انتظار فرج از نيمه ى خرداد كشم
شماره چهارم ماهنامه خیمه - ربیع الثانی1424 - خرداد و تیر 1382
او عصاره ى انسانيت و نخبه ى تاريخ فضايل بود. مردى كه با انفاس روح اللّهى اش، جانى نو در كالبد انسانيت و اسلاميت تاريخ ما دميد و چراغى شد فرا راه حقيقت، تا مردم وامانده در كوره راه هاى گمشدگى و جهالت را به شاهراه روشنى برساند. پيامبرى نو بود كه پيام حقيقت را - كه هزار و چهارصد سال پيش عرضه شده بود - تكرار نمود و غبار جهالت را از اين آينه ى الهى زدود. او قرن خويش را براى بيعتى تازه فرا خواند و انسان هاى خفته در سكوت و غفلت را به عهد ازلى كه با خداى خويش داشته و دارند، بيدار و آگاه كرد. خلف صالح ابراهيم و محمّد و على بود كه براى شكستن بتهاى نمرودى و بوجهلى، تبر عزم بدوش گرفت و فرياد توحيد و وارستگى سر داد...
و بدين سان با تحمل سختى هاى راه و مبارزه با فرعون ها و طاغوت هاى گوناگون، اين راه دشوار را با گامهايى استوار طى كرد؛ افق هاى روشنى را درنَورديد، تا قاف حقيقت را بر همگان، بروشنى، عيان نمود. و امروز افكار او، رفتار و گفتار او، هر كدام مشعل هاى روشنى است فرا راه بقية السلف او، بويژه جوانان، كه در جست و جوى نام و مرام اويند.
اين نوشتار را به بهانه ى سالگرد آغاز قيام باشكوه او - پانزده خرداد 1342 - كه براى او در حكم انتظار فرج بود و در اين سخن نيز راز و رمزى نهفته است - و سالمرگ او - كه سوگوارى هميشگى دلهاى عاشق را رقم زد - تقديم جوانان هيأتى مى كنيم كه هيأت خود را با كلمات نورانى و سخنان روشنگر او، منوّر داشته اند.
براى پرهيز از كلّى گويى پيرامون آن مرد راستين - كه هيچ شناختى به دست خواننده جوان و جست وجوگر نمى دهد - ترجيح داديم فرازهايى - هر چند كوتاه و مختصر - از زندگى سراپا آگاهى و بصيرت او را در قالب چند خاطره(1) تقديم كنيم؛ تا فضايل و كمالات بى شمار او براى جوانان، جنبه ى حسّى و جلوه ى عينى يابد و بر اين باوريم كه اين نوشتار، هرگز حق معرفت درباره ى او را ادا نكرده، حتّى رشحه اى از درياى كمالات و فضايل او را به كام تشنگان نمى چشاند، امّا:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
در پايان، عذر تقصير به پيشگاه آن قائد بزرگ، آن مجموعه ى كمالات، بزرگى ها و عظمت هاى انسانى مى آوريم و از خداى بزرگ مى خواهيم، توفيق شناخت سيره و رفتار او، و نيز تداوم راه نورانى او را، به ما عنايت فرمايد.
* صلابت و شجاعت
در نوروز سال 42 به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق عليه السلام مراسمى باشكوه در مدرسه ى فيضيه ى قم برپا شده بود. كماندوهاى شاه معدوم، به طلاب و مردم حمله كرده و جناياتى را مرتكب شدند كه روى تاريخ را سياه مى كردند. فرمانده ى اين دژخيمان، سرهنگ مولوى، رئيس ساواك تهران بود.
حضرت امام (ره) در روز عاشورا كه مصادف با 13 خرداد همان سال بود، در مدرسه ى فيضيه، سخنرانى تاريخى و مهمى را درجمع دهها هزار نفر ايراد فرمودند. درضمن آن سخنرانى، كه عمده خطابشان به شاه بود، از ماجراى جنايت بار فيضيه صحبت كردند وقتى مى خواستند از سرهنگ مولوى نام ببرند، فرمودند:
«... آن مردك آمد در مدرسه ى فيضيه، حالا اسمش را نمى برم آن وقت كه دستور دادم گوش هايش را ببُرند، آن وقت اسمش را مى برم...».
در روز بعد، يعنى 15خرداد 1342 امام را دستگير كرده، در سلولى در پادگان عشرت آباد تهران، زندانى كردند. مرحوم حاج آقا مصطفى(قدس سره)، از حضرت امام نقل مى كرد كه در همان ساعتهاى اول زندانى شدن، سرهنگ مولوى وارد شد و با همان ژست قلدرمآبانه و با لحن مسخره اى گفت:
- آقا تازگى دستور نداده اند كه گوش كسى را ببُرند؟
او با اين سخن خواسته بود كه نيش زهرآگين خود را بزند و به خيال خودش، با اين طعنه، روحيه ى امام را تضعيف كند؛ ولى امام(ع) بعد از چند لحظه سكوت، سرشان را بلند كردند و با لحنى مطمئن و محكم مى فرمايند:
«هنوز دير نشده است».
در آن روزها انتظار مى رفت كه سرهنگ با خوش رقصيها و توانايى هايى كه در ساواك، از خود نشان مى داد، ارتقا يافته و احياناً به مقام كل ساواك برسد، ولى ديرى نگذشت كه همه چيز معكوس شد. سرهنگ به يكى از مناطق دور افتاده ى آذربايجان انتقال يافت و بعد از چندى شايع شد كه در حادثه ى سقوط هلى كوپتر هلاك شده است. بدين گونه، بدون آنكه خيلى دير شود، در حقيقت گوش او بريده شد!
(در سايه ى آفتاب، ص 89).
* آزادگى و وارستگى
امام به هيچ فردى وابستگى نشان نداد و به مقامات و مناصبى كه شاه به او پيشنهاد كرد، پشت پا زد و به او گفت: «من اكنون قلب خود را براى سرنيزه هاى مأمورين شما حاضر كرده ام، ولى براى قبول زورگويى و خضوع در مقابل جبّارى هاى شما حاضر نخواهم كرد».
امام خمينى آزاده ترين مرد جهان بود كه از تعلّقات رهيده بود. اين را از مولايش حسين بن على(ع) به ارث برده بود. استقلال كامل، بر وجود امام حاكم بود و هيچ قيدى او را از راه حق باز نمى داشت؛ حتّى مردم هم براى او قيدى نبودند؛ اگر به بى راهه مى رفتند، بدون هيچ تأمّلى آنها را ارشاد مى كرد.
شهيد آيت اللّه سعيدى مى گويد: به امام عرض كردم شما را تنها مى گذارند!
فرمود: «اگر جنّ و انس يك طرف باشند و من يك طرف، حرف همين است كه مى گويم».
خلاصه، امام فقط يك وابستگى داشت و آن وابستگى تمام عيار به حضرت حق بود و همين وابستگى بود كه او را از همه جا آزاد كرده بود و مى توانست آنچه را تشخيص مى دهد، بگويد و عمل كند و به منزل مقصود، يعنى پيروزى حق بر باطل و محو طاغوت از تاريخ ايران، دست يازد.
(سيماى امام خمينى(ره)، ص 42).
* آشناى غريب
يكى از نزديكان امام مى گويد: فرزند شهيدِ امام، حاج آقا مصطفى، مى گفت: «وقتى با امام از هواپيما در فرودگاه بغداد، پياده شديم؛ هيچ كس ما را نمى شناخت و پولى هم براى كرايه ى اتوبوس واحد يا تاكسى نداشتيم كه به كاظمين برويم.»
واقعاً فراز و نشيب هاى زندگى شگفت انگيز و آموزنده است! امام، مرجع تقليد دهها ميليون شيعه و ملجأ و اميد ميليون ها مسلمان، اين گونه غريب و بى پول، سرگردان و متحيّر كه چگونه بايد از فرودگاه به بغداد و كاظمين بروند.
كمى در محوطه قدم مى زنند كه ناگهان تقدير، دگرگون مى شود؛ يكى از علاقه مندان به امام كه چند سال قبل از آن، امام را زيارت كرده بود، با اتومبيل شخصى خود عبورش به آن طرف مى افتد؛ ناگهان چشمش به دو سيّد معمّم مى افتد. حركت اتومبيل را كمى آهسته مى كند. گويا آنها را ديده است، به نظرش آشنا هستند! كنار آنها توقّف مى كند و خيره مى شود، آيا واقعاً درست مى بيند؟! به مغز خود فشار آورد؛ قم! تهران! 15خرداد،.... تبعيد،... تركيه. ولى اينجا بغداد است، فرودگاه است! حقيقت است نه رؤيا؛ و امام را با حاج آقا مصطفى در كنار خود مى بيند.
با شتاب از ماشين مى پرد پايين... سلام عليكم! آقا شما هستيد؟ كى رسيده ايد؟ چرا ايستاده ايد؟ آيا منتظر كسى هستيد؟ لطف بفرماييد و سوار اتومبيل شويد. سوار مى شوند و به كاظمين مى روند و مستقيم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمّد تقى(ع) مشرف و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.»
(همان، ص 117.)
* عمل به تكليف
(1)
پس از مرگ آيت اللّه بروجردى خواستيم در تشييع جنازه ى ايشان، اطراف امام را گرفته و ايشان را به عنوان مرجع تقليد معرفى كنيم. هر چه گشتيم ايشان را بيابيم موفق نشديم. بعد فهميديم در تشييع جنازه شركت نداشته است. پس از چند روز - مسأله اى از طرف يكى از مدرّسين حوزه نسبت به يكى از دوستان امام در محضر او مطرح شد كه اينها بخاطر تجليل از شما نسبت به من توهين كرده اند. امام فرمود: «من راضى نيستم كسانى را كه به من علاقه مند هستند، علاقه شان از قلب تجاوز كند و آن را ابراز نمايند؛ هر كسى به من علاقه دارد، بگذارد در همان محدوده ى قلب بماند؛ كسى براى رياست من حتّى يك قدم بر ندارد». بعد اين جمله رافرمودند: «من كه به تشييع جنازه ى آقاى بروجردى نيامدم براى اين نبود كه كسالتم آنقدر شديد بود كه نمى توانستم تشييع جنازه نمايم، نيامدنم براى اين بود كه ديدم تشييع جنازه، تبعاتى دارد؛ آنجا مسائلى مطرح خواهد شد و من براى آن كه از آن مسائل دور بمانم و كنار باشم، از تشييع جنازه صرف نظر كردم».
(همان، ص 14).
(2)
حجت الاسلام مرتضى تهرانى گويد: «در اوايل مبارزات، كه اعلاميه هاى متعددى متعاقبا از امام صادر مى شد، يكى از علماى تهران پيامى براى ايشان به قم فرستاد؛ مضمون نامه اين بود كه چون حضرتعالى در شمار مراجع و صاحبان رساله ى علميه هستيد، زيبنده ى شما نيست كه زياد اعلاميه بدهيد؛ قدرى آن ها را كمتر كنيد! بنده پيام را به ايشان تقديم كردم.
امام فرمودند: سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوييد: من نمى خواهم مرجع شوم، مى خواهم به وظيفه عمل كنم».
(همان، ص 52).
* عبوديّت
(1)
امام عاشق عبادت بود؛ مخلصانه عبادت مى كرد و بيشترين بهره ى معنوى را از آن دريافت مى كرد. عمر خود را با ياد و نام خدا طى كرد و در حالى كه ذكر خدا مى گفت به عالم باقى پر كشيد.
يكى از اساتيد حوزه ى علميه قم گويد: «شبى مهمان حاج آقا مصطفى بودم، نصف شب از خواب بيدار شدم و صداى آه و ناله اى شنيدم، نگران شدم كه در خانه چه اتفاقى افتاده است! حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم: ببين در خانه ى شما چه خبر است؟ ايشان نشست و گوش فرا داد و گفت: صداى آقا (امام خمينى) است كه مشغول تهجّد و عبادت است».
شهيد عاليقدر، آيت اللّه حاج آقا مصطفى خمينى، مى گويد: «يك روز ديدم آقا (امام) در اتاق خود هستند وصداى گريه ى ايشان بلند است؛ از مادرم پرسيدم چه شده كه آقا گريه مى كنند؟
مادرم فرمودند: ايشان در شبى كه موفق به نماز شب و راز و نياز با خدا نشود، روز آن چنين حالى دارد».
(همان، ص 48).
(2)
يكى از نزديكان امام گويد: قبل از كسالت اخير امام، شب ها يكى از برادران پاسدار، پشت در اتاق ايشان مى خوابيد. يك وقت من از ايشان سؤال كردم شما كه مدتى شبها مراقب امام بوديد، آيا خاطره اى از او داريد؟
گفت: بله؛ امام شب ها معمولاً دو ساعت به اذان صبح مانده، بيدار بودند؛ يك شب متوجه شدم امام با صداى بلند گريه مى كند. من هم متأثر شدم و شروع كردم گريه كردن. ايشان كه براى تجديد وضو بيرون آمدند، متوجه من شدند و فرمودند: فلانى! تا جوان هستى قدر بدان و خدا را عبادت كن! لذت عبادت در جوانى است. آدم وقتى پير مى شود دلش مى خواهد عبادت كند، امّا حال و توانايى برايش نيست.
(همان، ص 101).
* بر آستان اهل بيت
يك روز، به مناسبت يكى از وفيات ائمه عليهم السلام، براى خواندن دعاى توسل، به اتاق امام رفتيم. همه رو به قبله نشسته و شروع به دعا كرديم. بعد از شروع، امام وارد شدند و در صف نشستند و همراه با همه، دعا خواندند.
در ضمن دعاى توسل، يكى از آقايان ذكر مصيبت مختصرى كرد؛ با آنكه ذاكر، روضه خوان ماهرى نبود و با حضور امام دستپاچه نيز شده و صدايش هم مرتعش و بريده شده بريده بود، امّا همين كه شروع به روضه كرد - با آنكه هنوز مطلب حساسى را بيان نكرده بود - امام چنان به گريه افتادند كه شانه هايشان به شدت تكان مى خورد؛ بنده وقتى زير چشمى به سيماى امام نگاه كردم، دانه هاى متوالى اشك را كه از محاسن معظم له روى زانوانشان فرو مى ريخت، مى ديدم.
چند لحظه اى طول نكشيد كه يكى از نزديكان از زاويه اى كه امام نبيند، به ذاكر اشاره كرد كه روضه را قطع كن؛ زيرا اين گريه ى شديد، ممكن بود خداى نكرده بر قلب مبارك امام اثر بگذارد.
امام در مدتى كه در نجف اشرف بودند، در تمامى شبهاى شهادت معصومين(ع) در منزلشان ذكر مصيبت داشتند و به مناسبت رحلت حضرت زهرا(س) اين برنامه سه شب ادامه داشت. آن گريه كردن و اشك ريختن بدون استثنا در همه ى اين روضه خوانى ها وجود داشت.
(در سايه ى آفتاب، ص 36.)
* تقيّد به زيارت
حضرت امام در طول مدت چهارده سال، جز در مواردى مشخص و شبهايى كه به مناسبت زيارتهاى مخصوصه به كربلا مشرف مى شدند - در تمام شبهاى ديگر، هرگز برنامه ى تشرف به حرم و زيارتشان ترك نشد. اين در حالى است كه عموماً كسانى كه در عتبات مقدسه، مجاور مى شدند، هر چند هم علاقه مند باشند، كم كم وضعيت برايشان عادى مى شد، چه بسا هفته و ماه هم بر آنها مى گذشت و توفيق تشرف پيدا نمى كردند؛ ولى حضرت امام بر مبناى ايمان و عشق غير قابل وصى كه به مقام ولايت كبرى داشتند و با نظم شگفت انگيزى كه دركارها و برنامه هايشان بود، زيارت حضرت امير(ع) در رديف نماز جماعت و درسشان قرار داشت و هرگز بدون عذر، زيارتشان ترك نمى شد. گر چه حتّى در اوقاتى كه به دلايلى به حرم مشرف نمى شدند، خبر داشتيم كه در خانه واحياناً از روى پشت بام، زيارتشان را مى خواندند!
(همان، ص 39).
* دقت نظر
يك بار، هنگامى كه حضرت امام(س) به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شده بودند - با آنكه معمولاً كمتر به اين سو و آن سو نگاه مى كردند و مخصوصاً در حرم مطهر، توجهى به امور ظاهرى نداشتند - در حال عبور از رواق مطهر، متوجه شدند كه يكى از زوّار روى زمين افتاده، عتبه مباركه را مى بوسند. ايشان نسبت به اين صحنه خيلى سريع و تند واكنش نشان دادند و به يكى از آقايانى كه همراه معظم له بودند، فرمودند:
«به اين آقا بگوييد بلند شود و اين كار را نكند».
آن توجه و عكس العمل امام در برابر اين مسأله نسبت به ساير رويدادها، شايد يك امر استثنايى بود. دليل آن تا آنجايى كه براى ما قابل درك بود، دو نكته مهم بود: يكى آن كه انجام اين كار، فى نفسه معمولاً شكل و هيأت سجود را پيدا مى كند و سجده جز در پيشگاه خداوند متعال جايز نيست. ديگر آن كه، از اين كار و امثال آن دشمنان اسلام بهره بردارى نموده، شيعيان را متهم به شرك و بى دينى كرده اند. با آن كه نيت و قصد صاحبان اين گونه اعمال چيزى ديگرى بود و هرگز قصد سجده كردن را نداشته اند.
(همان، ص 119.)
* انس با قرآن
خانم طباطبايى، همسر فرزند امام، حاج سيّد احمد آقا گويد: نجف كه بوديم، يك دفعه آقا چشمشان ناراحت شده بود. دكتر آمد چشمشان را ديد و گفت: شما چند روزى قرآن نخوانيد و استراحت كنيد.
امام يكدفعه خنديدند و گفتند: دكتر! من چشمم را براى قرآن خواندن مى خواهم، چه فايده دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما يك كارى بكنيد كه من بتوانم قرآن بخوانم!
(سيماى امام خمينى(ره)، ص 106).
* عدالت ورزى
«بعد از پيروزى انقلاب، در روزهاى اولى كه امام به قم آمدند، اكثر روزها جمعيت زيادى براى ديدار ايشان به قم مى آمدند و صف هاى نانوايى طولانى بود. در شهر قم جمعيت موج مى زد. پيرمردى لاغر اندام بود كه در منزل امام خدمت مى كرد و او را «بابا» صدا مى كردند. يك روز امام به او فرمودند: «شنيده ام وقتى مى روى در صف نانوايى بايستى، مى گويند ايشان خدمتكار آقاست و تو را جلو مى برند و هر چند تا نان كه بخواهى بى نوبت به تو مى دهند .اين كار را نكن، اين خوب نيست كه از اين خانه كسى برود و بدون اين كه نوبت را رعايت كند، خريد كند. تو هم مانند ديگران در صف بايست. مبادا امتيازى براى تو باشد.»
همچنين وقتى كه يكى از علما فهميدند كه فرزندشان دستگير شده اند، در اعتراض به اين موضوع، چند روزى از نظرها پنهان شدند. پس از آن كه ايشان خدمت امام رسيدند، امام به ايشان گفتند: «پسر شما يكى از منحرفان وابسته به گروهك هاى چپ است و نبايد اين قدر از اين بابت كه دستگير شده اند ناراحت شويد. واللّه اگر احمد (فرزند امام) دچار كوچكترين انحرافى باشد و حُكمش مرگ باشد، من شخصاً او را خواهم كشت».
(همان، ص 73.)
* غيرت دينى
يكى از مسؤولان وزارت خارجه از ايشان سؤال كرد: همان گونه كه در مناسبت ها و مراسم مربوط به خودمان، از ديگران دعوت مى شود، آنها نيز براى مراسم شان از نمايندگان ما دعوت مى كنند. اگر نمايندگان ما در مراسم آنها شركت نكنند، آنها نيز در مراسم ما شركت نمى كنند؛ اشكال كار اين است كه در مراسم و جلسه هاى آنها، مشروبات الكلى و... هست، تكليف ما چيست؟
امام فرمودند: «نبايد شركت بكنند و دليل آن را هم بگويند كه براى اين جهت است كه شركت نمى كنند».
در موردى ديگر، يكى از سفيران نوشته بود «در بعضى مجالسى كه دعوت مى شويم، مشروبات الكلى وجود دارد و اگر ما نپذيريم و نرويم، حمل بر چيزهايى ديگر مى شود و مشكلاتى در روابط پيش مى آيد».
حضرت امام فرمودند:
«به جهنم! نبايد از اين چيزها بترسند. نبايد بروند. دليلش را هم بگويند تا آنها كم كم بفهمند براى چيست؟»
(در سايه ى آفتاب، ص 247.)
* ساده زيستى
امام، در زندگى هماره ساده زندگى مى كرد، ساده مى پوشيد، ساده مى خورد، از غذاى چرب و نرم هماره پرهيز مى كرد، از خوراكى هاى مقوّى دورى مى جست؛ در نجف غذاى مورد علاقه ى ايشان نان و پنير و مغز گردو بود.
يكى از نزديكان امام مى گويد: «يك بار كه امام در كربلا بودند، ما براى كارى به اندرون رفتيم، خادمه ى ايشان حضور نداشت؛ كنجكاو شدم كه ببينم در يخچال آقا چه چيزى هست؟ به آشپرخانه رفتم و در يخچال را باز، كردم. ديدم فقط يك كاسه ى پنير و يك پاره ى هندوانه بود».
(سيماى امام خمينى(ره)، ص 42.)
* صبر و شكيبايى
وقتى بعضى از نزديكان امام به خدمت او مى رسند كه در شهادت شهيد بهشتى و 72 نفر از ياران او به ايشان دلدارى دهند، ايشان قضيه اى را نقل كرد و فرمود:
«يكى از علماى اسلام آباد منبر بود كه ايشان خبر مى دهند حادثه اى اتفاق افتاده است و در آن عده ى زيادى جان سپرده اند. آن عالم با همان وضعيتى كه روى منبر نشسته بود، فرمودند تقارب آجال شده است» (خداوند اجل ها را نزديك كرده ست).
براستى قلب امام خمينى از تكه هاى فولاد محكم تر بود وگرنه در فاجعه هاى سنگين و پى در پى، دوام نمى آورد. امام به كسانى كه مى خواستند به او دلدارى دهند دلدارى مى داد و به كسانى كه گرفتار مصيبت و سختى مى شدند با ظرافت خاص خود روحيه ى صبر و مقاومت مى دميد.
يكى از علماى خوب نجف، آقا بجنوردى بود كه به امام بسيار علاقه مند بود و امام نيز به ايشان عنايت داشتند. وقتى فرزند او را به همراه جمع ديگرى دستگير كردند و زمزمه ى اعدام آنها به گوش مى رسيد، آقاى بجنوردى براى پسر خود بسيار ناراحت شده بود. يك شب امام تصميم گرفتند نزد او رفته، دلداريش دهند پس به منزل او رفته و عنايت زيادى كردند و حتّى چند مزاح هم با او نمودند تا روحيه ى او عوض شود. آنگاه فرمودند: «من وقتى در تركيه بودم، گفتند كه مصطفى رفته زندان. من گفتم كه خوب است زندان رفته، ورزيده مى شود!»
وقتى امام اين صحبت را كردند، آقاى بجنوردى به امام گفتند «آقا ما دل و قلب شما را نداريم».
(سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى(ره)، ص 153).
* جلوه هاى كرامت
(1)
شهيد محراب آيت اللّه صدوقى گويد: «در يكى از مسافرت هايى با امام همراه بوديم، در مسافرت مشهد، اخلاق پدرانه اى نسبت به ما داشتند. وقتى از مشهد مقدّس برمى گشتيم در بين راه، روس ها براى بازرسى جلوى ماشين ما را گرفتند - در آن زمان قسمت هايى از ايران، زير نظر دولت هاى شوروى و آمريكا و انگلستان بود - همگى پياده شديم. امام كه از اول تكليف، مراقب نماز شب خود بودند و اين عمل، هيچگاه از ايشان ترك نشده بود پس از پياده شدن خواستند نماز شب بخوانند، امّا آن جا كه وسط بيابان بود، آبى وجود نداشت. يك وقت نگاه كرديم كه آبى جارى شد! و ايشان آستين بالا زد و وضو گرفت. بعد نفهميديم كه پس از نماز آن آب بود يا نبود. به هر حال ما در آن سفر يك چنين كرامتى از ايشان ديديم.
(سيماى امام خمينى(ره)، ص 90).
(2)
آيت اللّه حائرى شيرازى امام جمعه شيراز گويد: در سال 52 يا 54، روزى در زندان (شاه) چشم هايم را بسته بودند و دوره ى بازجويى طولانى داشتم، در آن روزهاى خاص، شبى حالم خيلى سخت بود. شب در خواب، جلسه اى را ديدم كه امام در آن جا درس مى دادند و صحبت مى كردند؛ روحانيون هم زياد بودند؛ در آن حال سيدى وارد شد، امام جلوى او راست قامت ايستاد و سه بار فرمود: الامان، الامان، الامان، يا صاحب الزمان! كه من متوجه شدم وجود مقدّس حضرت امام زمان(عج) بوده است. از فرداى آن شب، روش بازجويى عوض شد. يكى از صلحا گفت: امام برايت امان گرفته است، يعنى وساطت كرده بود نزد حضرت.
(همان، ص 93).