تاریخ انتشار
جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴ ساعت ۰۶:۱۵
۰
کد مطلب : ۹۶۷۵

عروج حقیقت

شهید سید محمدباقر صدر
شماره 21 ـ رمضان 1426 ـ مهر 1384

شب ۱۹ رمضان که به روايت هايي شب قدر نيز محسوب مي شود، شبي است که حضرت اميرالمومنين علي (ع) ضربه نهايي بغض و نفاق مردم جاهل را به جان خريد و همين ضربه، منجر به شهادت ايشان در بيست و سوم رمضان گرديد. مقاله ی حاضر که توسط شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر به نگارش درآمده و در کتابي تحت عنوان «الامام علي، سيرة و اجتهاد» به چاپ رسيده است، اختصاص به بررسي جنبه هاي مختلفي از استراتژي حضرت در دوران کوتاه پنج ساله ی امامت ايشان دارد، سياست هايي که نهايتاً منجر به ضربت خوردن و شهادت ايشان به دست دشمنان کينه توز و جاهلشان گرديد. با هم اين مقاله را مي خوانيم:



امشب... يادآور شوم ترين شب، بعد از روزي است که رسول خدا (ص) در آن وفات يافت. در آن روزي که پيامبر رحلت کرد، رسول خدا، رسالت اسلامي اش را در بحبوحه ی توطئه هايي که بعد از برهه ی کوتاهي پس از وفات وي به رسالتش هجوم آوردند، به دست سرنوشت سپرد و در روزي که امام اميرالمومنين (ع) ترور شد، آخرين آرزوي پيامبر در بازگرداندن مسير صحيح رسالت، به دست فراموشي سپرده شد. اين اميد که همواره در جان هاي مسلمين آگاه زنده بود، در وجود اين مرد بزرگ که از لحظه اول گرفتاري ها و رنج هاي دعوت (با آن) زيسته بود، تبلور يافت. او در بناي آن دعوت، مشارکت داشت و ساختمان رفيع آن را خشت به خشت همراه با پسر عم گرامي اش بنا نمود و (در نهايت) با آتش اين دعوت سوخت.

اين مرد کسي است که از تمام اين مراحل با همه گرفتاري ها، مشکلات و دردهاي آن عبور کرد...

اين مرد (مي توانست) تنها آرزويي که در قلوب مسلمين بيدار، در بازگرداندن مسير صحيح و آشکار رسالت و روش راستين پيامبر گونه باقي مانده بود، به منصه ی ظهور برساند. چراکه انحراف، آنچنان در اعماق اين رسالت، طغيان و سرکشي نموده و گسترش يافته بود که هيچ اميدي به نابودي آن، مگر به دست يگانه فردي همچون علي بن ابي طالب نبود. و لذا حادثه ترور اين امام بزرگوار... هنگامي که در مثل چنين شبي بر خاک افتاد، در واقع آخرين آرزوي حقيقي (مسلمانان) را در برپايي صحيح جامعه اسلامي بر روي زمين تا مدت و زماني نامعين به تعويق انداخت. اين ترور شوم درپي حکومت ۴ سال و اندي امام به وقوع پيوست. حکومتي که از لحظه ی اول پذيرش، امام با ديد اصلاح حقيقي در ساختار اين رسالت منحرف بدان مي نگريست و تلاش خود را در راه به ثمر رساندن فرآيند دگرگوني تا شهادتش ادامه داد و درحالي در مسجد به خاک افتاد که در اوج اين تکاپو (و به عبارت ديگر) در مرحله ی نهايي به ثمر رساندن فرآيند تفسير و اصلاح اين انحراف بود. آن انحراف در جسم جامعه اسلامي رسوخ کرده بود و در گروه جداشده از دولت مرکزي اسلامي نمايانگر بود. (منظور، حکومت معاويه در منطقه شام است).

آن پديده ی آشکار در چهار ـ پنج سال حکومت امام عبارت است از اينکه در راه اقامه ی عدل الهي بر روي زمين بر خاک افتاد (ولي) به هيچ شکلي از اشکال حاضر نشد راه حل هاي ناقص را در راه پاکسازي اين انحراف بپذيرد و يا مفهومي از مفاهيم سازش را قبول کند و يا به ضرر امتي که امام با تمام سوزش و درد مي ديد که کرامتش به هدر مي رود و با نازلترين قيمت فروخته مي شود، (با ديگران) معامله کند. اين پديده هم از جهت سياسي و هم از جهت فقهي جالب توجه است: از جهت سياسي، (اين پديده) نظر معاصرين امام و نيز افرادي که تلاش مي کنند تا حيات امام را مورد بررسي و تحليل قرار دهند به خود جلب نمود.

درمورد امام ديده شد علي رغم اينکه عدم پذيرش و سازش، وضع را به ضرر ايشان پيچيده کرد و مشکلاتي را در مقابلش به وجود آورد و ايشان را در مقابل تصدي مسئوليت سياسي و ادامه دادن مسير رسالت، آنگونه که مي خواست، ناتوان جلوه مي داد، اما ايشان تحت هيچ شرايطي، اين سازش ها و راه حل هاي ناقص را نپذيرفتند.

به عنوان نمونه، وقتي شخصي نزد امام آمده و با ديد مسامحه گرانه به ايشان پيشنهاد نمود که معاويه را به عنوان والي شام به طور موقت ابقا کند؛ استدلال وي اين بود که امام با ابقاء معاويه به عنوان حاکم شام به طور موقت، مي تواند معاويه را زير بار خود بياورد و از وي بيعت بگيرد و بعد از اينکه کليه ی نواحي اسلامي جذب حکومت مرکزي شدند و بيعت و اطاعت در تمامي نقاط دنياي اسلام صورت گرفت، امام مي تواند کس ديگري را جانشين معاويه نموده و او را تغيير دهد. لذا به امام گفت: «تو با ابقاء موقت واليان و حاکمان و با چشم پوشي از سرمايه هاي حرام در جيب دزدان، آنان را (به نفع خود) بخر. در اين صورت، بعد از مدتي تو مي تواني با تمام اين واليان تاجر تسويه حساب کني و همه ی اين ثروت هاي حرام را به بيت المال برگرداني».

امام در جواب اين شخص، اين منطق را نپذيرفته و بر استمرار خط مشی سياسي اش، مبني بر رد تمامي سازش ها و معاملات اين چنيني تاکيد نمودند و بدين خاطر است که معاصرين و غيرمعاصرين امام معتقدند: اگر او راه حل هاي ناقص را قبول مي کرد و اگر اين نوع سازش ها را ولو به شکل موقت مي پذيرفت، مي توانست پيروزي بزرگي به دست آورد و موفقيت هاي بيشتري در عرصه سياسي کسب کند.

اما از نظر فقهي که مربوط به قاعده ی تزاحم است؛ اگر واجب اهمّي که اتيان آن گريزناپذير است، متوقف به انجام مقدمه ی حرام باشد، در چنين حالتي، حرمت مقدمه نمي تواند توجيه ترک واجب اهم قرار گيرد. لذا است که گفته مي شود، اگر نجات جان انسان محترمي از غرق شدن، متوقف بر عبور از زمين غصبي باشد که صاحب زمين راضي به عبور نمي شود و ما ناچار باشيم که از آن زمين بگذريم، در اين حالت آزادي و اختيار مالک و عدم رضايتش ملاک نيست چراکه نتيجه از اين مقدمه مهم تر است. همانطور که رسول خدا در يکي از غزوات با مورد مشابهي مواجه شد. به گونه اي که سپاه اسلام، ناچار شده بود براي خروج از مدينه از منطقه ی خاصي عبور کند که در اين منطقه، مزرعه ی يکي از صحابه قرار داشت. هنگام عبور سپاه از اين مزرعه و به حکم طبيعت رفت و آمد، بخش زيادي از محصولات اين مزرعه تلف مي شود و به صاحب مزرعه ضرر وارد مي شود. اما صاحب مزرعه حاضر نبود اين ضرر را در راه خدا و در راه رسالت متحمل شود. لذا به عبور سپاه اعتراض کرد و فرياد کشيد و نزد پيامبر آمد و گفت مزرعه ام، سرمايه ام. ولي پيامبر اعتنايي به او نکرد و فرمانش را مبني بر عبور سپاه از مزرعه صادر کرد.

تمام مطلب بدين خاطر است که نتيجه، اهم از مقدمه است. آن سپاه مي رفت تا چهره ی دنيا را دگرگون کند و به خاطر تغيير وجه دنيا، اگر مزرعه اي تلف شود و اگر سرمايه ی کمي از فردي در راه حفظ معيار توزيع ثروت ها در دنيا براي مسيري طولاني نابود شود، اين امر از حيث فقهي درست و عاقلانه است. از جنبه فقهي هميشه مقدر شده است اگر واجب متوقف بر مقدمه حرام باشد و ملاک واجب قويتر از ملاک حرمت باشد، بايد واجب بر حرام مقدم شود.

براين اساس است که اين اشکال در مورد پديده اي که پيرامون حيات اميرالمومنين به عنوان حاکم اسلامي روشن نموديم مطرح مي شود.

و آن اشکال اين است که چرا اين قاعده در راه مباح سازي بسياري از مقدمات حرام پياده نمي شود؟ آيا مگر جهت اين قاعده، مورد اتفاق همه نيست؟ آيا رهبري جامعه اسلامي، به وي (امام علي(ع) ) چنين اختيار و توانايي نداده بود؟ آيا حفظ نظام اسلامي به عنوان دستاورد بزرگ اسلامي امر واجبي نيست. زيرا چنين امري، درهاي خير و برکت را گشوده و باعث اقامه ی حکومت خدا در زمين خواهد شد... پس چرا در راه تحقق اين هدف، امضاء ولايت معاويه به شکل موقت و يا چشم پوشي از اموال حرامي که بني اميه غارت نمودند و ديگر خانواده هايي که عثمان، اموال مسلمين را بين آنها پخش نمود (جايز و مشروع نباشد). اگر اين هدف، متوقف بر مقدمات حرام فوق باشد. چرا سکوت گذرا در برابر اين غارت ها مقدمه ی واجب اهم نباشد؟ و چرا بر مبناي توقف واجب اهم بر آن (مقدمه حرام)... چنين امري جايز نباشد؟

حقيقت امر اين است که امام، ناچار بود که اين راه را بپيمايد و به عنوان رهبري مکتبي و مجسمه ی اسلام و اهداف آن، نمي توانست اين سازش ها و راه حل هاي ناقص را ولو به عنوان مقدمه ی حرام بپذيرد و اگر به نکات زير توجه شود، تطبيق قانون فقهي «باب تزاحم» با شرايط مکاني و زماني که اميرالمومنين در آن قرارداشت نيز درست به نظر نمي رسد.



نکته ی اول:

بايد توجه داشت که اميرالمومنين درنظر داشت پايتخت خود را در ناحيه ی جديدي از دنياي اسلام به نام عراق تاسيس کند.ملت عراق، اگرچه ارتباط روحي و عاطفي با امام داشتند، ولي با اين حال، همين مردم بينش حقيقي و کاملي از رسالت امام علي(ع) نداشتند. لذا امام نياز داشت که پيشگامان مکتبي که حامي امام و وفادار به رسالت و اهدافش باشند و نسبت به استواري اين اهداف در تمامي نقاط دنياي اسلام مهيا باشند، تربيت کند.

(سئوال اينجاست)، امامي که داراي چنين پايگاهي نبود و نيازمند به بناي آن بود، چگونه مي توانست آن را ايجاد کند؟

آيا مي توانست در فضايي مملو از سازش ها و راه حل هاي ناقص، اين پايگاه را به وجود آورد؟ هرچند که اين سازش ها و راه حل هاي ناقص، شرعا جايز باشد؟ (بايد توجه داشت) جواز شرعي در حقيقت روحي آن، هيچ تاثيري ندارد و ممکن نيست فرد در فضايي اين چنيني زندگي کند و روحيه ی ابوذر و عمار ياسر و يا روحيه ی سپاه مکتبي آگاه و با بينش را کسب کند و بداند که اين معرکه اي، براي منافع شخصي نيست. بلکه براي مقاصد بزرگتر ايجاد شده است.

با وجود اينکه سازش ها و راه حل هاي ناقص، ضروريات اجتناب ناپذيري به نظر مي رسند، لکن نمي توانند موجب انحراف از آن مسير شوند... زيرا برعهده امام بود که آن سپاه مکتبي را ايجاد کند و بهترين و پاکترين افراد را از اطرافيان عراقي خود انتخاب کند تا از بين آنها گروه هوشمندي همچون مالک اشتر و ديگران را تشکيل دهد. آنان نمي توانند در جو مملو از سازش ها و راه حل هاي ناقص از نظر روحي، فکري و عاطفي ساخته شوند... و سازش ها و راه حل هاي ناقص نسبت به فرايند تربيت اين نيروي مکتبي، شکست به حساب مي آيد و فقدان اين سپاه مکتبي درواقع به معني نبود نيروي حقيقي است که امام در بناي حکومت بدان تکيه کند. (لذا) بايد هزاران نفرهمچون مالک اشتر باشند تا انساني را مشاهده کنند که وسوسه هاي دنيا او را تکان نمي دهد و با هيچ نوع سازشي عقب نشيني نمي کند تا بتوانند با ديدن حيات اين مرد بزرگ، مفهوم مکتبي راهکارش را نسبت به ابعاد وسيع ساختار حيات اسلامي تبيين کنند. لذا امام علي (ع) درجهت تلاش در فرايند تربيت براي ساختن اين نيروي مکتبي، ناچار بود که سازش ها و ميانه روي ها را رد کند، تا بتواند آن فضاي بلند روحي، فکري و رواني را ايجاد کند تا، آن کسی که در آينده، در داخل و اعماق آن جو رشد مي کند، نسلي باشد که بتواند مقاصد اميرالمومنين را بپذيرد و به خاطر او در حياتش و بعد از وفاتش فداکاري نمايد.



نکته ی دوم:

بايد توجه شود که اميرالمومنين درپي يک انقلاب به حکومت رسيد و در حالت عادي نيامدند. معناي اين حرف، اين است که پاره اي از عواطف اسلامي که (در درون مردم) باقي مانده بود، جمع شده و فشار آوردند و در لحظه ی اوج، اين عواطف منفجر شدند... يک رهبر مکتبي در حيات امتش منتظر چه چيزي جز چنين لحظه ايست؟ تا بتواند از اين لحظه در راه بازگرداندن ملت به روند طبيعي اش استفاده نمايد؟

امام مي بايست از آن اوج لحظه ی انقلابي بهره برداري کند. زيرا موقعيت روحي و رواني ملل اسلامي در آن زمان، وضعيتي آرام و ساکن نبود تا امام براساس نقشه گام به گام حرکت کند. بلکه شرايط انقلابي اي بود که تا سطح قتل و نابودي حاکم وقت پيش رفت. زيرا وي از کتاب خدا و سنت پيامبرش تخطي کرده بود. لذا بازگرداندن اين اوجي که در لحظه اي از حيات اين امت اسلامي ايجاد شد، مجدداً آسان نبود و بعد از اين، حاکمي که در مثل چنين لحظه اي عهده دار مسئوليت رهبري جامعه مي شود مي بايست اين لحظه را تمديد کند و تعميق بخشد تا مفهوم عاطفي و معنوي را از راه اين اقدامات انقلابي در اين لحظه، استوار سازد (و اين کاري بود) که اميرالمومنين بدان اقدام کرد.



نکته ی سوم:

امام به اين نکته عنايت داشت که امت، حقيقت نزاع ميان او و دشمنانش را درک کند که نزاع بين او و معاويه اختلاف دو شخص، دو رهبر و دو قبيله نيست بلکه نزاع ميان اسلام و جاهليت است.

امام مشتاق بود که به مردم بفهماند، حقيقت نزاع، بين رسول خدا و جاهليتي است که با او در بدر و احد و ديگر غزوات جنگيدند. اما اگر امام، معاويه و اقدامات سياسي و مالي بجا مانده ی عثمان را ولو در مقطع کوتاه زماني تاييد مي نمود، آن اشتياق به شکست بزرگي منجر مي شد. زيرا در اذهان مردم و مسلمانان به طور کلي اين شک ايجاد مي شد که داستان نزاع، براي رسالت نيست بلکه به خاطر مقاصد حکومتي است و اگر آن موارد با واقع سازگار مي شد، آن شکي که مردم درباره ی امام داشتند، تبديل به يقين مي شد. اين امام بزرگوار از اين شبهه رنج مي برد تا اينکه به شهادت رسيد و اين امت همچنان در شک باقي ماند... بعد از اين، امت تسليم شدند و تبديل به گروهي مرده در برابر امام حسن (ع) شدند و همه ی اينها در شرايطي بود که هيچ توجيه منطقي براي ترديد وجود نداشت. حال اگر توجيهات منطقي را براي شک فرض کنيم، قضيه به حسب شکل ظاهري چگونه مي بود؟

ضمن اينکه مسلمانان مي ديدند، علي بن ابي طالب کسي که نماد راهکارها و رمز مقاصد رسالت است، سازش مي کند و امت را اگرچه موقت ولي همراه با «خيار فسخ»، مي فروشد و چگونه امت مي تواند ميان معامله بدون خيار فسخ و با خيار فسخ فرق قايل شود. چرا که معامله، در هر دو صورت طبيعي اش، معامله است و مسئوليت خطير اميرالمومنين، محافظت از وجود امت است تا تن به ذلت طبيعي اش ندهند.

امتي که به عمر بن خطاب ـ بزرگترين خليفه بعد از رسول خدا ـ مي گويد، اگر از احکام الهي و سنت نبوي که ما مي شناسيم منحرف شوي با شمشيرهايمان راستت مي کنيم. اين امتي که اين کلام را با تمام شجاعتش به بزرگترين خليفه ی بعد از رسول خدا مي گويد، سير نزولي خود را شروع کرد و به عبارت ديگر توطئه هايي عليه او رخ داد تا سير نزولي داشته باشد. در چنين حالتي امام احساس مي کرد که بايد از اين امت محافظت کند و از آنها در مقابل نزول تدريجي صيانت نمايد. نماد فرايند نزول، افرادي چون معاويه و اجداد معاويه در تاريخ اسلامند. اين، اسلامي است که در آن وقت، معاويه از آن اينگونه تعبير مي کند که «اسلام»، امپراطوري روم و ايران شده است. در اينجا، امپراطوري روم و ايران کنايه از همان استحاله ی هويت است. اميرالمومنين درحالي که امت را در لحظات پاياني وجود مستقل خويش، درک کرده بود، مي خواست اين وجود مستقل را گسترش دهد و به امت بفهماند که وي کالاي قابل خريد و فروش نيست. وي کسي نيست که بتوان با او سازش کرد.

او چگونه مي توانست به امت بفهماند که آنان قابل معامله نيستند و نبايد تابع اميال پادشاهان و حکام باشند. بلکه اينان به خاطر تحقق اهداف خلافت الهي در زمين، نماد جانشيني خدا در زمينند.

اگر او بخش هايي از اين امت را به خاطر بازگشت دوباره ی آن بخش ها در آينده به حکام فاجري چون معاويه مي فروخت، چگونه مي توانست آن مطلب را به امت بفهماند.طبيعي است معناي آن، پيگيري توطئه هايي است که شرايط آن روزگار از مثل آنها در فشار بود و امام (ع) اصرار داشت آن را از بين برده و ملت را از آن نجات دهد. در چنين شرايطي ديگر نمي توانيم امام را در نقش سامان دهنده ی اين توطئه فرض کنيم.



نکته چهارم و پاياني:

امام تنها با مقطع کوتاه زماني که در آن زندگي مي کرد در تعامل نبود. بلکه هدفي بزرگتر را پيگيري مي کرد. لذا ايشان در ابعادي طولاني تر و وسيع تر به قضيه مي نگريست.

انديشه ی او منحصر به مقطع زماني حياتش نبود. بلکه سطح تفکر ايشان بسيار وسيع تر و عميق تر بود.اين بدان معناست که اسلام در بحبوحه ی انحراف فراروي امت، نيازمند راهکار واضح، صريح و پاکي بود که بدون هيچ آلودگي و پيچيدگي و نيز بدون هر سازش، نفاق و تزوير بدواً ارايه شود. چرا که بر امت مقدر شده بود که از زماني که سقيفه در اهدافش پيروز شد، در حکومت انحرافی زيست کند. لذا اسلامي که سقيفه، امتداد تاريخي آن را ترسيم کند، اسلامي تحريف شده و مسخ شده خواهد بود. اسلامي که رابطه ی عاطفي ميان امت به عنوان کل و ميان رسالت، بين شريفترين تجربه هاي وحياني و اشرف امم روي زمين را حفظ نمي کند، چه برسد به ارتباط فکري. براساس اسلام مأخوذ از مروان، معاويه و عبدالملک بن مروان، نمي توان ارتباط عاطفي و معنوي ميان امت و اسلام را حفظ کرد. چون اين اسلام نمي تواند اين ارتباط را حفظ کند، ناچاراً مي بايست براي حفظ ارتباط همه ی امت اسلامي با اين رسالت، صورت آشکار و مشخصي از اسلام ارايه داد. اين طرح در سطح تئوري، در فرهنگ اهل بيت و در سطح عمل، در تجربه ی حکومت امام علي (ع) بروز نمود. امام با تاکيد بر مفاهيم اوليه ی قانونگذاري اسلامي و با تاکيد بر خط و مشي اساسي در ساختار حيات اسلامي، در نظر داشت به روش هاي واضح اسلامي و آلوده نشده به انحراف که در تاريخ اسلام براي مدتي طولاني ثبت شده بود، حکومت را پابرجا کند.

همواره امام با توطئه هايي که امت به خاطر جهل و عدم آگاهي و عدم درکش نسبت به نقش حقيقي امام در به وجود آمدن و پرداختن بدان نقش داشت، مواجه بود. نقش حقيقي ای که امام در راه حمايت از تباه نشدن امت و حفظ کرامت آن و تبديل نشدن به کالاي قابل خريد و فروش، ايفا کرد. تا آنجا که به دست يکي از افراد همين امت که در راه آنها جان فشاني کرد، در مسجد به شهادت رسيد و فرمود: فزت و رب الکعبه.

اگر بخواهيم امام را در آخرين لحظه از لحظات زندگي اش و درحالي که فزت و رب الکعبه مي گويد، بررسي و تحليل کنيم، به اين پرسش مي رسيم که آيا علي سعادتمندترين انسان است يا زيانکارترين آنها...؟اينجا مي توان علي را با دو ملاک دنيوي و الهي مقايسه کرد و سنجيد. اگر امام تمام اعمالش را براي دنيا و براي خودش انجام داد، او زيانکارترين انسان است... چه کسي زيانکارتر از علي (ع) که تمام بناها و ساختمان ها را ساخت و احيا کرد و در نهايت از همه ی آنها محروم شد. اسلام عزيز و بزرگي که شرق و غرب را دربر مي گيرد. اسلامي که با خون علي (ع)، با تپش هاي قلب علي، با درد و سوز و سوزش علي بنا شد. علي(ع)، با تمام رنج ها و دردها، در احياء اين بنا شرکت جست. کدام لحظه ی بحراني در تاريخ اين بنا يافت مي شود که علي به عنوان يگانه انساني که نگاه سازنده ی اوليه اين بنا و نگاه تمام مسلمين براي نجات آن، در آن لحظه به سوي او نباشد؟ علي دائما در راه اين بنا، فداکاري نمود.تمام اين منابر به دست علي برپا شد و سراسر اين مملکت به شمشير وي گسترش يافت.

پايه و اساس برپايي اين دولت دامنه دار، جهاد علي بود. ولي اگر به ملاک هاي دنيايي توجه کنيم از اين همه بنا، چه چيزي براي او حاصل شد؛ اگر علي براي خودش تلاش کرد، از اين همه فداکاري ها و رشادت ها با قطع نظر از تصريح و تعيين الهي، جز محروميت هاي طولاني و محروميت از حق طبيعي اش، چه چيزي براي علي حاصل شد؟ معاويه بن ابي سفيان به محمد بن ابي بکر مي گويد، علي در ايام حيات رسول خدا مانند ستاره در آسمان بود. ولي پدرت و فاروق، حقش را از او گرفتند و بعد از اين ما مي خواهيم با او در ميدان سازش داخل شويم و حال آنکه او از منزلتش در ايام پيامبر و چگونگي منع حقش با خود نجوا مي کند. اين تنزل تدريجي، نتيجه ی توطئه ی حاکمان عليه اوست تا آنجا که (در اواخر)، او را با معاويه مقايسه کرده و مي گفتند: علي و معاويه. بنابراين وقتي که عبدالرحمن بن ملجم آن ضربه ی کشنده را به فرق مبارکش وارد ساخت، او تمام محروميت ها، دردها و خسارت ناشي از عدم دستيابي به حقوقش را پشت سر گذاشت. (لکن در مقابل)، کساني که به دستاوردهاي بسياري در اين بنا رسيدند، کساني بودند که در به وجود آوردن اين بنا نقشي نداشتند. آنان کساني بودند که از هيچ تلاشي براي تنزل اين بنا در هيچ لحظه اي فروگذار نبودند... اما اين امام رنج کشيده اي که در هيچ لحظه اي، شانه از مسئوليت خالي نکرد و در هيچ زماني در مسئوليت واگذارشده، کوتاهي ننمود و در قول و عملش تزلزل نشان نداد؛ اين امام عزيز به هيچ دستاوردي از اين بنا نرسيد.

امام (ع) مي ديد که دشمن ديرينه اش از منبرش بالا خواهد رفت و در مسجدش وارد مي شود و تمام محرمات و کرامت هايي که او در راه آنها، مجاهدت و فداکاري نمود، هتک خواهد کرد و اين منابري که با جهاد و تلاش و خون وي برپا شد، از آن دشمنش مي شود و ابزار لعن چند ده ساله ی او مي گردد. امام به برخي از اصحاب خالصش خبر از آينده داد که سبّ و لعن و بيزاري از من (اجباراً) به شما عرضه مي شود. نسبت به سب مي توانيد مرا سب کنيد، لکن درباره ی برائت، از من بيزاري نجوييد. با اين همه، امام هنگامي که احساس کرد در لحظه ی پاياني زندگي است و خط جهادش در حالي که او در اوج جهاد بود و نيز مسير رنجهاي او در وقتي که او در قله ی نماز و عبادتش بود به پايان خود رسيده است، فرمود: فزت و رب الکعبه. چرا که او خوشبخت ترين انسان بود و نه شقي ترين آنها. چرا که او براي هدفش زيست و نه دنيايش. او براي مقصدش زندگي نمود و نه براي دستاوردهايش.

او در اوج اين دردها و رنج ها بود. ولي لحظه اي ترديد نکرد و لحظه اي در درستي گذشته و حالش و اداي وظيفه اي که بدو محول شده بود، مردد نبود.

اين درسي است که بر ما واجب است تا بياموزيم.لازم است تا ملاک سعادت انسان مکتبي را در فوائد برخاسته از عمل وي ندانيم بلکه رضاي الهي و صحت عمل، در اين است که عمل، براساس حق باشد و بس. در چنين حالتي، از سعادتمندان خواهيم بود. خواه عمل، مؤثر باشد، خواه مؤثر نباشد. خواه مردم، قدرشناس عملمان باشند، خواه نباشند. خواه ما را لعن کنند يا سنگ به سوي ما پرتاب نمايند. در هر حال خداوند را در حالتي ملاقات خواهيم کرد که از سعادتمندانيم. چراکه حقمان را اتيان و تکليفمان را ادا نموديم و آنجا کسي هست که خرد و کلان را فراموش نمي کند. اگر سعادتمندان تباه شدند و ديگران درکشان را ضايع نمودند و اگر جاهلان بر ايشان چيره شدند و ميان علي و معاويه خلط کردند و اگر مردم از علي در اوج نيازمندي به وي روبرگرداندند، آنجا کسي هست که حال علي را با ديگران خلط نکند. ميان او و ديگران فرق بگذارد و نتيجه ی تنها يک عملش را برابر عبادت جن و انس به وي عطا کند. آنجا حق و آن، سعادت است.


نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما