کد مطلب : ۱۷۵۱۶
حاج رضا انصاریان مداح و خادم امام رضا درگذشت
اين مداح اهل بيت افتخار خادمي امام رضا عليه السلام را نيز داشت. تشييع پيكر اين مداح اهل بيت فردا ۹ صبح از مهديه مشهد برگزار ميشود.
بخشي از آخرين گفت و گوي او با خيمه را بخوانيد:
ماجرایی را که نقل می کنم، خاطره اش هنوز، پس از سالها، در ذهن من زنده است و درسی شده برای من و امثال من. عزیزانی که می خواهند مدّاحی را شروع کنند، بدانند که باید فقط به اولیای خدا تمسک جست؛ و اگر قرار است مدّاحی با انگیزه های دنیایی باشد، هیچ ارزشی ندارد!
سالیان پیش، در شب ولادت حضرت صدیقه ی طاهره - سلام اللّه علیها - جلسه ای بود در مشهد که بانی آن جلسه نیتش این بود که دویست، سیصد نفر از سادات را دعوت کند. از من هم برای مدّاحی در آن جلسه دعوت شد. بعد از جلسه، مردم می گفتند: «اون قُمیِ از همه بهتر خواند». - از این قضیه بیست و دو سال می گذرد و اکنون آن را برای شما نقل می کنم - مجلس که تمام شد، به بانی مجلس، به شوخی گفتم: «آقای فلانی! ما می خواهیم بریم، پاکت ما را بده!» او هم با زبان شیرین مشهدی گفت: «برو آقا! اگر می خواستم پاکت بدم که شما رو دعوت نمی کردم!»
در بین راه - از مجلس تا منزل - به حضرت زهرا - سلام اللّه علیها - عرض کردم: «بی بی جان! ما برای پول می خوانیم و برای ریا، شما کمک کنید که این خواندن ما فقط برای شما باشد.» حال عجیبی پیدا کردم و با همان حال وارد منزل شدم. در عالم خواب دیدم که از «بست بالا» به حرم امام رضا - علیه السلام - مشرف شدم؛ ناگهان دیدم وجود مقدّس حضرت رضا از «ایوان طلا» خارج شدند، تمام صحن نور بود، آن هیکل، هیکل نور بود. از آن وجه خدا چیزی در خاطرم نیست ولی صدای مبارکش هنوز در گوشم طنین افکن است. [در این حال، اشک از چشمان آقای انصاریان جاری شد] داخل صحن شدم، مثل اینکه من هم جزو کسانی بودم که باید خدمت حضرت رضا - علیه السلام - عرض سلام می کردم؛ جلو رفتم و سلام عرض کردم. جواب فرمودند و فرمودند: «تو بودی که پاکت می خواستی؟!» عرض کردم: «بله یابن رسول اللّه» فرمودند: «دامنت را بگیر» و سپس از دو دست مبارکشان، مثل یک آبشار، سکّه سرازیر شد! و بعد هم فرمودند: «هر چه می خواهید، ما هستیم».
نمی توانم وصف کنم که چطور از خواب بیدار شدم! وقتی از خواب بیدار شدم، صدای مناجات و پیشخوانی اذان را از حرم شنیدم. وضو گرفتم و با همان حال به حرم حضرت رضا - علیه السلام - مشرف شدم. همان نقطه را، که در خواب دیده بودم، بوسیدم و صورتم را متبرّک کردم و به حضرت رضا - علیه السلام - عرض کردم: «آقا جان من را عفو کنید، من نفهمیدم که این حرفها را زدم!» و این آغازی بود که ان شاءاللّه پایان ندارد. ز آستان رضایم خدا جدا نکند...
مرجع : سایت عقیق