کد مطلب : ۸۹۹۹
يا رسول اللّه به تو شكايت مي كنم!
زهرا قزلقاش
شماره نهم ماهنامه خیمه- شوال1424 - آذر1382
20 شوال 179 هـ .ق؛ تبعيد حضرت امام موسى كاظم از مدينه به عراق
مدينه! شهر پيغمبر! مدينه، مأمن پيغمبر! مدينه، شهر فاطمه و على! مدينه، اقامتگاه فرزندان پيغمبر! اكنون كه در كنار مزار پيغمبر، موسى بن جعفر را در حال نماز به غل و زنجير اسارت مىكشند و او را مهيّاى زندان مىكنند؛ در چه حالى؟!
مدينه، تو صداى گريهى چند معصوم پاك را در حافظهى خود ضبط كردهاى؟ و امروز كه شاهد چكيدن اشك موسى كاظم هستى، نجواى آرام او - كه قلب هستى را شكسته - با تو چه كردهاست؟
«يا رسول اللّه! به تو شكايت مىكنم!»
مدينه! تو چند نيمه شب را تجربه كردهاى و تاب تحمل آنرا نداشتهاى؟ نيمه شب هايى كه دختر پيغمبر، همراه با وصى او، درخانهى مسلمانان را مىكوبيد و غدير خم را بر گوشهاى كرِ آنان تكرار مىكرد...
تو نيمه شبى را تجربه كردهاى كه خاندان پيغمبر، تابوت بردوش گرفتند و در دل شب، چند كودك معصوم با مادر خداحافظى كردند...تو نيمه شب هايى داشتهاى كه در آن تنها حجت خدا خانه نشين بود. حجت خدايى كه با انگشت اشارهاش، كائنات را به گردش در مىآورد. تو نيمه شبهايى با اندوه حسن و حسين داشتهاى. مىدانم هنوز به ياددارى آخرين وداع حسين و فرزندانش را در آن نيمه شبى كه آخرين بوسهها را بر پاهاى كودك رقيه زدى و از اندوه غربت سكينه، شانه هايت لرزيد و در دل تاريكى، خانوادهى هراسان پيغمبر را بدرقه كردى.
و در اين نيمه شب بايد شاهد چشمهاى فاطمهى معصومهاى باشى كه تا هميشه بايد چشم به راهِ پدر بماند.
20 شوال 179 هـ .ق؛ تبعيد حضرت امام موسى كاظم از مدينه به عراق
مدينه! شهر پيغمبر! مدينه، مأمن پيغمبر! مدينه، شهر فاطمه و على! مدينه، اقامتگاه فرزندان پيغمبر! اكنون كه در كنار مزار پيغمبر، موسى بن جعفر را در حال نماز به غل و زنجير اسارت مىكشند و او را مهيّاى زندان مىكنند؛ در چه حالى؟!
مدينه، تو صداى گريهى چند معصوم پاك را در حافظهى خود ضبط كردهاى؟ و امروز كه شاهد چكيدن اشك موسى كاظم هستى، نجواى آرام او - كه قلب هستى را شكسته - با تو چه كردهاست؟
«يا رسول اللّه! به تو شكايت مىكنم!»
مدينه! تو چند نيمه شب را تجربه كردهاى و تاب تحمل آنرا نداشتهاى؟ نيمه شب هايى كه دختر پيغمبر، همراه با وصى او، درخانهى مسلمانان را مىكوبيد و غدير خم را بر گوشهاى كرِ آنان تكرار مىكرد...
تو نيمه شبى را تجربه كردهاى كه خاندان پيغمبر، تابوت بردوش گرفتند و در دل شب، چند كودك معصوم با مادر خداحافظى كردند...تو نيمه شب هايى داشتهاى كه در آن تنها حجت خدا خانه نشين بود. حجت خدايى كه با انگشت اشارهاش، كائنات را به گردش در مىآورد. تو نيمه شبهايى با اندوه حسن و حسين داشتهاى. مىدانم هنوز به ياددارى آخرين وداع حسين و فرزندانش را در آن نيمه شبى كه آخرين بوسهها را بر پاهاى كودك رقيه زدى و از اندوه غربت سكينه، شانه هايت لرزيد و در دل تاريكى، خانوادهى هراسان پيغمبر را بدرقه كردى.
و در اين نيمه شب بايد شاهد چشمهاى فاطمهى معصومهاى باشى كه تا هميشه بايد چشم به راهِ پدر بماند.