کد مطلب : ۲۴۸۹۳
اشعار ویژه ولادت امام سجاد (ع)
نذر تو کردم دلم را ، مولای من ! بار دیگر
از کوچه باغ دل من ، ای روح آیینه بگذر
امروز ، روز بهشت است ، عطر تو می بارد از عرش
از عطر ناب حضورت ، شد آفرینش معطر
هستی ز نورت جوان شد ، خورشید در آسمان شد
شد فجر صادق شکوفا ، شب شد ز نور تو پرپر
رفت از جهان بوی پاییز ، آمد بهاری دل انگیز
در ذهن خاک سترون ، شد باغ مینو مصور
ما را اجابت کن ای عشق ، ای قبله گاه ملایک !
ما را اجابت کن ای عشق ، سجاد ، نور مطهر
تبریک یاران سحر شد ، خورشید دین جلوه گر شد
نور خدا منتشر شد ، در این جهان بار دیگر
سید پوریا هاشمی:
سجاده ایم پهن برای دعا شدیم
نائل به همنشین شدن اولیاء شدیم
تاثیر کرد خصلت خوبان به روی ما
از یمن سجده های سحر باخدا شدیم
از دستباف بودنمان خیر دیده ایم
پاخورده ایم و از شرفش پربها شدیم
هر نخ زما مطهر انفاس دلبر است
با این حساب هم نفس کبریا شدیم
شکرخدا به طالعمان مهر عشق خورد
پاگیر لطف بی حد و حصر شما شدیم
اصلا چه حاجت است به آب و گلاب ها
ما پاک از طهارت این گریه ها شدیم
وابستگی به یار اثراتش مشخص است
فارغ زما چو یار شد از غصه تا شدیم
هرچند دست جمع زمین خورده ایم ما
گفتند عشق و پیش قدمهاش پا شدیم
سجاده ایم قسمت ما شور و شین شد
یعنی که پای بوسی ابن الحسین شد
امشب مدینه حال و هوایش معطر است
از شوق چشم منتظر آسمان تر است
باران گرفت و جان دوباره به خاک داد
ابر نگاه تو چقدر سبزه پرور است
کاسه بدست ها همه از راه میرسند
باب المراد عالم و آدم همین در است
امشب به آفتاب قمر فخر میکند
در خانه ی حسین مهی جلوه گرتر است
گهواره را نگاه کنید عشق آمده
زهراست یا حسین حسن یا که حیدر است
پیغمبری چقدر برازنده اش بود
پیشانی اش تجلی نور پیمبر است
طرز نگاه کردنش آیینه ی علی است
بر قاب صورتش رخ زهرا مصور است
ما از ازل ملازم خاک ره تواییم
مارا نوشته اند گدا چون مقدر است
تا چند کفر؟باده ی ایمانیم بده
یعنی که از صحیفه مسلمانیم بده
هرکس ز عشق تاب و تبش شهره میشود
بیش از همه غم و تعبش شهره میشود
زردی رویش از اثر سجده های روز
یا اینکه سجده های شبش شهره میشود
مادر بزرگ زاده و بابا شه قریش
خیلی بجاست گر نسبش شهره میشود
مسکینک فقیرک یاربش آشناست
دربین خلق ذکر لبش شهره میشود
تا روز حشر کار ابو حمزه اش گرفت
هرکس که گشت منتسبش شهره میشود
شمشیر خطبه اش کمر شام را شکست
اینگونه تا ابد غضبش شهره میشود
نخلی که آبیاری دست کریم شد
در شهر مزه ی رطبش شهره میشود
سر میدهیم پای تو عشق است عشق عشق
عاشق دل بلا طلبش شهره میشود
تطهیر آب وام گرفته ز طهر توست
خورشید آسمان و زمین جای مهر توست
ازبس کلام معجزه دار تو نور داشت
خورشید شد هرآنکه به پایت حضور داشت
وقتی که دست و پای تو از سجده آب شد
در عرش خود خدای تو حس غرور داشت
حاجی ناشناخته ی کاروان حج
در قافله به یمن تو نعمت وفور داشت
نزدیک ها که جای خودش لطف ویژه ای
آقای خوب ما به گدایان دور داشت
جبرئیل میرسید به پابوسی اش مدام
وقتی که در نماز دم یا غفور داشت
تو حضرت کلیمی و ادعیه شاهد است
محراب خانه ی تو شباهت به طور داشت
لطف دعای نیمه شبت بر همه رسید
از برکت صحیفه ی تو دین زبور داشت
زخم زبان و طعنه اگرچه زیاد خورد
ایوب آل فاطمه قلبی صبور داشت
آماده ایم رخصت افروختن بده
پروانه ایم اذن ز غم سوختن بده
اصلا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟
هروقت خورد بر لب خشک تو آب سوخت
اصلا چه شد که خیمه ات آتش گرفته بود؟
در بین شعله های جهنم کتاب سوخت
پای تورا به ناقه ی رم کرده بست شمر
از کربلا به کوفه تنت زین عذاب سوخت
در گیرو دار ردشدن همسرت ز شام
آتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخت
رجاله ها بصورتتان سنگ میزدند
از طعنه های شهر دلت بی حساب سوخت
برروی زخم گردن تو مرهمی نبود
وقتی که از حرارت سرب مذاب سوخت
دید چگونه چوب به لبهای عشق خورد
دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت
یعقوب دل شکسته چهل سال آزگار
چشمت به یاد روضه ی بزم شراب سوخت
گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت
"بس کن رباب"عمه ی سادات دم گرفت
محسن کاویانی :
هرشب میان خواب های خود
دنبال مضمون های نایابم
دنبال قدری واژه میگردم
دلخسته و غمگین و بی تابم
هربندبند شعر دستم را
میبندد و من اشک می ریزم
در گفتن ازتو ناتوان هستم
باواژه های خرد و ناچیزم
تا اینکه زیبا میشود خوابم
دست تو می آید به سوی من
مضمون فراهم میشود وقتی
تو مینشینی روبروی من
چشم تو مقتل خوانی بازاست
ازروضه ی مکشوف لبریزاست
گویا برای شعر مدت هاست
لبخندهایت هم غم انگیزاست
من شاعری از خاک ایرانم
تو یادگار کربلا هستی
آقای خوبم ، خوب میدانم
با گویش من آشنا هستی
من شک ندارم گویشم آقا
دارد میان قلب تو جایی
وقتی درون گوش تو مادر
با این زبان میخوانده لالایی!
حالا بگویم از کجای غم؟
با گویش آبا و اجدادم
درسینه ی من حرف بسیاراست
حالا که هستی رفته ازیادم
ها ! راستی از درد میگفتم
ارثی که از نام علی بردی
مثل پدر پای علی ماندی
سی سال هم خون جگرخوردی
یا بند بر دست تو افتاده
یا در گلویت استخوان داری
باغ ولایت سبز میماند
تا بر جگر زخم زبان داری
دست خزان آیا نمیدانست؟
باغ علی زردی ندارد که!
ها ! راستی بازویتان آقا...
در سجدها دردی ندارد که؟!
وقتی که پیش چشم خونبارت
خون خدا نقش زمین باشد
یعنی که داماد حسن باید
در غصه ها صابرترین باشد
آقای خوبم شعرمن هرچند
تعریفی از یک خواب تکراریست
این خوابهای هرشبم اما
زیباترین تعبیر بیداریست!
محسن صابری:
باسجده هاش زینت سجاده ها شده است
سجاده ی عبادتش عرش خدا شده است
مجموعه ی تمام صفات پیمبران
آئینه ی تمام نمای خدا شده است
در حسن چون پیمبر ودر زهدچون علی
در مهربانی وکرمش مجتبی شده است
از برکت حضور نفیس ومبارکش
پنجاه وهفت سال جهان با صفاشده است
هم افتخار قوم بنی هاشم از عرب
هم افتخار مردم ایران ما شده است
ارباب بود و از سر لطف و فروتنی
هم سفره ی غریب ویتیم وگدا شده است
محصول کیسه ی سردوشش به نیم شب
نان و پنیر خانه ی صد بینوا شده است
از برکت صحیفه ی سجّادیه ست که
باب نجات برهمه ی خلق وا شده است
بیمار مصلحت شده اما به دست خویش
بیماری تمام جهان را دوا شده است
در معرکه نبوده ولی راز دشمنان
با ذوالفقار خطبه ی او برملا شده است
***
هم پای روضه های همه گریه کرده و
هم روضه خوان واقعه ی کربلا شده است:
دیده ست درمیانه ی گودال ، پیرهن
از تیر و نیزه برتن خون خدا شده است
با دست های بی رمق او به پیکر
سلطان دین،به جای کفن بوریا شده است
همراه کاروان و سران به نیزه ها
با عمه هاش راهی شام بلا شده است
بر نیزه دیده اصغر و پرسیده ازخودش
این سر چگونه بر سر آن نیزه جا شده است؟
قد ّ خمیده أش اثر ارث مادر است؟
یا از فشار سلسله این گونه تا شده است؟
سی سال بعد ِ کرببلا... ، در مدینه هم
از گریه هاش محشر کبری به پا شده است
هم کربلا وکوفه و هم شام ، این امام
مجموعه ی تمامی این روضه ها شده است
هادی ملک پور:
ای روح شعر از فورانت به ما بده
یک شمه از شمیم روانت به ما بده
ما مستمند های در خانه ی تو ایم
یک تکه نان ز گوشه ی خوانت به ما بده
ما را به دره می برد این راه نابلد
از نور چشم راه نشانت به ما بده
ایمان هم از عصاره ی جان تو خلق شد
یک جرعه از عصاره ی جانت به ما بده
جامی از آن صراحی ناب صحیفه را
با طعم دل نشین بیانت به ما بده
ما گوشمان خمار مناجات های توست
از آن شراب روح تکانت به ما بده
بار غمت بضاعت این شانه ها که نیست
سهمی ازآن به رسم امانت به ما بده
سینه زنیم گریه ولی چیز دیگری است
جایی میان گریه کنانت به ما بده
ما کشتگان تیر غم و غمزه ی توایم
مست از فراز های ابو حمزه ی تو ایم
مرجع : عقیق