اگر در مدّاحى من چيزى هست، فقط عنايت آنهاست
شماره ششم ماهنامه خیمه - رجب المرجب1424 - شهریور1382
اشاره: شمارههاى پيشين مجلهى «خيمه» را كه تورّقى كرد و مصاحبههاى قبلى را ديد، از اصل مصاحبه منصرف شد و متواضعانه گفت: «من در كنار اساتيدى كه مصاحبه شدند، كوچكتر از آنم كه...» امّا وقتى ضرورت مصاحبه را برايش شرح داديم، با ما صميمانه به گفت و گو نشست و از هر درى سخنى گفت... حاصل نشست سه ساعتهى ما با او را در اين شماره و انشاء اللّه در شمارهى بعدى - بطور خلاصه - خواهيد خواند.
«حسن خلج» در شمار كسانى است كه از نوجوانى، از سرِ عشق به اهلبيت، به جمع مادحان و مرثيه پردازان اهل بيت پيوسته و در اين راه مسيرها و سنگلاخهاى سخت و طولانى را پيموده است؛ امّا خود او، آنچه را كه در مدّاحى او به عنوان موفقيت از آن ياد مىشود، چيزى جز عنايت اهلبيت نمىداند...
بسيارى از جوانان اين مرز و بوم، شيفتهى جاذبههاى فنى مدّاحى او هستند و بسيارى از پيران و پيشكوستان عرصهى ارادت به سيّدالشهدا، نيز از پاىبندى او به اصول اصيل و سنّتى مدّاحى، از جمله توجه به موسيقى و رديفهاى آوازى، انتخاب دقيق شعر و از بَر خواندن آن و... سخن مىگويند؛ امّا آنچه باعث شد مقدمهى اين مصاحبه را با شيفتگى دربارهى او بنويسيم، صرفاً ادب و تواضع و نيز اظهار معرفت او به اهلبيت(ع) بود؛ كه اميدواريم اين جلوهى روشن همواره در آينهى رفتار و گفتار او مشهود بماند.
اين جملات او را به خاطر بسپاريد و تفصيل آن را در لابهلاى مصاحبهاش بخوانيد؛ تا او را بيشتر بشناسيد:
- منصب روضه خوان امام حسين را بايد از ازل نوشته باشند.
- در يك مقطع زمانى خاصى، شديداً در باب معارف اهلبيت احساس عطش مىكردم؛ گمشدهاى داشتم كه دنبالش مىگشتم. حضرت رضا(ع) عنايت فرمودند و مرا با بعضى از بزرگان، آشنا كردند.
- تقليد در ابتداى كار، از واجبات است؛ امّا اگر ادامه پيدا كند...
- اساساً خواندن من خيلى به فنون و رموز مدّاحى اتّكا ندارد!
- دوستان مدّاح، اگر مىخواهند مستمع خود را نگه دارند، براى امام حسين بخوانند!
- من خيلى مقيّدم كه در مجالس، حتماً اشك ريخته شود...
- و...
حاج حسن آقاى خلج! لطفاً در ابتدا بفرماييد مدّاحى را چطور و از كجا شروع كرديد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. السلام عليك يا اباعبدالله
قصهى مدّاحى من يك بحث ظاهرى دارد كه از كجا شروع كردم و از چه سنى؛ تقريباً از 13-12سالگى شروع كردم و شروع كارم با شروع انقلاب مصادف بود و انقلاب، در گرايش من به مدّاحى خيلى نقش داشت. با جلسات محلى هم شروع كردم. ما جلسهاى داشتيم در محلهى قديم خودمان در انتهاى خيابان اتابك و خاوران به نام هيأت سيّدالشهدا كه شبهاى چهارشنبه بود و بعد شد صبحهاى جمعه؛ دعاى توسل و زيارت عاشورا و بعد هم جلسات روضه و ايام شهادتها هم كه برنامهى ويژهاى داشتند.
از اساتيدتان يادى كنيد.
بعد از مدتى مدّاحى، اين توفيق و سعادت را پيدا كردم كه با آقاى ارضى آشنا شدم؛ از نظر فنون خوانندگى، تا حدود زيادى از ايشان بهره بردم؛ در تقويت و علاقهام به اهلبيت از ايشان خيلى فيض بردم. بعد از ايشان، از حاج حسن آقاى ارضى بسيار فيض بردم - عموى حاج منصور آقاى ارضى - كه ظاهراً استادى خود حاج منصور را هم مدتى ايشان بر عهده داشتند. بعد هم در ميان اجتماع جلسات و دوستان هيأتى بوده و هستيم.
از نظر باطنى؟
از نظر باطنى، اساساً اعتقادم اين است كه مدّاحى را كار زمينى نمىدانم؛ لذا وقتى رفقاى جوانتر مىآيند مىپرسند از كجا بايد مدّاحى را شروع كنيم به اين كلاسها و جلسات كه تحت عنوان تربيت مدّاح برگزار مىشود، خيلى اعتقاد ندارم؛ گر چه بىتأثير نيست. ولى معتقدم مدّاحى مثل بذرى است كه بايد بىبى حضرت زهرا(س) آن را كاشته باشد؛ اگر آن بذر باشد، مىشود در اين كلاسها پرورش داد، مىشود كمى زينتش داد؛ آرايشش كرد؛ خار و خسش را گرفته زيباترش كرد. امّا چون اصل اين كار، خاص ما نيست، يعنى زمينى نيست من گمان نمىكنم بشود با راههاى زمينى آموخت. در واقع بايد مدّاح، «مدّاح» به دنيا آمده باشد، بايد منصب روضه خوانِ امام حسين(ع) را از ازل نوشته باشند؛ بعد مىتواند با اين كلاسها جذابتر و قابلتر و پذيرفتنىترش كند.
سال 62-63 شما به اين سبك و شيوهى امروز نمىخواندهايد و چند سالى در اين فاصلهى زمانى، نه نام حسن خلج هست نه نوارى از او... چه دورهاى بود؟ در آن زمان چكار كرديد كه روش شما كاملاً عوض شد؟ من احساس مىكنم يكى از دلايلى كه الآن حسن خلج، همان حسن خلجى هست كه بايد باشد، برمىگردد به همان چند سال... در اين مورد توضيح دهيد.
بله! البته براى من توجه شما به اين سنواتى كه گفتيد، جالب است؛ كمتر كسى ديدهام اين قدر دقت داشته باشد! به هر حال كمى در بيان اين موضوع دست و بال من بسته است چون خوف دارم كه، خداى ناكرده، سوء تعبير شود و حمل بر خودستايى. به هر حال وقتى كسى در مسير اهلبيت قرار گرفت بايد پى اين موضوع باشد كه همهى اين روضهخوانيها، روضهگوش دادنها، گريه كردنها، سينه زدنها وسيله است تا انسان بتواند توشهاى از خرمن معارف آن بردارد و نسبت به اين ذوات مقدسه معرفت بيشترى پيدا كند.
براى من در آن مقطع زمانى، حالت خاصى پيدا شد كه شديداً در باب معارف اهلبيت، احساس عطش مىكردم احساس نيازمندى بيش از پيش؛ لذا در آن مقطع حالت انقطاع خاصى براى من پيدا شد كه از همه چيز بريدم. در واقع برايم هيچ فرقى نمىكرد كه به جلسه بروم يا نروم؛ بخوانم يا نخوانم. چون گمشدهاى داشتم كه دنبالش مىگشتم خيلى هم حيران و سرگردان بودم خيلى جاها رفتم در اين جلسات شركت يافتم؛ آخرالامر با توسل زيادى كه به حضرت رضا(ع) داشتم، حضرت رضا(ع) عنايت فرمودند و مرا با بعضى از بزرگان آشنا كردند كه به واسطهى آن بزرگان، توانستم آن نياز باطنى را در حدّ ظرفيت خودم برطرف كنم؛ نه اينكه برطرف بكنم، كه در واقع شروع كردم به نوشيدن! تا اين كه از آن حيرت، نجات پيدا كردم و به توسط حضرت رضا(ع) با بزرگى آشنا شدم كه از به كار بردن القاب و اوصاف دربارهى ايشان خوددارى مىكنم؛ چون هر چه بگويم، فكر مىكنم ايشان را به آن چيزهايى كه مىخواهم بگويم محدود كردهام و ايشان خيلى بزرگتر و گستردهتر از آن چيزهاست. لذا آن مقطع، با ارتباط من با آن بزرگ، آن پايان را پيدا كرد و از آن مرحله جَستيم و بيرون آمديم.
ظاهراً اين تغييرات ذوقى بوده تا فنى؟!
بله! تغيير و تحولاتى كه در مدّاحى من ديدهايد به ذوق و سليقه هم برمىگردد؛ ذوق و سليقه، ارتباط مستقيم با روح آدم دارد. روح آدم هر نوع نوسانى داشته باشد بر رفتار او تأثير مىگذارد. شما از روى خط يك خطاط مىتوانيد تشخيص دهيد كه اين خطاط در حالت استرس بوده اين خط را نوشته يا آرامش داشته، يا عاشق بوده و عشقى داشته - چه مجازى چه حقيقى - يا نه؛ اين خط را كه نوشته، بدهكار بوده و طلبكارش پشتِ در خانهاش در مىزده يا... همه اين موارد، در آن اثرى كه از يك هنرمند مىماند، دخيل است؛ لذا با تغيير و تحولاتى كه من در روحيهى خودم يافتم، طبيعى است كه در كارهاى من هم اين تأثير نمود پيدا كند، خواسته يا ناخواسته فرق چندانى ندارد؛ ولى ارتباط مستقيم دارد. بعد از آن مقطع، استنباطم اين است كه به يك نرمش و آرامش بيشترى در مجالس گرايش پيدا كردهام.
آرامش بعد از توفان؟
شايد بشود اسمش را اين گذاشت. بله يك آرامش بعد از توفان؛ با گرايش به نرمش در جلساتم و در خواندنهايم، احساس كردم روحاً آرامش بيشترى پيدا مىكنم. خيلىها هم كه كارهاى قبلىام را شنيده بودند و به آن نحوه خواندنم علاقه داشتند، آن سبك خواندن را از من مىخواستند ولى من ديگر در توانم نبود؛ نمىتوانستم نمايش بازى كنم من بايد همان را كه مىبودم ارايه مىكردم. به هر حال، اين تغييرات با هم مرتبط بود.
آيا اين تغييرات كه خيلى هم مبارك بود، نشأت گرفته از يكسرى آموزشِ فنون بود، يا نه...؟
نه! من خواندنم خيلى به فنون بستگى ندارد! شايد به خاطر همين عدمِ اتكاء خواندنم به فنون و رموز فنى كار است كه چنين اعتقادى پيدا كردهام و مىگويم با برگزارى كلاس، درست نمىشود. اساساً خواندن من خيلى به فنون و رموز مدّاحى اتكاء ندارد اگر كه نكتهى فنى هم در آن مشاهده مىكنيد، اين در ذاتش وجود دارد. خيلى مواقع هست - من اين نكته را به شما به قول معروف محكم و با قسم حضرت عبّاس مىگويم - خيلى مواقع هست كه به من مىگويند كه آقا شما مثلاً فلان حركت را در مدّاحى انجام داديد كه خيلى مثلاً فنى بود! من خودم هيچ متوجهش نيستم من آن مسيرى را كه بايد، مىروم؛ اگر اين تغيير و تحولات هم هست، اتكايش به فنون نيست با اتّكا به عنايت اهلبيت است. يعنى قطعاً مىتوانم بگويم اگر من روزى آمدم و گفتم آقا! من خيلى خِبره شدم كه توانستم فلان حركت را در مدّاحىام انجام بدهم، قطعاً بدانيد دروغ مىگويم! اگر چيزى هست فقط عنايت آنهاست.
يك خاطره
در جلسهاى، خواندنم كه تمام شد آقايى را به من معرفى كردند كه نزديك بيست و چند سال رديفهاى آوازى را كار كرده بود؛ آن آقا مىگفت من هفت دستگاه را به روايتهاى مختلف مىدانم. آدم متواضع و خوبى بود مىگفت من خوش صدا نيستم ولى رديفهاى آوازى را دوست داشتم و كار كردم طى بيست و چند سال؛ حرفش اين بود مىگفت: «شما امشب مىدانيد از نظر موسيقى چكار كرديد؟» گفتم: «نه! من اصلاً هيچ اطلاعى ندارم!» باورش نمىشد! گفت: «آخر مگر مىشود كسى نداند و اينگونه اجرا كند؟! در ميان خوانندههاى اصيل، آقاى شجريان ابداعى داشتهاند كه به نام ايشان هم ثبت شده و آن «مركبخوانى» است؛ مىتوانند رديفهاى مختلف را با گوشههاى مختلفش به شكلى زيبا تركيب مىكنند كه به قولِ امروزىها تناسباتش، توازنش به هم نخورد؛ زيبا و گوشنواز باشد. شما هم امشب خيلى راحت اين فن را انجام مىداديد و من در تعجب ماندم كه خدايا اين آقا كِى رفته كار كرده؟ كجا ياد گرفته؟!» گفتم: «من اصلاً كارى نكردم!» و اين جُز عنايت بىبى حضرت زهرا(س) و حضرت سيدالشهدا(ع) هيچ چيز ديگرى نمىتواند باشد و نيست.
يعنى اصلاً كلاس آموزش رديفخوانى نرفتهايد؟
نخير، اصلاً.
حتّى نوارهاى رديفخوانى هم گوش نكردهايد؟
چرا!
جدا از بحث عنايت كه...
بله! عرض كنم خدمتتان كه من به موسيقى اصيل علاقهمندم. اول صحبتم به شما عرض كردم كه بذر مدّاحى را بىبى حضرت زهرا(س) بايد كاشته باشند؛ بعد مىشود با چيزهاى ديگر آن را رشد داد. شايد يكى از چيزهايى كه من در مدّاحىام استفاده كردهام، همين رديفهاى آوازى بوده، آن هم نه به طور علمى كه كلاس بروم و بياموزم، همين مقدار كه آوازى را مىشنيدم، سعىام بر اين بود كه بتوانم از نظر شنيدارى خوب لذت ببرم. وقتى كه خوب مىشنيدم، اين آواز در جان و در وجود من تأثير مىگذاشت و در مدّاحىام هم نمود پيدا مىكرد.
در مورد تقويت و پرورش صدا چه نظرى داريد با اين توصيف كه كمتر از شما نوارهايى شنيدهايم كه صداى شما گرفته باشد...
اينها نكاتى است كه هر خواننده، خودش بايد توجه داشته باشد جنس صداها با هم متفاوت است اگر كسى دو دانگ صدا دارد، نبايد از خودش چهار دانگ صدا توقع داشته باشد آن چيز كه خدا داده همان است. تُنِ صدا، مقدار زيبايى يا نازيبايى صدا كه دستِ كسى نيست. امّا تقليد هم انسان را به جايى نمىرساند.
بحث تقليد به ميان آمد؛ جزئىتر در اين باره صحبت كنيد.
ببينيد! تقليد ممكن است ابتداى راه بتواند شخص را حركت دهد؛ كه به اعتقاد من تقليد در ابتداى كار، يكى از واجبات است يعنى كسى كه مىخواهد ابتدا به ساكن، خوانندگى را شروع كند چون خودش را هنوز پيدا نكرده، مجبور است تقليد كند؛ براى اينكه بتواند كارهايى نسبتاً معقول ارايه دهد.
شما هم همين كار را مىكرديد.
بله! تا حدّ زيادى؛ هر كسى در شروع، مجبور است كه تقليد كند؛ امّا اگر تقليد او ادامه پيدا كند و بماند، براى او آفت مىشود هم از نظر شخصيت خوانندگى - چون او را به جايى نمىرساند - هم از نظر فن خوانندگى. خود من در ابتداى كار از آقاى ارضى تقليد عجيب و غريبى مىكردم به حدى كه گاهى اگر همسر من و همسر ايشان هر دو در مجلس بودند، تشخيص نمىدادند كه الآن آقاى ارضى است كه مىخواند يا اين كه من دارم مىخوانم!
ورزش هم بر صداى شما ظاهراً تأثير گذار بوده؟
بله! خيلى مؤثر است؛ به هر حال تارهاى صوتى هم مثل بقيهى عضلات بدن، احتياج به پرورش دارد و اگر كلاً فيزيك ظاهرى خواننده، يك فيزيك ورزيده باشد؛ حنجره بخوبى مىتواند با او همراهى كند البته استثنائات عجيب و غريب هم گاهى در اين فن ديده مىشود! من خوانندههايى مىبينم كه خيلى نحيف و ضعيف الجثهاند، ولى صداهاى خيلى بلند، قوى و پرطنينى دارند!
ظاهراً در جايى به عدهاى سفارش كرده بوديد كه براى تقويت صدا بايد به كوه بروند و بخوانند...
بله اين كار تأثيرگذار است؛ البته به آنها كه سفارش كردم براى اين بود كه هم حنجرهشان قوى شود و هم در خانه، سرِ كسى را درد نياورند!
به كوه رفتن و مدتى فرياد زدن و با صداى بلند آواز خواندن، اينها همان ورزش و نرمشى است كه به ماهيچههاى حنجره مىدهد تا اين حنجره توان پيدا كند؛ هيچ وزنه بردارى از روز اول نيامده كه يكباره صد كيلو بزند؛ از پنج كيلو، ده كيلو شروع مىكند تا به آن حد برسد؛ با حنجره هم بايد همين كار را كرد.
دربارهى سبكهايى كه مىخوانيد توضيحاتى بدهيد.
گاهى از من يا از امثال من مىپرسند شما اين سَبْكهاى جديد را كه مىخوانيد از كجا آمده؟ همان سبكهاى سنتى چيز ديگرى بود! من هم قبول دارم كه چيز ديگرى بوده. امّا آن سبك سنّتى هم روزى براى همه نو بوده. به فرض مىگويند كه آقا! سبكهاى حاج اكبر ناظم را بخوان، چه سبكهاى زيبايى مىخوانده! چقدر سوزناك بوده! بله! امّا حاج اكبر ناظم كه خيلى قديمى نيست؛ مال همين 50-60 سال گذشته است يعنى در همين سدهى اخير. اگر هم ايشان را - به فرض - به عنوان اسطورهى سبكها معرفى كنيم؛ الآن كه سبكها سنتى شده و بيش از پنجاه سال قدمت دارد، همين سبكهايى هم كه ما الآن مىخوانيم 50-60 سال ديگر، ممكن است كه سنتّى به شمار آيد! من نمىدانم واقعاً چه اصرارى به اين مباحث هست كه چرا اين سبكهاى جديد خوانده مىشود. اتفاقاً اگر كارهاى اخيرم را ديده باشيد از سبكهاى مرحوم حاج اكبر ناظم يا سبكهاى قديمىتر استفاده مىكنم؛ دلايلى هم براى اين كار خودم دارم. من با سنتى خواندن مخالف نيستم، امّا اين هم درست نيست كه دائم عدهاى اعتراض مىكنند كه اينها چيست كه مىخوانيد سبكهاى سنّتى بخوانيد! من مىخواهم سؤال كنم كه اصلاً گل كردن امثال حاج اكبر ناظم در جامعهى مدّاحان چه بود؟ آيا علتش غير از اين بود كه ايشان سبكهاى جديدى را از عراق آورد؟! سبكهاى آن موقع ايشان اصلاً سبكهاى ايرانى نبود، عربى بود. وقتى بررسى كنيد مىبينيد كه چون جديد بود. گل كرد. به هر حال، همان طور كه گفتم كار، كارِ ذوق و كار سليقه است.
من زمانى مطلبى براى كنگرهى ستايشگرانِ عشق و ولايت نوشتم. در آنجا از دو بُعد، مدّاحى را بررسى كردم - به حدّ توان خودم -. از نظر ظاهرى، اين هنر، تلفيقى از شايد 6-7 هنر است، مردم اين هنر را واقعاً دست كم مىگيرند. شما در اين هنر، بايد با ادبيات آشنا باشيد، با موسيقى، با فن نمايش، يعنى بتوانيد اين حس باطنىتان را نمايش بدهيد. فنون مختلفى در اين هنر بايد بلد باشيد؛ شما حتماً بايد روانشناس خوبى باشيد - در حدّ خودتان - كه بتوانيد مجلستان را بشناسيد؛ بتوانيد مطلب مورد نياز مجلستان را تشخيص دهيد. چه مطلبى با چه نوع موسيقىاى، با چه الفاظى؛ اينها همه دخيلند.
نوع مدّاحى حاج حسن خلج را جوانها مىپسندند، به دليل نوآورىهايش و سنتىها هم به دليل نقاط فنى و قوتهايش، مثل از بر خواندن، استفاده از رديفهاى آوازى و... نظر خود شما چيست؟
عرض كنم كه حرف من، همان است كه اول عرض كردم؛ يعنى همان عنايت اهلبيت است و بس! حالا به قول زبان خودمانى و دوستانهاش اين مىشود كه ظاهراً امام حسين(ع) - به هر دليل من هم نمىدانم و اين هم حرفى است كه شايد گفتنش معنا نداشته باشد - با همهى ناقابليتهايى كه در من هست، به من عنايت دارند؛ اقبالى است كه مردم داشته و دارند. امّا از لحاظ ظاهرى قصه كه بخواهيم بررسى كنيم، شايد همين است كه شما فرموديد يعنى تلفيقى از نو و كهنه. ببينيد! در تمام هنرهاى مختلف، هميشه اينجور بوده كه ضمن اينكه نوآورىها جذّاب بوده، رجوع به قبل هم، خود جذابيت خاصى داشته.
براى نسل جديد؟!
بله! و البته اين نكته را به خود من خيلىها گفتهاند اين حرف را درست مىدانم شايد اين اقبال مخصوصاً جوانها بيشتر به خاطر تلفيق نواهاى قديمى و نو است - كه حالا شما هر چه اسمش را مىخواهيد بگذاريد؛ «پاپ» يا «اصيل» اسمش چه باشد، مهم نيست - . مهم اين است كه يك سرى نواهاى ابداعى يا نواهاى اقتباسى را، كه نو است با سبكهاى اصيل سنتى و رديفهاى آوازى، تا حد توان خود تلفيق كردهام و شايد همين امر باعث جذابيت كار شده باشد. البته درست تلفيق كردنش هم خيلى مهم است ممكن است خيلىها اين كار را خواسته باشند بكنند، ولى كمتر ديدم كه اينكار صحيح انجام شود.