کد مطلب : ۹۹۸۰
جانفروش و خودفروشانیم ما
شعری منتشر نشده از عمادالدین سید حسین برقعی (عماد خراسانی)
شماره 32-31 - ربیع الاول و ربیع الثانی 1428 - فروردین و اردبیبهشت 1386
عمادالدین حسنی برقعی معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال 1300 و در شهر مشهد به دنیا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. در جوانی «شاهین» تخلص میکرد. سپس به پیشنهاد مرحوم فریدون مشیری تخصل عماد را برگزید. او زندگی سراسر عاشقانهای داشت و همین عشق و شوریدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد یک بار در زندگیاش ازدواجکرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال 1331 در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. مهدی اخوان ثالث که یکی از دوستان صمیمی عماد بود در مقدمهای بر کتاب ورقی چند از دیوان عماد شرح حال و زندگی کاملی از عماد نوشته است که این کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجدید چاپ شده است.
پرویز خالقی یکی از غزلسرایان معاصر، عماد خراسانی را یکی از معتبرترین چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهای که عزل در ادبیات ما شرایط خاصی داشت، و به سکون و سرگردانی رسیده بود، محمدحسین شهریار، حسن رهی معیری و عماد خراسانی هرکدام با زبان و بیان خاص خودشان در پی غزل اصیل و سنتی رفتند. در ضمن این که عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارائه میدهد که قابل توجه است و درد جامعهی امروز را میشناسد.
خالقی دربارهی زندگی و شعر عماد گفت: نکتهی مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهایی است که او در زندگیاش با آنها روبهرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هیچوقت از روی تفنن غزل نگفته است. بلکه مفهوم غزل یعنی عشق و دوست داشتن را شناخته و به کار میبرد. خالقی کار عماد را بالاتر از شهریار دانست و گفت: شهریار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعایت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است.
حسین منزوی نیز غزل عماد را غزلی بینابین میدانست و میگفت: غزل عماد ضمن این که به ارزشهای کلاسیک پایبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نیست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامین فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. البته طبیعی است که در سن و سال پیری مانند همه به شکایت از دنیا و مسال آن بپردازد اما غزل او مانند غزل سایه و یا نیستانی نیست که علاوه بر طرح مضامین شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمان نیز بپردازد.
این مثنوی سرودهی زندهیاد استاد عماد خراسانی است که تاکنون در هیچ مجموعهای به چاپ نرسیده و به جز خانوادهی محترمش و برخی دوستان از این سرودهها بیخبرند. با تلاش فرشید صفاری و به همت خواهرزادهی فاضله و عارفهی ایشان سرکار خانم فاطمه نجاتی، اشعار ولایی استاد عماد در مجموعهای با تیراژ اندک به نام قطرهای از دریا با پیشگفتار استاد میرجلالالدین کزازی به چاپ رسیده است.
ماجرای مسلم بن عقیل و هانی بن عروه
این شنیدستی که خیل کوفیان
نامهها کردند و قاصدها روان
که بیا ای نور چشم مصطفی
هست جایت بر سر و بر چشم ما
ما تو را با مال و جان یاری کنیم
همچو چشم خود نگهداری کنیم
رفت پس مسلم به سوی کوفیان
گشت هانی را به کوفه میهمان
بود هانی را به کوفه حال و جاه
هم قبیله بودش و هم دستگاه
نی جوان بود آن زمان هانی نه خام
هم مکانت بود او را هم مقام
اندر اینجا زیرکی و عقل او
در نهان با وی چه بودش گفتگو
جز که خود را دور دار از گیرودار
روی پنهان کن برو از این دیار
هر زمان کاین شورش و غوغا گذشت
زنده و سالم توانی بازگشت
نی شده یک گوسفند از گله کم
نی زبان خورده به مالت یک درم
لیک تارو پود جانبازان جداست
کاروبار خانهپردازان جداست
عاشقان را نیست با دنیا نظر
هر که عاشقرت تعلقسوزتر
الغرض پند خرد از یاد برد
عشق آمد زیرکی را یاد برد
پس به صد توفیر و عز و احترام
در بر خود داد مسلم را مقام
بعد در اندیشه شد آن باوفا
تا براندازد عبیدالله را
شر آن خونخوار ظالم کم کند
محو آن بدخواه از عالم کند
پس به خانه دعوتش کرد او نهان
گفت با مسلم که در پستو بمان
هر زمان بانگی برآوردم که آب
تیغ از او سیراب خون کن با شتاب
پس عبیدالله آمد برنشست
همچنان ماهی افتاده به شست
دست بر هم زد به دستان میزبان
که مرا آب آورید ای دوستان
لیک در آن حال و شور و التهاب
سوی هانی نی جواب آمد نه آب
باز هانی آن طلب تکرار کرد
بانگ آب آرید دیگر بار کرد
باز هم ماند این خطابش بیجواب
سوخت جانش در لهیب التهاب
لحظههایی سخت حساس و خطیر
بود و هانی گشته بود از عمر سیر
بار سوم نیز تاثیری نکرد
شد پریشانخاطر آن نیکمرد
شد عبیدالله کمکم هوشیار
که مبادا حیلهای باشد به کار
پس از آن مجلس برون شد با شتاب
گشت هانی نقشهای نقشی بر آب
بعد هانی میزبان باصفا
سوی مسلم شد که پرسد ماجرا
گفت او را این تعلل از چه بود
خصم چون صیدی به دام افتاده بود
کی چنین فرصت دگر آید به دست
کار رفت از دست و مرغ از دام جست
گفت مسلم: ناجوانمردانه جنگ
نیست در آیین ما جز عار و ننگ
بر حریفی حمله بردن از قفا
دور از مردی است اندر کیش ما
یعنی ای هانی! که ماندی در عجب
دور کن انگشت حیرت را ز لب
کار ما از مصلحتبینی جداست
بس زیان باشد که در آن سودهاست
مکتب ما مکتب عدل است و داد
حیلت و ترفند از ما دور باد
گر جهان بخشند ما را در بها
ناجوانمردی نمیآید ز ما
آری از آن می که در جوشیم ما
جانفروش و خودفروشانیم ما
عمادالدین حسنی برقعی معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال 1300 و در شهر مشهد به دنیا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. در جوانی «شاهین» تخلص میکرد. سپس به پیشنهاد مرحوم فریدون مشیری تخصل عماد را برگزید. او زندگی سراسر عاشقانهای داشت و همین عشق و شوریدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد یک بار در زندگیاش ازدواجکرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال 1331 در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. مهدی اخوان ثالث که یکی از دوستان صمیمی عماد بود در مقدمهای بر کتاب ورقی چند از دیوان عماد شرح حال و زندگی کاملی از عماد نوشته است که این کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجدید چاپ شده است.
پرویز خالقی یکی از غزلسرایان معاصر، عماد خراسانی را یکی از معتبرترین چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهای که عزل در ادبیات ما شرایط خاصی داشت، و به سکون و سرگردانی رسیده بود، محمدحسین شهریار، حسن رهی معیری و عماد خراسانی هرکدام با زبان و بیان خاص خودشان در پی غزل اصیل و سنتی رفتند. در ضمن این که عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارائه میدهد که قابل توجه است و درد جامعهی امروز را میشناسد.
خالقی دربارهی زندگی و شعر عماد گفت: نکتهی مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهایی است که او در زندگیاش با آنها روبهرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هیچوقت از روی تفنن غزل نگفته است. بلکه مفهوم غزل یعنی عشق و دوست داشتن را شناخته و به کار میبرد. خالقی کار عماد را بالاتر از شهریار دانست و گفت: شهریار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعایت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است.
حسین منزوی نیز غزل عماد را غزلی بینابین میدانست و میگفت: غزل عماد ضمن این که به ارزشهای کلاسیک پایبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نیست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامین فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. البته طبیعی است که در سن و سال پیری مانند همه به شکایت از دنیا و مسال آن بپردازد اما غزل او مانند غزل سایه و یا نیستانی نیست که علاوه بر طرح مضامین شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمان نیز بپردازد.
این مثنوی سرودهی زندهیاد استاد عماد خراسانی است که تاکنون در هیچ مجموعهای به چاپ نرسیده و به جز خانوادهی محترمش و برخی دوستان از این سرودهها بیخبرند. با تلاش فرشید صفاری و به همت خواهرزادهی فاضله و عارفهی ایشان سرکار خانم فاطمه نجاتی، اشعار ولایی استاد عماد در مجموعهای با تیراژ اندک به نام قطرهای از دریا با پیشگفتار استاد میرجلالالدین کزازی به چاپ رسیده است.
ماجرای مسلم بن عقیل و هانی بن عروه
این شنیدستی که خیل کوفیان
نامهها کردند و قاصدها روان
که بیا ای نور چشم مصطفی
هست جایت بر سر و بر چشم ما
ما تو را با مال و جان یاری کنیم
همچو چشم خود نگهداری کنیم
رفت پس مسلم به سوی کوفیان
گشت هانی را به کوفه میهمان
بود هانی را به کوفه حال و جاه
هم قبیله بودش و هم دستگاه
نی جوان بود آن زمان هانی نه خام
هم مکانت بود او را هم مقام
اندر اینجا زیرکی و عقل او
در نهان با وی چه بودش گفتگو
جز که خود را دور دار از گیرودار
روی پنهان کن برو از این دیار
هر زمان کاین شورش و غوغا گذشت
زنده و سالم توانی بازگشت
نی شده یک گوسفند از گله کم
نی زبان خورده به مالت یک درم
لیک تارو پود جانبازان جداست
کاروبار خانهپردازان جداست
عاشقان را نیست با دنیا نظر
هر که عاشقرت تعلقسوزتر
الغرض پند خرد از یاد برد
عشق آمد زیرکی را یاد برد
پس به صد توفیر و عز و احترام
در بر خود داد مسلم را مقام
بعد در اندیشه شد آن باوفا
تا براندازد عبیدالله را
شر آن خونخوار ظالم کم کند
محو آن بدخواه از عالم کند
پس به خانه دعوتش کرد او نهان
گفت با مسلم که در پستو بمان
هر زمان بانگی برآوردم که آب
تیغ از او سیراب خون کن با شتاب
پس عبیدالله آمد برنشست
همچنان ماهی افتاده به شست
دست بر هم زد به دستان میزبان
که مرا آب آورید ای دوستان
لیک در آن حال و شور و التهاب
سوی هانی نی جواب آمد نه آب
باز هانی آن طلب تکرار کرد
بانگ آب آرید دیگر بار کرد
باز هم ماند این خطابش بیجواب
سوخت جانش در لهیب التهاب
لحظههایی سخت حساس و خطیر
بود و هانی گشته بود از عمر سیر
بار سوم نیز تاثیری نکرد
شد پریشانخاطر آن نیکمرد
شد عبیدالله کمکم هوشیار
که مبادا حیلهای باشد به کار
پس از آن مجلس برون شد با شتاب
گشت هانی نقشهای نقشی بر آب
بعد هانی میزبان باصفا
سوی مسلم شد که پرسد ماجرا
گفت او را این تعلل از چه بود
خصم چون صیدی به دام افتاده بود
کی چنین فرصت دگر آید به دست
کار رفت از دست و مرغ از دام جست
گفت مسلم: ناجوانمردانه جنگ
نیست در آیین ما جز عار و ننگ
بر حریفی حمله بردن از قفا
دور از مردی است اندر کیش ما
یعنی ای هانی! که ماندی در عجب
دور کن انگشت حیرت را ز لب
کار ما از مصلحتبینی جداست
بس زیان باشد که در آن سودهاست
مکتب ما مکتب عدل است و داد
حیلت و ترفند از ما دور باد
گر جهان بخشند ما را در بها
ناجوانمردی نمیآید ز ما
آری از آن می که در جوشیم ما
جانفروش و خودفروشانیم ما