کد مطلب : ۹۹۷۰
زخمهی زخمیترین فریاد
حمیدرضا شکارسری
شماره 32-31 - ربیع الاول و ربیع الثانی 1428 - فروردین و اردبیبهشت 1386
به طور دقیق نمیتوان گفت که «سوسور» را باید بنیانگذار زبانشناسی نوین دانست یا پدر نشانهشناسی. کتاب «دورهی زبانشناسی عمومی» که حاوی درسها و آرای «فردینان دو سوسور» بود و پس از مرگ او گردآوری و منتشر گردید به طور خلاصه گویای این است که او زبانشناسی را زیرمجموعهی دانش عامتری به نام نشانهشناسی میداند. بعدها «رولان بارت» نظری درست مخالف سوسور ارائه میدهد و نشانهشناسی را دانشی الگو گرفته از زبانشناسی معرفی میکند. در هر صورت مدل نشانهشناسی یا زبانشناسی امروزه در مرزهای سایر علوم نفوذ کرده و در پژوهشهای نرمافزاری و منطق و مردمشناسی و ریاضیات و صد البته ادبیات کاربرد یافته است. یافتههای زبانشناسی سوسور نیز علیرغم حک و اصلاحات و آسیبشناسیهای بعدی امروزه کماکان در پژوهشهای ادبی مفدی به حساب میآید. به طور کلی چهار اصل بنیادین زبان نشانهشناسی سوسور به شرح زیر هستند: مفهم نشانه و رابطهی نشانه و زبان، تمایز و تفاوت سطوح فعالیت زبانی اعم از لانگاژ (مطلق زبان)، لانگ (زبان) و پارول (گفتار)، روابط واحدهای زبانی اهم از همنشینی و جانشینی، تمایز و تفاوت دیدگاه زبانشناسی همزمان و درزمان.
در این نوشتار تلاش بر آن است که غزلی عاشورایی از دو دیدگاه زبانشناسی همزمان و درزمان مورد بررسی قرار گیرد. لذا به طور خلاصه در مورد این اصل سوسوری توضیحاتی ارائه میگردد.
نه تنها در زبان و ادبیات بلکه در بسیاری از حوزههای دیگر علمی و نظری، دو طریقه برای مطالعه وجود دارد. در یک روش، پدیدهی مورد مطالعهی جزئی از کل نظامی در نظر گرفته میشود که همزمان با آن پدیده وجود داشته است (مطالعهی همزمانی). در روش دیگر، پدیده مورد مطالعه، جزئی از کل نظامی در نظر گرفته میشود که در یک توالی تاریخی از پدیدههای مرتبط شکل گرفته است (مطالعهی درزمانی). سوسور نشان میدهد که عوامل برونزبانی هیچ تاثیری بر زبان ندارد، چرا که اصل زبانشناسی کاملاً هویت قراردادی دارد. پس زبان (اثر ادبی) در هر مرحله از تکامل تاریخش کامل است. تغییر مییابد اما پیشرفت نمیکند. به عبارت دیگر بررسی اثر ادبی در نظر گرفتن بافت موقعیتی (زمانی و مکانی) طی یک مطالعهی همزمانی، نه نتیجهی درستی به دست میدهد و نه حداقل عادلانه است.
سر نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود
چهرهی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا میماند اگر زینب نبود
چشمهی فریاد مظلومیت لبتشنگان
در کویر تفته جا میماند اگر زینب نبود
زخمهی زخمیترین فریاد در چنگ سکوت
از طریق نغمه وامیماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیکلام
در بیابانها رها میماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب
پشت کوه فتنهها میماند اگر زینب نبود
قادر طهماسبی (فرید)
او این غزل را در سالهای آغازین دههی شصت سروده است. اما نکتهی جالب اینجاست که این غزل علیرغم تمام محبوبیت و اقبال عام و حتی خاصی که پیدا میکند، در نخستین مجموعه شعر منتشرهی شاعر جایی ندارد!
(عشق بیغروب، قادر طهماسبی، انتشارات حوزهی هنری، 1375)
این مسئله گویای این مطلب است که غزل مورد بحث شاید اصلاً از جمله کارهای حرفهای شاعر نباشد. پس دلیل محبوبیت این غزل را باید در کجا جستوجو کرد؟ این مسئلهای است که باید در طی نگاه همزمانی به غزل بررسی کرد.
نگاه همزمانی وقوع یک حادثهی عظیم سیاسی و اجتماعی در هر جغرافیای زمانی و مکانی مستقیمترین و قاطعترین تاثیر را بر ادبیات آن جغرافیا میگذارد. حاصل کار، ادبیاتی معلق و مبلغ است. این ادبیات مشخص بارزی چون آرمانگرایی، مطلقنگری، ولع بیان، شعارسرایی و سطحینگری، بیاعتنایی به تکنیکها و فرمهای نو و پیچیده، بسنده کردن به آرایهها و شگردهای سادهی زبانی، توجه تام و تمام به باورها و اعتقادات ملی و دینی از طریق به کارگیری تکبعدی اسطورهها و چهرهها و نمادهای ملی و مذهبی بودن نفوذ در عمق زبان و ساخت آثار و توجه به مقتضیات ژورنالیستی را همراه دارد.
تمام مشخصاتی که شعر ایران در دههی اول پس از پیروزی انقلاب و سپس آغاز جنگ تحمیلی داراست، با یک استراتژی کاملاً معطوف به مخاطب به رسانهای کاربردی تبدیل میشود و نمایهای از تعهد تاریخی، اجتماعی و سیاسی هنرمند در برابر مسئولیت ادبی او محسوب میگردد. در ست به دلیل همین استراتژی است که قوالب کلاسیک شعر فارسی با پیروزی انقلاب اسلامی به نوعی دوباره احیا میگردند و قالبهای نو به حاشیه رانده می شوند و به دلیل مخاطبمحوری محض این شعر است که در فضای همین قوالب کلاسیک، هنجارهای هنری پذیرفته شده و مألوف به طور کامل رعایت میگردد. هنجارهایی که از آنها به عنوان مشخصات بارز شعر معلق و مبلغ یاد شد. غزل فرید شعری رام و مطیع، در همین جریان طبیعی هنری است که در کمال امانتداری به انعکاس باورهای ایدئولوژیک شاعر خود پرداخته است. به وفور ترکیبات اصنافی و وصفی، و غالباً ذهنی شعر توجه فرمایید! این ترکیبات حکم به برتری اندیشهی شاعر می دهند و در حقیقت فراتر از توصیهی شاعرانه، به تلقین شاعرانهی محتوای مورد نظر شاعر میپردازند. البته این روند از بیت دوم آغاز میگردد و بیت اول تا حدودی از این معضل جان سالم به در برده است. اما این همه وقتی که شعر حاصل سفارشات قدرتمند اجتماعی و سیاسی و حتی ایدئولوژیک شاعر است، تکنیکهایی مثمر ثمر و کارآمد به حساب میآید. توفیق و اقبال این غزل را نیز باید دقیقاً در به کارگیری هوشمندانه معتدل همین تکنیکها جستوجو کرد. شگردهایی که مانع برقراری ارتباط مخاطب عام با شعر نمیشوند. آیا با همین ملاحظات نیست که فرید با این شعر به مثابه یک نوحه برخورد میکند و از چاپ آن در مجموعه شعر اول خود صرف نظر میکند؟
از این منظر هم میتوان به جایگاه غزل مورد بحث در سیر تاریخی تحول و تکامل اشعار عاشورایی در قالب غزل پرداخت و هم میتوان با معیارهای دلخواه برای پژوهش به سراغ آن رفت و به سنجش آن نشست. معیارهایی که چه بسا در زمان آفرینش اثر فاقد ارزش بودهاند و یا حتی اصولاً وجود نداشتهاند! مانند محققان گرانقدری که مولانا را پستمدرن معرفی کردهاند! آیا میتوان این غزل فرید را با معیارهای حاکم بر غزل امروز سنجید؟ غزلی که به یک ناسازه بیشتر شبیه است. از سویی فرم کهن را پذیرفته است. فرمی متقارن، برآمده از جهان یکپارچه متکی بر وجود ازلی و ابدی خد و خدایان. جهانی که در آن مرزهای شر و خیر و بد و خوب قابل تشخیص هستند و اصولاً این دوگانهها ضد بحران روحی بشر و آرامشبخش او هستند و از سویی دیگر یکپارچگی جهان را نمیپذیرد (نمیتواند بپذیرد) چرا که خدا و خدایان را به فراموشی سپرده است (خدایان مردهاند). پس دوگانهها اصلاً وجود ندارند تا حتی مرز مشخصی با هم داشته باشند و بدین ترتیب در بحران و ناآرامی روح بشر، آن فرم متقارن سنتی نمیتواند به طور طبیعی تشکیل یابد. مگر این که خطر تصنع و تکلفی آزار دهنده را بر جان خود بخرد! اما غزل فرید، از قول شاعر، پیشاپیش خیر و شر، خوب و بد، مظلوم و ظالم، حقیقت و ریا، فریاد و سکوت، انقلاب و فتنه و ... را شناخته و به مخاطب معرفی مینماید. در چنین شعری اگر بحرانی هست، بحران در جهانبینی و شناخت نیست، بلکه انعکاس بحران سیاسی، اجتماعی یا ایدئولوژیک بیرون از متن است. حال آن که شعر مدرن و پست مدرن امروز گرفتار بحرانی فلسفی است. بحرانی که خودآگاه و ناخودآگاه زبان معتدل و آشنا را غریبه میگرداند و در اوج خود به زبانپریشی و ترور زبان منتهی میگردد.
به طور دقیق نمیتوان گفت که «سوسور» را باید بنیانگذار زبانشناسی نوین دانست یا پدر نشانهشناسی. کتاب «دورهی زبانشناسی عمومی» که حاوی درسها و آرای «فردینان دو سوسور» بود و پس از مرگ او گردآوری و منتشر گردید به طور خلاصه گویای این است که او زبانشناسی را زیرمجموعهی دانش عامتری به نام نشانهشناسی میداند. بعدها «رولان بارت» نظری درست مخالف سوسور ارائه میدهد و نشانهشناسی را دانشی الگو گرفته از زبانشناسی معرفی میکند. در هر صورت مدل نشانهشناسی یا زبانشناسی امروزه در مرزهای سایر علوم نفوذ کرده و در پژوهشهای نرمافزاری و منطق و مردمشناسی و ریاضیات و صد البته ادبیات کاربرد یافته است. یافتههای زبانشناسی سوسور نیز علیرغم حک و اصلاحات و آسیبشناسیهای بعدی امروزه کماکان در پژوهشهای ادبی مفدی به حساب میآید. به طور کلی چهار اصل بنیادین زبان نشانهشناسی سوسور به شرح زیر هستند: مفهم نشانه و رابطهی نشانه و زبان، تمایز و تفاوت سطوح فعالیت زبانی اعم از لانگاژ (مطلق زبان)، لانگ (زبان) و پارول (گفتار)، روابط واحدهای زبانی اهم از همنشینی و جانشینی، تمایز و تفاوت دیدگاه زبانشناسی همزمان و درزمان.
در این نوشتار تلاش بر آن است که غزلی عاشورایی از دو دیدگاه زبانشناسی همزمان و درزمان مورد بررسی قرار گیرد. لذا به طور خلاصه در مورد این اصل سوسوری توضیحاتی ارائه میگردد.
نه تنها در زبان و ادبیات بلکه در بسیاری از حوزههای دیگر علمی و نظری، دو طریقه برای مطالعه وجود دارد. در یک روش، پدیدهی مورد مطالعهی جزئی از کل نظامی در نظر گرفته میشود که همزمان با آن پدیده وجود داشته است (مطالعهی همزمانی). در روش دیگر، پدیده مورد مطالعه، جزئی از کل نظامی در نظر گرفته میشود که در یک توالی تاریخی از پدیدههای مرتبط شکل گرفته است (مطالعهی درزمانی). سوسور نشان میدهد که عوامل برونزبانی هیچ تاثیری بر زبان ندارد، چرا که اصل زبانشناسی کاملاً هویت قراردادی دارد. پس زبان (اثر ادبی) در هر مرحله از تکامل تاریخش کامل است. تغییر مییابد اما پیشرفت نمیکند. به عبارت دیگر بررسی اثر ادبی در نظر گرفتن بافت موقعیتی (زمانی و مکانی) طی یک مطالعهی همزمانی، نه نتیجهی درستی به دست میدهد و نه حداقل عادلانه است.
سر نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود
چهرهی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا میماند اگر زینب نبود
چشمهی فریاد مظلومیت لبتشنگان
در کویر تفته جا میماند اگر زینب نبود
زخمهی زخمیترین فریاد در چنگ سکوت
از طریق نغمه وامیماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیکلام
در بیابانها رها میماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب
پشت کوه فتنهها میماند اگر زینب نبود
قادر طهماسبی (فرید)
او این غزل را در سالهای آغازین دههی شصت سروده است. اما نکتهی جالب اینجاست که این غزل علیرغم تمام محبوبیت و اقبال عام و حتی خاصی که پیدا میکند، در نخستین مجموعه شعر منتشرهی شاعر جایی ندارد!
(عشق بیغروب، قادر طهماسبی، انتشارات حوزهی هنری، 1375)
این مسئله گویای این مطلب است که غزل مورد بحث شاید اصلاً از جمله کارهای حرفهای شاعر نباشد. پس دلیل محبوبیت این غزل را باید در کجا جستوجو کرد؟ این مسئلهای است که باید در طی نگاه همزمانی به غزل بررسی کرد.
نگاه همزمانی وقوع یک حادثهی عظیم سیاسی و اجتماعی در هر جغرافیای زمانی و مکانی مستقیمترین و قاطعترین تاثیر را بر ادبیات آن جغرافیا میگذارد. حاصل کار، ادبیاتی معلق و مبلغ است. این ادبیات مشخص بارزی چون آرمانگرایی، مطلقنگری، ولع بیان، شعارسرایی و سطحینگری، بیاعتنایی به تکنیکها و فرمهای نو و پیچیده، بسنده کردن به آرایهها و شگردهای سادهی زبانی، توجه تام و تمام به باورها و اعتقادات ملی و دینی از طریق به کارگیری تکبعدی اسطورهها و چهرهها و نمادهای ملی و مذهبی بودن نفوذ در عمق زبان و ساخت آثار و توجه به مقتضیات ژورنالیستی را همراه دارد.
تمام مشخصاتی که شعر ایران در دههی اول پس از پیروزی انقلاب و سپس آغاز جنگ تحمیلی داراست، با یک استراتژی کاملاً معطوف به مخاطب به رسانهای کاربردی تبدیل میشود و نمایهای از تعهد تاریخی، اجتماعی و سیاسی هنرمند در برابر مسئولیت ادبی او محسوب میگردد. در ست به دلیل همین استراتژی است که قوالب کلاسیک شعر فارسی با پیروزی انقلاب اسلامی به نوعی دوباره احیا میگردند و قالبهای نو به حاشیه رانده می شوند و به دلیل مخاطبمحوری محض این شعر است که در فضای همین قوالب کلاسیک، هنجارهای هنری پذیرفته شده و مألوف به طور کامل رعایت میگردد. هنجارهایی که از آنها به عنوان مشخصات بارز شعر معلق و مبلغ یاد شد. غزل فرید شعری رام و مطیع، در همین جریان طبیعی هنری است که در کمال امانتداری به انعکاس باورهای ایدئولوژیک شاعر خود پرداخته است. به وفور ترکیبات اصنافی و وصفی، و غالباً ذهنی شعر توجه فرمایید! این ترکیبات حکم به برتری اندیشهی شاعر می دهند و در حقیقت فراتر از توصیهی شاعرانه، به تلقین شاعرانهی محتوای مورد نظر شاعر میپردازند. البته این روند از بیت دوم آغاز میگردد و بیت اول تا حدودی از این معضل جان سالم به در برده است. اما این همه وقتی که شعر حاصل سفارشات قدرتمند اجتماعی و سیاسی و حتی ایدئولوژیک شاعر است، تکنیکهایی مثمر ثمر و کارآمد به حساب میآید. توفیق و اقبال این غزل را نیز باید دقیقاً در به کارگیری هوشمندانه معتدل همین تکنیکها جستوجو کرد. شگردهایی که مانع برقراری ارتباط مخاطب عام با شعر نمیشوند. آیا با همین ملاحظات نیست که فرید با این شعر به مثابه یک نوحه برخورد میکند و از چاپ آن در مجموعه شعر اول خود صرف نظر میکند؟
از این منظر هم میتوان به جایگاه غزل مورد بحث در سیر تاریخی تحول و تکامل اشعار عاشورایی در قالب غزل پرداخت و هم میتوان با معیارهای دلخواه برای پژوهش به سراغ آن رفت و به سنجش آن نشست. معیارهایی که چه بسا در زمان آفرینش اثر فاقد ارزش بودهاند و یا حتی اصولاً وجود نداشتهاند! مانند محققان گرانقدری که مولانا را پستمدرن معرفی کردهاند! آیا میتوان این غزل فرید را با معیارهای حاکم بر غزل امروز سنجید؟ غزلی که به یک ناسازه بیشتر شبیه است. از سویی فرم کهن را پذیرفته است. فرمی متقارن، برآمده از جهان یکپارچه متکی بر وجود ازلی و ابدی خد و خدایان. جهانی که در آن مرزهای شر و خیر و بد و خوب قابل تشخیص هستند و اصولاً این دوگانهها ضد بحران روحی بشر و آرامشبخش او هستند و از سویی دیگر یکپارچگی جهان را نمیپذیرد (نمیتواند بپذیرد) چرا که خدا و خدایان را به فراموشی سپرده است (خدایان مردهاند). پس دوگانهها اصلاً وجود ندارند تا حتی مرز مشخصی با هم داشته باشند و بدین ترتیب در بحران و ناآرامی روح بشر، آن فرم متقارن سنتی نمیتواند به طور طبیعی تشکیل یابد. مگر این که خطر تصنع و تکلفی آزار دهنده را بر جان خود بخرد! اما غزل فرید، از قول شاعر، پیشاپیش خیر و شر، خوب و بد، مظلوم و ظالم، حقیقت و ریا، فریاد و سکوت، انقلاب و فتنه و ... را شناخته و به مخاطب معرفی مینماید. در چنین شعری اگر بحرانی هست، بحران در جهانبینی و شناخت نیست، بلکه انعکاس بحران سیاسی، اجتماعی یا ایدئولوژیک بیرون از متن است. حال آن که شعر مدرن و پست مدرن امروز گرفتار بحرانی فلسفی است. بحرانی که خودآگاه و ناخودآگاه زبان معتدل و آشنا را غریبه میگرداند و در اوج خود به زبانپریشی و ترور زبان منتهی میگردد.