کد مطلب : ۹۶۶۶
قبله اش یک گل سرخ
شماره 21 ـ رمضان 1426 ـ مهر 1384
ولادت
حاج سيد علي آقا قاضي فرزند حاج سيد حسين قاضي است. ايشان در سيزدهم ماه ذي الحجة الحرام سال 1282هـ .ق در تبريز متولد شد و او را علي نام نهادند. بعد از بلوغ و رشد به تحصيل علوم ادبيه و دينيه مشغول گرديد و مدتي در نزد پدر بزرگوار خود و ميرزا موسي تبريزي و ميرزا محمد علي قراچه داغي درس خواند.
ايشان در سال 1308هـ. ق. در سن 26 سالگي به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آنجا را موطن اصلي خويش قرار داد.
آيت الله سيد علي آقا قاضي از زماني که وارد نجف اشرف شد، ديگر از آنجا به هيچ عنوان خارج نشد، مگر يک بار براي زيارت مشهد مقدس. حدود سال 1330 هـ. ق به ايران سفر کرد و بعد از زيارت به تهران بازگشت و مدت کوتاهي در شهرری، در جوار شاه عبدالعظيم اقامت گزيد.
اساتيد
ايشان در نجف نزد مرحوم فاضل شربياني، شيخ محمد حسن مامقاني، شيخ فتح الله شريعت، آخوند خراساني، عارف کامل حاج امامقلي نخجواني و حاجي ميرزا حسين خليلي درس خواند و مخصوصاً از بهترين شاگردان اين استاد اخير به شمار مي آمد که در خدمت وي تهذيب اخلاق را تحصيل کرد.
سرانجام کوشش هاي خستگي ناپذير مرحوم آيت الله قاضي در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن 27 سالگي به ثمر نشست و اين جوان بلند همت در عنفوان جواني به درجه اجتهاد رسيد.
آيت الله خسروشاهي از علامه ي طباطبائي نقل مي کردند که:
کتابهاي معقول را خواندم، ولي وقتي خدمت سيد علي آقا قاضي رسيدم، فهميدم که يک کلمه هم نفهميده ام!
مرحوم قاضي در لغت عرب بي نظير بود، گويند: چهل هزار لغت از حفظ داشت و شعر عربي را چنان مي سرود که اعراب تشخيص نمي دادند سراينده اين شعر، عجمي (غير عرب) است.
مرحوم قاضي در تفسير قرآن کريم و معاني آن يد طولائي داشت و علامه تهراني از قول مرحوم استاد علامه طباطبائي مي فرمودند:
«اين سبک تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضي به ما تعليم دادند و ما در تفسير] الميزان [، از مسير و روش ايشان پيروي می کنيم. ايشان در فهم معاني روايات وارده از ائمه ي معصومين عليهم السلام، ذهن بسيار باز و روشني داشتند و ما طريقه ي فهم احاديث را که «فقه الحديث» گويند از ايشان آموخته ايم.»
شاگردان
آيت الله قاضي طي سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامي را با کلام نافذ و عمل صالح خويش تدريس فرمودند و در هر دوره شاگرداني پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادي عرفان و اخلاق محسوب مي شوند:
آيت الله شيخ محمد تقي آملي(ره)
آيت الله سيد محمد حسين طباطبائي(ره)
آيت الله سيد محمد حسن طباطبايي(ره)
آيت الله محمد تقي بهجت فومني(حفظه الله)
آيت الله سيد عباس کاشاني(حفظه الله)
آيت الله سيد عبد الکريم کشميري(ره)
آيت الله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب(ره)
آيت الله علي اکبر مرندي(ره)
آيت الله سيد حسن مصطفوي تبريزي
آيت الله علي محمد بروجردي(ره)
آيت الله نجابت شيرازي(ره)
آيت الله سيد محمد حسيني همداني
آيت الله سيد حسن مسقطي(ره)
آيت الله سيد هاشم رضوي کشميري(ره)
حاج سيد هاشم حداد(ره)
و...
فتح باب
آيت الله قاضي هميشه نماز مغرب و عشاء را در حرمين شرفين امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام به جا مي آورد. روزی چون به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي رسد، با خود مي انديشد که تا به حال در مدت اين چهل سال هيچ چيز از عالم معنا برايم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنايت خدا و به برکت ثبات است.
در راه سيد ترک زباني که ديوانه است، به طرف او مي دود و مي گويد؛ سيد علي، سيد علي، امروز مرجع اولياء در تمام دنيا حضرت ابوالفضل عليه السلام هستند و او آن قدر سر در گريبان است که متوجه نمي شود آن سيد چه مي گويد! به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي رود. اذن دخول و زيارت و نماز زيارت مي خواند و مي خواهد که مشغول نماز مغرب شود.
آيت الله نجابت مي گويد:
«تکبيره الاحرام را که مي گويد، مي بيند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام به طور کلي عوض مي شود. آن گونه که نه چشمي تا به حال ديده و نه گوشي شنيده و نه به قلب بشري خطور کرده است. قرائت را کمي نگه مي دارد تا وضع تخفيف يابد و بعد دوباره نماز را ادامه مي دهد. مستحبات را کم مي کند و نماز را سريع تر از هميشه به پايان مي رساند. به حرم امام حسين عليه السلام نمي رود و به دنبال جايي خلوت به خانه رفته و براي اين که با اهل منزل هم برخورد نکند، به پشت بام مي رود. آن جا دراز مي کشد و دوباره آن حال مي آيد و بيشتر مي ماند. تا اهل منزل سيني چاي را مي آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را مي خواند و دوباره آن وضع بر مي گردد؛ چيزي که تا به حال حتي به گفته خودش يک ذره اش را هم نديده است و حالا که ديده، نه مي تواند در بدن بماند و نه مي تواند بيرون بيايد. دوباره که شام را مي آورند، آن حال قطع مي شود و نيمه شب دوباره بر مي گردد و مدت بيشتري طول مي کشد.»
آري و بالاخره درهاي آسمان برايش گشوده و فتح باب مي شود.
مي گويد:
«آن چه را مي خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسين عليه السلام در را به رويم گشود. ابن فارض يک قصيده تائيه براي استادش گفته. من هم يک قصيده تائيه براي امام حسين عليه السلام گفته ام نمره يک! که کار مرا ايشان درست کرد و در غيب را به نحو اتمّ برايم باز کرد».
«او در اثر طلب حقيقي و استقامت، به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسيده است و يار، او را به درون خانه راه داده. او از حصار تنگ دنيا که خيال و سرابي بيش نبوده و حقيقتي ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پيوسته است و چون فهميده که از عالم خيال چيزي نصيبش نمي شود، باب خيال برايش بسته مي شود».
آيت الله نجابت نقل مي کند:
دفعه ي اوّلي که ما آيت الله قاضي را ديديم، خيلي با ما گرم گرفتند و ما را تحويل گرفتند. در اثر اين التفات زياد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا اين وضع اهل معرفت به خيال است يا به حقيقت؟ ناگهان ايشان چشمهايش درشت شد و گفت:
«اي فرزندم! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مي زنم اين پندار و خيال است؟!»
محو در ولايت
و قاضي در عشق امام حسين عليه السلام تمام است و درس توحيد را از او مي آموزد. ببين خود از اين بارگاه چه گوهرها ربوده است که مي فرمايد:
«محال است انساني به جز از راه سيدالشهداء(ع) به مقام توحيد برسد.»
مي گويند:
«آيت الله قاضي شب هاي جمعه تا صبح در حرم سيدالشهداء(ع) مي ايستاد و هيچ چيز نمي گفت. نه زيارتي و نه... تنها تماشا مي کرد.»
او شرابي از دست مولايش نوشيده که بدان پرده ها را شکافت و محرم در حريم حرم شد.
و فتح باب آقاي قاضي به دست حضرت اباعبدالله است و افتخار او تا آخر عمر، غلامي اين خاندان است.
در تمام آن سال ها، آن چه او از امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام گرفته است، تا به آن قله هاي منيع عرفان دست يابد، براي ما معلوم نيست. تنها مي گويد:
«ثواب رفت و آمد بين حرم شريف حضرت اباعبدالله و حضرت اباالفضل، از سعي بين صفا و مروه بيشتر است.»
آيت الله نجابت مي گفت:
«ايام زيارت که مي شود، حالش دگرگون است. آن قدر که اگر نتواند زيارت برود آرام ندارد، به نحوي که خانواده ي ايشان مي گويند وقت زيارت، او ديوانه مي شود و به همين خاطر نمي گذارند در آن ايام در نجف بماند. پولي براي خوراکش تهيه مي کنند و او را روانه ي کربلاي معلا مي کنند و او، پياده به حرم مي رود و پياده برمي گردد.»
کمتر کسي ايشان را در سواري هاي بين راه مي ديد و کسي هم کنجکاوي نمي کرد که اين سيد چگونه به کربلا مي رود و برمي گردد.
او به سوي مولايش با عشق، بال و پر مي گشود و به پابوسي حريمش مشرف مي شد.
و مي گويند:
«آن جا در حريم دوست از کثرت ادب مانند چوب خشک مي گردد.»
در خانه، مجلس روضه ي هفتگي برپا مي کرد که عامه ي مردم در آن حضور داشتند و خودش عقيده اش اين بود که:
«من بايد براي حضرت ابا عبدالله کار کنم. چه عالم باشم چه عامي».
کفش هاي مردم را جلوي در جفت مي کرد. عده اي هم بر او خرده مي گرفتند که اين آقا، اهل علم است و اين کوچک کردن خود اوست. نبايد از اين کارها بکند. اما ايشان گوشش به اين حرف ها بدهکار نبود.
و اواخر عمر، آب را که مي ديد، بي اختيار اشک مي ريخت و عجب ماجراي غريبي است اين داستان عطش!
از آيت الله سيد عبدالکريم کشميري نقل شده که: «آقاي قاضي تماماً مکاشفه بود و در اواخر عمر، بسيار لطيف و رقيق شده بود و با ديدن آب، به ياد امام حسين عليه السلام مي گريست.»
کافي بود که شخصي که به منبر رود، جمله ي اوّلش با «صلي الله عليک يا اباعبدالله» شروع می شد تا اشک هاي قاضي ديگر بند نيايد و تا آخر مجلس اصلاً نشنود که قصه مي خوانند يا روضه! براي تربت امام حسين عليه السلام، آن قدر احترام قائل بود که «شبي تسبيح تربتش به زمين مي افتد و چشم هايش ديگر قادر به يافتن آن نمی گردد. از ترس آن که مبادا پاهايش را به طرف تربت دراز کند تا صبح نمي تواند بخوابد. امام حسين عليه السلام در آغاز راه، دستگيري اش نموده و او تا آخر عمر شاکر آن نعمت است».
رحلت
به هر حال، ميرزا علي آقا قاضي، پس از سالها تدريس معارف بلند اسلامي و تربيت شاگردان الهي، در روز دوشنبه چهارم ماه ربيع المولود سال 1366 مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادي الاسلام نزد پدر خود دفن شد.
آيت الله بهجت مي فرمودند:
«شب قبل از وفات آقاي قاضي، کسي خواب ديده بود که تابوتي را مي برند که رويش نوشته شده بود «توفي ولي الله». فردا ديدند آقاي قاضي وفات کرده است».
ولادت
حاج سيد علي آقا قاضي فرزند حاج سيد حسين قاضي است. ايشان در سيزدهم ماه ذي الحجة الحرام سال 1282هـ .ق در تبريز متولد شد و او را علي نام نهادند. بعد از بلوغ و رشد به تحصيل علوم ادبيه و دينيه مشغول گرديد و مدتي در نزد پدر بزرگوار خود و ميرزا موسي تبريزي و ميرزا محمد علي قراچه داغي درس خواند.
ايشان در سال 1308هـ. ق. در سن 26 سالگي به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آنجا را موطن اصلي خويش قرار داد.
آيت الله سيد علي آقا قاضي از زماني که وارد نجف اشرف شد، ديگر از آنجا به هيچ عنوان خارج نشد، مگر يک بار براي زيارت مشهد مقدس. حدود سال 1330 هـ. ق به ايران سفر کرد و بعد از زيارت به تهران بازگشت و مدت کوتاهي در شهرری، در جوار شاه عبدالعظيم اقامت گزيد.
اساتيد
ايشان در نجف نزد مرحوم فاضل شربياني، شيخ محمد حسن مامقاني، شيخ فتح الله شريعت، آخوند خراساني، عارف کامل حاج امامقلي نخجواني و حاجي ميرزا حسين خليلي درس خواند و مخصوصاً از بهترين شاگردان اين استاد اخير به شمار مي آمد که در خدمت وي تهذيب اخلاق را تحصيل کرد.
سرانجام کوشش هاي خستگي ناپذير مرحوم آيت الله قاضي در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن 27 سالگي به ثمر نشست و اين جوان بلند همت در عنفوان جواني به درجه اجتهاد رسيد.
آيت الله خسروشاهي از علامه ي طباطبائي نقل مي کردند که:
کتابهاي معقول را خواندم، ولي وقتي خدمت سيد علي آقا قاضي رسيدم، فهميدم که يک کلمه هم نفهميده ام!
مرحوم قاضي در لغت عرب بي نظير بود، گويند: چهل هزار لغت از حفظ داشت و شعر عربي را چنان مي سرود که اعراب تشخيص نمي دادند سراينده اين شعر، عجمي (غير عرب) است.
مرحوم قاضي در تفسير قرآن کريم و معاني آن يد طولائي داشت و علامه تهراني از قول مرحوم استاد علامه طباطبائي مي فرمودند:
«اين سبک تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضي به ما تعليم دادند و ما در تفسير] الميزان [، از مسير و روش ايشان پيروي می کنيم. ايشان در فهم معاني روايات وارده از ائمه ي معصومين عليهم السلام، ذهن بسيار باز و روشني داشتند و ما طريقه ي فهم احاديث را که «فقه الحديث» گويند از ايشان آموخته ايم.»
شاگردان
آيت الله قاضي طي سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامي را با کلام نافذ و عمل صالح خويش تدريس فرمودند و در هر دوره شاگرداني پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادي عرفان و اخلاق محسوب مي شوند:
آيت الله شيخ محمد تقي آملي(ره)
آيت الله سيد محمد حسين طباطبائي(ره)
آيت الله سيد محمد حسن طباطبايي(ره)
آيت الله محمد تقي بهجت فومني(حفظه الله)
آيت الله سيد عباس کاشاني(حفظه الله)
آيت الله سيد عبد الکريم کشميري(ره)
آيت الله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب(ره)
آيت الله علي اکبر مرندي(ره)
آيت الله سيد حسن مصطفوي تبريزي
آيت الله علي محمد بروجردي(ره)
آيت الله نجابت شيرازي(ره)
آيت الله سيد محمد حسيني همداني
آيت الله سيد حسن مسقطي(ره)
آيت الله سيد هاشم رضوي کشميري(ره)
حاج سيد هاشم حداد(ره)
و...
فتح باب
آيت الله قاضي هميشه نماز مغرب و عشاء را در حرمين شرفين امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام به جا مي آورد. روزی چون به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي رسد، با خود مي انديشد که تا به حال در مدت اين چهل سال هيچ چيز از عالم معنا برايم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنايت خدا و به برکت ثبات است.
در راه سيد ترک زباني که ديوانه است، به طرف او مي دود و مي گويد؛ سيد علي، سيد علي، امروز مرجع اولياء در تمام دنيا حضرت ابوالفضل عليه السلام هستند و او آن قدر سر در گريبان است که متوجه نمي شود آن سيد چه مي گويد! به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي رود. اذن دخول و زيارت و نماز زيارت مي خواند و مي خواهد که مشغول نماز مغرب شود.
آيت الله نجابت مي گويد:
«تکبيره الاحرام را که مي گويد، مي بيند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام به طور کلي عوض مي شود. آن گونه که نه چشمي تا به حال ديده و نه گوشي شنيده و نه به قلب بشري خطور کرده است. قرائت را کمي نگه مي دارد تا وضع تخفيف يابد و بعد دوباره نماز را ادامه مي دهد. مستحبات را کم مي کند و نماز را سريع تر از هميشه به پايان مي رساند. به حرم امام حسين عليه السلام نمي رود و به دنبال جايي خلوت به خانه رفته و براي اين که با اهل منزل هم برخورد نکند، به پشت بام مي رود. آن جا دراز مي کشد و دوباره آن حال مي آيد و بيشتر مي ماند. تا اهل منزل سيني چاي را مي آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را مي خواند و دوباره آن وضع بر مي گردد؛ چيزي که تا به حال حتي به گفته خودش يک ذره اش را هم نديده است و حالا که ديده، نه مي تواند در بدن بماند و نه مي تواند بيرون بيايد. دوباره که شام را مي آورند، آن حال قطع مي شود و نيمه شب دوباره بر مي گردد و مدت بيشتري طول مي کشد.»
آري و بالاخره درهاي آسمان برايش گشوده و فتح باب مي شود.
مي گويد:
«آن چه را مي خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسين عليه السلام در را به رويم گشود. ابن فارض يک قصيده تائيه براي استادش گفته. من هم يک قصيده تائيه براي امام حسين عليه السلام گفته ام نمره يک! که کار مرا ايشان درست کرد و در غيب را به نحو اتمّ برايم باز کرد».
«او در اثر طلب حقيقي و استقامت، به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسيده است و يار، او را به درون خانه راه داده. او از حصار تنگ دنيا که خيال و سرابي بيش نبوده و حقيقتي ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پيوسته است و چون فهميده که از عالم خيال چيزي نصيبش نمي شود، باب خيال برايش بسته مي شود».
آيت الله نجابت نقل مي کند:
دفعه ي اوّلي که ما آيت الله قاضي را ديديم، خيلي با ما گرم گرفتند و ما را تحويل گرفتند. در اثر اين التفات زياد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا اين وضع اهل معرفت به خيال است يا به حقيقت؟ ناگهان ايشان چشمهايش درشت شد و گفت:
«اي فرزندم! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مي زنم اين پندار و خيال است؟!»
محو در ولايت
و قاضي در عشق امام حسين عليه السلام تمام است و درس توحيد را از او مي آموزد. ببين خود از اين بارگاه چه گوهرها ربوده است که مي فرمايد:
«محال است انساني به جز از راه سيدالشهداء(ع) به مقام توحيد برسد.»
مي گويند:
«آيت الله قاضي شب هاي جمعه تا صبح در حرم سيدالشهداء(ع) مي ايستاد و هيچ چيز نمي گفت. نه زيارتي و نه... تنها تماشا مي کرد.»
او شرابي از دست مولايش نوشيده که بدان پرده ها را شکافت و محرم در حريم حرم شد.
و فتح باب آقاي قاضي به دست حضرت اباعبدالله است و افتخار او تا آخر عمر، غلامي اين خاندان است.
در تمام آن سال ها، آن چه او از امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام گرفته است، تا به آن قله هاي منيع عرفان دست يابد، براي ما معلوم نيست. تنها مي گويد:
«ثواب رفت و آمد بين حرم شريف حضرت اباعبدالله و حضرت اباالفضل، از سعي بين صفا و مروه بيشتر است.»
آيت الله نجابت مي گفت:
«ايام زيارت که مي شود، حالش دگرگون است. آن قدر که اگر نتواند زيارت برود آرام ندارد، به نحوي که خانواده ي ايشان مي گويند وقت زيارت، او ديوانه مي شود و به همين خاطر نمي گذارند در آن ايام در نجف بماند. پولي براي خوراکش تهيه مي کنند و او را روانه ي کربلاي معلا مي کنند و او، پياده به حرم مي رود و پياده برمي گردد.»
کمتر کسي ايشان را در سواري هاي بين راه مي ديد و کسي هم کنجکاوي نمي کرد که اين سيد چگونه به کربلا مي رود و برمي گردد.
او به سوي مولايش با عشق، بال و پر مي گشود و به پابوسي حريمش مشرف مي شد.
و مي گويند:
«آن جا در حريم دوست از کثرت ادب مانند چوب خشک مي گردد.»
در خانه، مجلس روضه ي هفتگي برپا مي کرد که عامه ي مردم در آن حضور داشتند و خودش عقيده اش اين بود که:
«من بايد براي حضرت ابا عبدالله کار کنم. چه عالم باشم چه عامي».
کفش هاي مردم را جلوي در جفت مي کرد. عده اي هم بر او خرده مي گرفتند که اين آقا، اهل علم است و اين کوچک کردن خود اوست. نبايد از اين کارها بکند. اما ايشان گوشش به اين حرف ها بدهکار نبود.
و اواخر عمر، آب را که مي ديد، بي اختيار اشک مي ريخت و عجب ماجراي غريبي است اين داستان عطش!
از آيت الله سيد عبدالکريم کشميري نقل شده که: «آقاي قاضي تماماً مکاشفه بود و در اواخر عمر، بسيار لطيف و رقيق شده بود و با ديدن آب، به ياد امام حسين عليه السلام مي گريست.»
کافي بود که شخصي که به منبر رود، جمله ي اوّلش با «صلي الله عليک يا اباعبدالله» شروع می شد تا اشک هاي قاضي ديگر بند نيايد و تا آخر مجلس اصلاً نشنود که قصه مي خوانند يا روضه! براي تربت امام حسين عليه السلام، آن قدر احترام قائل بود که «شبي تسبيح تربتش به زمين مي افتد و چشم هايش ديگر قادر به يافتن آن نمی گردد. از ترس آن که مبادا پاهايش را به طرف تربت دراز کند تا صبح نمي تواند بخوابد. امام حسين عليه السلام در آغاز راه، دستگيري اش نموده و او تا آخر عمر شاکر آن نعمت است».
رحلت
به هر حال، ميرزا علي آقا قاضي، پس از سالها تدريس معارف بلند اسلامي و تربيت شاگردان الهي، در روز دوشنبه چهارم ماه ربيع المولود سال 1366 مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادي الاسلام نزد پدر خود دفن شد.
آيت الله بهجت مي فرمودند:
«شب قبل از وفات آقاي قاضي، کسي خواب ديده بود که تابوتي را مي برند که رويش نوشته شده بود «توفي ولي الله». فردا ديدند آقاي قاضي وفات کرده است».