تاریخ انتشار
يکشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۰۹:۳۱
۰
کد مطلب : ۲۴۳۲۴

مراسم هفتگی هیئت الرضا برگزار شد

مراسم هفتگی هیئت الرضا برگزار شد
مراسم هفتگی هیئت الرضا با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین آقا بابا و مداحی حاج عبدالرضا هلالی، کربلایی ابراهیم رحیمی و کربلایی محمد حسین پویانفر و کربلایی حسین رستمی در هیئت الرضا برگزار شد.

نکاتی از سخنان حجت الاسلام آقا بابا را بخوانید؛

_عبارت "حاسبوا قبل أن تحاسبوا" یعنی از خود بازخواست کنید قبل از آنکه از شما حساب و کتاب بکشند. روایت از حضرت عیسی علیه السلام است که از کنار قبرستانی می گذشتند اشاره به قبری کردند، مرده زنده شد و از قبر بیرون آمد. پیامبر خدا از او پرسیدند از آن دنیا چه خبر؟ جواب داد در دنیا بارکش بودم. روزی بارم کیسه ای پر از هیزم بود. راه طولانی بود. بعد از صرف نهار، به اندازه ی یک باریکه از آن چوب ها جدا نموده و بر دندانم کشیدم و استفاده کردم. سالها در این برزخ به خاطر برداشت مال، بدون اجازه ی مالک آن مورد عذاب بودم.

_هر لحظه انسان باید مواظب اعمال و رفتار خویش باشد. چراکه نفس، همواره در حال امر کردن به بدی ست. مبادا تن و بدن تنومندمان باعث ایجاد تکبر و زورگویی و خدای نکرده تندی با پدرومادر شود. مبادا اگر اشتباه و یا گناهی از کسی دیدیم آبروبری کنیم. اینکه بگوییم "فلانی غیبتش نباشد اما ... بگذریم" آنچنان ذهنیت بدی در شنونده ایجاد می کند که از خود غیبت هم بدتر است. باید تا می توانیم بر خود مراقبه داشته باشیم.

_آیت الله دستغیب کتابی دارند به نام داستان های شگفت انگیز. در آنجا آمده است که آیت الله میلانی نقل می کنند روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟ پاسخ داد پدرومادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند. قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند. پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟ هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می شنوم. همه ی این ها از یک دعای مادر است. احترام مادر را حفظ کنیم که خیرات و برکات بسیاری در آن نهفته است.





مرجع : عقیق
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما