیم ما کجا و او کجا؟... و حتی شاید در خلوت و تنهایی‎مان، گاهی هم تردید می‎کردیم که: «نکند...» و لب‎مان را گاز می‎گرفتیم که: «نه!... هست... و می‎بیند».

...لطف آقای شهریاری، اعتقادمان را جدی‎تر کرد.

در خانه‎ی او، سرگردانی‎مان در برنامه‎ها ادامه داشت و مشکل بزرگ‎تری هم ایجاد شد: حضور بر و بچه‎های کوچک «محله‎ی طرشت»... که تعدادشان کم بود، اما نمی‎توانستیم نبینیم‎شان. از تجربه‎های معلمی‎ام در دبستان شاهد استفاده کردم و محمدرضا طاهری و ناصر ولی‎محمدی را به یاری دعوت کردم. در این دوره، بسیار شرمنده‎ی ابراهیم (امیر)یوسفی‎نژاد و غلام‎رضا اوصالی هستم... هر دو، برادران کوچک‎شان را بارها و بارها و فقط برای رونق جلسه ـ پیاده و سواره ـ از محله‎ی امام‎زاده حسن تا میدان آزادی می‎آوردند و شب‎های سرد زمستان، برمی‎گرداندند. هنوز یادم نرفته که چطور پس از تمام شدن هر برنامه، سرگرم پوشاندن کلاه و کاپشن برادران‎شان می‎شدند.

در این دوره، «محمدرضا طاهری» و «ناصر ولی‎محمدی» ـ به رغم معلمی‎شان ـ گاهی نمایش بازی می‎کردند و گاهی می‎خنداندند و گاهی وظیفه‎ی مشاوره‎های درسی و روحی بچه‎ها را نیز بر عهده می‎گرفتند.

در همین دوره بود که با حضور دختران کوچک یا بهتر بگویم «خواهران کوچک پسران محله»، مسأله‎ای را که مدت‎ها در فکرم بود، آشکار کردم: حضور خانم‎ها (نه در پشت پرده، در کنار آقایان)!

حتی به دوستان نزدیک هم جرأت گفتن مستقیمش را نداشتم.

در روزگاری که برخی محافل دینی، حتی «حضور» خانم‎ها را مساوی گناه و... می‎دانستند؛ نشستن دختر و پسر نوجوان در کنار هم، خود به خود، گناهی نابخشودنی بود (چنان که بعدها، بزرگ‎ترین اتهام همه‎ی ما، همین شد).

زیارت حضرت معصومه سلام‎الله‎علیها را بهانه کردم و از آقای شهریاری خواستم که به «قم» برویم و در حاشیه‎ی زیارت، به خانه‎ی مراجع رفتیم؛ بزرگانی مانند آیات‎ عظام مرعشی نجفی، گلپایگانی، اراکی و...».

بعدازظهر هم سری به خانه‎ی آیت‎الله سبحانی رفتیم و نظر پراکنده و احتیاطی مراجع را پیوند زدیم به تحلیل ایشان:

ـ نیت‎تان را پاک کنید!.. برای خدا کار کنید!... از امام زمان عجل‎الله‎تعالی‎فرجه یاری بخواهید!... ان‎شاء‎الله اتفاقی نمی‎افتد...

... هرچند که امروز، بیم آن روز را ندارم و مسیر را بهتر شناخته‎ام، اما اکسیر ایشان، بهترین راه‎گشا بود؛ چنان‎ که تا حالا اگر چه مسائلی نیز پیش آمد، اما آن قدر جدی نبودند که در اصل تصمیم آن روز، تردید کنم. گفتن این هم لازم است که گاهی بعدها، در جا انداختن این اعتقاد، آن‎قدر اغراق کردیم که سبب دل‎خوری بچه‎های خودمان هم می‎شد.

بزرگ‎ترین مشکل در راه رسیدن به یک ارتباط سالم خواهری و برادری، باورهایی بود که ریشه در خانواده‎های متنوع اعضا داشتند. همان باورهایی که در ظاهر، لعاب دینی داشتند و در باطن، نه به سنت و سیره‎ی پیامبر صلی‎الله‎علیه‎و‎آله شبیه بودند و نه می‎گذاشتند مسیر ما درست طی شود.

بیشتر آقایان عضو که در مواجه شدن با خواهر، مادر یا همسرشان، عادت به پرخاش، برخورد بی‎ادبانه یا توقع بیش از سهم خویش داشتند، همان رفتار را در مجمع پیش می‎گرفتند و طبیعی است که در مقابل (به دلیل شیوه‎ی پرورش خانوادگی خانم‎های عضو) واکنش‎هایی که انتظارش را داشتند، نمی‎دیدند و همین، سبب درگیری، دل‎خوری و افزایش تنش‎هایی می‎شد که به صورت مرسوم، هیچ هیأت و محفلی شبیه آن را تجربه نکرده بود...

از آن طرف هم برخی از خواهران که نمی‎توانستند به «احترام آقایان» دل‎خوش باشند، باورشان نمی‎شد و واکنش‎هایی نشان می‎دادند که به تنش‎ها دامن می‎زد.

از این منظر، ما به راه طی نشده رفتیم... به خاطرش هزینه‎ی گزافی را نیز پرداختیم. تهمت‎های بسیار، اهانت‎های برآمده از قضاوت‎های ناآگاهانه و سوء برداشت‎های والدین هم به این پرونده‎ی قطور، اضافه شدند. (از آن‎جا که برای کوبیدن بچه‎ها، عبارت «آتش و پنبه اگر در کنار هم باشند، هم‎دیگر را می‎سوزانند»، مرتب تکرار شده؛ یادتان باشد در دیدار از مجمع، اگر این عبارت را به زبان بیاورید، خون‎تان پای خودتان است... گفته باشم!)

دردسر تحمیل باورهای شخصی به گروه، در بخش‎های دیگر نیز دامن‎گیرمان شد؛ مثل پخش موسیقی، که در جایی دیگر درباره‎اش خواهم نوشت.

در خانه‎ی آقای شهریاری، تصمیم گرفتیم با استفاده از هنر «هومن و بهروز و حمزه‎ ادیبی (خوش‎نویس)»، برنامه‎ای برای ستایش از آثار معنوی «محسن مخمل‎باف» برپا کنیم؛ در حال تدارک برنامه، همسر او فوت کرد و درگیری‎ها و ناسزاهای برخی از روزنامه‎های تندرو سبب شد که در برپایی آیین ستایش، مصمم‎تر شویم. یک لوح ستایش، یک تصویر طراحی شده از چهره‎ی محسن، تمام هدایای ما بود که همان هم از راه همیشگی مجمع (جیب بچه‎ها) تهیه شده بود.

با حضور «حسین خسروجردی (گرافیست)، اکبر نیکان‎پور (تصویرگر)، علی‎اکبر قاضی نظام (نویسنده‎ی فیلم‎نامه)، امیر سماواتی (تهیه‎کننده) و سعید مترصد (دستیار و نماینده‎ی محسن)»، برنامه‎ی خانگی‎مان جدی‎تر شد و متأسفانه بعد فهمیدیم عکاس محترم ماهانه‎ی «فیلم» ـ که زودتر از همه آمده بود ـ با دیدن سر و وضع بر و بچه‎ها، با محسن تماس گرفته و گفته که نیاید تا کتک نخورد؛ پیدا کنید تحلیل ایرانی را!

برنامه‎ی «سپاس مخمل‎باف»، برای همیشه داشتن مجری را در برنامه‎های مجمع، استوار کرد.

پس از توجه به ادبیات، «اجرا» و «دکور»، دومین و سومین قالبی بودند که پذیرفته‎ی همه شدند. بعدها، پرورش مجریان نوجوان در برنامه‎های ما، بخشی ثابت شد و جزو اولین ستاره‎های این دوره، «سیدمهدی مرعشی» و «محمد عکاف» بودند که اولی، دستی هم در داستان‎نویسی داشت (و نمی‎دانم دارد یا نه).

برای اولین بار در خانه‎ی آقا شهریاری، بحث انتخاب بین «دکتر شریعتی» و «استاد مطهری» مطرح شد... یکی از بچه‎هایِ گل، اما متعصب مجمع، معتقد بود دکتر شریعتی مانند پنچرگیری بوده که اگرچه پنچری خودرو (اسلام!) را گرفته؛ اما بعدش با غلتک بزرگی، کل اسلام را صاف کرده!... بعد هم که در بحث، متوجه مخالفت غالب بچه‎ها با «شیفتگی» و «حذف» شد؛ از جمع برید و رفت.

در همین دوره، پیشنهاد «نشریه‎ای نوجوانانه» را گرفتیم و با تشکیل جلسه‎های «زیر درختی!»، اسمش را (که هیچ‎وقت منتشر نشد)، سبزینه گذاشتیم... اسمی که آن روز باورمان نمی‎شد تا سال‎ها دغدغه و محبوب همه‎ی ما بشود.

در نهایت، خدا عمر باعزت به آقای شهریاری بدهد و هر جا هست، سلامت باشد.



ادامه دارد...
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما