تاریخ انتشار
دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵ ساعت ۰۹:۳۰
۰
کد مطلب : ۹۷۷۹

رویاهای صادقانه(1)

به کوشش: سید حمید مشتاقی نیا
شماره 23 ـ جمادی الاول و جمادی الثانی 1427 ـ خرداد و تیر 1385

با آن که این تصمیم، ناگهانی گرفته شد، اما مسئولین کاروان، موقع ورود به پادگان متوجه آمادگی قبلی کارکنان آنجا شدند. همه چیز برای پذیرایی‌ آماده بود. حتی پاسدارها و سربازها به استقبال آمده بودند و پتویی را هم جلوی پای زائران پهن کرده بودند. آنها از خواهران دانش‌آ‌موز خواستند تا موقع ورود با کفش از روی پتو رد شوند. می‌گفتند دستور سردار فتوحی است.

مسئولین کاروان خیلی تعجب کردند. رفتند پیش سر‌دار فتوحی. ایشان وقتی اصرار زیاد بچه‌ها را دید، ناچار به اعتراف شد و گفت: دیشب توی خواب مهمان بزرگواری را دیدم که از زیارت کربلا و از پیش حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها می‏آمدند. در خواب از من خواستند قدر قدم آنان را بدانم و به استقبالشان بروم.

یکی پرسید: سردار این پتو را دیگر برای چی پهن کرده‌ا‌ید؟

سردار فتوحی سرش را پایین انداخت و در حالی که سرخ شده بود، گفت: پتو مال خودم است. می‌خواهم با خاک پاک پای زائران کربلا متبرک شود.

راوی: محمدحسن مصون



1. گزینشی از کتاب خاک و خاطره
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما