تاریخ انتشار
دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵ ساعت ۰۹:۱۵
۰
کد مطلب : ۹۷۷۸

مجلس سطح بالا

شماره 23 ـ جمادی الاول و جمادی الثانی 1427 ـ خرداد و تیر 1385

ـ ببین زهراجون من تازه به این محل اومدم، می‌خوام روضه‌ی خونه‌ی ما همان حال و هوای محله‌ی قبلی رو داشته باشه.

ـ راستی چند نفر رو دعوت کردی؟

ـ درست نمی‌دونم، باید خوب فکر کنم، خانم دکتر احمدی استاد دانشگاه، خانم صمدی که پدرش نویسنده است، خانم کمالی که سالی یک بار به حج می‌ره، تازه یک مدرسه هم با کمک خواهرش ساخته، خانم...

ـ چه آدمای باکلاسی، حتماً مجلس خوبی می‌شه. همسایه‌ها رو هم دعوت کردی؟

ـ وای نه! از این کوچه‌بازاری‌ها که می‌آیند و کلّی گریه می‌کنند و اصلاً نمی‌فهمند سخن‌ران چی می‌گه و چی مداحی می‌کنه اصلاً خوشم نمی‌یاد، تازه بعدش هم می‌نشینند و پشت سر هم غیبت می‌کنند.

ـ اما خوب نیست همسایه‌ها رو دعوت نکنی ها!

ـ نه دیگه لازم نیست، می‌دونی چیه، اینها که من دیدم اهل این مجالس نیستند، یعنی اطلاعات اینها کمه، تو مجلس ما خانومای تحصیل‌کرده می‌آن، سخن‌ران سطح بالا صحبت می‌کنه، چه فایده که بیایند. آنها که متوجه نمی‌شند اگر نیان بهتره.

***

ـ زهراجون، تو به این خانوم گفتی بیاد تو مجلس ما؟

ـ نه به خدا! جلو در گفت: خانم اینجا مجلس روضه‌اس. گفتم: بله. گفت: اجازه ‌می‌دین من هم شرکت کنم؟

گفتم: بفرمایید، می‌گفتم، نیاد؟

ـ خب چه می‌شه کرد، اومده دیگه. ولی کاش نمی‌اومد، کاش حداقل اون دختربچه رو با خودش نمی‌آورد. آخه مگه بچه‌بازیه، می‌بینی، من که گفتم اینا فرهنگ شرکت در این مجالس رو ندارن.

ـ حالا این‌قدر ناراحت نباش، بنده‌ی خدا یه گوشه نشسته کاری نداره، حالا مجلس در سطح اون هست یا نه به ما ربطی نداره.

ـ فکرش رو بکن بین این همه آدم باکلاسی که دعوت کردم، موقع ختم انعام اگر بهش بگن چند خط قرآن بخون آبروی من می‌ره، بهش نمی‌یاد بتونه یه آیه بخونه.

ـ بس کن مرضیه جون، سخن‌رانی شروع شد.

***

ـ وای دیدی، دیدی پیش خدا شرمنده شدم. خدایا منو ببخش. چه فکرهایی در مورد این خانوم داشتم.

ـ حالا که طوری نشده، این‌قدر ناراحت نباش.

ـ وای. . . وای وقتی سخن‌ران گفت این خانوم مادر سه شهیده و اون دختر، دختر شهید و حافظ قرآن، می‌خواستم خاکستر بشم و با یک نسیم نابود بشم. فکرش را بکن همسایه‌ی دیوار به دیوار ما، مادر سه شهیده، عضو فعال بسیج، معلم قرآن، سخن‌ران روضه‌های محله و... آن‌وقت من فکر می‌کردم حتی نتونه یک خط قرآن بخونه.

ـ تازه می‌گن، تو این محل هر هفته در یک خونه جلسه هست. هر دفعه یکی از دخترای محل در مورد موضوعی سخن‌رانی می‌کنه. می‌گن خود این خانوم تشویقشون می‌کنه و کتاب در اختیارشون می‌ذاره. بیشتر خانوم‌ها و دخترهای محله‌شون تحصیل‌کرده‌اند. به قول خودش یا با مدرک یا بی‌مدرک. خوش به حالت مرضیه جون که توی این محل زندگی می‌کنی، قدر همسایه‌هاتو بدون.

ـ دیگه نگو! دارم از ناراحتی دق می‌کنم، باید جبران کنم، آره. . . همین هفته خونه‌ی خودم، با همسایه‌های تحصیل‌کرده‌ام.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما