کد مطلب : ۳۲۱۵۳
عاشورا، تقابل اخلاقمداری با قدرتخواهی
گفتاری از زندهیاد دکتر «صادق آیینه وند» پیرامون حادثه کربلا
محرم یک اتفاق تاریخی است یا یک تاریخ اتفاقافتاده، محرم یک سنت است یا یک سنجه اخلاقی و در یک سخن محرم از نگاه ما یک پدیده سرنوشتساز است یا ما از نگاه محرم مردمانی محکوم و مطرود که تاکنون هرچه کوشیدهایم نتوانستهایم به جبران آنچه از حیث انسانی و اخلاقی بر ما رفته است، بپردازیم؟ این سوالاتی است که برای هر ناظر و خواننده تاریخ پیشین میآید و از خود میپرسد که با وجود گذشتهزار و٣٧٣سال از آن حادثه غمانگیز که در سرزمین نینوا بر خاندان پیامبر(ص) و سبط گرامی آن حضرت حسینبن علی(ع) رفت امروز چگونه باید با این حادثه تاریخی برخورد کند.
پیرایه بستن به حوادث تاریخی
ما ایرانیان مسلمان در شناخت چهرههای تاریخی و جوهر رجال و نخبگان جامعه بشری در شمار مردمان هوشمندیم، با اینهمه گاه آنچنان پیرایه و آرایه بر حوادث تاریخی میبندیم تا آن را بر مذاق تاریخی خود و به سبک باور خویش نزدیک کنیم که از اصل، دور میافتیم و از جاده به کنار میآییم. در برخورد با حوادث تاریخیای مثل حادثه عاشورا و قیامی به بزرگی قیام کربلا، باید بیش از آنکه به سبک سنتی در حفظ آن بکوشیم، هر دم به اقتضای شرایط عصر و تحول نسل از جوهر درونمایه تاریخی آن پدیده کمک بگیریم و آن را عصرانی کنیم.
عصرانی کردن تاریخ
این عصرانیکردن تاریخ به معنای تسهیل فهم تاریخ برای عصر و نسلی است که باید از یک واقعه، تفسیری به مقتضای فهم خود دریافت کند بیآنکه در پدیده اتفاقافتاده تاریخی دخلوتصرفی کند یا بر آن شاخیوبرگی بیاساس بیفزاید. عصرانیکردن به معنای ساده و روانکردن فهم یک حادثه دور برای اذهانی پرطلب و البته دور از حادثه است. در اینجاست که باید از جوهر ماندگار فهم منطق تاریخ برای تفسیری بر بنیاد امر واقع کمک گرفت. پس حادثهای چون واقعه کربلا با حضور شخصیتی مانند حضرت حسینبن علی(ع)، سبط پیامبر خدا(ص) و با علاقهمندانی به طول نزدیک به بیش از ١٤قرن، داستان کوچکی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. هرکس براساس درک خود از این حادثه با آن ارتباط مییابد؛ صوفی، عارف، عابد، زاهد، سیاستمدار، زعیم اجتماعی، عالم دینی و قدیس عصر، هریک با درک و دریافت خود از آن تفسیر میکند. برای یک مورخ آنچه عمده است این است که یک حادثه تاریخی کی اتفاق افتاده، چرا اتفاق افتاده، کجا اتفاق افتاده و چگونه اتفاق افتاده است؟ تاریخ از نگاه مورخ، امر واقع است، اما همین امر واقع، اسباب و علل و عواملی دارد و در یک بستر جغرافیایی و به شیوهای رخ نموده است که بازنمایی آن نیازمند تلاش فراوان است. حادثه کربلا مولود حوادثی زنجیرهای است که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده و ما باید هوشیار باشیم که در یک جابهجایی فرصتطلبانه تاریخی، سنخ پدیدآورندگان آن حادثه در زیر چادر غمزدگان ماتم ننشینند. اگر به حوادث نیمه دوم قرن اول هجری نیک بنگریم درمییابیم که فاتحان فتوح سرزمینهای خسروان و قیصران اکنون که از طریق اموال فتوحات و سرزمینهای هلال بارور، صوافی و خالصههای غیرمنقول را هم به مدد بخشنامه خلیفه وقت به چنگ آورده بودند، بر آن بودند تا بر شیوه خسروانی و قیصری بیش از آنکه به دوام ملک و آبادی آن بیندیشند در فکر بقا، دوام و استمرار قدرت و حاکمیت خویش باشند. شمشیرزنان بدر و احد و قهرمانان فتوح، اکنون کاخها برافراشته و مالها اندوخته بودند و چالشی بین نسل موسس نسل وارث و نسل مالک پدید آمده بود که دیگر آنچه در میان این دعوا به آن رغبتی نشان داده نمیشد، دین بود و اخلاق و مردم و ملک. نسل اول شمشیرزنان همراه پیامبر(ص) و نسل دوم فاتحان سرزمینهای خسرو و قیصر، و نسل سوم، یغماخواران مالهای پدران فاتح خویش بودند که امروز نبردی فکری و تحولی در آنها پدید آمده بود. اساس عمده این نبرد محور بقای حاکمان بود، نه دوام ملک هر نسلی که سهمالارث میخواست و بقای خویش میجست. دوام ملک و رفاه مردم مطرح نبود. جامعه ناپیوستهای که از بادیهنشینان در سنخ و لباس مرتدان معترض و دورویان و قاریان خشکسر تشکیل میشد.
عملا شکافی بزرگ در پیکر داشت و از انسجام بیبهره بود و خشونتی نابهنجار را همراهی میکرد. دورداشتن علیبن ابیطالب(ع) و خاندان پیامبر(ص) از هدایت جامعه، زخمی بزرگ و شکافی عمیق بود که عملا قطب دینمحور و اخلاقمدار و مردمدوست را در مقابل قطب سیاستمحور، حکومتمدار و قدرتخواه قرار داده بود. یکی به تقدیس قدرت دل بسته بود و دیگری به تقدیس دین و اخلاق؛ یکی حسبنا سلامه الدین میگفت و یکی به دنبال شکار سران قدرت و یارگیری سیاسی بود. در محور دین و اخلاق، سخن از آبادکردن دنیا برای عزت مردم بود و فداشدن انسانی به بزرگی علیبن ابیطالب(ع) و حسینبن علی(ع) در راه دین برای حفظ دین و مکارم اخلاقی و سربلندی انسان و در محور بقا و قدرت، سخن از حفظ قدرت به بهای ازکفدادن دین و اخلاق بود. یکی میگفت: یا دنیا غری غیری؛ای دنیا کس دیگر را فریب بده که من فریب تو را نخواهم خورد و میگفت اگر زمان [در اصطلاح اسلامی به معنای قدرت دنیوی] با مال [ثروت ناشی از قدرت] همزاد شوند و حاکم اسلامی از تهذیب و تعلیم نفس بیبهره باشد این دو بت میشوند و انسان صاحب این دو، بتپرستی بیش نیست. در اردوی دیگر یعنی محور قدرتخواهی، سخنگویشان میگفت: نحن کالزمان من ارتفعناه ارتفع و من اتضعناه اتضع، ما چون بخت یار دنیاییم که هرکس را بخواهیم در دنیا برمیکشیم و هرکس را بخواهیم فرو مینهیم. یعنی با ابزار قدرت مردمان را برمیکشیم و فرومیکشیم. نتیجه تلاقی این دو اردوگاه، در کربلا خود را نشان داد و امامحسین(ع) قهرمان اردوی دین، اخلاق و عزت مردم بود در مقابل اردوگاهی که برشمردیم. از اخلاص بگذریم، هوش اردوگاه امویان نیز بیش از یاران امام نبود. منتهای مراتب دنیاخواهی، گزینهجویی و سهمطلبی، بخت دنیا را با آنان دمساز کرده بود. یاران مخلص اردوگاه معنوی امام که بیش از هفتادوچند نفر نبودند، ولی در مقابل، آنها هم که در این وادی نبودند یعنی یاران معاویه، فضیلتخوان اردوگاه امام و مقر حقخواهی و حقجویی آنها به شمار میآمدند اگرچه به ظاهر چنین نمینمودند. مگر آنها نبودند که در مقابل حاکمشان میگفتند: نقره و طلا به پای ما بریز که ما بزرگترین شخصیت و شریفترین کس را کشتهایم! وقتی امامحسین(ع) میفرمود هل من ناصر ینصرنی؟ فرد و شخص جنگجو نمیخواست، امام به دنبال انسانی بود که به دین، اخلاق و عزت مردم باور داشته باشد و کرامت انسان را بشناسد و به آن ایمان بیاورد. مورخ هوشمند مصری، عباس محمود العقاد، عنوانی که برای فصلی از کتاب پرارزش «ابو الشهداء الحسین بن علی» برمیگزیند، این است من الظافر؟
پیرایه بستن به حوادث تاریخی
ما ایرانیان مسلمان در شناخت چهرههای تاریخی و جوهر رجال و نخبگان جامعه بشری در شمار مردمان هوشمندیم، با اینهمه گاه آنچنان پیرایه و آرایه بر حوادث تاریخی میبندیم تا آن را بر مذاق تاریخی خود و به سبک باور خویش نزدیک کنیم که از اصل، دور میافتیم و از جاده به کنار میآییم. در برخورد با حوادث تاریخیای مثل حادثه عاشورا و قیامی به بزرگی قیام کربلا، باید بیش از آنکه به سبک سنتی در حفظ آن بکوشیم، هر دم به اقتضای شرایط عصر و تحول نسل از جوهر درونمایه تاریخی آن پدیده کمک بگیریم و آن را عصرانی کنیم.
عصرانی کردن تاریخ
این عصرانیکردن تاریخ به معنای تسهیل فهم تاریخ برای عصر و نسلی است که باید از یک واقعه، تفسیری به مقتضای فهم خود دریافت کند بیآنکه در پدیده اتفاقافتاده تاریخی دخلوتصرفی کند یا بر آن شاخیوبرگی بیاساس بیفزاید. عصرانیکردن به معنای ساده و روانکردن فهم یک حادثه دور برای اذهانی پرطلب و البته دور از حادثه است. در اینجاست که باید از جوهر ماندگار فهم منطق تاریخ برای تفسیری بر بنیاد امر واقع کمک گرفت. پس حادثهای چون واقعه کربلا با حضور شخصیتی مانند حضرت حسینبن علی(ع)، سبط پیامبر خدا(ص) و با علاقهمندانی به طول نزدیک به بیش از ١٤قرن، داستان کوچکی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. هرکس براساس درک خود از این حادثه با آن ارتباط مییابد؛ صوفی، عارف، عابد، زاهد، سیاستمدار، زعیم اجتماعی، عالم دینی و قدیس عصر، هریک با درک و دریافت خود از آن تفسیر میکند. برای یک مورخ آنچه عمده است این است که یک حادثه تاریخی کی اتفاق افتاده، چرا اتفاق افتاده، کجا اتفاق افتاده و چگونه اتفاق افتاده است؟ تاریخ از نگاه مورخ، امر واقع است، اما همین امر واقع، اسباب و علل و عواملی دارد و در یک بستر جغرافیایی و به شیوهای رخ نموده است که بازنمایی آن نیازمند تلاش فراوان است. حادثه کربلا مولود حوادثی زنجیرهای است که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده و ما باید هوشیار باشیم که در یک جابهجایی فرصتطلبانه تاریخی، سنخ پدیدآورندگان آن حادثه در زیر چادر غمزدگان ماتم ننشینند. اگر به حوادث نیمه دوم قرن اول هجری نیک بنگریم درمییابیم که فاتحان فتوح سرزمینهای خسروان و قیصران اکنون که از طریق اموال فتوحات و سرزمینهای هلال بارور، صوافی و خالصههای غیرمنقول را هم به مدد بخشنامه خلیفه وقت به چنگ آورده بودند، بر آن بودند تا بر شیوه خسروانی و قیصری بیش از آنکه به دوام ملک و آبادی آن بیندیشند در فکر بقا، دوام و استمرار قدرت و حاکمیت خویش باشند. شمشیرزنان بدر و احد و قهرمانان فتوح، اکنون کاخها برافراشته و مالها اندوخته بودند و چالشی بین نسل موسس نسل وارث و نسل مالک پدید آمده بود که دیگر آنچه در میان این دعوا به آن رغبتی نشان داده نمیشد، دین بود و اخلاق و مردم و ملک. نسل اول شمشیرزنان همراه پیامبر(ص) و نسل دوم فاتحان سرزمینهای خسرو و قیصر، و نسل سوم، یغماخواران مالهای پدران فاتح خویش بودند که امروز نبردی فکری و تحولی در آنها پدید آمده بود. اساس عمده این نبرد محور بقای حاکمان بود، نه دوام ملک هر نسلی که سهمالارث میخواست و بقای خویش میجست. دوام ملک و رفاه مردم مطرح نبود. جامعه ناپیوستهای که از بادیهنشینان در سنخ و لباس مرتدان معترض و دورویان و قاریان خشکسر تشکیل میشد.
عملا شکافی بزرگ در پیکر داشت و از انسجام بیبهره بود و خشونتی نابهنجار را همراهی میکرد. دورداشتن علیبن ابیطالب(ع) و خاندان پیامبر(ص) از هدایت جامعه، زخمی بزرگ و شکافی عمیق بود که عملا قطب دینمحور و اخلاقمدار و مردمدوست را در مقابل قطب سیاستمحور، حکومتمدار و قدرتخواه قرار داده بود. یکی به تقدیس قدرت دل بسته بود و دیگری به تقدیس دین و اخلاق؛ یکی حسبنا سلامه الدین میگفت و یکی به دنبال شکار سران قدرت و یارگیری سیاسی بود. در محور دین و اخلاق، سخن از آبادکردن دنیا برای عزت مردم بود و فداشدن انسانی به بزرگی علیبن ابیطالب(ع) و حسینبن علی(ع) در راه دین برای حفظ دین و مکارم اخلاقی و سربلندی انسان و در محور بقا و قدرت، سخن از حفظ قدرت به بهای ازکفدادن دین و اخلاق بود. یکی میگفت: یا دنیا غری غیری؛ای دنیا کس دیگر را فریب بده که من فریب تو را نخواهم خورد و میگفت اگر زمان [در اصطلاح اسلامی به معنای قدرت دنیوی] با مال [ثروت ناشی از قدرت] همزاد شوند و حاکم اسلامی از تهذیب و تعلیم نفس بیبهره باشد این دو بت میشوند و انسان صاحب این دو، بتپرستی بیش نیست. در اردوی دیگر یعنی محور قدرتخواهی، سخنگویشان میگفت: نحن کالزمان من ارتفعناه ارتفع و من اتضعناه اتضع، ما چون بخت یار دنیاییم که هرکس را بخواهیم در دنیا برمیکشیم و هرکس را بخواهیم فرو مینهیم. یعنی با ابزار قدرت مردمان را برمیکشیم و فرومیکشیم. نتیجه تلاقی این دو اردوگاه، در کربلا خود را نشان داد و امامحسین(ع) قهرمان اردوی دین، اخلاق و عزت مردم بود در مقابل اردوگاهی که برشمردیم. از اخلاص بگذریم، هوش اردوگاه امویان نیز بیش از یاران امام نبود. منتهای مراتب دنیاخواهی، گزینهجویی و سهمطلبی، بخت دنیا را با آنان دمساز کرده بود. یاران مخلص اردوگاه معنوی امام که بیش از هفتادوچند نفر نبودند، ولی در مقابل، آنها هم که در این وادی نبودند یعنی یاران معاویه، فضیلتخوان اردوگاه امام و مقر حقخواهی و حقجویی آنها به شمار میآمدند اگرچه به ظاهر چنین نمینمودند. مگر آنها نبودند که در مقابل حاکمشان میگفتند: نقره و طلا به پای ما بریز که ما بزرگترین شخصیت و شریفترین کس را کشتهایم! وقتی امامحسین(ع) میفرمود هل من ناصر ینصرنی؟ فرد و شخص جنگجو نمیخواست، امام به دنبال انسانی بود که به دین، اخلاق و عزت مردم باور داشته باشد و کرامت انسان را بشناسد و به آن ایمان بیاورد. مورخ هوشمند مصری، عباس محمود العقاد، عنوانی که برای فصلی از کتاب پرارزش «ابو الشهداء الحسین بن علی» برمیگزیند، این است من الظافر؟
مرجع : شهروند