کد مطلب : ۲۷۴۲۵
خاطرهای از یک پیرغلام حسینی
چگونه شیطان را دَمِ جیبمان خفه کنیم؟
نورالدین دربندی یکی از پیرغلامان حسینی گفت: پدرم بزرگترین هیئتها را میرفتند، روز آخر دو پاکت به پدر میدادند، پدر نیز پاکتها را یکییکی کنار قبایش میگرفت و در جیبش میتکاند تا پولش خالی شود، من نیز میگفتم آقا جان چرا اینکار را میکنید؟
میگفت من شیطان را دَمِ جیبم خفه میکنم، گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی تو نمیدانی؟ گفتم من میخواهم برایم بگویی، گفت اگر من این پاکت را بشمارم و پاکت بعدی را نیز بشمارم، شیطان سروقتم میآید و میگوید دربندی دیگر آن هیئتی که کمتر داده است نرو! از این جهت، شیطان را دم جیبم خفه میکنم، بعد هم پدرم پاکت خالی را نیز میبوسید و در جیبش میگذاشت و کنارش یک پاکت دیگر نیز داشت که دعوتنامه سال آیندهاش بود!
میگفت من شیطان را دَمِ جیبم خفه میکنم، گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی تو نمیدانی؟ گفتم من میخواهم برایم بگویی، گفت اگر من این پاکت را بشمارم و پاکت بعدی را نیز بشمارم، شیطان سروقتم میآید و میگوید دربندی دیگر آن هیئتی که کمتر داده است نرو! از این جهت، شیطان را دم جیبم خفه میکنم، بعد هم پدرم پاکت خالی را نیز میبوسید و در جیبش میگذاشت و کنارش یک پاکت دیگر نیز داشت که دعوتنامه سال آیندهاش بود!
مرجع : ایکنا