حق با کدام است؟!
شماره بیست و هفتم و بیست و هشتم ماهنامه خیمه - ذی الحجه 1427 - آذر و دی 1385
ـ اگر گفتی وقت شور خواندن در هیأت، کی است؟!
ـ کی؟
ـ وقتی مداحهای سنتی مجلس را ترک کرده باشند، البته اگر آمده باشند. اکو هم کاملاً تنظیم شده باشد. همهی هیأتیهای پرشور هم جمع شده باشند... شعرهای مداح هم تمام شده باشد!
*
یکی از بزرگان میگوید:
ـ انسان، وقتی بلند حرف بزند، مردم صدایش را میشنوند امّا وقتی آرام و شمرده حرف بزند، به گفتهاش گوش میسپارند و دل میدهند...
ـ هان! حالا فهمیدیم مداحی خیلیها چرا پر سروصدا اما کمتأثیر است...
*
به یکی از بزرگان گفتیم:
ـ شما از مداحان شورزن خوشتان میآید؟
ـ با خندهی معنیداری گفت: مگر نمونه مداحهای دیگری هم وجود دارد؟
گفتیم: بالاخره نمونههای سنتیاش هم که هست!
گفت: هست؛ امّا صدایشان لابهلای این همه هیاهو کجاست؟ شنیدش سخت است، هنر میخواهد.
*
ـ فکرش را بکن، مداح هیأت ما حداقل ده برابر یک رئیس اداره، درآمده داره.
ـ تعجبی نداره! احتمالا ده برابر او هم دروغ میگه! وگرنه به این راحتیها نمیشه از اون پولها پیدا کرد...
*
دو جوان از آیندهی مداحی خود میگفتند:
ـ من اگر مداح شوم، همیشه بااخلاص میخوانم، زیارت عاشورایم ترک نمیشود. از خود آقا مدد میگیرم و هر جا هم که دعوت شوم، بدون «ناز» میروم، بدون «ادا» میخوانم، پاکت هم نمیگیرم، و... تو چطور؟!
ـ معمولش این است که مثل تو بگویم: بااخلاص میروم، با خلوص برمیگردم، پاکت نمیگیرم، و...
اما معلومش این است که پس از مدتی سرم شلوغ میشود، مجبورم ناز کنم، به زندگی و کارم نمیرسم، باید پاکت بگیرم، بعضی هیأتیها دورم را شلوغ میکنند، باید ادا دربیاورم و...
*
هیچ تا به حال فکر کردهاید که:
خیلی از این مداحان ـ که این قدر قشنگ و جذاب میخوانند ـ نه اصلاً آموزشی دیدهاند، نه حتی بعضیشان سواد آنچنانی دارند... حالا اگر این جماعت، اهل مطالعه و آموختن بودند، دیگر چی میشدند؟!
*
در یکی از شهرها قرار شد مداحان شهر مشخص و شناسایی شوند.
یکی از ظریفان گفت: تعداد هیأتیها تقریباً مشخص است، امّا تعداد مداحان... چه عرض کنم؟!
*
از یک مداح جوان و پرشور پرسیدیم:
بیشتر دوست داری مجلس عزا بخوانی، یا در مجالس جشن و سرور اهلبیت؟
گفت: هر جا که بیشتر شور زد!
*
این واکنش یک مداح سنتی در برابر یک مداح شورخوان، شنیدنی اما تأمل برانگیز است:
یکی از مداحان سنتی در مجلس، خواست از خجالت مداح شورخوانی که به سختی میکروفن را رها کرده بود، درآید. بنابراین وقتی میکروفن را به چنگ آورد، گفت: طیبالله! آقای... باید قدر حافظهی خود را بداند، چون 700 بار «حسین» را حفظ کرده بود!
*
به یک مداح پرشور گفتیم: چرا این شعرهای ضعیف را میخوانی؟
گفت: من نمیخوانم، خود شاعر میدهد دست من، میگوید بخوان، من هم میترسم دلش بشکند!
(یحتمل مقصودش چهار تا از این نوجوانان تازهکاری بوده که یاد گرفتهاند «رقیه» را با «امیه» و «حسین» را با «بینالحرمین» قافیه کنند و کلّی احساس شاعری از این بابت دارند).
داشتیم عرض میکردیم:
گفت: میگویند بخوان، ما هم مجبوریم بخوانیم.
به او گفتیم: خوب، حالا که این قدر مجبوری گوش به حرفبده باشی، حرف را گوش کن و نخوان! ما هم جوانیم. به خدا دل ما میشکند!
نگاه عاقل اندر سفیهی به ما کرد و چیزی نگفت...
اما فهمیدیم منظورش این است که:
اگر آن شعرها را میخوانم، لااقل چهار تا جوان دورم جمع میشوند و مجلسم را گرم میکنند. معنویت مجلس هم برای ما روزافزون! میشود؛ حالا اگر گوش به حرف تو بدهم، چی میشود؟ (همهی این حرفها را از آن نگاه که در حکم زبان بیزبانی بود، فهمیدیم!)
*
هرکس به این ستون طنز اعتراضی دارد محض رضای خدا بنویسد و ما را در جریان بگذارد ـ یعنی از تریبونهای دیگر استفاده نکند! ـ فقط جوری بنویسد که نان ما را آجر نکند! ما هم قول میدهیم در این ستون، نان او را آجر نکنیم! منت هم سر کسی نمیگذاریم.
*
با توجه به نمونههای زیر، نمودار رشد مداحی را رسم کنید:
سال 65: حضرت مولیالکونین ابیعبدالله الحسین.
سال 70: آقا ابیعبدالله الحسین
سال 75: ابیعبدالله الحسین
سال 78: حسین من، حسین من!
سال 80: حوسین، ها! حوسین، ها!
سال 82: سن! سن!
*
مداح تازهکاری توی تاریکی مجلس میخواند و دائم در آن تاریکی، چراغ قوهاش را روشن میکرد تا بلکه شعرهایشان را پیدا کند و بخواند. یکی از مداحان پیش کسوت که کنار منبر ایستاده بود، زیر لب بهش گفت:
جوان! تو تاریکی دنبالشی؟ من و امثال من، تو روشنایی گشتیم و پیدایش نکردیم. با چراغ قوه این چیزا پیدا نمیشه...
حق با کدام است؟!
اگر بعضی پیشکسوتهای مداحی به جای برخورد دفعی با مداحان پرشور و شورخوان، مینشستند پای مجلسشان و بعد در گوشی به آنها بعضی تذکرات را میدادند، کار مداحی به اینجا نمیکشید...
یک هیأتی
*
اگر بعضی پیشکسوتها به جای دستکم گرفتن جوانان و بیتوجهی به آنها، خالصانه آنها را کمک میکردند و به جای این که هی بگویند «این را نخوان»، «آن را نگو» و به جای این که همهی چیزها را از آنها بگیرند، کمی به آنها شعر و مطلب میدادند، خیلی راحت میتوانستند جوانان را جذب خود کنند تا خودشان هم اینطور گوشهنشین نشوند...
یک شاعر جوان
*
اگر این جوانان عزیز، کمی قبل از مجلس فکر میکردند که برای کی میخوانند و باید رضایت چه کسی را در نظر داشته باشند، دیگر سبک ترانه خواندنشان را این جور راحت توجیه نمیکردند.
یک پیرغلام
*
اگر پیرمردهای مساجد، بچهها را به خاطر شلوغ بازیهایشان از مسجد بیرون نمیکردند و آنها را با مهربانی در کنار خود در صف نماز جا میدادند، حالا امروز بعضی از آن جوانها از مساجد فراری نبودند و در برابر مسجد، هیأت برپا نمیکردند و همهی برنامههای توسل و عزاداری در مساجد برگزار میشد. البته بحث مساجد خانگی، موضوع دیگری است...
یک مداح پیش کسوت
اگر بعضی جوانان مداح، به جای بیاعتنایی به حرف بزرگترها ـ که در دستگاه امام حسین علیهالسلام جوانیشان را گذاشتند و ریش سفید کردند ـ کمی به تجربهی آنها احترام میگذاشتند ـ هرچند بعضی سلیقههای آنها را هم نمیپسندند ـ خیلی از مسائل مداحی امروز، قابل حل بود. البته هنوز هم دیر نشده...
یک معلم