تاریخ انتشار
دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۰
۰
کد مطلب : ۳۲۱۲۱
گفتاری از مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی تهرانی

نفی و نهی در حرکت و قیام امام حسین(ع)

نفی و نهی در حرکت و قیام امام حسین(ع)
امام حسین(علیه‏السلام) بر حسب ظاهر دو حرکت انجام داده است؛ یکی از مدینه به مکّه و دیگری از مکّه به سوی عراق بود. حرکت اوّل حضرت، جنبه نفی‌یی داشت؛ امّا حرکت دوم حضرت حرکت نهی‌یی بود. این مطالب از مجموعه فرمایش‏های حضرت، چه در باب گفت و گوهای شخصی، چه در خطبه‏های عمومی که خوانده‏اند و چه در نوشته‏‌ها و نامه‌‏هایی که داشته‌اند، به دست می‏آید.

حرکت نفی‌یی امام حسین(علیه‏السلام)
وقتی خبر هلاکت معاویه به مدینه رسید و حاکم مدینه حضرت را به خاطر نامه‌ای که یزید ـ ‏لعنه‏الله‏علیه ‏ـ به او نوشته بود که از حسین(علیه‏السلام) بیعت بگیرد، به دارالخلافه فرا خواند، از آنجا ما می‌بینیم که حضرت مساله نفی را مطرح می‏کند که منجر به حرکت به سوی مکّه نیز می‏شود. در تاریخ آمده وقتی حاکم مدینه حسین(علیه‏السلام)را می‌خواند، به او عرض می‏کند که یزید نامه‏ای به من نوشته است که از تو بیعت بگیرم؛ «فَقَالَ الْحُسَیْنُ(علیه‏السلام) یَا عُتْبَهُ قَدْ عَلِمْتَ اَنَّا اَهْلُ بَیْتِ الْکَرَامَهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ اَعْلَامُ الْحَقِّ الَّذِینَ اَوْدَعَهُ‌الله عَزَّوَجَلَّ قُلُوبَنَا وَ اَنْطَقَ بِهِ اَلْسِنَتَنَا فَنَطَقَتْ بِاِذْنِ‌الله عَزَّوَجَلَّ»؛ حضرت می‌فرماید: تو که خودت می‌اانی ما خاندان کرامت هستیم و معدن رسالت و اعلام حقیم. ما کسانی هستیم که خدا قلب‌های آنها را ظرف حقایق قرار داده است و زبان‌های ما به اذن خدای عزّوجل سخن می‏گوید. حضرت در ادامه این جمله را می‌فرماید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ‌الله یَقُولُ اِنَّ الْخِلَافَهَ مُحَرَّمَهٌ عَلَى وُلْدِ اَبِی سُفْیَانَ وَ کَیْفَ اُبَایِعُ اَهْلَ بَیْتٍ قَدْ قَالَ فِیهِمْ رَسُولُ‌الله هَذَا».[1] من از جدّم پیغمبر اکرم، شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است؛ آن‏وقت من چگونه با این‌ها بیعت کنم؟ بنابر این، حضرت اوّل مساله خلافت را نفی کرد.
من در جاهای مختلف دیده‏ام که این‏گونه سخنان را از حضرت نقل کرده‌اند. مثلاً در یک نقل هست که والی مدینه، ولید بن عتبه را خواسته بود که در آن جلسه حاضر باشد تا به او کمک کند. حضرت رو کرد به ولید و فرمود: «اِنَّا اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ وَ بِنَا فَتَحَ‌الله وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ»؛ ما اهل بیت رسول خداییم؛ ما معدن رسالت و محلّ رفت و آمد ملائک هستیم؛ خدا به وسیله ما آغاز کرد و با ما پایان می‌دهد. «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَهِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ».[2] در حالی که یزید مردی فاسق، شارب خَمر، قاتل جان‏های بی‌گناه و علنی‏کننده گناهان است. لذا کسی همچون من با همچون اویی بیعت نمی‌کند. حضرت باز هم حکومت یزید را نفی می‌کند و می‏فرماید مثل من با مثل او بیعت نکرده و به او کمک نمی‏کند.
مرحوم سید بن‌طاوس می‌نویسد حضرت از آن مجلس خارج شد و از نظر آنها سرکشی و مخالفت کرد و حکومت را نفی کرد و گفت خلافت یزید را قبول ندارم و بیعت هم نمی‌کنم، فردای آن روز که حضرت از منزل بیرون آمده بودند، در راه به مروان بن‏حکم خبیث برخورد کردند. روز قبل حاکم مدینه، مروان بن‏حکم را خواسته بود و با او مشورت کرده بود که با امام حسین(علیه‏السلام)چه کار کند. مروان که در جلسه روز قبل که حضرت فرموده بود بیعت نمی‌کنم حضور داشت، وقتی در کوچه به امام حسین(علیه‏السلام) برخورد کرد، به حضرت گفت: «یَا اَبَا عَبْدِ‌الله اِنِّی لَکَ نَاصِح»! من خیرخواه شما هستم! اگر حرف من را گوش کنید، به نفع شما است! «فَقَالَ الْحُسَیْنُ(علیه‏السلام) وَ مَا ذَاک قُلْ حَتَّى اَسْمَع»؛ امام حسین فرمود: بگو ببینم حرفت چیست؛ بگو تا بشنوم. دقت کنید که حضرت نفرمود «بگو تا عمل کنم»؛ بلکه فرمود «بگو تا بشنوم».
مروان به حضرت گفت: «اِنِّی آمُرُکَ بِبَیْعَهِ یَزِیدَ اَمِیرِ الْمُوْمِنِین»؛ من شما را امر می‌کنم که با امیرالمومنین بیعت کنی. لفظ «امیرالمومنین» را هم به یزید اطلاق کرد! بعد هم گفت: «فَاِنَّهُ خَیْرٌ لَکَ فِی دِینِکَ وَ دُنْیَاک»؛ این کار برای دین و دنیای تو خوب است! اما حضرت در جواب به او فرمود: اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُون‏ َ وَ عَلَى الْاِسْلَامِ السَّلَامُ اِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْاُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ اگر کسی مثل یزید بخواهد به خلافت برسد، فاتحه اسلام را باید خواند.. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ‌الله یَقُولُ الْخِلَافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلَى آلِ اَبِی سُفْیَان»؛ من از جدم رسول‌الله شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابی سفیان حرام است. در ادامه روایت هم آمده: «وَ طَالَ الْحَدِیثُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَرْوَانَ حَتَّى انْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَان».(3) مروان جر و بحث کرد و حضرت هم به او تشر زد و بالاخره مروان، رفت در حالی که خشمناک بود.
همه این‌ها، جلوه‌های یک حرکت نفی‌یی است. حضرت می‌فرماید: «من بیعت نمی‌کنم و یزید هم صلاحیت حکومت ندارد»؛ به این ترتیب، حضرت با این کار، هم صلاحیت او و هم بیعت با او را نفی می‌کند؛ چون بیعت با یزید، از نظر فقهی مصادیق «اعانه بر اثم و عدوان» و حرام است.
این جملاتی را که عرض می‌کنم، هم در تاریخ طبری و هم در کامل ابن اثیر و هم ابن شهرآشوب آمده است، من هم از بحارالانوار می‌خوانم که از ابن شهرآشوب نقل می‌کند. همان اول که کاروان به کربلا رسید، حضرت در نامه‌ای خطاب به گروهی از بزرگان کوفه نوشتند: «امّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّ رَسُولَ‌الله قَدْ قَالَ فِی حَیَاتِهِ مَنْ رَاَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ‌الله نَاکِثاً لِعَهْدِ‌الله مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ‌الله یَعْمَلُ فِی عِبَادِ‌الله بِالْاِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَى‌الله اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛ همه شما می‌دانید که پیغمبر اکرم (ص) در زمان حیاتش فرمود: هرکس ببیند روش حاکمی جائر، در بین مردم و در جامعه مسلمین، عمل به اثم و عدوان است و با این حال، نه قولاً و نه عملاً با او برخورد نکند، سزاوار است که این شخص در قیامت به همان حاکم جائر محشور شود.
حضرت در ادامه وصیت خود می‌نویسند: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّ هَوُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَهَ الشَّیْطَان وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَهِ الرَّحْمَنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَاْثَرُوا بِالْفَیْ‏ءِ وَ اَحَلُّوا حَرَامَ‌الله وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ اِنِّی اَحَقُّ بِهَذَا الْاَمْر».(4) شما بزرگان کوفه می‌دانید این‌هایی که سرکار آمده‌آند، دادئماً دارند به اثم و عدوان عمل می‌کنند و از بندگی خدا روگردانیده، فساد را گسترش داده و حدود الهی را اجرا نمی‌کنند؛ فی‌ء(5) را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده‌اند؛ لذا من به ایستادن در مقابل آن‌ها سزاوارتر هستم.
تا اینجا می‌بینیم که حضرت دارد نفی می‌کند و این هم به حسب وظیفه شرعی ایشان است. چرا؟ چون مساعدت کردن و کمک کردن به اثم و عدوان شرعاً حرام است و خدا می‌فرماید: «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْاِثْمِ وَ الْعُدْوَان». (6) سال گذشته بحثمان درباره اصل تعاون و همین حرکت نفی بی‌حضرت بود و شقوق مختلف مسئله را هم مطرح کردیم.(7) صحبت‌ها و کلماتی که از امام حسین(ع) در مدینه نقل شده که منشا حرکت حضرت به سوی مکه است، بر مبنای همین اصل است؛ چون حضرت نمی‌خواهد کمک به اثم و عدوان کند؛ لذا می‌فرماید: خلافت یزید، اثم و عدوان است و کمک کردن به این‌ها هم حرام است.

*حرکت نهی‌یی امام حسین(ع)
بحث دوم این است که آیا از نظر شرعی، همین کافی است که انسان اگر دید کسی می‌خواهد مرتکب اثم یا عدوان شود، فقط کمکش نکند؟ آیا این کافی است؟ در سال گذشته مثال خیلی روشنی زدم که راجع به دزد بود. گفتم اگر یک دزد، به مغازه‌ای بیاید که نردبان می‌فروشد و فروشنده بداند که او این نردبان را می‌خواهد تا به خانه مردم برود و دزدی کند، آیا همین که فروشنده به او نردبان نفروشد، کافی است؟ نردبان را نمی‌فروشد؛ چون اعانه به عدوان حرام است؛ اما آیا همین کافی است؟ اگر فرضاً من به او نردبان ندادم، او هم رفت و از جای دیگر نردبانی تهیه کرد و کنار دیوار گذاشت و من دارم می‌بینم که الان می‌خواهد وارد خانه مردم شود، حالا دیگر وظیفه‌ای ندارم؟ آیا می‌توانیم بگوییم: وظیفه ما فقط این بود که به اثم و عدوان کمک نکنیم که نکردیم؛ حالا هرکاری می‌خواهد بکند، به ما ربطی ندارد؟
نه خیر؛ وظیفه دوم این است که باید جلویش را هم بگیری. «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْاِثْمِ وَ الْعُدْوَان» لازم است، اما کافی نیست. مطلب دوم این است که باید جلوی اثم و عدوان هم بایستی، تا در خارج تحقق پیدا نکند؛ باید جلویش را بگیری؛ جلوگیری از تحقق اثم و عدوان، تحت یک عنوان فقهی دیگر می‌آید که اسمش «نهی از منکر» است. پس ما اینجا دو عنوان فقهی داریم که از یکدیگر جدا است. یکی «عدم اعانه به اثم و عدوان» است که سال گذشته بحث کردیم و گفتیم که مبنای حرکت نفی‌یی امام حسین(ع) بود و دیگری «جلوگیری از تحقق منکر» یا همان «نهی از منکر» است که حرکت نهی‌یی حضرت بر اساس آن شکل گرفت و بحث امسال ما همین است.
امام حسین(ع) در مدینه بود. وقتی می‌آیند سراغش که با یزید بیعت کند، نفی می‌کند و می‌گوید: من اصلاً و ابداً به اثم و عدوان کمک نمی‌کنم؛ چون او صلاحیت خلافت را ندارد. در عبارات خود حضرت هم بود که: «یَعْمَلُ فِی عِبَادِ‌الله بِالْاِثْمِ وَ الْعُدْوَان»؛ یزید دارد به اثم و عدوان عمل می‌کند و خداوند فرموده است: «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْاِثْمِ وَ الْعُدْوَان». لذا بیعت من با او به منزله اعانه به اثم و عدوان است؛ پس من بیعت نمی‌کنم. اما مطلب به همین جا ختم نمی‌شود؛ بلکه اینجا وظیفه دوم مطرح می‌شود. نه فقط نباید به تحقق منکر کمک کنی، بلکه باید با منکر مبارزه هم بکنی و نگذاری تحقق پیدا کند.
در خود کلمات امام حسین(ع) هم اشاره به این مسئله وجود دارد. از جمله اینکه بعد از ماجرای دارالخلافه که حضرت را برای بیعت کردن، خواسته بودند و حضرت هم به اصطلاح سرپیچی کرد و نپذیرفت، شب دوم حضرت بر سر مزار پیغمبر اکرم (ص) رفت. شب اول هم رفته بودند. شب دوم هم رفتند و آنجا با خدا مناجاتی دارند که از جملات آن، همین معنا استفاده می‌شود.
در بحارالانوار آمده است: «فَلَمَّا کَانَت اللَّیلَهَ الثَّانِیَهَ خَرَجَ الَى القَبرَ ایضاً وَ صَلَّى رَکَعَاتٍ»؛ حضرت چند رکعت نماز خواند؛ «فَلَمَّا فَرَغَ مِن صَلَاتِهِ جَعَلَ یَقُولُ»؛ از نماز که فارغ شد، شروع کرد به گفتن این جملات: «اللَّهُمَّ هَذَا قَبرُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی‌الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ انَا ابنُ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ خدایا! این قبر پیغمبر تو است و من فرزند دختر پیغمبر تو هستم. «وَ قَد حَضَرَنِی مِنَ الامرِ مَا قَد عَلِمتَ»؛ خدایا! تو خوب می‌دانی که چه وضعی برای ما پیش آمده است. «اللَّهُمَّ انِّی اُحِبُّ المَعرُوفَ وَ انکِرُ المُنکَرَ»؛ خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر متنفرم. «وَ انَا اساَلُکَ یَا ذَا الجَلَالِ وَ الاکرَامِ بِحَقِّ القَبرِ وَ مَن فِیهِ الَّا اختَرتَ لِی مَا هُوَ لَکَ رِضَى»؛ خدایا! من از تو درخواست می‌کنم که به حق این قبر و آن کسی که در این قبر است، به من توفیق دهی که در راهی قدم بردارم که رضای تو در آن باشد. «و لرسولک رضى»؛ هم تو بپسندی، هم پیغمبرت بپسندد. بعد در روایت دارد: «ثُمَّ جَعَلَ یَبکِی عِندَ القَبرِ»؛ سپس حضرت در کنار قبر شروع به گریه کرد.

این‌ها را که انسان می‌خواند، دلش واقعا آتش می‌گیرد. امام حسین(ع) شروع کرد‌های‌های گریه کردن و تا نزدیک صبح گریه می‌کرد. «ثُمَّ جَعَلَ یبکِی عِندَ القَبرِ حَتَّى اذَا کَانَ قَرِیباً مِنَ الصُّبحِ». ببینید بر او چه گذشته است که تا صبح گریه کرد. بعد دارد: «وَ وَضَعَ رَاسَهُ عَلَى القَبرِ فَاغفَی»؛ سرش را روی قبر پیغمبر اکرم (ص) گذاشت و بی‌حال شد. ظاهراً یک حالت نوم و خوابی به او دست داد؛ چون این مطلب را چند جور نقل کرده‌اند. «فَاِذَا هُوَ بِرَسُولِ‌الله قَد اقبَلَ فِی کَتِیبَهٍ مِنَ المَلَائِکَهِ عَن یَمِینِهِ وَ عَن شِمَالِهِ وَ بَینَ یَدَیهِ»؛ در آن حال دید پیغمبر اکرم (ص) دارد با گروه زیادی از فرشتگان می‌آید. «حَتَّى ضَمَّ الحُسَینَ الَى صَدرِهِ»؛ پیغمبر اکرم(ص) همین که رسید، امام حسین(ع) را در آغوش کشید و به سینه خود چسباند. «وَ قَبَّلَ بَینَ عَینَیهِ»؛ بین دو دیده حسینش را بوسید. «وَ قَالَ حَبِیبِی یَا حُسَینُ کَاَنِّی ارَاکَ عَن قَرِیبٍ مُرَمَّلاً بِدِمَائِکَ»؛ به فرزندش فرمود: حسین جانم! گویا دارم می‌بینم که به همین زودی به خون خود آغشته می‌شوی. «مَذبُوحاً بِارضِ کَربٍ وَ بَلَاءٍ مِن عِصَابَهٍ مِن اُمَّتِی وَ انتَ مَعَ ذَلِکَ عَطشَان». (8) جملات عجیبی است.
از اینجا می‌فهمیم که امام حسین(ع) به دنبال انجام وظیفه بعدی خود است؛ یعنی صرفا به دنبال «نفی» نیست؛ بلکه بعد از نفی، نوبت «نهی» است. می‌فرماید: من از منکر بدم می‌آید؛ لذا جلویش را هم می‌گیرم. در اینجا امام حسین(ع) به صورت مختصر اشاره می‌کند؛ اما بعداً خواهم گفت که حضرت در وصیت‌نامه‌اش، مطلب را باز می‌کند و توضیح می‌دهد.
می‌خواستم این را عرض کنم که امام حسین(ع) وقتی حرکت می‌کند و از مدینه به سمت مکه می‌رود، به وظیفه اول عمل کرده است؛ چون وقتی حضرت رفت، خبر حرکتش در تمام بلاد منتشر شد؛ یعنی حرکت نفی‌یی باید منتشر شود. در آینده، بحث‌های زیادی دارم نسبت به کسانی که در جامعه اسلامی وجاهتی دارند؛ هرکس در حد خودش و در محدوده‌ای که می‌تواند اثر گذار باشد، وظیفه دارد. ان‌شاءالله، مفصل وارد این بحث‌ها می‌شوم.
خبر حرکت نفی‌یی امام حسین(ع) منتشر شد. به کوفه هم خبر رسید که امام حسین(ع) از مدینه بیرون رفته و بیعت با یزید و خلافت او را نفی کرده است. بنا به نقل، حضرت در ماه شعبان وارد مکه شد. در ماه رمضان خیلی‌ها برای عمره می‌آمدند، در شوال و ذی القعده و ذی الحجه هم مردم از تمام بلاد به مکه می‌آمدند؛ لذا حرکت نفی‌یی حضرت را همه فهمیدند. حالا ایمجا نبوت به حرکت نهی‌یی رسیده بود و حضرت باید جلوی منکر را می‌گرفت. بنابراین تنها بحث بر سر کمک نکردن به اثم و عدوان نیست؛ بلکه باید با اثم و عدوان برخورد کرد؛ لذا با نامه‌هایی که از کوفه آمد، امام حسین(ع) تصمیم گرفت حرکت دوم، یعنی حرکت نهی‌یی را شروع کند. طبق نقل، حدود دوازده هزار نامه از کوفه رسیده بود که از حضرت دعوت می‌کرد. حتی کار به جایی رسید که روزی شش صد نامه می‌آمد. دیگر باید با اثم و عدوان برخورد کند و نفی تنها کافی نیست؛ دیگر نوبت نهی از منکر است؛ لذا مسلم بن عقیل(ع) را به کوفه فرستاد. حضرت مسلم(ع) هم وقتی به کوفه می‌آید، با آن مقدمات به استقبالش می‌آیند و اطرافش را می‌گیرند. در یک نقل آمده است: در نامه‌ای که مسلم(ع) به امام حسین(ع) می‌نویسد، این را یادآور می‌شود که هجده هزار نفر با من بیعت کرده‌اند و شما دیگر حرکت کن؛ یعنی از امام حسین(ع) می‌خواهد که حرکت نهی از منکری‌اش را شروع کند؛ چون اصحاب حضرت خیلی خوب می‌دانستند که این حرکت باید شروع شود. حرکت از مدینه، نفی‌یی بود و حرکت از مکه، نهی‌یی است.
لذا امام حسین(ع) تصمیم به آغاز حرکت نهی‌یی گرفت و دید که در چه موقعیت حساسی هم حرکت کرد. خود همین، خیلی مهم است که امام حسین(ع) درست در همان ایامی که همه محرم می‌شوند و به عرفات می‌روند، حرکتش را شروع کرد. همه مسلمان‌ها در مکه جمع شده بودند. مردم از یکدیگر می‌پرسیدند: چه خبر است؟ چه شده است؟ جواب می‌شنیدند که پسر پیغمبر اکرم (ص) مکه را ترک کرد و رفت. همین موجب شد که همه متوجه اهمیت این حرکت شوند؛ چون امام حسین(ع) با این کار، هم می‌گوید من می‌روم و هم می‌گوید برای چه می‌روم. همه فهمیدند که حضرت برای نهی از منکر رفت و راه افتاد. بعضی، حرف‌های نادرستی می‌زنند که البته از روی بی‌اطلاعی است. می‌گویند حضرت، حج را به عمره تبدیل کردند و از مکه بیرون آمدند. در حالی که حج بدل به عمره نشد؛ حج هیچ وقت بدل به عمره نمی‌شود. امام حسین(ع) عمره مفرده انجام داده بود. از اول عمره مفرده بود، عمره تمتع نبود. چون امام حسین(ع) ماه شعبان به مکله آمده بود، در تمام ماه شوال و ذی‌القعده آنجا بود. حرکت امام حسین(ع) از مکه همان و حادثه کوفه همان. عجیب این است که این دو واقعه با هم مقارن هستند. امام حسین(ع) وقتی از مکه حرکت می‌کند، هشتم ذی الحجه یا همان یوم الثرویه است. شهادت مسلام(ع)، روز نهم ذی الحجه یا همان روز عرفه است.

*حضرت مسلم(ع) سفیر نهی از منکر امام حسین(ع)
می‌نویسند وقتی مسلم(ع) شب عرفه برای نماز به مسجد کوفه آمد، با اینکه ده‌ها هزار نفر با او بیعت کرده بودند، اما هنگام نماز مغرب تنها سی نفر به او اقتدا کردند. نماز مغرب که تمام شد، نماز عشا را نخواند. آمد کنار در مسجد، دید تنها ده نفر همراهش هستند. از مسجد که بیرون آمد، دید در کوچه حتی یک نفر هم با او نمانده است. حالا این شب، همان شبی است که امام حسین(ع) با زن و بچه‌اش در بیابان‌ها راه افتاده و به سمت کوفه می‌آید.
مسلم(ع) در کوچه‌های کوفه سرگردان است. همین‌طور که در کوچه‌ها تک و تنها راه می‌رفت ناگهان به پیرزنی برخورد که در کنار در خانه‌اش نشسته بود. واقعاً‌ این زن به تمان آن مردهای کوفه شرافت دارد. این یک زن به همه آن‌هایی که با مسلم(ع) بیعت کردند ولی دور او را خالی کردند و رفتند، شرافت دارد. مسلم(ع) آنجا که می‌رسد، می‌ایستد و رو می‌کند به این خانم که طوعه نام دارد و می‌گوید: آیا آب دارید؟ من تشنه هستم، کمی به من آب بده. این خانم رفت ظرف آب را آورد و به مسلم(ع) داد. مسلم(ع) آب را خورد و ظرف را برگرداند. خانم به داخل خانه رفت. ظرف را گذاشت و برگشت.
شهر شلوغ است و طوعه هم در انتظار جوانش که به خانه برگردد. وقتی برگشت، دید این آقا هنوز آنجا ایستاده است. به او گفت خوب نیست اینجا کنار خانه من بایستی، اینجا نایست، به به سمت خانه‌ات. مسلم(ع) می‌گوید: «مَا لِی فِی هَذَا المِصرِ اهلٌ وَ لَا عَشِیرَهٌ».(9) من در این شهر خانواده و عشیره‌ای ندارم؛ یعنی من غریبم، اجازه بده من امشب را در منزل شما بمانم. اینجا بود که آن خوانم سوال کرد مگر تو که هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیلم. طوعه تعجب کرد؛ گفت: واقعاً تو مسلمی؟ بفرمایید. جان من فدای شما.
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
مسلم(ع) آن شب را تا صبح عبادت کرد. فردا آمدند و خانه این پیرزن را محاصره کردند. مسلم(ع) از خانه بیرون آمد و شروع کرد با آن‌ها جنگیدن؛ تا اینکه بر حسب ظاهر مسلم(ع) را فریب دادند و در حالی که به چهره‌اش ضربه خورده و مجروح شده بود، او را دستگیر کردند. همین‌طور خون از بل و چهره مسلم(ع) می‌ریخت. مسلم(ع) شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله بن عباس رو کرد به او و گفت: مثل تویی که برای یک چنین امر بزرگی قیام کرده است، نباید گریه کند. او می‌خواست به مسلم طعنه بزند که چرا این‌قدر ضعف نشان می‌دهی. اما می‌دانید مسلم(ع) چه جوابی به او داد؟ گفت: «وَ‌الله انّی مَا لِنَفسِی بَکَیتُ»؛ تو خیال کرده‌ای من برای خودم گریه می‌کنم؟ به خدا قسم من برای خودم گریه نمی‌کنم؛ «وَ لَکِنِّی ابکِی لِاهلِیَ المُقبِلِینَ انِّی ابکِی لِلحُسَینِ وَ آلِ الحُسَینِ» (10) من برای امام حسین(ع) گریه می‌کنم؛ چون من به امام حسین(ع) نامه نوشته‌ام که بیا و او هم دست زن و بچه‌اش را گرفته و به سمت عراق می‌آید.
مسلم(ع) را به دارالاماره بردند؛ دستور دادند که او را بالای بام برده و از بین ببرند. مسلم(ع) بالای دارالاماره نگاهی به سمت حجاز انداخت و گفت: «السَّلَامُ عَلَیکَ یا ابَا عَبدِالله»؛ حسین جان! مسلم دم آخر به یاد تو است.
امام حسین(ع) هم دم آخر به یاد مسلم(ع) بود؛ می‌نویسند روز عاشورا، آن لحظات آخر، «وَ نَظَرَ یمِیناً وَ شِمَالاً»؛ امام حسین(ع) نگاهی به سمت چپ و راست کرد، «فَلَم یرَ مِن اصحَابِهِ احَداً»؛ اما هیچ یک از اصحابش را ندید. اینجا بود که شروع کرد بلند بلند اصحابش را صدا زدن؛ اول هم مسلم(ع) را صدا زد: «فَنَادَی یا مُسلِمُ بنَ‏عَقِیل! » (11)
منبع، کتاب سلوک عاشورایی، موسسه مصابیح الهدی صفحه 23، 36
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.بحارالانوار، ج44، ص 310
2.بحارالانوار، ج44، ص 324
3. اللهوف، ص 24
4. بحارالانوار، ج 44، ص 381
5. اموالی که در اختیار حاکم اسلامی است تا برای مصالح عمومی مصرف کند.
6. سوره مبارکه مائده، آیه 2
7. حضرت استاد این بحث را در سلسله مباحث خود به طور مفصل شرح داده‌اند که متن آن در همین مجموعه «سلوک عاشورایی؛ منزل اول تعاون و همیاری» منتشر شده است.
8. بحارالانوار، ج44، ص 328
9. بحارالانوار، ج44، ص 350
10. بحارالانوار، ج44، ص 353
11. ناسخ التواریخ، ج2، ص 377 معالی السبطین، ج2، ص 19
*هرکس ببیند روش حاکمی جائر، در بین مردم و در جامعه مسلمین، عمل به اثم و عدوان است و با این حال، نه قولاً و نه عملاً با او برخورد نکند، سزاوار است که این شخص در قیامت با همان حاکم جائر محشور شود
*باید جلوی اثم و عدوان هم بایستی، تا در خارج تحقق پیدا نکند؛ باید جلویش را بگیری؛ جلوگیری از تحقق اثم و عدوان، تحت یک عنوان فقهی دیگر می‌آید که اسمش «نهی از منکر» است
*امام حسین(ع) به دنبال انجام وظیفه است؛ یعنی صرفا به دنبال «نفی» نیست؛ بلکه بعد از نفی، نوبت «نهی» است. می‌فرماید: من از منکر بدم می‌آید؛ لذا جلویش را هم می‌گیرم
*امام حسین(ع) تصمیم به آغاز حرکت نهی‌یی گرفت و دید که در چه موقعیت حساسی هم حرکت کرد. خود همین، خیلی مهم است که امام حسین(ع) درست در همان ایامی که همه محرم می‌شوند و به عرفات می‌روند، حرکتش را شروع کرد
مرجع : جمهوری اسلامی
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما