کد مطلب : ۲۴۵۷۹
رونمایی از کتاب " ناحماسه" با حضور شاعران آیینی برگزار شد
مراسم رو نمایی از کتاب "ناحماسه" نخستین اثر طبع شاعر اهل بیت پیمان طالبی با حضورو شعر خوانی محمود حبیبی کسبی ، علی داودی ، حامد عسگری ، محسن رضوانی ، احمد بابایی ، مصطفی صابر خراسانی ،بابک نبی ، امید روزبه ، آرش براری ، هادی ملک پور ، سجاد سامانی و دیگر شاعران در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
در این مراسم علی داودی از شعرای آیینی درباره اشعار پیمان طالبی گفت : در روزگاری که همه از فردیت سخن می گویند آقای طالبی زبان جامعه شده است.
در عموم غزل های این کتاب شاعر از باورها و عقاید جمعی سخن می گوید . انتشار این کتاب رابه ایشان تبریک می گویم و از دوستان شاعر می خواهم که حتما این کتاب را تهیه کنند.
در ادامه این مراسم تعدادی از شعرای آیینی به شعر خوانی پرداختند:
احمد بابایی :
از تناقضهای عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گهگاه انکاریم ما
هرکجا پا میگذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما
دست خالی را پر از تسبیح و تربت میکنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما
کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم
سینهچاک مرتضی هستیم، دیواریم ما
روضه میخوانیم و خصم روضه، از رو میرود
شکر حق، با قابضالارواح، همکاریم ما
سفره همسایه رنگین میشود از خون ما
مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما
چشم ما بر دست زوار است در باب جواد
در بغل سرقفلی باب رضا(ع) داریم ما
سهم سقاخانه ما را فزونتر کن ز پیش
گر تصور میکنی امروز هوشیاریم ما
در دل ما دائما نقارهها هو میکشند
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب
الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما
با کبوترهای تو، پر میکشد دست دعا
چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما
گوشهای پای ضریحات دست ما را بند کن
دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما
کم نمیآید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است
کم نمیآید توقع، بس که بسیاریم ما
شانهات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟
بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما
محسن رضوانی :
بیرون بیا این روزه داران ماه می خواهند
جان ها برای زیستن تنخواه می خواهند
آنقدر شیرین است لحن و لهجه ات حتی
جن ها ز لبهای تو بسم الله می خواهند
لطف پرستاران به جای خویش اما من
بیمارم و بیمارها همراه می خواهند
نام تو را در هر دم و هر باز دم بردم
این دو غریب خسته خرج راه می خواهند
آنقدر مجنونم که در فن جنون از من
دیوانه های شهر راه و چاه می خواهند
آرش براری:
ما را به زیر سایه ات آقا نگه دار
شر شیاطین را به دور از ما نگه دار
راضی مشو در تور صیادی بیفتیم
این بچه ماهی را در این دریا نگه دار
از هرچه غیر از توست خالی کن دلم را
مهر خودت را بر دلم تنها نگه دار
اصلا امیدی به مسلمانی ما نیست
تو پرچم اسلام را بالا نگه دار
پشت و پناهم باش تا از پا نیفتم
پشت مرا هنگام لغزش ها نگه دار
خیری سر کردم که نابینا شدم پس
چشم مرا بینا کن و بینا نگه دار
روزی اگر دیدی که دست از تو کشیدم
حتی شده با زور دستم را نگه دار
خیلی به اشک و گریه ام محتاج هستم
این اشک ها را جمع کن یک جا نگه دار
ای که مرا دنیا کنارت می نشاندی
روز قیامت هم برایم جا نگه دار
با هر کس هر جای عالم هم غذایی
ته مانده هایش را برای ما نگه دار
سجاد سامانی:
اندوه جهان چیست ؟ تویی داغ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه
زخم تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشته ام از تو نشانه
از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه مسلمان شده با کفر میانه
بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق درآید به ترانه
سرد بودن با مرا، دیوار یادت دادهاست
نارفیق بیمروّت، کار یادت دادهاست
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت دادهاست
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت دادهاست
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت دادهاست؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت دادهاست
هادی ملک پور:
شکسته قایق من را امید ساحل نیست
دگر امید به این بخت مانده در گل نیست
بیا بهانه ی شبهای پُرستاره ی من
ببین که بی تو دگر قرص ماه کامل نیست
در این زمانه ی سردرگمی و بی خبری
تفاوتی بخدا بین حق و باطل نیست...!
کسی میان خیابان برج و باروها
معطر از نفس کوچه های کاگل نیست
تمام خلق دم از عقل می زنند اما
هرآنکه دل به نگاهت نبسته عاقل نیست
شکسته ای دل ما را ولی تو حق داری
دلی که با تب و تابت نمی تپد دل نیست...!
که از فراق تو جانم به لب رسیده ولی...
فدای آمدنت... جان ما که قابل نیست
پیمان طالبی:
یاری کنید شاعرتان را قصیده ها
ای بر سرور دفتر عزلت لمیده ها
طوفان فرو نشست و رجزها تمام شد
آنک بساط تازه ببینید دیده ها
پا های خیره سر بشناسید راه را
از زخم های پای به مقصد رسیده ها
قرآن به صوت خویش فراوان شنیده ایم
خوش آنکه بشنویم ز حنجر بریده ها
ماندیم در افول شب و قحط آفتاب
کی می زنند بر سر نی ها سپیده ها
غزل دوم:
يوسف نباش و بندي زندان خويش باش
آه ای عزیز راهی کنعان خويش باش
با تيشه اي خداي تو هم تکه تکه شد
بت ها شکسته اند? مسلمان خويش باش!
اي ابر سر به زير و سرازير! باز هم
امشب بيا دو مرتبه باران خويش باش
ای دست تا همیشه به دریوزگی دراز
دیگر بس است دست به دامان خویش باش
سرباز آخريني و فرمانده خودي
مردي نمانده؟ گوش به فرمان خويش باش!
عمريست برنخاسته گردي ز جاده اي
اي منزل تهي شده! مهمان خويش باش
شاعر! اگر براي خود «آن»ي نداشتي
در شعرهات دست کم از آن خويش باش!
غزل سوم:
نظر به سدره بیانداز، این کم از جهان تو خواهد بود
سر نیاز ملائک نیز، بر آستان تو خواهد بود
ز هول ملحمه ات ترسان، به یوم مرحمه ات راغب (۸)
بهشتیان همه فهمیدند، جنان ، جنان تو خواهد بود
ضحوک بودی و خوش منظر، تبوک دیدی و هم خیبر
یقین که مسند جمع الجمع فقط از آن تو خواهد بود
نهاده دست و دلت گردن، به امر "کافّه للناس" (۹)
و سنگهای نبی نشناس که ارمغان تو خواهد بود
زشعله پر جبرائیل مبرهن است که بعد از این
حدود پر زدنش دیگر، در آسمان تو خواهد بود
براین رسالت ماموری، مسافر جبل النوری
"کرم نما و فرود آ.." هان! که این مکان تو خواهد بود
در این مباهله هارونت، عصای دست تو خواهد شد
تو مانده ای و علی مانده ست، علی که جان تو خواهد بود
به نزد یاوه درایانت، و یا ستیزه سرایانت
چه حاجتی به سخن گفتن؟ علی زبان تو خواهد بود
جهان غرق سیه بختی، به فکر رجعت خورشید است
سپیده ای که در آن دیگر، زمان، زمان تو خواهد بود
گفتنی است برای تهیه کتاب " ناحماسه" می توانید به نمایشگاه کتاب غرفه انتشارات شهرستان ادب مراجعه نمایید.
در این مراسم علی داودی از شعرای آیینی درباره اشعار پیمان طالبی گفت : در روزگاری که همه از فردیت سخن می گویند آقای طالبی زبان جامعه شده است.
در عموم غزل های این کتاب شاعر از باورها و عقاید جمعی سخن می گوید . انتشار این کتاب رابه ایشان تبریک می گویم و از دوستان شاعر می خواهم که حتما این کتاب را تهیه کنند.
در ادامه این مراسم تعدادی از شعرای آیینی به شعر خوانی پرداختند:
احمد بابایی :
از تناقضهای عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گهگاه انکاریم ما
هرکجا پا میگذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما
دست خالی را پر از تسبیح و تربت میکنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما
کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم
سینهچاک مرتضی هستیم، دیواریم ما
روضه میخوانیم و خصم روضه، از رو میرود
شکر حق، با قابضالارواح، همکاریم ما
سفره همسایه رنگین میشود از خون ما
مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما
چشم ما بر دست زوار است در باب جواد
در بغل سرقفلی باب رضا(ع) داریم ما
سهم سقاخانه ما را فزونتر کن ز پیش
گر تصور میکنی امروز هوشیاریم ما
در دل ما دائما نقارهها هو میکشند
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب
الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما
با کبوترهای تو، پر میکشد دست دعا
چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما
گوشهای پای ضریحات دست ما را بند کن
دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما
کم نمیآید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است
کم نمیآید توقع، بس که بسیاریم ما
شانهات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟
بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما
محسن رضوانی :
بیرون بیا این روزه داران ماه می خواهند
جان ها برای زیستن تنخواه می خواهند
آنقدر شیرین است لحن و لهجه ات حتی
جن ها ز لبهای تو بسم الله می خواهند
لطف پرستاران به جای خویش اما من
بیمارم و بیمارها همراه می خواهند
نام تو را در هر دم و هر باز دم بردم
این دو غریب خسته خرج راه می خواهند
آنقدر مجنونم که در فن جنون از من
دیوانه های شهر راه و چاه می خواهند
آرش براری:
ما را به زیر سایه ات آقا نگه دار
شر شیاطین را به دور از ما نگه دار
راضی مشو در تور صیادی بیفتیم
این بچه ماهی را در این دریا نگه دار
از هرچه غیر از توست خالی کن دلم را
مهر خودت را بر دلم تنها نگه دار
اصلا امیدی به مسلمانی ما نیست
تو پرچم اسلام را بالا نگه دار
پشت و پناهم باش تا از پا نیفتم
پشت مرا هنگام لغزش ها نگه دار
خیری سر کردم که نابینا شدم پس
چشم مرا بینا کن و بینا نگه دار
روزی اگر دیدی که دست از تو کشیدم
حتی شده با زور دستم را نگه دار
خیلی به اشک و گریه ام محتاج هستم
این اشک ها را جمع کن یک جا نگه دار
ای که مرا دنیا کنارت می نشاندی
روز قیامت هم برایم جا نگه دار
با هر کس هر جای عالم هم غذایی
ته مانده هایش را برای ما نگه دار
سجاد سامانی:
اندوه جهان چیست ؟ تویی داغ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه
زخم تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشته ام از تو نشانه
از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه مسلمان شده با کفر میانه
بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق درآید به ترانه
سرد بودن با مرا، دیوار یادت دادهاست
نارفیق بیمروّت، کار یادت دادهاست
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت دادهاست
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت دادهاست
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت دادهاست؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت دادهاست
هادی ملک پور:
شکسته قایق من را امید ساحل نیست
دگر امید به این بخت مانده در گل نیست
بیا بهانه ی شبهای پُرستاره ی من
ببین که بی تو دگر قرص ماه کامل نیست
در این زمانه ی سردرگمی و بی خبری
تفاوتی بخدا بین حق و باطل نیست...!
کسی میان خیابان برج و باروها
معطر از نفس کوچه های کاگل نیست
تمام خلق دم از عقل می زنند اما
هرآنکه دل به نگاهت نبسته عاقل نیست
شکسته ای دل ما را ولی تو حق داری
دلی که با تب و تابت نمی تپد دل نیست...!
که از فراق تو جانم به لب رسیده ولی...
فدای آمدنت... جان ما که قابل نیست
پیمان طالبی:
یاری کنید شاعرتان را قصیده ها
ای بر سرور دفتر عزلت لمیده ها
طوفان فرو نشست و رجزها تمام شد
آنک بساط تازه ببینید دیده ها
پا های خیره سر بشناسید راه را
از زخم های پای به مقصد رسیده ها
قرآن به صوت خویش فراوان شنیده ایم
خوش آنکه بشنویم ز حنجر بریده ها
ماندیم در افول شب و قحط آفتاب
کی می زنند بر سر نی ها سپیده ها
غزل دوم:
يوسف نباش و بندي زندان خويش باش
آه ای عزیز راهی کنعان خويش باش
با تيشه اي خداي تو هم تکه تکه شد
بت ها شکسته اند? مسلمان خويش باش!
اي ابر سر به زير و سرازير! باز هم
امشب بيا دو مرتبه باران خويش باش
ای دست تا همیشه به دریوزگی دراز
دیگر بس است دست به دامان خویش باش
سرباز آخريني و فرمانده خودي
مردي نمانده؟ گوش به فرمان خويش باش!
عمريست برنخاسته گردي ز جاده اي
اي منزل تهي شده! مهمان خويش باش
شاعر! اگر براي خود «آن»ي نداشتي
در شعرهات دست کم از آن خويش باش!
غزل سوم:
نظر به سدره بیانداز، این کم از جهان تو خواهد بود
سر نیاز ملائک نیز، بر آستان تو خواهد بود
ز هول ملحمه ات ترسان، به یوم مرحمه ات راغب (۸)
بهشتیان همه فهمیدند، جنان ، جنان تو خواهد بود
ضحوک بودی و خوش منظر، تبوک دیدی و هم خیبر
یقین که مسند جمع الجمع فقط از آن تو خواهد بود
نهاده دست و دلت گردن، به امر "کافّه للناس" (۹)
و سنگهای نبی نشناس که ارمغان تو خواهد بود
زشعله پر جبرائیل مبرهن است که بعد از این
حدود پر زدنش دیگر، در آسمان تو خواهد بود
براین رسالت ماموری، مسافر جبل النوری
"کرم نما و فرود آ.." هان! که این مکان تو خواهد بود
در این مباهله هارونت، عصای دست تو خواهد شد
تو مانده ای و علی مانده ست، علی که جان تو خواهد بود
به نزد یاوه درایانت، و یا ستیزه سرایانت
چه حاجتی به سخن گفتن؟ علی زبان تو خواهد بود
جهان غرق سیه بختی، به فکر رجعت خورشید است
سپیده ای که در آن دیگر، زمان، زمان تو خواهد بود
گفتنی است برای تهیه کتاب " ناحماسه" می توانید به نمایشگاه کتاب غرفه انتشارات شهرستان ادب مراجعه نمایید.
مرجع : عقیق