کد مطلب : ۹۰۵۳
من کفش جفت کن شما هستم!
حاج محمدباقر کوثرمدار
شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382
هیأت وحدت اسلامی تهران
وقتي وارد منزل ايشان شديم، با يک بيت زيبا از ما پذيرايي نمود. آنقدر اين بيت به دلمان چسبيد که در ابتداي گفت و گويمان از او خواستيم بازهم برايمان بخواند!
نيست مرا با اَحدي قهر و خشم
هر که بيايد قدمش روي چشم!
و اَلحق که در طول مصاحبه با انتقال تجربيات ارزشمندش که قدمتي به اندازهي نيم قرن دارد - و پاسخگويي مناسب به سؤالات ما، از ما - و در حقيقت از همهي خوانندگان نشريهي خيمه - مهمان نوازي نمود.
وي در کانون خانوادهاي مذهبي و ولايي پرورش يافته و در اثر عشق بي کران مادر به اهل بيت - عليهمالسلام - ودر سايهي توجهات خاص و تشويقهاي ممتد پدر بزرگوارش، از همان کودکي به محافل و مجالس اهل بيت راه مييابد. «محمدباقر کوثر مدار» از زمره ي پير غلاماني است که به جز جواني و بزرگسالي، حتّي کودکي و نوجواني خود را وقف دستگاه سيدالشهدا -عليه السلام - و مجلس گرداني عزاي آن حضرت، نموده است.
او از دوران کودکي و نوجواني خود با وجد خاصي سخن ميگويد؛ چراکه دلنشينترين خاطراتي که در طول دوران حيات خويش داشته و دارد، ريشه در کودکي و نوجواني، بويژه سيزده سالگي او دارد:
«به خاطر تشويق پدرم - که خدايش رحمت کند - اين سعات را يافتم که مکبّر نماز آيت اللّه مازندراني شوم. صبح و ظهر و شام در خدمت ايشان بودم، از برکت همين کار، به مجالس روضه خواني هم راه يافتم. در آن ايام - سال - 1328با شرکت در محافل مذهبي، به فکر تشکيل هيأتي ويژهي کودکان و نوجوانان افتادم؛ اين فکر، عملي شد و به توفيق الهي و عنايات اهل بيت و نيز همکاري دوستانم، هيأتي با نام «هيأت کودکان وحدت اسلامي» تشکيل دادم.»
توجه به سفارش مولاعلي (ع)، مبناي کار ما بود
از همان آغاز تشکيل هيأت، قصد همهي ما توجه به نوجوانان و کودکان بود. فرمايش مولا به فرزندش در نظرمان بود که ذهن کودک مثل زمين دست نخورده و بيگياه است، که هر چه بهتر به آن برسي، بيشتر رشد ميکند... بنابراين با برنامه ريزي خاص، سعي در تربيت کودکان و نوجوانان هم سنّ و سال خودمان داشتيم. ابتدا بچهها را موظف به شرکت در نماز جماعت مغرب و عشا نموديم تا بدين شيوه، همگان با اُنس به نماز اول وقت و توجه به آن باربيايند. قرائت قرآن و ذکر احاديث اهل بيت - عليهم السلام - از ديگر برنامههاي هيأت بود. همهي بچهها دفترچهاي ميآوردند و احاديث را مينوشتند و حفظ ميکردند. در مجالس جشن، علما را هم دعوت ميکرديم تا بچهها در محضر آنان اجراي برنامه کنند. به افراد موفق هم جهت تشويق و تحسين، جايزههاي ارزشمندي اهدا ميکرديم. از نکات مهم جلسه اينکه، هر يک از اعضاي هيأت، اگر غيبت مينمود، فورا از او سراغ ميگرفتيم و دليل غيبت او را جويا ميشديم. اين روشها در تأثير گذاري هيأت بر اعضا، بسيار مؤثر بود.
ديگر آداب هيأت
به «سادات» در هيأت ما بسيار احترام گذاشته ميشد. يادم هست، شبهاي تاسوعا و عاشورا، دستهي عزاداري به راه ميانداختيم؛ همهي اعضاي هيأت، پيراهن مشکي يکدست ميپوشيدند و سادات با شال سبز در جلوي افراد حرکت ميکردند.
يکي از برجستهترين برنامههاي هيأت که جنبهي فرهنگي داشت و دستگاه حکومتي وقت هم نسبت به آن حساسّيت به خرج ميداد، تهيهي تابلوهايي با شعارهاي مختلف بود؛ مثل شعار «اسلام، آئين زندگي است.» و يا اين شعر:
«اين حسين است به سر، تاج شفاعت دارد
اين حسين است به دل، غصهي امت دارد
ترسم از آن که در آخر، بشود شافع «شمر»
روز محشر، به خدا بس که مروت دارد!»
اين شيوهها، عکس العملهاي بسياري در بين مردم و بخصوص بچهها - در مدرسه هاشان - داشت.
توجه به تفريح و اردو هم از ديگر برنامههاي هيأت بود. يک بار بچهها را برديم قم منزل امام (ره) ظاهرا مرحوم آقا مصطفي خميني بودند که براي بچهها حديث خواندند؛ بچههاي هيأت ما هم احاديث را مينوشتند آنهم به زبانهاي انگليسي، عربي و ترکي استانبولي! آقا مصطفي به طلبهها رو کرده، گفتند: «مستمعان آيندهي شما اينها هستند!»
کوله باري از تجربه و افتخار
پير غلام سيّد الشهدا، حاج آقاي کوثر مدار پس از نيم قرن تجربه اندوزي در امر هيأت داري، همت در امر توجه به جوانان و از همه مهمتر، عرض ارادت به ساحت مقدّس اهل بيت، بويژه حضرت امام حسين - عليه السلام - هنوز هم دغدغهي تحصيل و تدريس و تربيت جوانان و تربيت ولايي آنان را دارد. افتخار او اين است که همهي اعمالش به خاطر خدا بوده است. وقتي از او ميخواهند تجربيات خود را به صورت مکتوب به ديگران عرضه کند، به زبان ساده و خودماني خود ميگويد: «و اللّه ما آخر عمري دنگ و فنگ نداريم! کار را بايد براي خدا کرد! من همهي افتخارم همين است!»
سفارش او به دوستان و شاگردانش که هر کدام به نوبهي خود استاد بزرگي شدهاند - اين است که: «مجموعهاي از اسامي و نشانههاي اعضاي هيأت وحدت اسلامي را داخل کفنم بگذاريد...» و بر اين باور است که:
«چون در لحدم نکير و منکر ديدند
از دين و کتاب و مذهبم پرسيدند
ديدندکه ذکر «يا علي» بر لبم است
از آمدن خويش، خجل گرديدند!»
مدير هيأت؛ معلمي دلسوز و با سواد
قصهي انتخاب شغل او مفصّل است. سال 1347قرار بود که بشود نيروي شهرباني؛ آنهم در دستگاه حکومت ستم شاهي! امّا با توسل به ذيل رحمت امام رئوف، حضرت علي بن موسي الرضا (ع) بعد از تغيير شغل، عاقبت به کسوت معلمي و هنر عشق آموزي در ميآيد. اين ماجرا از زبان خود او شنيدنيتر است:
«در سال 47 درست شد که بروم شهرباني! رفتم خدمت آقا امام رضا (ع) گفتم: آقا جان! من کفش جفت کن شما هستم! از خدا بخواه...ما ميگوييم: «يا من يعلم اهد من لا يعلم!» کار ما را درست کن! با همين توسل ما، ورق برگشت و قرار شد برويم دادگستري. در آنجا مدتي ديوان کيفر بودم. پست بالايي هم بود. باز هم گفتم: خدايا! من بنده ي تو هستم؛ من نميدانم چه کاري برايم خوب است؟ تو درست کن!
من اعتقاد دارم گاهي اوقات به آدمي وحي ميشود. احساس کردم به من ندا رسيد که آنجا هم نميخواهد بروي...! اين شد که رفتم به آموزش و پرورش. در آنجا مرا منع ميکردند؛ از طرف عدهاي، زياد ملامت ميشدم؛ امّا تحمل کردم. در آن موقع، بچهها را به صف ميکردم و ميبردم به مسجد براي نماز جماعت!
در هنگام معلمي هروقت وارد کلاس ميشدم، از خدا ميخواستم که: «خدايا! کلماتي را برزبانم جاري ساز که وقت بچهها را به هدر ندهد و به درد آنها - و خود من - بخورد!»
اشتياق در کسب علم
معلم خوب آن است که در کنار تدريس، تحصيل هم داشته باشد. آقاي کوثر مدار از کساني است که بواسطهي درک نياز زمان و نيز همنشيني با بزرگان، احساس عطش آموختن را هميشه داشته و به اين لحاظ، تحصيلات خود را تا اخذ ليسانس ادامه داده است و در اين راه موفق به دريافت دو دانشنامهي ليسانس در رشتههاي «علوم تربيتي» و «روانشناسي» شده است.
از لابهلاي سخنان او ميتوان دريافت که تجربههاي آموزشي و تربيتي در همراهي او با جوانان، او را به وادي تحصيل در اين دو رشته کشانده است. او پيرامون جوانان و جذب آنان حرفهاي ساده، صادقانه و حتّي صريحي دارد:
«نبايد کاري کنيم که جوانان نسبت به ما و مجالس ما احساس تنفّر پيدا کنند. از تحقير جوانان بايد به شدت پرهيز کنيم. بايد توجه کرد که در اسلام، جاذبهها بيشتر از دافعههاست. روش انبيا، بخصوص حضرت رسول (ص) احترام به اشخاص بوده است. اگر قرار باشد با تحقير، تهديد و تنبيه، کسي آدم بشود، اول بايد «خر» آدم بشود!
احترام به افراد بسيار مهم است. پيغمبر اکرم هر گاه از جايي رد ميشد، حتّي به بچهها - که در حال بازي بودند - سلام ميکرد؛ امّا چرا حالا افراد روحاني به بچهها سلام نميکنند؟! من خيلي کم ديدهام که آقايان به بچهها احترام بگذارند و به آنها سلام کنند! چرا؟!
جذب جوانان هم راهکار دارد. همان طور که پيغمبر بچهها را تحويل ميگرفت و با آنها حتّي بازي ميکرد، ما هم بايد روحيهي جوان داشته باشيم. با جوانان اردو برويم؛ با آنها بازي کنيم و... من همين حالا با 67 سال سن، هنوز با جوانان به تفريح ميروم؛ با آنها بازي ميکنم؛ حتّي از آنها کتک هم ميخورم...! همهي اين حرکات، سازندگي دارد. همهي اعمال دين ما که نماز و روزه نيست! بايد ببينيم بچهها چه ميخواهند؟
يک خاطره
زماني در ميان ارتشيها بودم و به عنوان مربي به آنها درس ميدادم. پنجاه محصل در کلاس بود و بغل چادر آنها هم پر از شن بود. مسؤول آنها دلش ميخواست شنها را جمع کند، امّا ميگفت نيرو نداريم! من با بچهها صحبت کردم تا شنها را جمع کنند؛ آنها هم قبول کردند ولي شرط گذاشتند! شرط آنها اين بود که در کلاس بعديشان - يعني کلاس عقيدتي سياسي - شرکت نکنند!! نميدانم چه بلايي در اين جور کلاسها سر بچهها آورده بودند که همهي آنها حاضر بودند حمّالي کنند، امّا به بحثهاي عقيدتي گوش ندهند!
من اعتقادم اين است که ما نبايد جوانان را به تکلّف و سختي بيندازيم؛ نبايد همه را هم در يک سطح و ظرفيت ببينيم. يادم هست به يکي از جلسات عزاداري رفته بودم؛ چند تا از جوانان را هم با خودم برده بودم. مجلس حدود 2 ساعت طول کشيد. حدود 5/1 ساعت سينه زدند! تا آمديم مجلس را تمام کنيم، مدير جلسه آمد و گفت: «تا من اشک نگيرم مجلس را ول نميکنم!» نميدانم کي بود اين حرف را شنيد و در همان تاريکي، لنگه کفشي زد به دهان آن مدير هيأت! اين حرکت، اگر چه روش خوبي نبود، امّا پيامش آن بود که افراد ظرفيتهاي مختلفي دارند و حوصلهي مردم به يک اندازه نيست؛ در ضمن سطح نيازها هم متفاوت است.
توجه به محافل دانشجويي
حاج آقاي کوثر مدار، در برگزاري هيأتهاي دانشجويي، تأکيد دارد که:
در محافل و جلسات دانشجويي، اولا از باند بازي و حزب بازي پرهيز شود؛ ثانيا از سخنراني دعوت شود که شرايط خاص يک منبري را داشته باشد؛ از جمله سوز و عشق داشته باشد؛ از شناخت کافي برخوردار باشد و نياز حقيقي دانشجويان را درک کند و...
جاذبه و محبّت را هم خدا ميدهد. مهم اين است که به کار خود اعتقاد داشته باشيم و از خدا هم مدد بخواهيم.
يک کرامت امام حسين
همهي کساني که خالصانه به حضرت سيّد الشهدا (ع) ابراز ارادت داشته و دارند، همواره مورد عنايت و توجه ارباب و مولاي خويش بوده و هستند. ياد آوري اين کرامتها ميتواند باور قلبي ما را به اين حقيقت بيشتر کند:
«در سفر اولي که به کربلا رفتم، وسايلم را از دست دادم؛ از جمله عينک و مفاتيحم را! به حضرت سيّد الشهدا (ع) التماس کردم؛ گفتم: آقا! من دعا حفظ نيستم! اگر لطفي بفرماييد ممنونم! صحبت من تمام نشده بود که يک نفر از پشت مرا صدا زد و مفاتيح قرمز رنگي به من هديه کرد- که هنوز آن را دارم - بعد هم چشم خود را که کم سو بود، به ضريح مطهّر کشيدم و بعد دهانم را گذاشتم داخل يکي از شبکههاي ضريح مطهّر و گفتم: آقا! تا آخر عمر ميخواهم نوکرت باشم!
وقتي از کربلا برگشتم، رفتم سراغ چشم پزشک؛ وقتي چشم مرا معالجه کرد گفت: عجيب است! چشم تو ديگر عيبي ندارد! وقتي شنيد چشم خود را به ضريح کشيدهام و شفا گرفتهام، از شدت شوق و ارادت به امام حسين (ع) مرا بوسيد...
من اعتقاد دارم که آقا دست همهي ما را ميگيرند؛ بايد دعا کنيم ما را رها نکنند!»
«هرگز نگويمت ز کرم دست من بگير
عمري گرفتهاي و مبادا رها کني!»
طبق سنت هميشگي گفت و گوهايمان، از حاج آقا خواستيم به سؤالات پايانيمان پاسخهاي کوتاه، امّا عميق و ذوقي بدهند. پاسخهاي دلي که هر دلي را به اهتزاز درآورد و در آن براي هميشه خيمه بزند. حاج آقا هم جوابهاي دليِ قشنگي داد و چشمهاي ما را به اشک شوق، متبرک نمود.
خيمه: سفر به کربلا، يعني؟!
- نه قسمت و تقدير است، نه همت! دعوت نامه ميفرستد!
خيمه: و زيارت امام رضا؟!
- آن هم دعوت است!
خيمه: پشت ديوار بقيع چه حالي داشتيد؟!
- رفتم داخل بقيع؛ کفشهايم را در آوردم. نشستم سر قبر امام صادق (ع) کلّي درد دل کردم. بعد هم سر قبر هر يک از امامان - عليهم السلام - دو رکعت نماز خواندم! صورت بر آن خاک گذاشتم و... کي تا حالا اين توفيق را داشته؟! من اين توفيق را از اهل بيت يافتهام!
خيمه: حضرت زهرا را توصيف کنيد:
- با آن که پناه عالميان است حسين
او هم به پناه مادرش فاطمه است!
خيمه: و هيأت را؟!
- هيأت، عشق ميخواهد و علاقه...
خيمه: عشق از نظر شما چيست؟!
- عشق، تعريف کردني نيست! عشق، آن فطرت پاکي است که خداوند در دلها قرار داده است. عشق، همان لحظهاي رخ داد که آقا اباالفضل بر زمين افتاد و گفت:
گر طبيبانه بيايي به سربالينم
به دوعالم ندهم لذت بيماري را!
خيمه: اگر - ان شاء اللّه - زيارت حضرت ولي عصر - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - نصيبتان شود، به آقا چه خواهيد گفت؟!
- عرض ميکنم: آقا! من بارها گفتهام، شما عين پدري دلسوز و مهربان، ميدانيد چه به درد ما ميخورد؛ من نميگويم،
خود شما خوب ميدانيد....
خيمه: به عنوان يادگاري، با «خيمه» جملهاي بسازيد:
- خيمه، جايگاهي است که عشاق و علاقهمندان در آنجا راه دارند؛ شياطين راه ندارند.
در محفل ما مستان، اغيار نميگنجد...
خيمه: با تشکر از شما که وقت گرانبهاي خود را در اختيار ما گذاشتيد.
هیأت وحدت اسلامی تهران
وقتي وارد منزل ايشان شديم، با يک بيت زيبا از ما پذيرايي نمود. آنقدر اين بيت به دلمان چسبيد که در ابتداي گفت و گويمان از او خواستيم بازهم برايمان بخواند!
نيست مرا با اَحدي قهر و خشم
هر که بيايد قدمش روي چشم!
و اَلحق که در طول مصاحبه با انتقال تجربيات ارزشمندش که قدمتي به اندازهي نيم قرن دارد - و پاسخگويي مناسب به سؤالات ما، از ما - و در حقيقت از همهي خوانندگان نشريهي خيمه - مهمان نوازي نمود.
وي در کانون خانوادهاي مذهبي و ولايي پرورش يافته و در اثر عشق بي کران مادر به اهل بيت - عليهمالسلام - ودر سايهي توجهات خاص و تشويقهاي ممتد پدر بزرگوارش، از همان کودکي به محافل و مجالس اهل بيت راه مييابد. «محمدباقر کوثر مدار» از زمره ي پير غلاماني است که به جز جواني و بزرگسالي، حتّي کودکي و نوجواني خود را وقف دستگاه سيدالشهدا -عليه السلام - و مجلس گرداني عزاي آن حضرت، نموده است.
او از دوران کودکي و نوجواني خود با وجد خاصي سخن ميگويد؛ چراکه دلنشينترين خاطراتي که در طول دوران حيات خويش داشته و دارد، ريشه در کودکي و نوجواني، بويژه سيزده سالگي او دارد:
«به خاطر تشويق پدرم - که خدايش رحمت کند - اين سعات را يافتم که مکبّر نماز آيت اللّه مازندراني شوم. صبح و ظهر و شام در خدمت ايشان بودم، از برکت همين کار، به مجالس روضه خواني هم راه يافتم. در آن ايام - سال - 1328با شرکت در محافل مذهبي، به فکر تشکيل هيأتي ويژهي کودکان و نوجوانان افتادم؛ اين فکر، عملي شد و به توفيق الهي و عنايات اهل بيت و نيز همکاري دوستانم، هيأتي با نام «هيأت کودکان وحدت اسلامي» تشکيل دادم.»
توجه به سفارش مولاعلي (ع)، مبناي کار ما بود
از همان آغاز تشکيل هيأت، قصد همهي ما توجه به نوجوانان و کودکان بود. فرمايش مولا به فرزندش در نظرمان بود که ذهن کودک مثل زمين دست نخورده و بيگياه است، که هر چه بهتر به آن برسي، بيشتر رشد ميکند... بنابراين با برنامه ريزي خاص، سعي در تربيت کودکان و نوجوانان هم سنّ و سال خودمان داشتيم. ابتدا بچهها را موظف به شرکت در نماز جماعت مغرب و عشا نموديم تا بدين شيوه، همگان با اُنس به نماز اول وقت و توجه به آن باربيايند. قرائت قرآن و ذکر احاديث اهل بيت - عليهم السلام - از ديگر برنامههاي هيأت بود. همهي بچهها دفترچهاي ميآوردند و احاديث را مينوشتند و حفظ ميکردند. در مجالس جشن، علما را هم دعوت ميکرديم تا بچهها در محضر آنان اجراي برنامه کنند. به افراد موفق هم جهت تشويق و تحسين، جايزههاي ارزشمندي اهدا ميکرديم. از نکات مهم جلسه اينکه، هر يک از اعضاي هيأت، اگر غيبت مينمود، فورا از او سراغ ميگرفتيم و دليل غيبت او را جويا ميشديم. اين روشها در تأثير گذاري هيأت بر اعضا، بسيار مؤثر بود.
ديگر آداب هيأت
به «سادات» در هيأت ما بسيار احترام گذاشته ميشد. يادم هست، شبهاي تاسوعا و عاشورا، دستهي عزاداري به راه ميانداختيم؛ همهي اعضاي هيأت، پيراهن مشکي يکدست ميپوشيدند و سادات با شال سبز در جلوي افراد حرکت ميکردند.
يکي از برجستهترين برنامههاي هيأت که جنبهي فرهنگي داشت و دستگاه حکومتي وقت هم نسبت به آن حساسّيت به خرج ميداد، تهيهي تابلوهايي با شعارهاي مختلف بود؛ مثل شعار «اسلام، آئين زندگي است.» و يا اين شعر:
«اين حسين است به سر، تاج شفاعت دارد
اين حسين است به دل، غصهي امت دارد
ترسم از آن که در آخر، بشود شافع «شمر»
روز محشر، به خدا بس که مروت دارد!»
اين شيوهها، عکس العملهاي بسياري در بين مردم و بخصوص بچهها - در مدرسه هاشان - داشت.
توجه به تفريح و اردو هم از ديگر برنامههاي هيأت بود. يک بار بچهها را برديم قم منزل امام (ره) ظاهرا مرحوم آقا مصطفي خميني بودند که براي بچهها حديث خواندند؛ بچههاي هيأت ما هم احاديث را مينوشتند آنهم به زبانهاي انگليسي، عربي و ترکي استانبولي! آقا مصطفي به طلبهها رو کرده، گفتند: «مستمعان آيندهي شما اينها هستند!»
کوله باري از تجربه و افتخار
پير غلام سيّد الشهدا، حاج آقاي کوثر مدار پس از نيم قرن تجربه اندوزي در امر هيأت داري، همت در امر توجه به جوانان و از همه مهمتر، عرض ارادت به ساحت مقدّس اهل بيت، بويژه حضرت امام حسين - عليه السلام - هنوز هم دغدغهي تحصيل و تدريس و تربيت جوانان و تربيت ولايي آنان را دارد. افتخار او اين است که همهي اعمالش به خاطر خدا بوده است. وقتي از او ميخواهند تجربيات خود را به صورت مکتوب به ديگران عرضه کند، به زبان ساده و خودماني خود ميگويد: «و اللّه ما آخر عمري دنگ و فنگ نداريم! کار را بايد براي خدا کرد! من همهي افتخارم همين است!»
سفارش او به دوستان و شاگردانش که هر کدام به نوبهي خود استاد بزرگي شدهاند - اين است که: «مجموعهاي از اسامي و نشانههاي اعضاي هيأت وحدت اسلامي را داخل کفنم بگذاريد...» و بر اين باور است که:
«چون در لحدم نکير و منکر ديدند
از دين و کتاب و مذهبم پرسيدند
ديدندکه ذکر «يا علي» بر لبم است
از آمدن خويش، خجل گرديدند!»
مدير هيأت؛ معلمي دلسوز و با سواد
قصهي انتخاب شغل او مفصّل است. سال 1347قرار بود که بشود نيروي شهرباني؛ آنهم در دستگاه حکومت ستم شاهي! امّا با توسل به ذيل رحمت امام رئوف، حضرت علي بن موسي الرضا (ع) بعد از تغيير شغل، عاقبت به کسوت معلمي و هنر عشق آموزي در ميآيد. اين ماجرا از زبان خود او شنيدنيتر است:
«در سال 47 درست شد که بروم شهرباني! رفتم خدمت آقا امام رضا (ع) گفتم: آقا جان! من کفش جفت کن شما هستم! از خدا بخواه...ما ميگوييم: «يا من يعلم اهد من لا يعلم!» کار ما را درست کن! با همين توسل ما، ورق برگشت و قرار شد برويم دادگستري. در آنجا مدتي ديوان کيفر بودم. پست بالايي هم بود. باز هم گفتم: خدايا! من بنده ي تو هستم؛ من نميدانم چه کاري برايم خوب است؟ تو درست کن!
من اعتقاد دارم گاهي اوقات به آدمي وحي ميشود. احساس کردم به من ندا رسيد که آنجا هم نميخواهد بروي...! اين شد که رفتم به آموزش و پرورش. در آنجا مرا منع ميکردند؛ از طرف عدهاي، زياد ملامت ميشدم؛ امّا تحمل کردم. در آن موقع، بچهها را به صف ميکردم و ميبردم به مسجد براي نماز جماعت!
در هنگام معلمي هروقت وارد کلاس ميشدم، از خدا ميخواستم که: «خدايا! کلماتي را برزبانم جاري ساز که وقت بچهها را به هدر ندهد و به درد آنها - و خود من - بخورد!»
اشتياق در کسب علم
معلم خوب آن است که در کنار تدريس، تحصيل هم داشته باشد. آقاي کوثر مدار از کساني است که بواسطهي درک نياز زمان و نيز همنشيني با بزرگان، احساس عطش آموختن را هميشه داشته و به اين لحاظ، تحصيلات خود را تا اخذ ليسانس ادامه داده است و در اين راه موفق به دريافت دو دانشنامهي ليسانس در رشتههاي «علوم تربيتي» و «روانشناسي» شده است.
از لابهلاي سخنان او ميتوان دريافت که تجربههاي آموزشي و تربيتي در همراهي او با جوانان، او را به وادي تحصيل در اين دو رشته کشانده است. او پيرامون جوانان و جذب آنان حرفهاي ساده، صادقانه و حتّي صريحي دارد:
«نبايد کاري کنيم که جوانان نسبت به ما و مجالس ما احساس تنفّر پيدا کنند. از تحقير جوانان بايد به شدت پرهيز کنيم. بايد توجه کرد که در اسلام، جاذبهها بيشتر از دافعههاست. روش انبيا، بخصوص حضرت رسول (ص) احترام به اشخاص بوده است. اگر قرار باشد با تحقير، تهديد و تنبيه، کسي آدم بشود، اول بايد «خر» آدم بشود!
احترام به افراد بسيار مهم است. پيغمبر اکرم هر گاه از جايي رد ميشد، حتّي به بچهها - که در حال بازي بودند - سلام ميکرد؛ امّا چرا حالا افراد روحاني به بچهها سلام نميکنند؟! من خيلي کم ديدهام که آقايان به بچهها احترام بگذارند و به آنها سلام کنند! چرا؟!
جذب جوانان هم راهکار دارد. همان طور که پيغمبر بچهها را تحويل ميگرفت و با آنها حتّي بازي ميکرد، ما هم بايد روحيهي جوان داشته باشيم. با جوانان اردو برويم؛ با آنها بازي کنيم و... من همين حالا با 67 سال سن، هنوز با جوانان به تفريح ميروم؛ با آنها بازي ميکنم؛ حتّي از آنها کتک هم ميخورم...! همهي اين حرکات، سازندگي دارد. همهي اعمال دين ما که نماز و روزه نيست! بايد ببينيم بچهها چه ميخواهند؟
يک خاطره
زماني در ميان ارتشيها بودم و به عنوان مربي به آنها درس ميدادم. پنجاه محصل در کلاس بود و بغل چادر آنها هم پر از شن بود. مسؤول آنها دلش ميخواست شنها را جمع کند، امّا ميگفت نيرو نداريم! من با بچهها صحبت کردم تا شنها را جمع کنند؛ آنها هم قبول کردند ولي شرط گذاشتند! شرط آنها اين بود که در کلاس بعديشان - يعني کلاس عقيدتي سياسي - شرکت نکنند!! نميدانم چه بلايي در اين جور کلاسها سر بچهها آورده بودند که همهي آنها حاضر بودند حمّالي کنند، امّا به بحثهاي عقيدتي گوش ندهند!
من اعتقادم اين است که ما نبايد جوانان را به تکلّف و سختي بيندازيم؛ نبايد همه را هم در يک سطح و ظرفيت ببينيم. يادم هست به يکي از جلسات عزاداري رفته بودم؛ چند تا از جوانان را هم با خودم برده بودم. مجلس حدود 2 ساعت طول کشيد. حدود 5/1 ساعت سينه زدند! تا آمديم مجلس را تمام کنيم، مدير جلسه آمد و گفت: «تا من اشک نگيرم مجلس را ول نميکنم!» نميدانم کي بود اين حرف را شنيد و در همان تاريکي، لنگه کفشي زد به دهان آن مدير هيأت! اين حرکت، اگر چه روش خوبي نبود، امّا پيامش آن بود که افراد ظرفيتهاي مختلفي دارند و حوصلهي مردم به يک اندازه نيست؛ در ضمن سطح نيازها هم متفاوت است.
توجه به محافل دانشجويي
حاج آقاي کوثر مدار، در برگزاري هيأتهاي دانشجويي، تأکيد دارد که:
در محافل و جلسات دانشجويي، اولا از باند بازي و حزب بازي پرهيز شود؛ ثانيا از سخنراني دعوت شود که شرايط خاص يک منبري را داشته باشد؛ از جمله سوز و عشق داشته باشد؛ از شناخت کافي برخوردار باشد و نياز حقيقي دانشجويان را درک کند و...
جاذبه و محبّت را هم خدا ميدهد. مهم اين است که به کار خود اعتقاد داشته باشيم و از خدا هم مدد بخواهيم.
يک کرامت امام حسين
همهي کساني که خالصانه به حضرت سيّد الشهدا (ع) ابراز ارادت داشته و دارند، همواره مورد عنايت و توجه ارباب و مولاي خويش بوده و هستند. ياد آوري اين کرامتها ميتواند باور قلبي ما را به اين حقيقت بيشتر کند:
«در سفر اولي که به کربلا رفتم، وسايلم را از دست دادم؛ از جمله عينک و مفاتيحم را! به حضرت سيّد الشهدا (ع) التماس کردم؛ گفتم: آقا! من دعا حفظ نيستم! اگر لطفي بفرماييد ممنونم! صحبت من تمام نشده بود که يک نفر از پشت مرا صدا زد و مفاتيح قرمز رنگي به من هديه کرد- که هنوز آن را دارم - بعد هم چشم خود را که کم سو بود، به ضريح مطهّر کشيدم و بعد دهانم را گذاشتم داخل يکي از شبکههاي ضريح مطهّر و گفتم: آقا! تا آخر عمر ميخواهم نوکرت باشم!
وقتي از کربلا برگشتم، رفتم سراغ چشم پزشک؛ وقتي چشم مرا معالجه کرد گفت: عجيب است! چشم تو ديگر عيبي ندارد! وقتي شنيد چشم خود را به ضريح کشيدهام و شفا گرفتهام، از شدت شوق و ارادت به امام حسين (ع) مرا بوسيد...
من اعتقاد دارم که آقا دست همهي ما را ميگيرند؛ بايد دعا کنيم ما را رها نکنند!»
«هرگز نگويمت ز کرم دست من بگير
عمري گرفتهاي و مبادا رها کني!»
طبق سنت هميشگي گفت و گوهايمان، از حاج آقا خواستيم به سؤالات پايانيمان پاسخهاي کوتاه، امّا عميق و ذوقي بدهند. پاسخهاي دلي که هر دلي را به اهتزاز درآورد و در آن براي هميشه خيمه بزند. حاج آقا هم جوابهاي دليِ قشنگي داد و چشمهاي ما را به اشک شوق، متبرک نمود.
خيمه: سفر به کربلا، يعني؟!
- نه قسمت و تقدير است، نه همت! دعوت نامه ميفرستد!
خيمه: و زيارت امام رضا؟!
- آن هم دعوت است!
خيمه: پشت ديوار بقيع چه حالي داشتيد؟!
- رفتم داخل بقيع؛ کفشهايم را در آوردم. نشستم سر قبر امام صادق (ع) کلّي درد دل کردم. بعد هم سر قبر هر يک از امامان - عليهم السلام - دو رکعت نماز خواندم! صورت بر آن خاک گذاشتم و... کي تا حالا اين توفيق را داشته؟! من اين توفيق را از اهل بيت يافتهام!
خيمه: حضرت زهرا را توصيف کنيد:
- با آن که پناه عالميان است حسين
او هم به پناه مادرش فاطمه است!
خيمه: و هيأت را؟!
- هيأت، عشق ميخواهد و علاقه...
خيمه: عشق از نظر شما چيست؟!
- عشق، تعريف کردني نيست! عشق، آن فطرت پاکي است که خداوند در دلها قرار داده است. عشق، همان لحظهاي رخ داد که آقا اباالفضل بر زمين افتاد و گفت:
گر طبيبانه بيايي به سربالينم
به دوعالم ندهم لذت بيماري را!
خيمه: اگر - ان شاء اللّه - زيارت حضرت ولي عصر - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - نصيبتان شود، به آقا چه خواهيد گفت؟!
- عرض ميکنم: آقا! من بارها گفتهام، شما عين پدري دلسوز و مهربان، ميدانيد چه به درد ما ميخورد؛ من نميگويم،
خود شما خوب ميدانيد....
خيمه: به عنوان يادگاري، با «خيمه» جملهاي بسازيد:
- خيمه، جايگاهي است که عشاق و علاقهمندان در آنجا راه دارند؛ شياطين راه ندارند.
در محفل ما مستان، اغيار نميگنجد...
خيمه: با تشکر از شما که وقت گرانبهاي خود را در اختيار ما گذاشتيد.