تاریخ انتشار
شنبه ۱ شهريور ۱۳۸۲ ساعت ۰۳:۳۰
۰
کد مطلب : ۸۶۳۸

اگر در مدّاحى من چيزى هست، فقط عنايت آنهاست

شماره ششم ماهنامه خیمه - رجب المرجب1424 - شهریور1382

اشاره: شماره‏هاى پيشين مجله‏ى «خيمه» را كه تورّقى كرد و مصاحبه‏هاى قبلى را ديد، از اصل مصاحبه منصرف شد و متواضعانه گفت: «من در كنار اساتيدى كه مصاحبه شدند، كوچكتر از آنم كه...» امّا وقتى ضرورت مصاحبه را برايش شرح داديم، با ما صميمانه به گفت و گو نشست و از هر درى سخنى گفت... حاصل نشست سه ساعته‏ى ما با او را در اين شماره و ان‏شاء اللّه در شماره‏ى بعدى - بطور خلاصه - خواهيد خواند.

«حسن خلج» در شمار كسانى است كه از نوجوانى، از سرِ عشق به اهل‏بيت، به جمع مادحان و مرثيه پردازان اهل بيت پيوسته و در اين راه مسيرها و سنگلاخهاى سخت و طولانى را پيموده است؛ امّا خود او، آنچه را كه در مدّاحى او به عنوان موفقيت از آن ياد مى‏شود، چيزى جز عنايت اهل‏بيت نمى‏داند...

بسيارى از جوانان اين مرز و بوم، شيفته‏ى جاذبه‏هاى فنى مدّاحى او هستند و بسيارى از پيران و پيشكوستان عرصه‏ى ارادت به سيّدالشهدا، نيز از پاى‏بندى او به اصول اصيل و سنّتى مدّاحى، از جمله توجه به موسيقى و رديف‏هاى آوازى، انتخاب دقيق شعر و از بَر خواندن آن و... سخن مى‏گويند؛ امّا آنچه باعث شد مقدمه‏ى اين مصاحبه را با شيفتگى درباره‏ى او بنويسيم، صرفاً ادب و تواضع و نيز اظهار معرفت او به اهل‏بيت(ع) بود؛ كه اميدواريم اين جلوه‏ى روشن همواره در آينه‏ى رفتار و گفتار او مشهود بماند.

اين جملات او را به خاطر بسپاريد و تفصيل آن را در لابه‏لاى مصاحبه‏اش بخوانيد؛ تا او را بيشتر بشناسيد:

- منصب روضه خوان امام حسين را بايد از ازل نوشته باشند.

- در يك مقطع زمانى خاصى، شديداً در باب معارف اهل‏بيت احساس عطش مى‏كردم؛ گمشده‏اى داشتم كه دنبالش مى‏گشتم. حضرت رضا(ع) عنايت فرمودند و مرا با بعضى از بزرگان، آشنا كردند.

- تقليد در ابتداى كار، از واجبات است؛ امّا اگر ادامه پيدا كند...

- اساساً خواندن من خيلى به فنون و رموز مدّاحى اتّكا ندارد!

- دوستان مدّاح، اگر مى‏خواهند مستمع خود را نگه دارند، براى امام حسين بخوانند!

- من خيلى مقيّدم كه در مجالس، حتماً اشك ريخته شود...

- و...



حاج حسن آقاى خلج! لطفاً در ابتدا بفرماييد مدّاحى را چطور و از كجا شروع كرديد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. السلام عليك يا اباعبدالله

قصه‏ى مدّاحى من يك بحث ظاهرى دارد كه از كجا شروع كردم و از چه سنى؛ تقريباً از 13-12سالگى شروع كردم و شروع كارم با شروع انقلاب مصادف بود و انقلاب، در گرايش من به مدّاحى خيلى نقش داشت. با جلسات محلى هم شروع كردم. ما جلسه‏اى داشتيم در محله‏ى قديم خودمان در انتهاى خيابان اتابك و خاوران به نام هيأت سيّدالشهدا كه شبهاى چهارشنبه بود و بعد شد صبحهاى جمعه؛ دعاى توسل و زيارت عاشورا و بعد هم جلسات روضه و ايام شهادتها هم كه برنامه‏ى ويژه‏اى داشتند.



از اساتيدتان يادى كنيد.

بعد از مدتى مدّاحى، اين توفيق و سعادت را پيدا كردم كه با آقاى ارضى آشنا شدم؛ از نظر فنون خوانندگى، تا حدود زيادى از ايشان بهره بردم؛ در تقويت و علاقه‏ام به اهل‏بيت از ايشان خيلى فيض بردم. بعد از ايشان، از حاج حسن آقاى ارضى بسيار فيض بردم - عموى حاج منصور آقاى ارضى - كه ظاهراً استادى خود حاج منصور را هم مدتى ايشان بر عهده داشتند. بعد هم در ميان اجتماع جلسات و دوستان هيأتى بوده و هستيم.



از نظر باطنى؟

از نظر باطنى، اساساً اعتقادم اين است كه مدّاحى را كار زمينى نمى‏دانم؛ لذا وقتى رفقاى جوانتر مى‏آيند مى‏پرسند از كجا بايد مدّاحى را شروع كنيم به اين كلاسها و جلسات كه تحت عنوان تربيت مدّاح برگزار مى‏شود، خيلى اعتقاد ندارم؛ گر چه بى‏تأثير نيست. ولى معتقدم مدّاحى مثل بذرى است كه بايد بى‏بى حضرت زهرا(س) آن را كاشته باشد؛ اگر آن بذر باشد، مى‏شود در اين كلاس‏ها پرورش داد، مى‏شود كمى زينتش داد؛ آرايشش كرد؛ خار و خسش را گرفته زيباترش كرد. امّا چون اصل اين كار، خاص ما نيست، يعنى زمينى نيست من گمان نمى‏كنم بشود با راه‏هاى زمينى آموخت. در واقع بايد مدّاح، «مدّاح» به دنيا آمده باشد، بايد منصب روضه خوانِ امام حسين(ع) را از ازل نوشته باشند؛ بعد مى‏تواند با اين كلاسها جذاب‏تر و قابل‏تر و پذيرفتنى‏ترش كند.



سال 62-63 شما به اين سبك و شيوه‏ى امروز نمى‏خوانده‏ايد و چند سالى در اين فاصله‏ى زمانى، نه نام حسن خلج هست نه نوارى از او... چه دوره‏اى بود؟ در آن زمان چكار كرديد كه روش شما كاملاً عوض شد؟ من احساس مى‏كنم يكى از دلايلى كه الآن حسن خلج، همان حسن خلجى هست كه بايد باشد، برمى‏گردد به همان چند سال... در اين مورد توضيح دهيد.

بله! البته براى من توجه شما به اين سنواتى كه گفتيد، جالب است؛ كمتر كسى ديده‏ام اين قدر دقت داشته باشد! به هر حال كمى در بيان اين موضوع دست و بال من بسته است چون خوف دارم كه، خداى ناكرده، سوء تعبير شود و حمل بر خودستايى. به هر حال وقتى كسى در مسير اهل‏بيت قرار گرفت بايد پى اين موضوع باشد كه همه‏ى اين روضه‌خواني‌ها، روضه‏گوش دادن‌ها، گريه كردنها، سينه زدن‌ها وسيله است تا انسان بتواند توشه‏اى از خرمن معارف آن بردارد و نسبت به اين ذوات مقدسه معرفت بيش‏ترى پيدا كند.

براى من در آن مقطع زمانى، حالت خاصى پيدا شد كه شديداً در باب معارف اهل‏بيت، احساس عطش مى‏كردم احساس نيازمندى بيش از پيش؛ لذا در آن مقطع حالت انقطاع خاصى براى من پيدا شد كه از همه چيز بريدم. در واقع برايم هيچ فرقى نمى‏كرد كه به جلسه بروم يا نروم؛ بخوانم يا نخوانم. چون گمشده‏اى داشتم كه دنبالش مى‏گشتم خيلى هم حيران و سرگردان بودم خيلى جاها رفتم در اين جلسات شركت يافتم؛ آخرالامر با توسل زيادى كه به حضرت رضا(ع) داشتم، حضرت رضا(ع) عنايت فرمودند و مرا با بعضى از بزرگان آشنا كردند كه به واسطه‏ى آن بزرگان، توانستم آن نياز باطنى را در حدّ ظرفيت خودم برطرف كنم؛ نه اينكه برطرف بكنم، كه در واقع شروع كردم به نوشيدن! تا اين كه از آن حيرت، نجات پيدا كردم و به توسط حضرت رضا(ع) با بزرگى آشنا شدم كه از به كار بردن القاب و اوصاف درباره‏ى ايشان خوددارى مى‏كنم؛ چون هر چه بگويم، فكر مى‏كنم ايشان را به آن چيزهايى كه مى‏خواهم بگويم محدود كرده‏ام و ايشان خيلى بزرگ‏تر و گسترده‏تر از آن چيزهاست. لذا آن مقطع، با ارتباط من با آن بزرگ، آن پايان را پيدا كرد و از آن مرحله جَستيم و بيرون آمديم.



ظاهراً اين تغييرات ذوقى بوده تا فنى؟!

بله! تغيير و تحولاتى كه در مدّاحى من ديده‏ايد به ذوق و سليقه هم برمى‏گردد؛ ذوق و سليقه، ارتباط مستقيم با روح آدم دارد. روح آدم هر نوع نوسانى داشته باشد بر رفتار او تأثير مى‏گذارد. شما از روى خط يك خطاط مى‏توانيد تشخيص دهيد كه اين خطاط در حالت استرس بوده اين خط را نوشته يا آرامش داشته، يا عاشق بوده و عشقى داشته - چه مجازى چه حقيقى - يا نه؛ اين خط را كه نوشته، بدهكار بوده و طلبكارش پشتِ در خانه‏اش در مى‏زده يا... همه اين موارد، در آن اثرى كه از يك هنرمند مى‏ماند، دخيل است؛ لذا با تغيير و تحولاتى كه من در روحيه‏ى خودم يافتم، طبيعى است كه در كارهاى من هم اين تأثير نمود پيدا كند، خواسته يا ناخواسته فرق چندانى ندارد؛ ولى ارتباط مستقيم دارد. بعد از آن مقطع، استنباطم اين است كه به يك نرمش و آرامش بيشترى در مجالس گرايش پيدا كرده‏ام.



آرامش بعد از توفان؟

شايد بشود اسمش را اين گذاشت. بله يك آرامش بعد از توفان؛ با گرايش به نرمش در جلساتم و در خواندن‏هايم، احساس كردم روحاً آرامش بيشترى پيدا مى‏كنم. خيلى‏ها هم كه كارهاى قبلى‏ام را شنيده بودند و به آن نحوه خواندنم علاقه داشتند، آن سبك خواندن را از من مى‏خواستند ولى من ديگر در توانم نبود؛ نمى‏توانستم نمايش بازى كنم من بايد همان را كه مى‏بودم ارايه مى‏كردم. به هر حال، اين تغييرات با هم مرتبط بود.



آيا اين تغييرات كه خيلى هم مبارك بود، نشأت گرفته از يكسرى آموزشِ فنون بود، يا نه...؟

نه! من خواندنم خيلى به فنون بستگى ندارد! شايد به خاطر همين عدمِ اتكاء خواندنم به فنون و رموز فنى كار است كه چنين اعتقادى پيدا كرده‏ام و مى‏گويم با برگزارى كلاس، درست نمى‏شود. اساساً خواندن من خيلى به فنون و رموز مدّاحى اتكاء ندارد اگر كه نكته‏ى فنى هم در آن مشاهده مى‏كنيد، اين در ذاتش وجود دارد. خيلى مواقع هست - من اين نكته را به شما به قول معروف محكم و با قسم حضرت عبّاس مى‏گويم - خيلى مواقع هست كه به من مى‏گويند كه آقا شما مثلاً فلان حركت را در مدّاحى انجام داديد كه خيلى مثلاً فنى بود! من خودم هيچ متوجهش نيستم من آن مسيرى را كه بايد، مى‏روم؛ اگر اين تغيير و تحولات هم هست، اتكايش به فنون نيست با اتّكا به عنايت اهل‏بيت است. يعنى قطعاً مى‏توانم بگويم اگر من روزى آمدم و گفتم آقا! من خيلى خِبره شدم كه توانستم فلان حركت را در مدّاحى‏ام انجام بدهم، قطعاً بدانيد دروغ مى‏گويم! اگر چيزى هست فقط عنايت آنهاست.



يك خاطره

در جلسه‏اى، خواندنم كه تمام شد آقايى را به من معرفى كردند كه نزديك بيست و چند سال رديف‏هاى آوازى را كار كرده بود؛ آن آقا مى‏گفت من هفت دستگاه را به روايت‏هاى مختلف مى‏دانم. آدم متواضع و خوبى بود مى‏گفت من خوش صدا نيستم ولى رديف‏هاى آوازى را دوست داشتم و كار كردم طى بيست و چند سال؛ حرفش اين بود مى‏گفت: «شما امشب مى‏دانيد از نظر موسيقى چكار كرديد؟» گفتم: «نه! من اصلاً هيچ اطلاعى ندارم!» باورش نمى‏شد! گفت: «آخر مگر مى‏شود كسى نداند و اينگونه اجرا كند؟! در ميان خواننده‏هاى اصيل، آقاى شجريان ابداعى داشته‏اند كه به نام ايشان هم ثبت شده و آن «مركب‏خوانى» است؛ مى‏توانند رديف‏هاى مختلف را با گوشه‏هاى مختلفش به شكلى زيبا تركيب مى‏كنند كه به قولِ امروزى‏ها تناسباتش، توازنش به هم نخورد؛ زيبا و گوش‏نواز باشد. شما هم امشب خيلى راحت اين فن را انجام مى‏داديد و من در تعجب ماندم كه خدايا اين آقا كِى رفته كار كرده؟ كجا ياد گرفته؟!» گفتم: «من اصلاً كارى نكردم!» و اين جُز عنايت بى‏بى حضرت زهرا(س) و حضرت سيدالشهدا(ع) هيچ چيز ديگرى نمى‏تواند باشد و نيست.



يعنى اصلاً كلاس آموزش رديف‏خوانى نرفته‏ايد؟

نخير، اصلاً.



حتّى نوارهاى رديف‏خوانى هم گوش نكرده‏ايد؟

چرا!



جدا از بحث عنايت كه...

بله! عرض كنم خدمتتان كه من به موسيقى اصيل علاقه‏مندم. اول صحبتم به شما عرض كردم كه بذر مدّاحى را بى‏بى حضرت زهرا(س) بايد كاشته باشند؛ بعد مى‏شود با چيزهاى ديگر آن را رشد داد. شايد يكى از چيزهايى كه من در مدّاحى‌ام استفاده كرده‏ام، همين رديف‏هاى آوازى بوده، آن هم نه به طور علمى كه كلاس بروم و بياموزم، همين مقدار كه آوازى را مى‏شنيدم، سعى‏ام بر اين بود كه بتوانم از نظر شنيدارى خوب لذت ببرم. وقتى كه خوب مى‏شنيدم، اين آواز در جان و در وجود من تأثير مى‏گذاشت و در مدّاحى‏ام هم نمود پيدا مى‏كرد.



در مورد تقويت و پرورش صدا چه نظرى داريد با اين توصيف كه كمتر از شما نوارهايى شنيده‏ايم كه صداى شما گرفته باشد...

اينها نكاتى است كه هر خواننده، خودش بايد توجه داشته باشد جنس صداها با هم متفاوت است اگر كسى دو دانگ صدا دارد، نبايد از خودش چهار دانگ صدا توقع داشته باشد آن چيز كه خدا داده همان است. تُنِ صدا، مقدار زيبايى يا نازيبايى صدا كه دستِ كسى نيست. امّا تقليد هم انسان را به جايى نمى‏رساند.



بحث تقليد به ميان آمد؛ جزئى‏تر در اين باره صحبت كنيد.

ببينيد! تقليد ممكن است ابتداى راه بتواند شخص را حركت دهد؛ كه به اعتقاد من تقليد در ابتداى كار، يكى از واجبات است يعنى كسى كه مى‏خواهد ابتدا به ساكن، خوانندگى را شروع كند چون خودش را هنوز پيدا نكرده، مجبور است تقليد كند؛ براى اينكه بتواند كارهايى نسبتاً معقول ارايه دهد.



شما هم همين كار را مى‏كرديد.

بله! تا حدّ زيادى؛ هر كسى در شروع، مجبور است كه تقليد كند؛ امّا اگر تقليد او ادامه پيدا كند و بماند، براى او آفت مى‏شود هم از نظر شخصيت خوانندگى - چون او را به جايى نمى‏رساند - هم از نظر فن خوانندگى. خود من در ابتداى كار از آقاى ارضى تقليد عجيب و غريبى مى‏كردم به حدى كه گاهى اگر همسر من و همسر ايشان هر دو در مجلس بودند، تشخيص نمى‏دادند كه الآن آقاى ارضى است كه مى‏خواند يا اين كه من دارم مى‏خوانم!



ورزش هم بر صداى شما ظاهراً تأثير گذار بوده؟

بله! خيلى مؤثر است؛ به هر حال تارهاى صوتى هم مثل بقيه‏ى عضلات بدن، احتياج به پرورش دارد و اگر كلاً فيزيك ظاهرى خواننده، يك فيزيك ورزيده باشد؛ حنجره بخوبى مى‏تواند با او همراهى كند البته استثنائات عجيب و غريب هم گاهى در اين فن ديده مى‏شود! من خواننده‏هايى مى‏بينم كه خيلى نحيف و ضعيف الجثه‏اند، ولى صداهاى خيلى بلند، قوى و پرطنينى دارند!



ظاهراً در جايى به عده‏اى سفارش كرده بوديد كه براى تقويت صدا بايد به كوه بروند و بخوانند...

بله اين كار تأثيرگذار است؛ البته به آنها كه سفارش كردم براى اين بود كه هم حنجره‏شان قوى شود و هم در خانه، سرِ كسى را درد نياورند!

به كوه رفتن و مدتى فرياد زدن و با صداى بلند آواز خواندن، اينها همان ورزش و نرمشى است كه به ماهيچه‏هاى حنجره مى‏دهد تا اين حنجره توان پيدا كند؛ هيچ وزنه بردارى از روز اول نيامده كه يكباره صد كيلو بزند؛ از پنج كيلو، ده كيلو شروع مى‏كند تا به آن حد برسد؛ با حنجره هم بايد همين كار را كرد.



درباره‏ى سبك‏هايى كه مى‏خوانيد توضيحاتى بدهيد.

گاهى از من يا از امثال من مى‏پرسند شما اين سَبْكهاى جديد را كه مى‏خوانيد از كجا آمده؟ همان سبك‏هاى سنتى چيز ديگرى بود! من هم قبول دارم كه چيز ديگرى بوده. امّا آن سبك سنّتى هم روزى براى همه نو بوده. به فرض مى‏گويند كه آقا! سبك‌هاى حاج اكبر ناظم را بخوان، چه سبك‏هاى زيبايى مى‏خوانده! چقدر سوزناك بوده! بله! امّا حاج اكبر ناظم كه خيلى قديمى نيست؛ مال همين 50-60 سال گذشته است يعنى در همين سده‏ى اخير. اگر هم ايشان را - به فرض - به عنوان اسطوره‏ى سبك‏ها معرفى كنيم؛ الآن كه سبك‏ها سنتى شده و بيش از پنجاه سال قدمت دارد، همين سبك‏هايى هم كه ما الآن مى‏خوانيم 50-60 سال ديگر، ممكن است كه سنتّى به شمار آيد! من نمى‏دانم واقعاً چه اصرارى به اين مباحث هست كه چرا اين سبك‏هاى جديد خوانده مى‏شود. اتفاقاً اگر كارهاى اخيرم را ديده باشيد از سبك‏هاى مرحوم حاج اكبر ناظم يا سبك‏هاى قديمى‏تر استفاده مى‏كنم؛ دلايلى هم براى اين كار خودم دارم. من با سنتى خواندن مخالف نيستم، امّا اين هم درست نيست كه دائم عده‏اى اعتراض مى‏كنند كه اينها چيست كه مى‏خوانيد سبك‏هاى سنّتى بخوانيد! من مى‏خواهم سؤال كنم كه اصلاً گل كردن امثال حاج اكبر ناظم در جامعه‏ى مدّاحان چه بود؟ آيا علتش غير از اين بود كه ايشان سبك‏هاى جديدى را از عراق آورد؟! سبك‏هاى آن موقع ايشان اصلاً سبك‏هاى ايرانى نبود، عربى بود. وقتى بررسى كنيد مى‏بينيد كه چون جديد بود. گل كرد. به هر حال، همان طور كه گفتم كار، كارِ ذوق و كار سليقه است.

من زمانى مطلبى براى كنگره‏ى ستايش‏گرانِ عشق و ولايت نوشتم. در آنجا از دو بُعد، مدّاحى را بررسى كردم - به حدّ توان خودم -. از نظر ظاهرى، اين هنر، تلفيقى از شايد 6-7 هنر است، مردم اين هنر را واقعاً دست كم مى‏گيرند. شما در اين هنر، بايد با ادبيات آشنا باشيد، با موسيقى، با فن نمايش، يعنى بتوانيد اين حس باطنى‏تان را نمايش بدهيد. فنون مختلفى در اين هنر بايد بلد باشيد؛ شما حتماً بايد روانشناس خوبى باشيد - در حدّ خودتان - كه بتوانيد مجلستان را بشناسيد؛ بتوانيد مطلب مورد نياز مجلس‏تان را تشخيص دهيد. چه مطلبى با چه نوع موسيقى‏اى، با چه الفاظى؛ اينها همه دخيلند.



نوع مدّاحى حاج حسن خلج را جوان‏ها مى‏پسندند، به دليل نوآورى‏هايش و سنتى‏ها هم به دليل نقاط فنى و قوت‏هايش، مثل از بر خواندن، استفاده از رديف‏هاى آوازى و... نظر خود شما چيست؟

عرض كنم كه حرف من، همان است كه اول عرض كردم؛ يعنى همان عنايت اهل‏بيت است و بس! حالا به قول زبان خودمانى و دوستانه‏اش اين مى‏شود كه ظاهراً امام حسين(ع) - به هر دليل من هم نمى‏دانم و اين هم حرفى است كه شايد گفتنش معنا نداشته باشد - با همه‏ى ناقابليت‏هايى كه در من هست، به من عنايت دارند؛ اقبالى است كه مردم داشته و دارند. امّا از لحاظ ظاهرى قصه كه بخواهيم بررسى كنيم، شايد همين است كه شما فرموديد يعنى تلفيقى از نو و كهنه. ببينيد! در تمام هنرهاى مختلف، هميشه اينجور بوده كه ضمن اينكه نوآورى‏ها جذّاب بوده، رجوع به قبل هم، خود جذابيت خاصى داشته.



براى نسل جديد؟!

بله! و البته اين نكته را به خود من خيلى‏ها گفته‏اند اين حرف را درست مى‏دانم شايد اين اقبال مخصوصاً جوان‌ها بيشتر به خاطر تلفيق نواهاى قديمى و نو است - كه حالا شما هر چه اسمش را مى‏خواهيد بگذاريد؛ «پاپ» يا «اصيل» اسمش چه باشد، مهم نيست - . مهم اين است كه يك سرى نواهاى ابداعى يا نواهاى اقتباسى را، كه نو است با سبك‏هاى اصيل سنتى و رديف‏هاى آوازى، تا حد توان خود تلفيق كرده‏ام و شايد همين امر باعث جذابيت كار شده باشد. البته درست تلفيق كردنش هم خيلى مهم است ممكن است خيلى‏ها اين كار را خواسته باشند بكنند، ولى كمتر ديدم كه اينكار صحيح انجام شود.

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما