تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵ ساعت ۱۳:۱۵
۰
کد مطلب : ۸۵۲۵

حق با کدام است؟!

شماره بیست و هفتم و بیست و هشتم ماهنامه خیمه - ذی الحجه 1427 - آذر و دی 1385


ـ اگر گفتی وقت شور خواندن در هیأت، کی است؟!

ـ کی؟

ـ وقتی مداح‎های سنتی مجلس را ترک کرده باشند، البته اگر آمده باشند. اکو هم کاملاً تنظیم شده باشد. همه‎ی هیأتی‌های پرشور هم جمع شده باشند... شعرهای مداح هم تمام شده باشد!

*

یکی از بزرگان می‎گوید:

ـ انسان، وقتی بلند حرف بزند، مردم صدایش را می‌شنوند امّا وقتی آرام و شمرده حرف بزند، به گفته‌اش گوش می‌سپارند و دل می‌دهند...

ـ هان! حالا فهمیدیم مداحی خیلی‌ها چرا پر سروصدا اما کم‌تأثیر است...

*

به یکی از بزرگان گفتیم:

ـ شما از مداحان شورزن خوش‌تان می‌آید؟

ـ با خنده‎ی معنی‌داری گفت: مگر نمونه مداح‎های دیگری هم وجود دارد؟

گفتیم: بالاخره نمونه‌های سنتی‌اش هم که هست!

گفت: هست؛ امّا صدای‎شان لابه‌لای این همه هیاهو کجاست؟ شنیدش سخت است، هنر می‌خواهد.

*

ـ فکرش را بکن، مداح هیأت ما حداقل ده برابر یک رئیس اداره، درآمده داره.

ـ تعجبی نداره! احتمالا ده برابر او هم دروغ می‌گه! وگرنه به این راحتی‌ها نمی‌شه از اون پول‎ها پیدا کرد...

*

دو جوان از آینده‎ی مداحی خود می‌گفتند:

ـ من اگر مداح شوم، همیشه بااخلاص می‌خوانم، زیارت عاشورایم ترک نمی‌شود. از خود آقا مدد می‌گیرم و هر جا هم که دعوت شوم، بدون «ناز» می‌روم، بدون «ادا» می‌خوانم، پاکت هم نمی‌گیرم، و... تو چطور؟!

ـ معمولش این است که مثل تو بگویم: بااخلاص می‌روم، با خلوص برمی‌گردم، پاکت نمی‌گیرم، و...

اما معلومش این است که پس از مدتی سرم شلوغ می‌شود، مجبورم ناز کنم، به زندگی و کارم نمی‌رسم، باید پاکت بگیرم، بعضی هیأتی‌ها دورم را شلوغ می‌کنند، باید ادا دربیاورم و...

*

هیچ تا به حال فکر کرده‌اید که:

خیلی از این مداحان ـ که این قدر قشنگ و جذاب می‌خوانند ـ نه اصلاً آموزشی دیده‌اند، نه حتی بعضی‌شان سواد آن‎چنانی دارند... حالا اگر این جماعت، اهل مطالعه و آموختن بودند، دیگر چی می‌شدند؟!

*

در یکی از شهرها قرار شد مداحان شهر مشخص و شناسایی شوند.

یکی از ظریفان گفت: تعداد هیأتی‌ها تقریباً مشخص است، امّا تعداد مداحان... چه عرض کنم؟!

*

از یک مداح جوان و پرشور پرسیدیم:

بیشتر دوست داری مجلس عزا بخوانی، یا در مجالس جشن و سرور اهل‎بیت؟

گفت: هر جا که بیشتر شور زد!

*

این واکنش یک مداح سنتی در برابر یک مداح شورخوان، شنیدنی اما تأمل برانگیز است:

یکی از مداحان سنتی در مجلس، خواست از خجالت مداح شورخوانی که به سختی میکروفن را رها کرده بود، درآید. بنابراین وقتی میکروفن را به چنگ آورد، گفت: طیب‎الله! آقای... باید قدر حافظه‎ی خود را بداند، چون 700 بار «حسین» را حفظ کرده بود!

*

به یک مداح پرشور گفتیم: چرا این شعرهای ضعیف را می‌خوانی؟

گفت: من نمی‌خوانم، خود شاعر می‌دهد دست من، می‌گوید بخوان، من هم می‌ترسم دلش بشکند!

(یحتمل مقصودش چهار تا از این نوجوانان تازه‎کاری بوده که یاد گرفته‌اند «رقیه» را با «امیه» و «حسین» را با «بین‎الحرمین» قافیه کنند و کلّی احساس شاعری از این بابت دارند).

داشتیم عرض می‌کردیم:

گفت: می‌گویند بخوان، ما هم مجبوریم بخوانیم.

به او گفتیم: خوب، حالا که این قدر مجبوری گوش به حرف‎بده باشی، حرف را گوش کن و نخوان! ما هم جوانیم. به خدا دل ما می‌شکند!

نگاه عاقل اندر سفیهی به ما کرد و چیزی نگفت...

اما فهمیدیم منظورش این است که:

اگر آن شعرها را می‌خوانم، لااقل چهار تا جوان دورم جمع می‌شوند و مجلسم را گرم می‌کنند. معنویت مجلس هم برای ما روزافزون! می‌شود؛ حالا اگر گوش به حرف تو بدهم، چی می‌شود؟ (همه‎ی این حرف‎ها را از آن نگاه که در حکم زبان بی‌زبانی بود، فهمیدیم!)

*

هرکس به این ستون طنز اعتراضی دارد محض رضای خدا بنویسد و ما را در جریان بگذارد ـ یعنی از تریبون‌های دیگر استفاده نکند! ـ فقط جوری بنویسد که نان ما را آجر نکند! ما هم قول می‌دهیم در این ستون، نان او را آجر نکنیم! منت هم سر کسی نمی‌گذاریم.

*

با توجه به نمونه‌‌های زیر، نمودار رشد مداحی را رسم کنید:

سال 65: حضرت مولی‎الکونین ابی‎عبدالله الحسین.

سال 70: آقا ابی‎عبدالله الحسین

سال 75: ابی‎عبدالله الحسین

سال 78: حسین من، حسین من!

سال 80: حوسین، ها! حوسین، ها!

سال 82: سن! سن!

*

مداح تازه‎کاری توی تاریکی مجلس می‎خواند و دائم در آن تاریکی، چراغ قوه‌اش را روشن می‌کرد تا بلکه شعرهایشان را پیدا کند و بخواند. یکی از مداحان پیش کسوت که کنار منبر ایستاده بود، زیر لب بهش گفت:

جوان! تو تاریکی دنبالشی؟ من و امثال من، تو روشنایی گشتیم و پیدایش نکردیم. با چراغ قوه این چیزا پیدا نمی‌شه...



حق با کدام است؟!

اگر بعضی پیشکسوت‌های مداحی به جای برخورد دفعی با مداحان پرشور و شورخوان، می‌نشستند پای مجلس‌شان و بعد در گوشی به آن‎ها بعضی تذکرات را می‌دادند، کار مداحی به این‎جا نمی‌کشید...

یک هیأتی

*

اگر بعضی پیشکسوت‎ها به جای دست‎کم گرفتن جوانان و بی‎توجهی به آن‎ها، خالصانه آن‎ها را کمک می‌کردند و به جای این که هی بگویند «این را نخوان»، «آن را نگو» و به جای این که همه‎ی چیزها را از آن‎ها بگیرند، کمی به آن‎ها شعر و مطلب می‌دادند، خیلی راحت می‌توانستند جوانان را جذب خود کنند تا خودشان هم این‎طور گوشه‎نشین نشوند...

یک شاعر جوان

*

اگر این جوانان عزیز، کمی قبل از مجلس فکر می‌کردند که برای کی می‌‌خوانند و باید رضایت چه کسی را در نظر داشته باشند، دیگر سبک ترانه خواندن‌شان را این جور راحت توجیه نمی‌کردند.

یک پیرغلام

*

اگر پیرمردهای مساجد، بچه‌ها را به خاطر شلوغ بازی‌هایشان از مسجد بیرون نمی‌کردند و آن‎ها را با مهربانی در کنار خود در صف نماز جا می‌دادند، حالا امروز بعضی از آن جوان‌ها از مساجد فراری نبودند و در برابر مسجد، هیأت برپا نمی‌کردند و همه‎ی برنامه‌های توسل و عزاداری در مساجد برگزار می‎شد. البته بحث مساجد خانگی، موضوع دیگری است...

یک مداح پیش کسوت

اگر بعضی جوانان مداح، به جای بی‌اعتنایی به حرف بزرگ‌ترها ـ که در دستگاه امام حسین علیه‎السلام جوانی‌شان را گذاشتند و ریش سفید کردند ـ کمی به تجربه‌ی آن‎ها احترام می‌گذاشتند ـ هرچند بعضی سلیقه‌های آن‎ها را هم نمی‌پسندند ـ خیلی از مسائل مداحی امروز، قابل حل بود. البته هنوز هم دیر نشده...

یک معلم

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما