کد مطلب : ۸۷۵۳
حضرت زهرا قبول کرده به فرزندی ام
شماره شانزدهم ماهنامه خیمه - محرم الحرام 1426- اسفند 1383
اشاره
اگر تا به حال به شماره هاى پيشين خيمه دقت كرده ايد ديده ايد كه در صفحه ى «روضه» سعى داشته ايم روضه هايى مستند، متنوع، و جذاب را به شما معرفى كنيم. در اين شماره نيز، بخشى از روضه ى جذاب و به ياد ماندنى مداح اهل بيت حاج سعيد حداديان را در شب تاسوعاى سال 81 انتخاب كرده ايم.
لازم به ذكر است از آنجا كه تنها بخشى از روضه، كه به جريان ولادت حضرت اباالفضل پرورده ى مكتب عشق و ايثار و ادب اشاره شده است، انتخاب و ارائه نموده ايم ضمناً برخى توضيحاتى كه در پاورقى آمده، تلاش ما - هرچند ناقص - جهت زمينه سازى ارائه بحثهاى آموزشى - به صورت غير مستقيم - درباره ى روضه و جوانب مختلف آن است.
متن روضه را نيز با كمترين تصرف و با زبان محاوره اى نقل مى كنيم تا از جذابيت و صميميت آن كاسته نگردد...
روضه
بسته ام احرام خون تلبيه ام زمزمه
زمزم من تشنگى، كعبه ى من علقمه
حضرت زهرا قبول كرده به فرزندى ام
زاده اى ام البين شد پسر فاطمه!
(مكث - تكرار بيت جهت زمينه سازى روضه)
يكدفعه ديد يكى در علقمه داه مى گه دادش! جگر حسين آتيش گرفت...
آخر يك روز صدا زد: عباسم! مگر من برادرت نيستم؟ چرا به من داداش نمى گى؟! سرش پائين است مقابل ابى عبدالله. خداى ادب است عباس. بغض كرد، خجالت كشيد عرق شرم به پيشانيش نشست...
آقا جان! سيدى و مولاى! من كجا، شما كجا؟! مادر شما فاطمه(س)... مادر من كنيز فاطمه (س)!
مادرم گفته غلامت باشم... آقا جان! دستور باشه به چشم! اما: مادرم گفته غلامت باشم خودم درگه مامت باشم
به احترام مادرش ابى عبدالله چيزى نمى گفت. آخه اين مادر، كسى است كه وقتى وارد خانه ى حضرت امير شد - اسمش «فاطمه ى كلابيه» بوده - آقا ديد بغض كرده فاطمه ى كلابيه... عرضه داشت: آقا جان يه خواهش ازتون دارم... اين خواهش خيلى مهمه! جا داشت امير المؤمنين ياد حضرت زهرا سلام الله عليها بيفته! چون پيغمبر به فاطمه فرموده بود چيزى از على نخواد مبادا يه وقت على نتونه و خجالت بكشه. فاطمه هم سعى مى كرد چيزى از على نخواد... اما فاطمه كلابيه همون روزاى اول گفت: آقاجان! يه خواهش ازتون دارم... خوب فاطمه ى كلابيه بايد سائل درگاه على باشه! همه ى عالم سائل درگاه على اند...
امير المؤمنين فرمود: بگو! عرضه داشت: آقاجان! مى شه خواهش كنم ديگه به من فاطمه نگيد...
(مكث زمزمه مجلس) امير المؤمنين بغض كرد - ياد زهراى مرضيه - فرمود: اين اسم به اين قشنگى! چطور؟! عرضه داشت: افتخارم اينه همنام دختر پيغمبرم اما اينجا خونه ى دختر پيغمبره! شما كه به من مى گى فاطمه، من از زينب، خجالت مى كشم! مى ترسم زينب، غصه دار بشه! من كنيز فاطمه ام!
اميرالمؤمنين وقتى اين اظهار و ابراز همدردى رو كه شنيد خيلى خوشحال كرد و دعا كرد براى همسرش. فرمود حالا كه اينجوره ديگه بهت مى گم «ام البنين»؛ گفت: آقا جان! ام البنين يعنى مادر پسران؛ من كه هنوز فرزندى ندارم؟ فرمود: صبر كن! خدا چهار تا پسر بهت مى ده؛ تو اين چهار تا پسر، يه گلى سرسبده!...
همچين كه عباس را داد دست آقا، ديد اميرالمؤمنين گريه مى كنه و دستهاى عباس رو مى بوسه...گاهى دست رو مى بوسه گاهى مچ دست شو مى بوسه گاهى چشم ها شو...
اين حالت رو ديد غصه دار شد... آقا جان فرزند من مگه عيبى داره؟ فرمود نه! ام البنين اين بچه - به قول ما - گله! اگه مى بينى دستا شو مى بوسم سرى داره، اين بچه ات فدايى حسينمه! اين فرزندت علمدار حسين منه! اينجاها رو كه مى بوسيدم جاى شمشير بود. يه روزى اين دستارو مى برن اين فرق، شكافته مى شه...
اينقدر خوشحال شد كه شنيد فرزندش فدايى زينب و حسينه. قنداقه شو برداشت دور حسين مى گردونه...(مكث) زبان ساده بخونم: من بلاگردون تو - چون من قربون تو
عباس جان! الا مادر به قربون جمالت - رخ چون بدر و ابروى هلالت
شنيدم كام عطشان جان سپارى - گل ام البنين! شيرم حلالت!
خيلى خودش را نگهداشت؛ در سخت ترين شرايط به حسين نگفت برادر! همش مى گفت مولاى من! آقاى من! آقا خيلى بده آدم فاميل بد داشته باشه! وقتى شمر ملعون امان نامه آورد، همه مى دونن عباس، پاركاب حسينه و جداشدنى نيست اما عباس خجالت كشيد... خدا! اين ديگه كى بود اومد؟! امام حسين فرمود: عباس دشمنته اومده، مى دونم اما بى جواب نگذارش... رفت و آنچه سزاوارش بود بهش گفت... دست تو نگرفت امان نامه را... حالا شب عاشورا ست داره دور خيمه ها مى گرده يه وقت ديد يك سياهى از دور نمايان مى شه هى مى گه داداش جونم عباسم! ديد بى بى زينبه! خانم! شما كجا اينجا كجا؟! فردا خيلى كار دارين امشب نوبت منه - زبان حال مى گم - فردا كسى نيست همه ى كارها دست شماس...
فرمود عباس جان! اومدم باهات حرف بزنم. شنيدم برات امان نامه آوردن... (مكث) حسين غريبه! عباس خجالت زده شده بدنش مثل بيد مى لرزه... فرمود عباس جان! مى خوام برات يه خاطره بگم ؛ عباس جان! مادرم از دنيا رفته بود بعد از مدتى بابام به عموم عقيل فرمود علم النساب دارى در عرب بگردى همسرى برام انتخاب كنى از او صاحب نسلى بشم كه اونا ياور حسين باشن. فاطمه كلابيه را براى بابام گرفت. اول پسرى كه بابام مى گفت ياور حسينه، تويى... گريه اش گرفت عباس... بى بى جان! من نوكر حسينم! غلام شمام! تو كه مى دونى دست از حسين بر نمى دارم خيالت راحت باشه تا من هستم نمى ذارم كسى به اين خيمه ها تعدى كنه... تا من هستم آقام حسين، غريب نيس... حالا مى بينه تو علقمه، يكى داره مى گه داداش - روضه ى ما اينجا بود – حضرت زهرا قبول كرده به فرزنديم
زاده ى ام البنين شد پسر فاطمه
العطش كودكان قلب مرا پاره كرد
ورنه ز شمشيرها نيست مرا واهمه
كاش همان دم كه تيغ آمد و بر مشك خورد
تيغ اجل داده بود عمر مرا خاتمه
پی نوشت
1. يكى از ويژگيهاى اين روضه، توضيحات حسى و منطقى آن است. اين توضيحات در حقيقت به نوع و نگاه مداح به روضه و قدرت و خلاقيت او در روايت جنبه هاى مختلف روضه بستگى دارد.
2. در حقيقت اين جمله پاسخ پرسش احتمالى مستمعان است كه چرا حضرت زهرا(س) نبايد از همسرش تقاضايى داشته باشد ولى ام البنين مى تواند از همان روز اول زندگى از خواسته هاى خود سخن بگويد.
3. يكى از ابعاد مهم فراموش شده ى مجالس روضه توجه به فضايل اخلاقى و رفتارهاى اهل بيت و اولياء الله است - كه قابل الگوگيرى است و جنبه اى كاملاً اجتماعى و انسانى در اين بخش از روضه به دو مورد آن اشاره شده است يكى وفادارى عباس به امام حسين كه حتى حاضر نيست جواب شمر را بدهد و ديگرى نحوه برخورد امام و سفارش او به برادر كه اگر دشمن هم هست نبايد او را بى جواب گذاشت.
4. اين ماجرا توسط «زهير بن قين» نيز به حضرت اباالفضل باز گفته شده است.
5. روضه چار چوب مشخص و شيوه ى منظمى دارد و با وجود آن لا به لاى آن به موضوعات مختلف اشاره شده، با اين حال از نظم و يكدستى خاصى برخوردار است به عبارت ديگر از پريشان گويى به دور است.
اشاره
اگر تا به حال به شماره هاى پيشين خيمه دقت كرده ايد ديده ايد كه در صفحه ى «روضه» سعى داشته ايم روضه هايى مستند، متنوع، و جذاب را به شما معرفى كنيم. در اين شماره نيز، بخشى از روضه ى جذاب و به ياد ماندنى مداح اهل بيت حاج سعيد حداديان را در شب تاسوعاى سال 81 انتخاب كرده ايم.
لازم به ذكر است از آنجا كه تنها بخشى از روضه، كه به جريان ولادت حضرت اباالفضل پرورده ى مكتب عشق و ايثار و ادب اشاره شده است، انتخاب و ارائه نموده ايم ضمناً برخى توضيحاتى كه در پاورقى آمده، تلاش ما - هرچند ناقص - جهت زمينه سازى ارائه بحثهاى آموزشى - به صورت غير مستقيم - درباره ى روضه و جوانب مختلف آن است.
متن روضه را نيز با كمترين تصرف و با زبان محاوره اى نقل مى كنيم تا از جذابيت و صميميت آن كاسته نگردد...
روضه
بسته ام احرام خون تلبيه ام زمزمه
زمزم من تشنگى، كعبه ى من علقمه
حضرت زهرا قبول كرده به فرزندى ام
زاده اى ام البين شد پسر فاطمه!
(مكث - تكرار بيت جهت زمينه سازى روضه)
يكدفعه ديد يكى در علقمه داه مى گه دادش! جگر حسين آتيش گرفت...
آخر يك روز صدا زد: عباسم! مگر من برادرت نيستم؟ چرا به من داداش نمى گى؟! سرش پائين است مقابل ابى عبدالله. خداى ادب است عباس. بغض كرد، خجالت كشيد عرق شرم به پيشانيش نشست...
آقا جان! سيدى و مولاى! من كجا، شما كجا؟! مادر شما فاطمه(س)... مادر من كنيز فاطمه (س)!
مادرم گفته غلامت باشم... آقا جان! دستور باشه به چشم! اما: مادرم گفته غلامت باشم خودم درگه مامت باشم
به احترام مادرش ابى عبدالله چيزى نمى گفت. آخه اين مادر، كسى است كه وقتى وارد خانه ى حضرت امير شد - اسمش «فاطمه ى كلابيه» بوده - آقا ديد بغض كرده فاطمه ى كلابيه... عرضه داشت: آقا جان يه خواهش ازتون دارم... اين خواهش خيلى مهمه! جا داشت امير المؤمنين ياد حضرت زهرا سلام الله عليها بيفته! چون پيغمبر به فاطمه فرموده بود چيزى از على نخواد مبادا يه وقت على نتونه و خجالت بكشه. فاطمه هم سعى مى كرد چيزى از على نخواد... اما فاطمه كلابيه همون روزاى اول گفت: آقاجان! يه خواهش ازتون دارم... خوب فاطمه ى كلابيه بايد سائل درگاه على باشه! همه ى عالم سائل درگاه على اند...
امير المؤمنين فرمود: بگو! عرضه داشت: آقاجان! مى شه خواهش كنم ديگه به من فاطمه نگيد...
(مكث زمزمه مجلس) امير المؤمنين بغض كرد - ياد زهراى مرضيه - فرمود: اين اسم به اين قشنگى! چطور؟! عرضه داشت: افتخارم اينه همنام دختر پيغمبرم اما اينجا خونه ى دختر پيغمبره! شما كه به من مى گى فاطمه، من از زينب، خجالت مى كشم! مى ترسم زينب، غصه دار بشه! من كنيز فاطمه ام!
اميرالمؤمنين وقتى اين اظهار و ابراز همدردى رو كه شنيد خيلى خوشحال كرد و دعا كرد براى همسرش. فرمود حالا كه اينجوره ديگه بهت مى گم «ام البنين»؛ گفت: آقا جان! ام البنين يعنى مادر پسران؛ من كه هنوز فرزندى ندارم؟ فرمود: صبر كن! خدا چهار تا پسر بهت مى ده؛ تو اين چهار تا پسر، يه گلى سرسبده!...
همچين كه عباس را داد دست آقا، ديد اميرالمؤمنين گريه مى كنه و دستهاى عباس رو مى بوسه...گاهى دست رو مى بوسه گاهى مچ دست شو مى بوسه گاهى چشم ها شو...
اين حالت رو ديد غصه دار شد... آقا جان فرزند من مگه عيبى داره؟ فرمود نه! ام البنين اين بچه - به قول ما - گله! اگه مى بينى دستا شو مى بوسم سرى داره، اين بچه ات فدايى حسينمه! اين فرزندت علمدار حسين منه! اينجاها رو كه مى بوسيدم جاى شمشير بود. يه روزى اين دستارو مى برن اين فرق، شكافته مى شه...
اينقدر خوشحال شد كه شنيد فرزندش فدايى زينب و حسينه. قنداقه شو برداشت دور حسين مى گردونه...(مكث) زبان ساده بخونم: من بلاگردون تو - چون من قربون تو
عباس جان! الا مادر به قربون جمالت - رخ چون بدر و ابروى هلالت
شنيدم كام عطشان جان سپارى - گل ام البنين! شيرم حلالت!
خيلى خودش را نگهداشت؛ در سخت ترين شرايط به حسين نگفت برادر! همش مى گفت مولاى من! آقاى من! آقا خيلى بده آدم فاميل بد داشته باشه! وقتى شمر ملعون امان نامه آورد، همه مى دونن عباس، پاركاب حسينه و جداشدنى نيست اما عباس خجالت كشيد... خدا! اين ديگه كى بود اومد؟! امام حسين فرمود: عباس دشمنته اومده، مى دونم اما بى جواب نگذارش... رفت و آنچه سزاوارش بود بهش گفت... دست تو نگرفت امان نامه را... حالا شب عاشورا ست داره دور خيمه ها مى گرده يه وقت ديد يك سياهى از دور نمايان مى شه هى مى گه داداش جونم عباسم! ديد بى بى زينبه! خانم! شما كجا اينجا كجا؟! فردا خيلى كار دارين امشب نوبت منه - زبان حال مى گم - فردا كسى نيست همه ى كارها دست شماس...
فرمود عباس جان! اومدم باهات حرف بزنم. شنيدم برات امان نامه آوردن... (مكث) حسين غريبه! عباس خجالت زده شده بدنش مثل بيد مى لرزه... فرمود عباس جان! مى خوام برات يه خاطره بگم ؛ عباس جان! مادرم از دنيا رفته بود بعد از مدتى بابام به عموم عقيل فرمود علم النساب دارى در عرب بگردى همسرى برام انتخاب كنى از او صاحب نسلى بشم كه اونا ياور حسين باشن. فاطمه كلابيه را براى بابام گرفت. اول پسرى كه بابام مى گفت ياور حسينه، تويى... گريه اش گرفت عباس... بى بى جان! من نوكر حسينم! غلام شمام! تو كه مى دونى دست از حسين بر نمى دارم خيالت راحت باشه تا من هستم نمى ذارم كسى به اين خيمه ها تعدى كنه... تا من هستم آقام حسين، غريب نيس... حالا مى بينه تو علقمه، يكى داره مى گه داداش - روضه ى ما اينجا بود – حضرت زهرا قبول كرده به فرزنديم
زاده ى ام البنين شد پسر فاطمه
العطش كودكان قلب مرا پاره كرد
ورنه ز شمشيرها نيست مرا واهمه
كاش همان دم كه تيغ آمد و بر مشك خورد
تيغ اجل داده بود عمر مرا خاتمه
پی نوشت
1. يكى از ويژگيهاى اين روضه، توضيحات حسى و منطقى آن است. اين توضيحات در حقيقت به نوع و نگاه مداح به روضه و قدرت و خلاقيت او در روايت جنبه هاى مختلف روضه بستگى دارد.
2. در حقيقت اين جمله پاسخ پرسش احتمالى مستمعان است كه چرا حضرت زهرا(س) نبايد از همسرش تقاضايى داشته باشد ولى ام البنين مى تواند از همان روز اول زندگى از خواسته هاى خود سخن بگويد.
3. يكى از ابعاد مهم فراموش شده ى مجالس روضه توجه به فضايل اخلاقى و رفتارهاى اهل بيت و اولياء الله است - كه قابل الگوگيرى است و جنبه اى كاملاً اجتماعى و انسانى در اين بخش از روضه به دو مورد آن اشاره شده است يكى وفادارى عباس به امام حسين كه حتى حاضر نيست جواب شمر را بدهد و ديگرى نحوه برخورد امام و سفارش او به برادر كه اگر دشمن هم هست نبايد او را بى جواب گذاشت.
4. اين ماجرا توسط «زهير بن قين» نيز به حضرت اباالفضل باز گفته شده است.
5. روضه چار چوب مشخص و شيوه ى منظمى دارد و با وجود آن لا به لاى آن به موضوعات مختلف اشاره شده، با اين حال از نظم و يكدستى خاصى برخوردار است به عبارت ديگر از پريشان گويى به دور است.