تاریخ انتشار
سه شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲ ساعت ۱۲:۴۲
۰
کد مطلب : ۸۷۳۶

اين الطالب...؟!

شماره هفتم ماهنامه خیمه - شعبان المعظم 1424 - مهر1382

دوستى گفت: رفتيم ارشاد براى اخذ مجوز، براى چاپ «سررسيد»؛ حدود پنج سال پيش به احترام حضرت حق و هنر، در صفحه ى اول «سررسيد» نوشته بوديم: «ان الله جميل و يحب الجمال». مسؤول صدور مجوز، با لحنى خاص گفت: «اين جمله كفر است! مجوز بى مجوز!» گفتيم: «آقا! اين جمله، حديث قدسى است!» گفت: «نمى شود آقا!» از ما اصرار از آن طرف پژواك انكارهاى رنگارنگ. تا اينكه حاج آقايى آمدند و حرف ما را تأييد كردند. تصويب شد كه حق متعال جمله شان به چاپ برسد!

بد نيست برخى اوقات اين احتمال را بدهيم كه شايد و شايد فارابى و ابن سينا و عطار و حافظ و صدرا و مولانا از ما بهتر بفهمند، البته فقط احتمال بدهيم! بگذريم.

با جناب توكليان ارجمند، برادرِ هيأتى زحمتْ خوراك، راجع به خيمه، همين نشريه ى اكنون، صحبت مى كردم؛ شنيدم برخى از دوستان، از جمله ى حقير، مكدّر گشته اند! چرا كه گفتم: «ابليس مدّاحى در جان مدّاحى نهفته است» آن عزيزتر از جان، آن حبيب بى همتا، محمّد - صلى اللّه عليه و آله - فرمود: «على جان! چون خلائق به عمل و زهد در عبادت از تو فاصله گرفتند، تو چنان باش كه با تفكرّت از آنان پيشى گيرى». عزم نگاشتن اين چند سطر، نگرانىِ من در قبال آنانى نيست كه بدون شناخت، آبروى آن آبروى دو عالم را مى برند؛ بلكه راسخم تا به جهدالمُقّل با اين بضاعت اندك، همان گونه كه از ساحت معنوى خوشنويسى سنّتى دفاع كرده ام، شايسته ى دفاع از حريم پر حرمت حضرت اباعبداللّه - عليه السلام - باشم؛ آن هم در دوره ى فعلى، كه ابليس با همه ى قوا در ميدان است!

هر چه در اين سرا بوَد، جمله از آن ما بُود

آمده ام كه مال خود، صبح كنم به در برم

عاشورا، محرّك تفكر است و معلومات؛ تفكّر، محرك نيّت و نيّت، موجب تجلّى عمل است. اين رسالت عاشوراست. از فكر به عمل؛ فكرى كه عمل را اصلاح مى كند و عمل خالصى كه به نورانيت، از انحراف ذهن مى كاهد.

ابليس در هر گستره اى، خاص آن مرتبه و رتبه، مشهود است. هر پهلوانى را رقيبى در خور، و عدالتى است بى كم و كاست و چون و چند. هنگامى كه به ساحت بلند مرتبه ى حضرت حسين بن على - عليه السلام - تقرب بجويى، لاجرم به مقابل، شمر بن ذى الجوشن و يارانش - على لعنة اللّه عليهم اجمعين مِنَ الآن الى يوم الدين - را خواهى ديد. در كربلا، هم حضرت امام حسين - عليه السلام - حاضرند و هم آن مردك بى خاصيت. شمر كربلا را جايى جز كربلا سراغ گرفتن، عين بى دقتى است!

ابليسى كه از موحّدان بوده است و با اراده ى خويش، قياس باطلى را بر مدار حسادت در سجده ى آدم - عليه السلام - رقم زد، مى تواند كه نداند چه مى كند؟ (موحد بودن ابليس را از جنبه ى بررسى مشاغل او، قبل از طغيان و نافرمانى مورد توجه قرار داده اند، نه از جهت تبرئه كردن آن - العياذ بالله -).

آيا تقدم شناخت آدم - عليه السلام - توسط ابليس اصلى فراموش شدنى است؟ آيا او خدا و راهش را زودتر شناخته است يا ما؟ او خلاف احكام نمى تواند حركت كند؛ يعنى قدرت حركت در خلاف فرمان حق را نداشته و ندارد؛ چرا كه صراط مستقيم حبل اللهى است كه چنگ نازدن به آن با موجوديت وجود، متناقض است. او انسان را از صراط مستقيم منحرف مى كند و مى داند كه مسير مستقيم كدام است. امروز منكرِ «دانستن» ابليس شدن، از سادگى است.

امروز ابليس را به عدم شناخت و نداشتن تدبير متهم كردن، از بى ذوقى است. او به حكم دلالت خير منحرف مى كند؛ تخصص اصلى او معناست و انحراف از آن را خوب مى شناسد. امّا نه دانستنى كه پيرو و تابع معنا باشد، او به جهت ايجاد انحراف مجبور است كه معنا را بشناسد.

پس به عزّت آن بی‌همتاى يگانه، قسم ياد كرده است از راست و چپ، جلو و عقب بر انسان بى پناه بتازد. نشانه رفتن ابليس، انسان را از سمت و جهت راست براى اغوا كردن، همان تمسّك و رخنه در اعمال خير و نيّات نيكو و استفاده ى سوء از حركات معنوى انسان است، تا اينكه در هر امر معنوى، انسان را به جنبه ى مادى آن حركت (حتى يك گام) تنزّل دهد. پس هجمه ى به عمل معنوى، جز از راه مجهز شدن به وسايط معنوى، ميسر نيست.

پس «ابليس مدّاحى در جان مدّاحى نهفته است» و اين بدان معنا نيست كه بگوييم و يا برداشت كنيم كه در جان مدّاحى و مدّاح، ابليس نهفته است؛ خير! پناه مى برم به خداوند از راندن چنين سخنى در مورد هر طايفه ى صاحب ذوقى؛ اين به اين معناست كه اگر قرار باشد ابليس انسان را متنزّل كند از همان ادواتى بهره مى برد كه انسان آن را «مى شناسد»، «به كار مى برد»، «دوست مى دارد» و «عشق مى ورزد».

امروز دفاع از حريم مقدس و عرش آغشته ى اوليا و ذوات مقدسه - صلوات اللّه و سلامه اجمعين - و شناخت درست و صحيح نيروى متخاصم متقابل، از اوجَب واجبات است.

مباد و مياد آن روز كه بزرگانِ ملائك پاسبان ما زمزمه كنند:

من از بيگانگان هرگز ننالم

كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد!

«جز به عشقِ ليلى، مجنون را منحرف كردن، نتوان!»

در واقع ابليس از عشق، چيزى مى سازد كه شبيه عشق است و اساساً با خودِ ليلى و خواستِ او متفاوت است.

مجاز پرده ى ناموسى حقيقت تست

بهوش باش كه زير لباس عريانى است

در خاتمه، بوسه زن دستان بزرگانى هستم كه سالهاست حنجره ى ملتهب خويش را به مدحش و حنجر بريده اش، مقرون مى سازند و پير غلامى آن سالار را به جان مى خرند.

هر چه گويم عشق از آن برتر بود

عشق، اميرالمؤمنين حيدر بود!

والسلام / عجمى

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما