کد مطلب : ۸۷۹۲
اين بار با زبانى ديگر
اكرم شكوهمند
شماره هفتم ماهنامه خیمه - شعبان المعظم 1424 - مهر1382
يا ايهاالعزيز! اين بار با قلبى كه اعتقادش را بر زبان مى آورد به استقبال تو آمده ايم و با چشمانى شرمنده، شرفياب شده ايم.
بهانه اى است كه با نداى (اباصالح) صدايت زنيم و با ذكر (داعى اللّه) سلامت كنيم و با كلمه (ولى اللّه) درودت فرستيم و با گلواژه ى (العجل) انتظارات كشيم و با فرياد (ادركنى) از تو كمك بخواهيم و با التماس (يا مهدى) از تو جوابى بطلبيم.
تو از حال ما خبر دارى كه (مسنا و اهلنا الضر) و انتظار دلمان را مى دانى كه (تصدق علينا).
تبريك، تبريك
شب نيمه ى شعبان است؛ گل نرگس شكوفا شده است.
يا رسول اللّه! مژده! آن قائمى را كه هم نام خود خواندى، به دنيا آمد. همان كه گفتى به سنّت من عمل خواهد كرد و زمين را از عدل و داد پر خواهد ساخت.
يا على! روزى به حسين(ع) اشاره كردى و گفتى اين پسر، آقاست؛ خداوند از دودمان او مردى هم نام پيامبر به وجود مى آورد و زمانى كه ظلم و ستم گيتى را فرا بگيرد، ظهور خواهد كرد؛ اكنون آن موعود به دنيا آمده است.
اى امام حسن! تبريك ما را بپذيريد. آن را كه گفتيد عيسى(ع) پشت سرش نماز خواهد خواند؛ همان كه از نسل حسين(ع) پسر فاطمه(س) بانوى بانوان است، به دنيا آمد. يا سيّدالشهدا! آقاى ما! خبر داده بوديد، قائم اين امت نهمين فرزند من است و هم اوست كه از نظرها غائب شود و در حال حيات، ارثش را تقسيم مى كنند. اكنون آن مولود خجسته از مادر زاده شد.
اى امام سجاد! قيام كننده اى را كه گفتيد ولادتش بر مردم پوشيده مى ماند، به دنيا آمد.
مولاى ما! امام باقر! از شما شنيديم دوازدهمين جانشين شايسته ى پيامبر، كسى است كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گزارد. حال، آن جانشين شايسته متولد شد.
آقاى ما! امام جعفر صادق! گفتيد خداوند در اين امت، مردى پديد آورد كه او از من و من از او باشم؛ خداوند به خاطر او، بركات آسمان و زمين را به مردم روزى كند؛ آسمان، باران نافع خود را به موقع فرو ريزد و زمين بذر خود را بيرون دهد و همه وحوش و درندگان در امان باشند. هزار تهنيت كه آن وجود سراسر خير و بركت، پاى به دايره ى گيتى نهاد...
شب نيمه ى شعبان است؛ گل نرگس شكوفا شده است...
بهار در آدینه
محمود سنجری
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است
نگاه منتظران عاشقانه میخواند
که آفتابِ شب انتظار در راه است
به جادههای کسالت، به جادههای تهی
خبر دهید که آن تکسوار در راه است
کسی که با نفس آفتابیاش دارد
سرِ شکستن شبهای تار در راه است
کدام جمعه؟ ندانستهام، ولی پیداست
که آن ودیعهی پروردگار در راه است
دلم خوش است میان شکنجهی پاییز
چه باشم و چه نباشم بهار در راه است
شست و شو در زلال «شعبانيه»
مرتضى عبدالوهابى
الهى! بشنو دعايم را، آن گاه كه به درگاهت دعا كنم و صداى ناله ام را، وقتى كه تو را صدا كنم. به سمت من بيا، زمانى كه خدا خدا كنم.
الهى! اكنون به سوى تو آمده ام. بيچاره در برابرت ايستاده ام. اميدوارم؛ اگر چه در حال گريه و ناله ام.
الهى! با خبرى از نهانم. خواسته هايم جارى شده بر زبانم. به دست توست فزونى و كاهش سود و زيانم.
الهى! اگر محرومم كنى، چه كسى روزى ام دهد؟ اگر خوارم كنى، چه كسى يارى ام كند؟ به تو پناه مى برم از نزول عذابت...
الهى! اكنون در حضورت ايستاده ام و سايه ى اعتماد تو بر سرم افتاده؛ آنچه شايسته ى تو بود به جاى آوردى.
الهى! هميشه نيكى تو به من مى رسد، در روزگار زنده بودنم. پس دريغ مدار نيكى خودت را از من، به هنگام مردنم.
الهى! سرپرست باش در كارم. به فضل و عنايت خود، كه من گنهكارم.
الهى! پرده كشيدى بر گناهانم در دنيا، و من به پرده پوشى آن ها نيازمندترم در عقبى.
الهى! به كَرَم وجود تو اميدوارم و عفو تو بهتر است از كردارم.
الهى! حاجتم را رد مكن. طمعم را قطع مكن و اميدم را نااميد مكن.
الهى! اگر خوارى مرا مى خواستى، هدايتم نمى كردى و اگر رسوايى مرا مى خواستى، عافيتم نمى دادى.
الهى! ستايش مخصوص توست. هميشه، همواره، بى انتها. افزون شود و كم نگردد.
كوچه هاى هاشمى چشم براهند!
حامد شجاعى باغينى - كرمان
آفتاب گردان ها هر شب را به اميد طلوع تو به صبح مى رسانند؛ ولى سپيده دمان كه خورشيد كاذب طلوع مى كند، در حسرت اينكه اين خورشيد مى توانست تو باشى خيره به آن مى نگرند.
بيا اى باغبان ما! بيا تا يخبندان زمستان مرارت وجودمان، جوشش دلمان را به سكون نگرايد. بيا اى بهار ما! قبل از اينكه پاييز، انتظارمان را بخشكاند و زمستانى ما را به خواب پوچى فرو برد بيا...
روزها از پس يكديگر مى گذرند و داغ نيامدنت، آنچنان گدازى به سينه افكنده، كه هيچ آبى جز وصال تو آن را خاموش نمى كند. سينه هايمان چنان مالامال از زخم هاى عميق و كهنه است كه ديگر توان لبه هاى تيز طعنه هاى دشمنان تو را ندارد. اى فرزند عدالت! بيا و آيه ى «والعاقبه للمتقين» را تحقق بخش. بيا كه روحمان ديگر توان در كالبد جسم ماندن را ندارد. بيا كه كوچه هاى هاشمى چشم به راه آمدنت هستند.
زمزمه ى يار
زهرا باقرى - كرمانشاه
گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم...
يوسف كنعان من باز آمدى؛ از سفر كربلا، دشت جنون؛ چه عطرى از تو به مشامم مى رسد. عطر تو عطر بهشت است، عطر حسين(ع) است.
لاله ى پرپر من بگذار سير ببينمت. بگذار سير ببويمت. بگذار غمهاى انباشته ى قلبم را با تو بگويم، حرفها دارم با تو بگذار زمزمه كنم...
بگذار با دانه هاى اشك غسلت دهم. يوسف كنعان من، دستان لرزان من عمرى در فراقت نوازشگر قاب عكس كهنه ى روى ديوار بوده است؛ بگذار حال كه آمدى نوازشگر موى هاى تو باشد. نوازشگر استخوانهايت، استخوانهايت بوسيدنى است.
تمام طول هفته را به انتظار ...
مهدی جهاندار
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه زخمها که در گلو رسوب شد، نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوشِ بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خستهایم و دلشکستهایم نه
ولی برای عدهای چه خوب شد نیامدی!
تمام طول هفته را به انتظار جمعهام
دوباره صبح! ... ظهر! نه! غروب شد نیامدی!
منتظر نداى آسمانى
مريم حاجى احمدى - قم
باز هم حكايت تكرارى جمعه ها و بغض شكسته ى آسمان و انتظار و انتظار و انتظار...
مى گويند آن زمانى كه تو بيايى، انتظار از لغت نامه ها پاك مى شود. مى گويند اگر تو بيايى، بغض آسمان مى شكفد.
امّا آقا، دير زمانى است كه آسمان بخيل شده است؛ نمى بارد؛ زمين سنگدلى مى كند، نمى روياند.
بعضى از مردم؛ جمعه هاى خودشان را به چند خنده ى تلخ مى فروشند. مدتهاست كه اذان، رنگ پريده به خانه مى آيد؛ براى بعضى رمضان ميهمان ناخوانده اى را مى ماند كه سر زده بزم شان را بر هم مى زند. حج هزار زخم از خار مغيلان دارد. آدمها، كيسه هاى پر از خمس و زكات به ديوارهاى گورستان آويخته اند.
آقا از بس شما را نديده ايم چشمانمان هرز شده است؛ بيم دارم اگر چندى ديگر دير كنى، ندبه خوان هاى مسجد كمتر شوند... آقا، شنيده ام پيش از آنكه تو بيايى نوايى از آسمان برخواهد خاست كه نام تو را در جهان طنين انداز مى كند.
و ما تمامى جمعه را به آسمان خيره مى شويم، تا مگر آن نداى آسمانى را بشنويم و ما همه مى دانيم كه روزى خواهى آمد و اجتماع سكوت ما را از عشق و عاطفه سرشار مى كنى. به اميد آن روز...
يا ايهاالعزيز! اين بار با قلبى كه اعتقادش را بر زبان مى آورد به استقبال تو آمده ايم و با چشمانى شرمنده، شرفياب شده ايم.
بهانه اى است كه با نداى (اباصالح) صدايت زنيم و با ذكر (داعى اللّه) سلامت كنيم و با كلمه (ولى اللّه) درودت فرستيم و با گلواژه ى (العجل) انتظارات كشيم و با فرياد (ادركنى) از تو كمك بخواهيم و با التماس (يا مهدى) از تو جوابى بطلبيم.
تو از حال ما خبر دارى كه (مسنا و اهلنا الضر) و انتظار دلمان را مى دانى كه (تصدق علينا).
تبريك، تبريك
شب نيمه ى شعبان است؛ گل نرگس شكوفا شده است.
يا رسول اللّه! مژده! آن قائمى را كه هم نام خود خواندى، به دنيا آمد. همان كه گفتى به سنّت من عمل خواهد كرد و زمين را از عدل و داد پر خواهد ساخت.
يا على! روزى به حسين(ع) اشاره كردى و گفتى اين پسر، آقاست؛ خداوند از دودمان او مردى هم نام پيامبر به وجود مى آورد و زمانى كه ظلم و ستم گيتى را فرا بگيرد، ظهور خواهد كرد؛ اكنون آن موعود به دنيا آمده است.
اى امام حسن! تبريك ما را بپذيريد. آن را كه گفتيد عيسى(ع) پشت سرش نماز خواهد خواند؛ همان كه از نسل حسين(ع) پسر فاطمه(س) بانوى بانوان است، به دنيا آمد. يا سيّدالشهدا! آقاى ما! خبر داده بوديد، قائم اين امت نهمين فرزند من است و هم اوست كه از نظرها غائب شود و در حال حيات، ارثش را تقسيم مى كنند. اكنون آن مولود خجسته از مادر زاده شد.
اى امام سجاد! قيام كننده اى را كه گفتيد ولادتش بر مردم پوشيده مى ماند، به دنيا آمد.
مولاى ما! امام باقر! از شما شنيديم دوازدهمين جانشين شايسته ى پيامبر، كسى است كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گزارد. حال، آن جانشين شايسته متولد شد.
آقاى ما! امام جعفر صادق! گفتيد خداوند در اين امت، مردى پديد آورد كه او از من و من از او باشم؛ خداوند به خاطر او، بركات آسمان و زمين را به مردم روزى كند؛ آسمان، باران نافع خود را به موقع فرو ريزد و زمين بذر خود را بيرون دهد و همه وحوش و درندگان در امان باشند. هزار تهنيت كه آن وجود سراسر خير و بركت، پاى به دايره ى گيتى نهاد...
شب نيمه ى شعبان است؛ گل نرگس شكوفا شده است...
بهار در آدینه
محمود سنجری
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است
نگاه منتظران عاشقانه میخواند
که آفتابِ شب انتظار در راه است
به جادههای کسالت، به جادههای تهی
خبر دهید که آن تکسوار در راه است
کسی که با نفس آفتابیاش دارد
سرِ شکستن شبهای تار در راه است
کدام جمعه؟ ندانستهام، ولی پیداست
که آن ودیعهی پروردگار در راه است
دلم خوش است میان شکنجهی پاییز
چه باشم و چه نباشم بهار در راه است
شست و شو در زلال «شعبانيه»
مرتضى عبدالوهابى
الهى! بشنو دعايم را، آن گاه كه به درگاهت دعا كنم و صداى ناله ام را، وقتى كه تو را صدا كنم. به سمت من بيا، زمانى كه خدا خدا كنم.
الهى! اكنون به سوى تو آمده ام. بيچاره در برابرت ايستاده ام. اميدوارم؛ اگر چه در حال گريه و ناله ام.
الهى! با خبرى از نهانم. خواسته هايم جارى شده بر زبانم. به دست توست فزونى و كاهش سود و زيانم.
الهى! اگر محرومم كنى، چه كسى روزى ام دهد؟ اگر خوارم كنى، چه كسى يارى ام كند؟ به تو پناه مى برم از نزول عذابت...
الهى! اكنون در حضورت ايستاده ام و سايه ى اعتماد تو بر سرم افتاده؛ آنچه شايسته ى تو بود به جاى آوردى.
الهى! هميشه نيكى تو به من مى رسد، در روزگار زنده بودنم. پس دريغ مدار نيكى خودت را از من، به هنگام مردنم.
الهى! سرپرست باش در كارم. به فضل و عنايت خود، كه من گنهكارم.
الهى! پرده كشيدى بر گناهانم در دنيا، و من به پرده پوشى آن ها نيازمندترم در عقبى.
الهى! به كَرَم وجود تو اميدوارم و عفو تو بهتر است از كردارم.
الهى! حاجتم را رد مكن. طمعم را قطع مكن و اميدم را نااميد مكن.
الهى! اگر خوارى مرا مى خواستى، هدايتم نمى كردى و اگر رسوايى مرا مى خواستى، عافيتم نمى دادى.
الهى! ستايش مخصوص توست. هميشه، همواره، بى انتها. افزون شود و كم نگردد.
كوچه هاى هاشمى چشم براهند!
حامد شجاعى باغينى - كرمان
آفتاب گردان ها هر شب را به اميد طلوع تو به صبح مى رسانند؛ ولى سپيده دمان كه خورشيد كاذب طلوع مى كند، در حسرت اينكه اين خورشيد مى توانست تو باشى خيره به آن مى نگرند.
بيا اى باغبان ما! بيا تا يخبندان زمستان مرارت وجودمان، جوشش دلمان را به سكون نگرايد. بيا اى بهار ما! قبل از اينكه پاييز، انتظارمان را بخشكاند و زمستانى ما را به خواب پوچى فرو برد بيا...
روزها از پس يكديگر مى گذرند و داغ نيامدنت، آنچنان گدازى به سينه افكنده، كه هيچ آبى جز وصال تو آن را خاموش نمى كند. سينه هايمان چنان مالامال از زخم هاى عميق و كهنه است كه ديگر توان لبه هاى تيز طعنه هاى دشمنان تو را ندارد. اى فرزند عدالت! بيا و آيه ى «والعاقبه للمتقين» را تحقق بخش. بيا كه روحمان ديگر توان در كالبد جسم ماندن را ندارد. بيا كه كوچه هاى هاشمى چشم به راه آمدنت هستند.
زمزمه ى يار
زهرا باقرى - كرمانشاه
گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم...
يوسف كنعان من باز آمدى؛ از سفر كربلا، دشت جنون؛ چه عطرى از تو به مشامم مى رسد. عطر تو عطر بهشت است، عطر حسين(ع) است.
لاله ى پرپر من بگذار سير ببينمت. بگذار سير ببويمت. بگذار غمهاى انباشته ى قلبم را با تو بگويم، حرفها دارم با تو بگذار زمزمه كنم...
بگذار با دانه هاى اشك غسلت دهم. يوسف كنعان من، دستان لرزان من عمرى در فراقت نوازشگر قاب عكس كهنه ى روى ديوار بوده است؛ بگذار حال كه آمدى نوازشگر موى هاى تو باشد. نوازشگر استخوانهايت، استخوانهايت بوسيدنى است.
تمام طول هفته را به انتظار ...
مهدی جهاندار
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه زخمها که در گلو رسوب شد، نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوشِ بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خستهایم و دلشکستهایم نه
ولی برای عدهای چه خوب شد نیامدی!
تمام طول هفته را به انتظار جمعهام
دوباره صبح! ... ظهر! نه! غروب شد نیامدی!
منتظر نداى آسمانى
مريم حاجى احمدى - قم
باز هم حكايت تكرارى جمعه ها و بغض شكسته ى آسمان و انتظار و انتظار و انتظار...
مى گويند آن زمانى كه تو بيايى، انتظار از لغت نامه ها پاك مى شود. مى گويند اگر تو بيايى، بغض آسمان مى شكفد.
امّا آقا، دير زمانى است كه آسمان بخيل شده است؛ نمى بارد؛ زمين سنگدلى مى كند، نمى روياند.
بعضى از مردم؛ جمعه هاى خودشان را به چند خنده ى تلخ مى فروشند. مدتهاست كه اذان، رنگ پريده به خانه مى آيد؛ براى بعضى رمضان ميهمان ناخوانده اى را مى ماند كه سر زده بزم شان را بر هم مى زند. حج هزار زخم از خار مغيلان دارد. آدمها، كيسه هاى پر از خمس و زكات به ديوارهاى گورستان آويخته اند.
آقا از بس شما را نديده ايم چشمانمان هرز شده است؛ بيم دارم اگر چندى ديگر دير كنى، ندبه خوان هاى مسجد كمتر شوند... آقا، شنيده ام پيش از آنكه تو بيايى نوايى از آسمان برخواهد خاست كه نام تو را در جهان طنين انداز مى كند.
و ما تمامى جمعه را به آسمان خيره مى شويم، تا مگر آن نداى آسمانى را بشنويم و ما همه مى دانيم كه روزى خواهى آمد و اجتماع سكوت ما را از عشق و عاطفه سرشار مى كنى. به اميد آن روز...