کد مطلب : ۸۴۷۳
بي فاطمه (س)
حسن بیاتانی
شماره چهاردهم ماهنامه خیمه - جمادی الاولی- تیرماه 1383
مي رسد چون کوه غم از راه
از همان راهي که مي داني
مي رسد مردي ولي خسته
خسته از يک راه طولاني
با دلي بشکسته مي آيد
بي رمق، بي قوتي در پاي
مي گذارد گام در خانه
خانه ي بي فاطمه! اي واي!
فاطمه! بنگر منم حيدر
چون هميشه باز کن در را
راستي! اين در چرا خوني است؟
اي در و ديوار، کو زهرا؟
مثل يک شب، ليک بي مهتاب
يا که مثل سينه اي پر آه
خانه ي بي فاطمه تاريک
خانه ي بي فاطمه جانکاه
خانه ي بي فاطمه جايي است
توي شهر بي رسول الله
انتهاي کوچه اي باريک
خانه اي با رنگ دود و آه
خانه ي بي فاطمه دلگير،
دارد امّا سايه ي مولا
حيدر بي فاطمه، ليکن...
حيدر بي فاطمه امّا...
دختري در خانه بيدار است
درد دل ها مي کند با ماه
مي رسد زخمي تر از يک زخم
حيدر بي فاطمه از راه
فاطمه! با مهر خود بردار
بار غم از دوش من امشب
بغض ها راه سخن بسته
جاي من گو پاسخ زينب
با نگاهي مي زند زينب
شعله ها بر تار و بر پودم
مي خورد چشمم به ميخ در
کاش پهلوي تو مي بودم
شما قضاوت کنيد!
شايد شما هم به مواردي مشابه برخورد کرده باشيد نظراتان درباره پنج برداشت بالا چيست؟ خوشحال مي شويم قضاوتتان را درباره ي قضاوت اين بچّه هيأتي ها براي ما بنويسيد.
بچّه هيأتي
برداشت اول
- بچّه ها، بچّه ها نمي دانيد امروز چي ديدم؟
- چي
- حاج آقا! امام جماعت مسجد!
- حاج آقا!
- آره، توي بازار خريد مي کرد، داشت پياز و سيب زميني مي خريد!
برداشت دوم
- حالا چرا طرفدار اين تيم هستي؟
- خب، حسين بلبل، مداح هيأتمان طرفدار اين تيم است، خيلي با حال مي خواند، تا حالا دو سه تا سبک جديد آورده.
برداشت سوم
- باور مي کني؛ یک سؤال تاريخي از حاج آقا پرسيدم بلد نبود؟!
- خالي نبند!
- باور کن، حميد و غلام هم بودند؛ ازشان بپرس.
برداشت چهارم
- عجب آدم هايي پيدا مي شوند؛ آقاهه آمده بود هيأت مي گفت: »چرا صداي بلند گويتان اين همه بلند است. ما مريض داريم!« انگار وفات و ميلاد سرشان نمي شود!
برداشت پنجم
- حاج آقاي تهراني را ديدي توي تلويزيون
- آره، آره، خيلي تعجب کردم.
- من هم باور نمي کردم، حاج آقا را چه به روانشناسي.
- دکترا داره، من فکر مي کردم، آخوندها فقط بلدند روضه بخوانند.
مي رسد چون کوه غم از راه
از همان راهي که مي داني
مي رسد مردي ولي خسته
خسته از يک راه طولاني
با دلي بشکسته مي آيد
بي رمق، بي قوتي در پاي
مي گذارد گام در خانه
خانه ي بي فاطمه! اي واي!
فاطمه! بنگر منم حيدر
چون هميشه باز کن در را
راستي! اين در چرا خوني است؟
اي در و ديوار، کو زهرا؟
مثل يک شب، ليک بي مهتاب
يا که مثل سينه اي پر آه
خانه ي بي فاطمه تاريک
خانه ي بي فاطمه جانکاه
خانه ي بي فاطمه جايي است
توي شهر بي رسول الله
انتهاي کوچه اي باريک
خانه اي با رنگ دود و آه
خانه ي بي فاطمه دلگير،
دارد امّا سايه ي مولا
حيدر بي فاطمه، ليکن...
حيدر بي فاطمه امّا...
دختري در خانه بيدار است
درد دل ها مي کند با ماه
مي رسد زخمي تر از يک زخم
حيدر بي فاطمه از راه
فاطمه! با مهر خود بردار
بار غم از دوش من امشب
بغض ها راه سخن بسته
جاي من گو پاسخ زينب
با نگاهي مي زند زينب
شعله ها بر تار و بر پودم
مي خورد چشمم به ميخ در
کاش پهلوي تو مي بودم
شما قضاوت کنيد!
شايد شما هم به مواردي مشابه برخورد کرده باشيد نظراتان درباره پنج برداشت بالا چيست؟ خوشحال مي شويم قضاوتتان را درباره ي قضاوت اين بچّه هيأتي ها براي ما بنويسيد.
بچّه هيأتي
برداشت اول
- بچّه ها، بچّه ها نمي دانيد امروز چي ديدم؟
- چي
- حاج آقا! امام جماعت مسجد!
- حاج آقا!
- آره، توي بازار خريد مي کرد، داشت پياز و سيب زميني مي خريد!
برداشت دوم
- حالا چرا طرفدار اين تيم هستي؟
- خب، حسين بلبل، مداح هيأتمان طرفدار اين تيم است، خيلي با حال مي خواند، تا حالا دو سه تا سبک جديد آورده.
برداشت سوم
- باور مي کني؛ یک سؤال تاريخي از حاج آقا پرسيدم بلد نبود؟!
- خالي نبند!
- باور کن، حميد و غلام هم بودند؛ ازشان بپرس.
برداشت چهارم
- عجب آدم هايي پيدا مي شوند؛ آقاهه آمده بود هيأت مي گفت: »چرا صداي بلند گويتان اين همه بلند است. ما مريض داريم!« انگار وفات و ميلاد سرشان نمي شود!
برداشت پنجم
- حاج آقاي تهراني را ديدي توي تلويزيون
- آره، آره، خيلي تعجب کردم.
- من هم باور نمي کردم، حاج آقا را چه به روانشناسي.
- دکترا داره، من فکر مي کردم، آخوندها فقط بلدند روضه بخوانند.