تاریخ انتشار
شنبه ۱ آذر ۱۳۸۲ ساعت ۰۷:۳۰
۰
کد مطلب : ۹۰۴۶

دل هر شيعه بسوزد ز غم ويرانيت

رضا فلاح
شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382


جان عالم به فداي تو و زهرات، بقيع!

عطر جنّت وزد از تربت گلهات، بقيع!

دل هر شيعه بسوزد ز غم ويرانيتْ

هم به مظلومي و هم غربت زهرات، بقيع!

گر که گلدسته ندارد حرم محترمت

اشک ما دسته گل مرقد زيبات، بقيع!

عقده ي دل نشود باز، اگر خون بارد

ديده‏ها درغم مظلومي مولات، بقيع !

هر محبّي شنودنام امامان تو را

پرکشد مرغ دلت بهر تماشات، بقيع !

کربلا کعبه‏ي دل، کوي تو هم قبله‏ي جان

دل و جان، شيفته و واله و شيدات، بقيع!

با دل سوخته «فلاح» بگو بار دگر:

جان عالم به فداي تو و زهرات، بقيع!



ششم آيت حق

* مرحوم محمّد علي مرداني - تهران

چو دل بر رخ دلبري گشت شقايق

رهائيش بايد ز قيد علايق

...مرا مرغ دل گشته پا بند مويي

که بر تار او بسته جان خلايق

ولّي خدا، جعفر بن محمد

وصّي نبي، منبع فيض خالق

به ذات خداوند عاليّ اعلي

بربّ المغارب، بربّ المشارق

به حق همه انبياي مکرّم

به برهان قاطع، به قرآن ناطق

که جز احمد و عترت او ندانم

معين خلايق - چه سابق، چه لاحق -

بوَد بعد احمد، ششم آيت حق

که آراست دين را به تشريف صادق

حديثش مسلّم، کلامش مُبَرهن

کرامات او فوق کلّ خَوارِق

مصون ماند شرع نبي با وجودش

ز سنگ حوادث، ز چنگ منافق

شداز قدرت منطقش خصم، رسوا

خصوص آن که بفروخت دين بردَوانِق

ز فِقهش کتاب و رسايل

به مصداق قران، به حسن السوابق

**

بوَد شيعه پاک اثني عشر را

دل و ديده برحجّت عصر، شائق

چو «مرداني» آن کس که مهرش بجويد

به لطف عميمش رجايي ست واثق



شيعه يعني چهارده قرن انتظار

* محمد موحديان (اميد) - قم

شيعه يعني روح عاشق داشتن

عشق را همپاي منطق داشتن

شيعه يعني منطق خوف و رجاء

هر دو را باهم مطابق داشتن

شيعه يعني درک يک تاريخْ داغ،

با دلي شيدا و عاشق داشتن

شيعه يعني غيرت و احساس و درک

خلق را مانند خالق داشتن

شيعه يعني آشنايي با بلا

باغم، احساسي موافق داشتن

شيعه يعني با علي درنهروان

تيغ بر فرق منافق داشتن

شيعه يعني در سکوت و در خروش

گوش بر قرآن ناطق داشتن

شيعه يعني فقه ناب جعفري

پيروي از صدق صادق داشتن

شيعه يعني چهارده قرن انتظار

دل به وصل دوست، شائق داشتن

شيعه يعني اين که بر رغم نفاق

جمعي از ياران مشفق داشتن

شيعه يعني شيوه ي شيخ مفيد

در اصول و فقه و منطق داشتن

شيعه يعني عروةالوثقي شدن

برفرج «اميد» واثق داشتن



قرآن ناطق

* محمد موحديان (اميد)- قم

صادق که علوم باقري کامل کرد

موسي شد و سِحر سامري باطل کرد

گويي که دوباره حق بر او قرآن را

با شيوه‏ي فقه جعفري نازل کرد!



راز شفاعت

* محمد موحديان (اميد)- قم

مائيم و ولايت امام صادق

مرهون عنايت امام صادق

اي کاش شويم باعنايت به نماز

مشمول شفاعت امام صادق



با دلش زهر، چه کرده‏ست؟ خدا مي‏داند!

* سيد رضا مؤيد - مشهد

داغ صادق، شرر سينه‏ام افروخته کرد

جگري سوخته، ياد از جگر سوخته کرد

جگري سوخته کز داغ، بر افروخته بود

باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود

بر جگر، آن که ولايت به موالي، همه داشت

محنت کشتن اولاد بني فاطمه داشت

آن امامي که لواي شرف افراخته بود

زهر منصور به جانش شرر انداخته بود

آه از آن روز که بگرفت ز طاغوت زمان

آتش از چارطرف، خانه‏ي او را به ميان

وندر آن خرمن آتش، وليِ ربّ جليل

راه مي‏رفته و مي‏گفت: منم پور خليل!

شعله را چون به درِ خانه تماشا مي‏کرد

ياد آتش زدن خانه‏ي زهرا مي‏کرد

آن که هم ظاهر و هم باطن ما مي‏داند

با دلش زهر، چه کرده ست؟ خدا مي‏داند!

روح دين بود، ولي بي تب و تابش کردند

شمع کانون و فابودکه آبش کردند...



خون پاک و کام ناپاکان کجا؟!

در سوگ شهادت حمزه سيّدالشهدا(س)

* غلامرضا سازگار(ميثم) - تهران

تا به وصف «حمزه» بگشايم زبان

مي‏سزد گردد سرا پايم زبان

حمزه، يعني شير شيران اُحد

خشم و فرياد دليران اُحد

حمزه، يعني يک جهان صدق و صفا

حمزه، يعني جان نثار مصطفي

اين شنيدم «هند» از خشم و غضب

کرد «وحشي» را به نزد خود طلب

گفت در اين جنگ باشد کام من،

تشنه‏ي خون يکي از اين سه تن

يا «محمد» را به تيغ خشم زن

يا «علي» يا «حمزه» را از پا فکن!

ديد آن ناپاک در حين قتال

قتل «احمد» يا «علي» باشد محال

تاخت هر سو در صف ميدان جنگ

کرد قصد جان «حمزه»، بي درنگ

حمله کرد از راه نامردي ز پشت

شير شيران را به ضرب نيزه کشت

آن خروشان شيرختم المرسلين

پيکرش چون کوه شد نقش زمين

«هند» با خشم و غضب سويش شتافت

پهلويش را از دم خنجر شکافت

بس که زان مظلوم دردل، کينه داشت

آن جگر را در دهان خود گذاشت

خواست تا دندان فشارد، بي درنگ

آن جگر در کام او گرديد سنگ

نور مهر و نارسفّاکان کجا؟!

خون پاک و کام ناپاکان کجا؟!

من ندانم داغ آن آزاد مرد

بادل پيغمبر اکرم چه کرد؟!

**

ديده‏ام پرپر دو باغ ياس را

جسم «حمزه»، پيکر «عباس» را

داشت در دل داغشان را فاطمه

گه به صحراي «احد»، گه «علقمه»

سنگ و کوه ودشت و صحرا گريه کرد

برمزار هردو، «زهرا» گريه کرد

داغ آن، برقلب پيغمبر نشست

داغ اين، پشت برادر را شکست

تا که باران ز آسمان آيد فرود

برلب عباس از «ميثم» درود



مناجات

اشاره:

شيخ بهاءالدين محمّد بن حسين عاملي از علما و دانشمندان مشهور دوره‏ي صفويه بود. وي که در دوران طفوليت از شام به ايران مهاجرت نمود، به تحصيل علم و کمال پرداخت و در علوم شرعي، رياضيات، هيأت و نجوم سر آمد زمان خود گرديد. شيخ در دربار شاه عباس، مقام و منزلت بسياري داشت، امّا به علت بلندي طبع به مقام و جاه و منصب شيخ الاسلامي اعتنايي نمي‏کرد و بيشتر ايام خود را به سير سلوک و سياحت در آفاق و انفس مي‏گذراند.

وي در شعر نيز دستي قوي داشت. دو مثنوي «نان و حلوا» و «شير و شکر» او معروف است. کليات شعر او نيز بارها به چاپ رسيده است.

دو دست دعا را برآور به زاري

دلا تا به کي از درِ دوست دوري؟

گرفتار دام سراي غروري

ز گلزار معني، نه رنگي نه بويي

درين کهنه گنبد، نه هايي نه هويي

تو را خواب غفلت گرفته ست دربر

چه خواب گران است، اللّه اکبر!

دودست دعا را برآور به زاري

همي گو به صد عجز و صد خواستاري

الهي! به خورشيد اوج هدايت

الهي، الهي! به شاه هدايت

الهي به زهرا، الهي به سبطين!

که مي‏خواندشان مصطفي، قرةالعين

الهي به سجاد، آن معدن علم

الهي به باقر، شه کشور حلم

الهي به صادق، امام اعاظم

الهي به اعزاز موسي کاظم

الهي به شاه رضا، قائد دين

به حق تقي، شاه عسکر

بدان عسکري کز ملک داشت لشگر

الهي به مهدي که سالار دين است

شه پيشوايان اهل يقين است

که بر حال زار «بهايي» عاصي

سر دفتر اهل جرم و معاصي

که در دام نفس و هوا او فتاده

به لهو و لعب، عمر بر باد داده

ببخشاي و از چاه حرمان بر آرَش

به بازار محشر مکن روسياهش

برون آرش از خجلت روسياهي

الهي! الهي! الهي! الهي!
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما