تاریخ انتشار
شنبه ۱ آذر ۱۳۸۲ ساعت ۰۷:۴۵
۰
کد مطلب : ۹۰۴۸

اين گزارش را ايراني‌هاي مهمان نواز اصلاً نخوانند

شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382

مجاوران حرم حسيني، زائران حرم رضوي

مدتي است شهرهاي مقدس مشهد و قم شاهد حضور گسترده‌ي زائران عراقي است؛ زائراني که به عشق زيارت امام علي بن موسي الرضا و امامزادگان مدفون در ايران سختي راه را به جان خريده و پس از طي کردند بيش از 1200 کيلومتر، خود را به اين شهرهاي مقدس و مذهبي رسانده‌اند.

آنچه ما را بر آن داشت تا گزارشي از سفر اين زائران و نحوه‌ي اقامت آنان در ايران تهيه نمائيم، مشاهده‌ي صحنه‌هايي نه چندان خوشايند از وضعيت اسکان آنان است؛ مردم رنجيده و مظلومي که با هزار اميد براي زيات، ترک ديار کرده و به ايران آمده‌اند ولي حلاوت زيارت با طعم تجربيات تلخ سفر، در کام وجودشان آميخته شده است.

ماحصل اين گزارش و گفت گو، نکاتي است جالب و تامل برانگيز، همانطور که پيشتر به شما وعده داده بوديم، اينک تقديم شما مي کنيم و قضاوت در اين باره را به عهده ي شما خوانندگان منصف مي‌نهيم.

بعد ازظهر چهارشنبه مثل ديگر روزهاي قبل، جمعيت زيادي در گوشه‌ي پياده رو يکي از خيابانهاي قم در نزديکي دفتر مجله خيمه تجمع کرده اند که از سر و وضع و ظاهر لباسهايشان و نيز از چادر عربي زنهايشان براحتي مي‌توان نشانه‌هاي غريبي با اين ديار و زائر و مسافر بودن آنان را دريافت. جمعيتي که فرش زير پايشان خاک پياده‌رو است و تکيه‌گاهشان چمدان‌هاي کهنه‌اي که همراه آنان است. وجه مشترک همه‌ي آنان، نگاههاي غريب، متعجب و کنجکاوانه‌شان است. براي گفتگو و آشنايي بيشتر با وضعيت آنان به ميان‌شان مي رويم.

جواني حدوداً بيست و چهار – پنج ساله با نگاه‌هايش، نگاه پرسشگرانه مرا جواب مي‌دهد به سمت او مي‌روم.

خيمه: خودت را معرفي کن:

- عامر هستم؛ 24 ساله اهل ناصريه.

خيمه: چندمين بار است که به ايران آمدي و براي چي؟

- اولين بار است؛ به قصد زيارت علي بن موسي الرضا (ع)

خيمه: چه حالي داري؛ حالا که موفق به سفر به ايران شده‌اي ؟!

- خيلي خوشحالم و از همه ي مردم ايران تشکر مي کنم؛ اما بگذاريد چند گلايه هم داشته باشم، بعضي از هموطنان شما در حق ما اجحاف مي‌کنند، تا مي‌فهمند زائر هستيم و غريب، اجناس مغازه را چند برابر به ما مي‌فروشند!

سراغ مردي مي‌رويم که غريبانه، کنار باجه‌ي فروش بليط اتوبوس نشسته است. خودش سر درد دل را باز مي‌کند.

ابواحمد هستم؛ اهل کربلا. ما به عشق علي بن موسي الرضا (ع) به ايران آمده‌ايم.

در زمان حکومت صدام نتوانستيم به ايران بيائيم مرم عراق به فرزند موسي بن جعفر(ع) خيلي علاقه دارند، و بعد از مکثي ادامه مي‌دهد: «مردم ايران دوست و برادر ما هستند؛ درست است که بين عراق و ايران سال‌ها جنگ بود اما هر چه بوده، بين دولت‌ها بوده و الان هم ديگر تمام شده. ما هم خودمان دل خوني از صدام داشتيم و داريم» و در ادامه، او هم از برخورد برخي مغازه‌داران ايراني گله دارد و اينگونه مي‌گويد:

«ما وضع اقتصادي خوبي نداشتيم و نداريم اين درست نيست که حتي مايحتاج روزمره‌ي ما را به چند برابر قيمت به ما بفروشند...»

جواني ايراني که نظاره‌گر اين گفتگو است، پس از تمام شدن حرفهاي مرد عرب، وارد بحث مي شود و مي‌گويد:

«من خودم سه بار به عتبات عاليات مشرف شده ام؛ در عراق هم با ايراني‌ها برخورد منصفانه‌اي صورت نمي گيرد؛ اصلا اينها ربطي به جنگ ندارد. اينها حرف خوبي نيست! مسلمانان عنادي با هم ندارند اما در همه جا خوب و بد با هم هست. در عراق هم تا مي‌فهمند ما زائر هستيم، اجناس را خيلي گرانتر به ما مي‌فروشند! ضمن اينکه من يک ايراني هستم، خودم اعتراف مي‌کنم اين گرانفروشي در ايران نه تنها با زائران و مسافران خارجي صورت مي‌گيرد، بلکه برخي بي‌انصافي کرده، به خود ايراني‌ها هم گرانفروشي مي‌کنند! و اين مختص مسافران خارجي نيست.»

سري به علامت تاسف تکان مي‌دهم و به سراغ جواني مي‌روم که از ابتداي گفتگوي ما با نگاهي کنجکاوانه ما را همراهي مي‌کرد. بعد از سلام و عليکي و خوش و بشي، خودش را اينگونه معرفي نمود:

«احمد حسن، 26 ساله، دانشجوي رشته حقوق دانشگاه بغداد.» نظرش را پيرامون سفرش به ايران مي‌پرسم؛ مي‌گويد:

«غالب مردم با ما برخوردي عاطفي و محترمانه دارند وقتي مي‌فهمند ساکن شهرهاي نجف و کربلا و کاظمين و سامراء هستيم، از روي عشق به ائمه، با ما ديده‌بوسي مي‌کنند؛ اما از آن طرف، عده‌اي هم هستند که به ما به چشم يک غريبه و حتي يک دشمن (!) نگاه مي کنند! گمان مي‌کنند ما زماني طرف جنگ با آنها بوده‌ايم؛ اما واقعاً اينگونه نيست؛ بايد در زمان حکومت صدام در عراق مي‌بوديد و خفقان و ديکتاتوري او را مي‌ديديد؛ او از همه‌ي ملت، زهر چشم گرفته بود.»

از او مي‌پرسم چرا زائران عراقي، شب‌ها کنار پياده رو مي‌خوابند؟

«مي‌گويد: قسمتي از اين موضوع به عدم هماهنگي ميزبانان عراقي ما برمي‌گردد؛ قسمتي هم به عدم وجود فضاهاي کافي در شهر قم و البته عده‌اي هم از زائران، پول کافي براي اقامت در هتل ندارند.»

از او مي پرسم به هر حال، مسافر بايد توشه‌ي کافي به همراه داشته باشد؛ مسافرت که واجب نيست...

با حسرت جوابم مي‌دهد: «عشق زيارت علي بن موسي الرضاء (ع) اجازه نداد بيش از اين صبر کنيم؛ مي‌ترسيم در آينده، نتوانيم به ايران سفر کنيم. آينده‌ي سياسي عراق خيلي مبهم است.» با اين سخن، عميقاً به فکر فرو مي‌رود...

از او خداحافظي مي‌کنيم و به جمع ديگر زائران مي‌پيونديم. در ميان جمعيتي از پيرمردان و سالخوردگان عراقي – که هر کدام زبان به گلايه و اعتراض گشودند – محاصره مي‌شويم؛ انگار فکر مي‌کنند ما متولي اسکان و ميزباني آنان هستيم يا ما بايد جواب گرانفورشي و بي‌انصافي برخي از هموطنان‌مان را بدهيم؛ بجز تبسمي تلخ، کاري از دستمان بر نمي‌آيد که...

کودکان عراقي در کنار پياده‌رو، در لابلاي گوني‌ها و بسته‌هاي کهنه – که انگار همه‌ي دار و ندار اين مسافران است – بازي مي‌کنند. مردي که پايش را از فرط خستگي در کنار خيابان دراز کرده است، با لبخندي نظر مرا به خود جلب مي‌کند. سراغش که مي‌روم دختر خردسالش از جمع بچه‌ها جدا مي‌شود و خودش را در آغوش پدر مي‌اندازد. از دخترک اسمش را مي‌پرسم، جوابي نمي‌شنوم. به راحتي مي‌توان آثار ترس را در چهره‌ي او ديد. اينان سالها ترس را تجربه کرده‌اند. ترس، يکي از دستاوردهاي زندگي در حکومت صدام با آن همه ديکتاتوري و خفقان بوده است.

از پدرش مي‌پرسم اهل کدام شهر است و او مي‌گويد نجف اشرف و بدين ترتيب مي‌توانم سر گفت و گو را باز کنم.

خيمه: چند روز است که به قم آمده‌ايد؟

- گروه ما امروز به قم رسيده تا چند لحظه ديگر که اتوبوسمان بيايد، عازم مشهد الرضا مي‌شويم.

خيمه: چرا اينقدر کم در قم مانده‌ايد؟

- با تبسمي تلخ مي‌گويد:

«غرض، زيارت دختر موسي بن جعفر (س) بود. دوستانمان از کمي امکانات در قم گفته‌اند و ترجيح مي‌دهيم زودتر به زيارت امام رضا برويم و بعد به کشورمان برگرديم و...»

احساس مي‌کنيم بايد گزارش را کوتاه کرد و در همين چند دقيقه تا دلتان بخواهد از اين حرفها شنيده‌ايم؛ همين حرف‌ها براي تأمل و تأسف کافي است.

ديدن زنان سالخورده به همراه کودکان – که به تازگي از زير ستم ديکتاتوري چون صدام خلاص شده و در دام تزوير اشغالگران آمريکايي افتاده‌اند و اکنون اينگونه سرگردان و متحير مانده‌اند – وجدان هر انساني را آزار مي‌دهد.

شب‌ها که اينان با يک تکه نان خشک و اندک ميوه‌اي شب را در گوشه پياده‌روي خيابان به صبح رسانده‌اند و شايد از خود ده‌ها بار پرسيده‌اند که آيا اينست شأن مجاور حرم علوي و حسيني و زائر حرم رضوي؟ آيا ما نيز اين سوال را از خودمان پرسيده‌ايم؟

براستي کدام زائر ايراني در کدام شب و در کدام پياده‌رو و در کدام شهر عراق، اينگونه غريبانه فرصت زيارت را سپري کرده است؟

مسلماً بعضي جواب‌ها چندان منصفانه نيست که: خب! ما پول داشتيم و جايمان در هتل بود و غذايمان فلان... قضاوت با شما و تدبير نيز با مسوولان...

از که بپرسيم که: کدام ارگان متولّي صدور مجوز ورود اين زائران و نظارت بر اقامت آنان در ايران است؟

کدام مسوول جواب اين سوالات را مي دهد که: اگر نبايد بيايند، چرا مي‌آيند و اگر بايد، چرا اينگونه...؟
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما