گيرنده: مداح اهل بيت آقاى ....
شماره پنجم ماهنامه خیمه - جمادی الاول و الثانی1424 - مرداد 1382
تو را اهل بيت خريده اند؛ خود را به ديگران مفروش!
فكر نمى كنم خودتان ندانيد يا به آن توجه نداشته باشيد كه اين آبرو، اين صدا، اين استعداد براى خودتان نيست و حق نداريد آن را هر طور كه مى خواهيد خرج كنيد.
آن كسى كه اين اعتبار و آبرو را به شما داده، آن كسى كه اين سوز و داغ را به شما داده، توقّعاتى هم در قبال آن دارد و بدانيد كه اگر از آن كوتاهى كرديد و به آنها توجه نكرديد و اين مسايل را همه از خود دانستيد، از اوج به زمين خواهيد خورد.
او شما را انتخاب نموده، چون يك ويژگى در شما ديده، او شما را برگزيده تا مدح صحيح او را بنماييد، او را و دلايل قيام او را و دلايل شهادتش را و اين همه مصايبى را كه تحمّل نموده انتقال دهيد، نه اينكه از اين راه دكّانى براى خود باز كنيد و به كاسبى بپردازيد.
وقتى بعضى حرفها را در مورد شما شنيدم سرم سوت كشيد و دست بر سرم گذاشتم كه اى واى از اين همه كم لطفى نوكر نسبت به اربابِ كريم. هنوز باورم نمى شود كه فلان مقدار پول را شرط كنى، فلان مجلس كذايى بروى، فلان شعر را بخوانى و يا فلان...
وقتى وارد مجلست مى شوم، جوان موج مى زند و شما نيز آنها را با موج جديدى كه بوجود آمده با خودت مى برى امّا دريغ از چند جمله ى معرفتى و دريغ از يك قطره اشك و دريغ از...
عزيزم! تو را برگزيده اند، تو را نوكر خودشان كرده اند، و تو را خريده اند. خيلى ها چنين آرزويى دارند، امّا آنها تو را انتخاب كرده اند.
عزيز دلم هر كس محبت اين خاندان اهل بيت عليهم السلام را براى خود بخرد همه چيز دارد و هر كس اين محبت را نداشته باشد هيچ چيز ندارد. پول و مقام و شهرت همه تا دم گور همراه ما هستند و در داخل گور آنهايند كه به فرياد مى رسند.
اين دلنامه را با احترام به تمام پيرغلامان و نوكران با اخلاص اهل بيت نوشته ام. براى بعضى از آنهايى كه بعضى اوقات فراموش مى كنند كه وجودشان براى كيست.
اين چهره ها ديدنى نيست؟!
* قيافه ى مدّاحى كه كلى روضه خونده و مجلس رو واسه ى نوحه خوندن گرم كرده، يكباره دست در جيب كنه و بخواد ورقه ى نوحه رو دربياره كه ببينه اى دل غافل! خيلى چيزا از جيباش دربياد، مثل قبض تلفن و موبايل، نسخه ى دكتر و... خلاصه، همه چى دربياد غير از كاغذ نوحه... اونم جلوى بچه هيأتى هايى كه در واقع به نوعى مريداى جناب مداح به حساب مى يان... سوتى ازين بدترم مى شه؟! راستى قيافه ى اين مداح ديدنى نيست؟!
* ايضاً قيافه ى اون مدّاحى كه كلّى مجلس رو گرم كرده، حالا مى خواد از روى يه كاغذ بلند بالا نوحه بخونه. هنوز بند اول نوحه شو نداده و درست اونو جا نينداخته، كه يهو برق بره... تصوّر كنيد چه حالى پيدا مى كنه؟!
* قيافه ى مداحى كه با آب و تاب شروع كرده به شعر خوندن - مثلاً شب 28 صفر، براى حضرت رسول(ص) - هنوز بيت اوّلو تموم نكرده كه يكى از پاى منبر - فرض كنيد با عصبانيّت - بهش بگه كه: اين شعر رو از اوّل مجلس تا حالا سه باره كه شنيديم! يه چيز تازه اى بخون! فكر مى كنيد اون مداح چه حالتى پيدا مى كنه؟ بخصوص اگه شعر ديگه اى هم نداشته باشه؟!
* قيافه ى اون مداحى كه بانى مجلس، كلى منّتش رو كشيده تا قبول كرده آقا چند دقيقه اى آخر مجلس بياد و بخونه؛ حالا به هر دليلى - نمى گيم واسه كلاس گذاشتن - دير به مجلس بياد و ببينه كسى ديگرو جاى او دعوت كردن و حوالىِ ختم مجلسه...
* قيافه ى اون مداحى كه يكى ازين بلاها كه گفتيم به سرش اومده و حالا داره اين صفحه ى پذيرايى و اين ستون رو مى خونه! خدا وكيلى قيافه ش ديدنى نيست؟!
مدّاحى و باقى قضايا...
* آخ! اگر بدانى چقدر براى سينه زدن دلم تنگ شده است. همين محرّم امسال، چند بار خواستم مثل همه برهنه شوم و به سينه بزنم. امّا چند نفرى بودند كه مرا مى شناختند. خلاصه اين كه، كت و شلوار و عباى مدّاحى بعضى وقتها وبال گردنمان مى شود.
* يك شب خواب ديدم آقايى بلند بالا و نورانى، با لباسى سرتاپا سبز مرا صدا زد و از من پرسيد: «دوست دارى سگِ امام حسين(ع) باشى يا اينكه يار آقا؟!»
مانده بودم چه بگويم كه وحشت زده از خواب پريدم. ياد «شورِ» مجلس چند شب پيشِ خود افتادم:
«سحر آمدم به كويت، به شكار رفته بودى
تو كه سگ نبرده بودى به چه كار رفته بودى؟»
پى نوشت:
اين نامه، بدون ويرايش چاپ مى شود.