کد مطلب : ۸۶۱۷
شمرشناسی
شماره 29-30 ماهنامه خیمه – محرم 1428- بهمن 1385
صدای زنگ ۲ - ۳
«شمرها» در عدم شناسایی آن اله، راه را نه از میانه که از ابتدا اشتباه آمده بودند؛ که بسیار فرق است بین این و آن دیگر، راهی که از میانه به بیراهه افتد، پایه و اساسش حق است، اما آن دیگری که از ابتدا بیراهه رفته است، نه تنها حقیقتی نبوده، که عین ضلالت محض است؛ هرچند به ظاهر متشرعی باشد عجیب سر به گریبان ...! که «شمربن ذیالجوشن» چه شمشیرها که در رکاب امام علی علیهالسلام زده بود... .
خدایی که آنان شناخته بودند، نه آن خدایی بود که بود، و نه آن خدایی هست که هست! آنان نه فقط یک خدا، که خدایان را میپرستیدند. خدایانشان را به یک نام، اما هزار چهره میشناختند و ایمانشان را به آن هزار چهره، به هزار واسطه موکول میکردند، و چنان میلرزیدند بر ایمان نداشتهشان که نه راه را میدیدند و نه حقیقت روشن آن را! حتی آن هنگام که بر سینهی فرزند انسان نشستند و چشم دوختند به چشمان آن نور مطلق، ندیدند راه را و نفهمیدند عظمت آن وجود را ...
پلهی اول شناخت آن ذات کبریایی، «توحید» است که شمرها هیچگاه قدم از قدمشان در آن راه برداشته نشد؛ و من و تو نیز اگر درک نکنیمش، بیراهه رفتنمان را امری عجیب نباید پنداشت ... توحید، اصل دین است و درک آن، حقیقتی است که شیرینیاش را با هیچ چیز معاوضه نتوان کرد. اعتقاد به توحید، از بزرگترین مواهب ذات کبریایی خداست که به بشر عرضه داشته شده است.
امام رضا علیهالسلام اینگونه میشناساند خدایی را که باید شناخت، و توحیدی را که باید به آن رسید:
«اولین مرتبهی بندگی خداوند، شناخت اوست، و پایهی شناسایی او، یگانه دانستن اوست، و کمالِ یکتا دانستن او، نفی صفات (زائد بر ذات) از ذات اقدس اوست، زیرا عقول گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است، و هر موصوفی گواهی دهد به این که برای او خالقی است که آن خالق، دارای چنین صفتی نبوده است و موصوف به این صفت نمیباشد، و هر صفت و موصوفی گواهی دهند به ارتباط داشتن با یکدیگر، و این ارتباط گواهی دهد به ایجاد شدن، و ایجاد شدن گواهی دهد به این که ازلی نمیباشد، زیرا محال است شیئی حادث ازلی باشد. پس آن که به تشبیه درآید و شناخته شود، خدا نیست، و کسی که بخواهد به کنه ذات او پی ببرد، خدا را یگانه ندانسته، و کسی که برای او مثل و مانند آورد، به حقیقت او نرسیده، و هر که برای او نهایتی تصور کند، او را تصدیق ننموده، و هر که به سوی او اشاره کند، او را قصد نکرده، و هر که او را به چیزی تشبیه کند، او را اراده نکرده، و هر که قائل به جزئيت او شود، برای او خوار نگشته است، و هر که او را به وهم و خیال درآورد، او را اراده نکرده است.
آنچه شناخته شود، به خودی خود مصنوع و ساخته شده است، و هرچه به سبب دیگری پابرجاست، معلول است به آفرینش او؛ به وجود او دلیل آورده میشود، و به وسیلهی عقل به شناسایی او راه برده میشود، و حجت الهی در فطرت هرکس وجود دارد...»
صدای زنگ 3-3
تحیر
پروردگار شمرها دست یافتنیتر از هر چیزی است که بشر عزم دست یافتنش را کند؛ تصور شدنیتر از هر چیزی است که تصور شود، و موصوفتر از هر چیزی است که به صفت درآید؛ تشبیه شدهتر از هر مشتبهی و نامدارتر از هر نامداری است و البته محدودتر از هر حد!
خداوندگار شمرها در «عقول» خلق میشود و در «مکاشفات» به تصویر میآید. خلق میشود آن زمانی که «استقرا» و «قیاس» خلقش میکند، و به چشم میآید آن زمانی که «شهود» میشناسانندش ...
شمرها خدایشان را خودشان میسازند و خود میپرورند پرستشش را و خود عزم میکنند شناسایی آن موجود مصنوع را ...
و اینگونه بود که آنها از کلام فرزند انسان هیچ نفهمیدند و خارجی خواندندش. فرزند انسان، خدایی را میپرستید که در سراسر جبروت آن ذات متحیر بود و جز «تحیر» بر او نمیگذشت. او خدایی را سجده میکرد که «قدوس» بود در عین قداست و «سبوح» بود در عین سبحانیت. خدایی که در جبروتش اثر از صفت و موصوف نبود، تشبیه نمیشد، به تصویر نمیآمد، خدایی که عقول را تنها به «تحیر» وامیداشت...
مولای محبوبم، امام علی علیهالسلام اینگونه آموخت خدایی را که در ملكوتش حيران شده بود:
«نمي توان كجا خطابش کرد، که خود کجایی را معین کرد. نمیتوان چه طور خطابش کرد که خود چه طور بودن را کیفیت داد. نمیتوان چیست خطابش کرد که خود چیستی را خلق کرد. شگفت است آن که ذکاوت در امواج عظمتش سرگشته است ، هوشمندان در ازلیت او وامانده و عقول در افلاک ملکوتیش حیرانند ... »(1)
رب زدنی تحیرا الیک ...
صدای زنگ ۴-۳
خداوندگار شمرها نه تنها «تحیر»شدنی نبود و نیست، بلکه خالقی را ماند مخلوق؛ و قادری را ماند مقدور؛ که اینچنین پروردگاری بیشک حاکمی خواهد بود که در افکار و اوهام «محکوم» خواهد شد. شمرها خدایشان را خود حکم میکنند، و محکوم میپندارند پروردگاری را که «حاکم» میانگاشتندش! حکم میکنند بر «نفس خویش» او را و خویش میانگارند پروردگار را ...
شمرها خدا را نه از «او» که با «خود» میشناسند؛ خدا را نه از راه او، که از راه خود میپیمایند؛ در وجود خود حیران میشوند، و نه در افلاک ازلیّت او؛ و در نهایت نیز به هیچ دست نمییابند غیر از خود؛ اگرچه خویشتن خویش را خداوندگاری ببینند که در امواج عظمتش پا گذاشتهاند...! پروردگار شمرها نه خداوند که خود شمرهایند...
و ما نیز عجیب عادت کردهایم خدا را از نگاه خویش شناسیم، غافل از آن که خدای را جنس بشر اینگونه شناسایی نتواند ...
علی بن ابیطالب علی علیهالسلام در درک آن ذات کبریایی چنین گوشزد میکند بشر را:
«لطیف است نه به جسمانیت، موجود است نه آن که وجود او بعد از عدم باشد، انجام دهندهی امور است نه از روی اجبار، امور را بدون فکر اندازهگیری کند، و بدون حرکت تدبیر امور کند، بدون آن که به خاطر آورد، اراده میکند، درک کننده است بدون آن که همت گمارد، شنواست بدون آلت و اسباب، بیناست بدون ابزار بینایی.
با زمان ارتباط نداشته، و مکانها او را در بر نگیرد. خواب او را فرا نگرفته، اوصاف، او را محدود نکند، آلات و ابزار او را نفع نبخشد، وجودش بر زمان پیشی جسته، و وجودش بر عدم سبقت گرفته، و ازلیّتش بر هر ابتدا مقدم بوده است؛ از آنجا که به مشاعر آدمی قدرت درک داد، دانسته شد که برای او مشاعر و آلاتی نیست، و چون جوهر و ماهیات اشیاء را ایجاد کرد، دانسته شد که برای او ماهیتی مانند ممکنات نباشد، و چون بین اشیاء ضدیت قرار داد، دانسته شد که برای او ضدی نیست، و چون امور را قرین یکدیگر قرار داد، دانسته شد که قرینی برای او نیست.
روشنایی را ضد تاریکی، و آشکار را ضد نهان، و خشکی را ضد رطوبت، و سردی را ضد گرمی قرار داد. خداوند بین چیزهایی که با یکدیگر سازش ندارند، دوستی و الفت قرار دهد، و بین چیزهایی که به یکدیگر نزدیکند، جدایی اندازد. این جدایی دلیل است بر این که جدا کنندهای دارد و این دوستی، دلالت کند بر این که کسی دوستی را قرار داده است، و این است فرمودهی خدای بزرگ: از هر چیز جفت آفریدیم تا این که متذکر شوید.»
پینوشت
1. بحارالانوار، ج 3، ص 298.
2. الكافي، ج 1، ص 139.
صدای زنگ ۲ - ۳
«شمرها» در عدم شناسایی آن اله، راه را نه از میانه که از ابتدا اشتباه آمده بودند؛ که بسیار فرق است بین این و آن دیگر، راهی که از میانه به بیراهه افتد، پایه و اساسش حق است، اما آن دیگری که از ابتدا بیراهه رفته است، نه تنها حقیقتی نبوده، که عین ضلالت محض است؛ هرچند به ظاهر متشرعی باشد عجیب سر به گریبان ...! که «شمربن ذیالجوشن» چه شمشیرها که در رکاب امام علی علیهالسلام زده بود... .
خدایی که آنان شناخته بودند، نه آن خدایی بود که بود، و نه آن خدایی هست که هست! آنان نه فقط یک خدا، که خدایان را میپرستیدند. خدایانشان را به یک نام، اما هزار چهره میشناختند و ایمانشان را به آن هزار چهره، به هزار واسطه موکول میکردند، و چنان میلرزیدند بر ایمان نداشتهشان که نه راه را میدیدند و نه حقیقت روشن آن را! حتی آن هنگام که بر سینهی فرزند انسان نشستند و چشم دوختند به چشمان آن نور مطلق، ندیدند راه را و نفهمیدند عظمت آن وجود را ...
پلهی اول شناخت آن ذات کبریایی، «توحید» است که شمرها هیچگاه قدم از قدمشان در آن راه برداشته نشد؛ و من و تو نیز اگر درک نکنیمش، بیراهه رفتنمان را امری عجیب نباید پنداشت ... توحید، اصل دین است و درک آن، حقیقتی است که شیرینیاش را با هیچ چیز معاوضه نتوان کرد. اعتقاد به توحید، از بزرگترین مواهب ذات کبریایی خداست که به بشر عرضه داشته شده است.
امام رضا علیهالسلام اینگونه میشناساند خدایی را که باید شناخت، و توحیدی را که باید به آن رسید:
«اولین مرتبهی بندگی خداوند، شناخت اوست، و پایهی شناسایی او، یگانه دانستن اوست، و کمالِ یکتا دانستن او، نفی صفات (زائد بر ذات) از ذات اقدس اوست، زیرا عقول گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است، و هر موصوفی گواهی دهد به این که برای او خالقی است که آن خالق، دارای چنین صفتی نبوده است و موصوف به این صفت نمیباشد، و هر صفت و موصوفی گواهی دهند به ارتباط داشتن با یکدیگر، و این ارتباط گواهی دهد به ایجاد شدن، و ایجاد شدن گواهی دهد به این که ازلی نمیباشد، زیرا محال است شیئی حادث ازلی باشد. پس آن که به تشبیه درآید و شناخته شود، خدا نیست، و کسی که بخواهد به کنه ذات او پی ببرد، خدا را یگانه ندانسته، و کسی که برای او مثل و مانند آورد، به حقیقت او نرسیده، و هر که برای او نهایتی تصور کند، او را تصدیق ننموده، و هر که به سوی او اشاره کند، او را قصد نکرده، و هر که او را به چیزی تشبیه کند، او را اراده نکرده، و هر که قائل به جزئيت او شود، برای او خوار نگشته است، و هر که او را به وهم و خیال درآورد، او را اراده نکرده است.
آنچه شناخته شود، به خودی خود مصنوع و ساخته شده است، و هرچه به سبب دیگری پابرجاست، معلول است به آفرینش او؛ به وجود او دلیل آورده میشود، و به وسیلهی عقل به شناسایی او راه برده میشود، و حجت الهی در فطرت هرکس وجود دارد...»
صدای زنگ 3-3
تحیر
پروردگار شمرها دست یافتنیتر از هر چیزی است که بشر عزم دست یافتنش را کند؛ تصور شدنیتر از هر چیزی است که تصور شود، و موصوفتر از هر چیزی است که به صفت درآید؛ تشبیه شدهتر از هر مشتبهی و نامدارتر از هر نامداری است و البته محدودتر از هر حد!
خداوندگار شمرها در «عقول» خلق میشود و در «مکاشفات» به تصویر میآید. خلق میشود آن زمانی که «استقرا» و «قیاس» خلقش میکند، و به چشم میآید آن زمانی که «شهود» میشناسانندش ...
شمرها خدایشان را خودشان میسازند و خود میپرورند پرستشش را و خود عزم میکنند شناسایی آن موجود مصنوع را ...
و اینگونه بود که آنها از کلام فرزند انسان هیچ نفهمیدند و خارجی خواندندش. فرزند انسان، خدایی را میپرستید که در سراسر جبروت آن ذات متحیر بود و جز «تحیر» بر او نمیگذشت. او خدایی را سجده میکرد که «قدوس» بود در عین قداست و «سبوح» بود در عین سبحانیت. خدایی که در جبروتش اثر از صفت و موصوف نبود، تشبیه نمیشد، به تصویر نمیآمد، خدایی که عقول را تنها به «تحیر» وامیداشت...
مولای محبوبم، امام علی علیهالسلام اینگونه آموخت خدایی را که در ملكوتش حيران شده بود:
«نمي توان كجا خطابش کرد، که خود کجایی را معین کرد. نمیتوان چه طور خطابش کرد که خود چه طور بودن را کیفیت داد. نمیتوان چیست خطابش کرد که خود چیستی را خلق کرد. شگفت است آن که ذکاوت در امواج عظمتش سرگشته است ، هوشمندان در ازلیت او وامانده و عقول در افلاک ملکوتیش حیرانند ... »(1)
رب زدنی تحیرا الیک ...
صدای زنگ ۴-۳
خداوندگار شمرها نه تنها «تحیر»شدنی نبود و نیست، بلکه خالقی را ماند مخلوق؛ و قادری را ماند مقدور؛ که اینچنین پروردگاری بیشک حاکمی خواهد بود که در افکار و اوهام «محکوم» خواهد شد. شمرها خدایشان را خود حکم میکنند، و محکوم میپندارند پروردگاری را که «حاکم» میانگاشتندش! حکم میکنند بر «نفس خویش» او را و خویش میانگارند پروردگار را ...
شمرها خدا را نه از «او» که با «خود» میشناسند؛ خدا را نه از راه او، که از راه خود میپیمایند؛ در وجود خود حیران میشوند، و نه در افلاک ازلیّت او؛ و در نهایت نیز به هیچ دست نمییابند غیر از خود؛ اگرچه خویشتن خویش را خداوندگاری ببینند که در امواج عظمتش پا گذاشتهاند...! پروردگار شمرها نه خداوند که خود شمرهایند...
و ما نیز عجیب عادت کردهایم خدا را از نگاه خویش شناسیم، غافل از آن که خدای را جنس بشر اینگونه شناسایی نتواند ...
علی بن ابیطالب علی علیهالسلام در درک آن ذات کبریایی چنین گوشزد میکند بشر را:
«لطیف است نه به جسمانیت، موجود است نه آن که وجود او بعد از عدم باشد، انجام دهندهی امور است نه از روی اجبار، امور را بدون فکر اندازهگیری کند، و بدون حرکت تدبیر امور کند، بدون آن که به خاطر آورد، اراده میکند، درک کننده است بدون آن که همت گمارد، شنواست بدون آلت و اسباب، بیناست بدون ابزار بینایی.
با زمان ارتباط نداشته، و مکانها او را در بر نگیرد. خواب او را فرا نگرفته، اوصاف، او را محدود نکند، آلات و ابزار او را نفع نبخشد، وجودش بر زمان پیشی جسته، و وجودش بر عدم سبقت گرفته، و ازلیّتش بر هر ابتدا مقدم بوده است؛ از آنجا که به مشاعر آدمی قدرت درک داد، دانسته شد که برای او مشاعر و آلاتی نیست، و چون جوهر و ماهیات اشیاء را ایجاد کرد، دانسته شد که برای او ماهیتی مانند ممکنات نباشد، و چون بین اشیاء ضدیت قرار داد، دانسته شد که برای او ضدی نیست، و چون امور را قرین یکدیگر قرار داد، دانسته شد که قرینی برای او نیست.
روشنایی را ضد تاریکی، و آشکار را ضد نهان، و خشکی را ضد رطوبت، و سردی را ضد گرمی قرار داد. خداوند بین چیزهایی که با یکدیگر سازش ندارند، دوستی و الفت قرار دهد، و بین چیزهایی که به یکدیگر نزدیکند، جدایی اندازد. این جدایی دلیل است بر این که جدا کنندهای دارد و این دوستی، دلالت کند بر این که کسی دوستی را قرار داده است، و این است فرمودهی خدای بزرگ: از هر چیز جفت آفریدیم تا این که متذکر شوید.»
پینوشت
1. بحارالانوار، ج 3، ص 298.
2. الكافي، ج 1، ص 139.