تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۲ ساعت ۱۶:۰۰
۰
کد مطلب : ۸۵۹۴

یک خاطره یک اندیشه

فاطمه جهانگیری

شماره پنجم ماهنامه خیمه - جمادی الاول و الثانی1424 - مرداد 1382

باز هم محفلی به اسم یک دوست برگزار شده بود. خانمها دور تا دور نشسته بودند. برخی تنها با خود خلوت کرده، زیر لب صلوات می فرستادند، دعا می خواندند و برخی نیز در آن مجلس انس، دو تا دو تا مشغول گفتگو بودند، اما نه از عاشقی و دلباختگی و توسل و دعا و راز و نیاز، بلکه از دنیا و مافیها، از عروسها و مار دش.هرها و...

بالاخره روضه خوان آمد و با ذکر صلواتی انتظار به سر رسید. با یاد و نام خدا آغاز کرد و بر محمد و آل او درود فرستاد و بعد، از خوابی که دیده بود گفت، از دیروز که اعمال خانمها مورد قبول حضرت حق قرار گرفته و این موضوع به ایشان الهام شده...

و من ماندم و باور این ادعای بزرگ! این ارتباط عجیب! شاید او اهل کرامت باشد...

نشستم و با تأمل شنیدم بقیه سخنانش را، بیشتر از خود می گفت تا از سنت و عترت و هر از چند وقتی، ذکری می خواند و فوتی به قندان روی میز می کرد تا بقیه برای شفای مریض ببرند.

به خود گفتم گمان نمی کنم حتی حضرت زهرا(س) هیچگاه چنین کرده و به دیگران فرموده باشد که نفس من برای شفای بیماران خوب است و عطر دعا دارد! کم کم داشتم به واقعیتی پی می بردم و آن اینکه از جمع سی چهل نفری که به آن مجلس آمده بودند، فقط سه چهار نفر از آنان جوان بودند و این یعنی...

و در آخر، نوحه ای خواند به عنوان زبان حال زینب کبری(س)، از کمر خمیده اش، ازپیر شدن یک روزه اش و التماسش به برادر که نرو پیش ما بمان و... دیگر شک نکردم که نباید نشست، باید برخاست و از زینب و خطبه اش گفت، از رشادت و پرچمداری اش. اما جمع مرا به سکوت دعوت کردند! و روضه خوان گفت: جوان است او را به زینب بلاکشیده ببخشید!

پیش خود گفتم:

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

آن را که خبرشد خبری باز نیامد

یا زینب کبری

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما