تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۲۳
۰
کد مطلب : ۳۲۳۳۵
سفر به بیاضه، روستایی بر ساحل کویر که آیین‌های عاشورایی کهن دارد

آتش در کویر

آتش در کویر
مردان کویری آتش به دست میانه‌ ده می‌چرخند و شعله‌ها در پی هم می‌دوند و دور می‌زنند تا همزمان زبانه‌های خورشید بالا بیاید و تصویر پرده‌پرده روشن شود. حادثه که به اوج می‌رسد، مردان سیاه‌پوش حسین‌حسین‌گویان وارد حسینیه می‌شوند و روستای کهنه‌سال بیاضه زیر آسمان آبی یکدست پیدا می‌شود.
بیاضه دور است. دور از یزد و نایین و اصفهان و دامغان اما در میانه‌ اینها. آخرین نقطه از خور و بیابانک و در آغاز خراسان‌جنوبی. محمد رجبی انگشتان را یکی‌یکی بالا می‌آورد به نشانه مشکلات روستا که نخستینش بی‌آبی است و بعد بیکاری و دوری از مراکز درمانی و ... و دوباره که مرور می‌کند این دوری از شهرهای بزرگ به نظرش موهبتی م سفر به بیاضه، روستایی بر ساحل کویر که آیین‌های عاشورایی کهن دارد ی‌آید. رجبی تهران را دیده. سال‌های جوانی در تهران بوده. زیر سکوت آسمان درخشان کویر حرف زدن از تهران صحبت از حادثه‌ای است که از آن رهیده‌ای. بخشی از اهالی روستای بیاضه که ساکن شهرهای دیگر شده‌اند هر محرم به روستا بازمی‌گردند. تعدادی گردشگر هم که از مراسم زنجیر آتشی چیزی شنیده‌اند برای دیدن می‌آیند.
عصر تاسوعا به بیاضه رسیده‌ایم. وسایل را در هتل یه‌تا (نام دیگرش هتل نوبهار است) می‌گذاریم. هوا گاوگم است. صدای نوحه از روستا شنیده می‌شود. خودرو‌های زیادی کنار حسینیه پارک شده. مردانی که در آشپزخانه مشغول آماده‌کردن غذا هستند، هر آشنا و غریبه‌ای را به شام دعوت می‌کنند. در بخش زنان هم عده‌ای کار آماده‌کردن سفره و توزیع نذری را به عهده دارند. مادرها دعا و قرآن می‌خوانند و بچه‌های کوچک یا روی پای مادران چرت می‌زنند یا گوشه‌ای با هم‌سن‌وسال‌ها بازی می‌کنند. بچه‌های بزرگتر بیرون حسینیه زیر نور چراغ برق حلقه زده‌اند. لهجه بیاضه‌ای‌ها به یزدی نزدیک‌تر است.
جوان‌ها از مراسم فردا حرف می‌زنند. زنجیرها را در نفت خوابانده‌اند تا فردا آتش بزنند. به حلقه‌های پایین زنجیر نخ و پنبه می‌پیچند. مهدی از جوانان ده می‌گوید پیش از این فقط از پنبه استفاده می‌شد. زنجیرها تا طلوع آفتاب از الیاف آغشته به نفت سنگین می‌شوند و آماده شعله‌ور شدن. زیر چادر درخشان شب به هتل بازمی‌گردیم. هتل سوی دیگر جاده اصلی بیاضه است. صدای شب. صدای زوزه شغال‌ و عوعوی سگ‌های بیابان. محمد رجبی، صاحب هتل بیرون روی تختی نشسته و به شب نگاه می‌کند.
روستای چند هزارساله
بیاضه و سه روستای دیگر منطقه، جندق،‌ گرمه و خرونق روستاهای کهنی هستند با قلاع باستانی. محمد رجبی می‌گوید این روستاها نام‌های هم‌‌وزنی داشته‌اند: بیاضق، گرمق، خرونق، جندق. «قلعه روستای ما ٣‌هزارو٢٥٠‌سال قدمت دارد. سازمان ملل هم تایید کرده.» رجبی که متولد ‌سال٢٤ است قدیمِ روستا را به خاطر دارد. نخلستان‌ها را و قنات‌ها را و باغ‌های مفرح را و البته رنج‌های مردمان را. «بعضی‌‌ها کم می‌آوردند و لنگ نان می‌ماندند.»
آبی که در زیر کویر می‌جوشید و در قنات‌های روستا روان بود باعث می‌شد مردمانی از شهرها و دهات اطراف به بیاضه بیایند. حالا اما معادله برعکس شده و خیلی‌ها از بیاضه رفته‌اند.
«قنات ما ٤‌هزار ساله است. اگر چاه عمیق نزنند همچنان آب خواهد داشت. با همین آب کشت‌وکاری در این روستا بود. زردآلو و انجیر و گلابی و انار و همین عدس که دکترها می‌گویند همه‌اش آهن است، مهاجر زیاد داشتیم. سید موسوی، روحانی این‌جا می‌گوید یادش است در این روستا ٢هزار نفر را ثبت کرده. اما به مرور تغییر کرد.»
روستا بافت قدیمی دارد که رجبی پیشنهاد می‌کند بعد از مراسم زنجیر‌زنی و تعزیه حتما ببینیم. «روستا به خاطر داشتن قلعه امنیت داشته. می‌گویند قلعه ٧٠٠ اتاق داشته و یک راه زیرزمینی به قنات که اگر محاصره‌اش می‌کردند افرادی از آن‌جا می‌رفتند یزد و خرید می‌کردند. مادرم می‌گفت هر کسی یک اتاق انباری در قلعه داشت که هرچه می‌خواست از محصول و قند و مایحتاج آن‌جا می‌گذاشت. در خانه‌ها چیزی نگه نمی‌داشتند. یک نفر هم نگهبان درِ قلعه بود. این‌جا همه‌چیز را مردم خودشان تهیه می‌کردند. پنبه را نخ می‌کردند و پارچه می‌بافتند و رنگرزی می‌کردند و لباس می‌دوختند. می‌گویند بازار جواهرفروشی هم داشته. می‌گویند روستا به مرور تخلیه شده. جمعیت امروزش ٤٠٠ نفر است. خیلی خانه در روستا هست. شاید حدود ٣٠٠خانه، ولی همه مهاجرند در یزد و اصفهان و نایین و تهران.»
عبدالرضا،‌ هاشم‌زایی نماینده مردم تهران در مجلس اهل بیاضه است و او هم خانه‌ای در روستا دارد و در ایام محرم به بیاضه می‌آید.
رجبی‌ سال ٨٩ مزرعه آبا و اجدادی‌اش را تبدیل به هتل کرد تا محلی برای اتراق گردشگران کویر باشد. بنای قدیمی مزرعه را بازسازی کرد و دور پایاب قنات را آجرچینی کرد. بر بام ساختمان جایی برای شب‌نشینی تدارک دید و رفته‌رفته هتل نوبهار را تورلیدرها شناختند و مسافران تازه‌ای به بیاضه آمدند. رجبی می‌گوید یکی از مشکلات نبود پزشک متخصص در روستاست. اگر کسی نیاز به دکتر داشته باشد باید برود خور. ٥٥ کیلومتر دورتر. سخت است. البته آن‌جا شبانه‌روزی هست. واقعا وقتی حساب می‌کنی بعضی حق دارند که بروند. چند سالی است که کم‌آبی کشاورزی را از بین برده. جوان‌ها همه می‌روند. دیگر کاشت جو و گندم با این قیمت‌ها صرف نمی‌کند.»
رجبی می‌گوید خودش کاسب است و می‌داند که اقتصاد از این کارهای کوچک شروع می‌شود. «دو دو تا چهار تا، حساب کن. زمانی که پدران ما می‌رفتند آبیاری فانوس چینی بود. من یادم است الان که برق و چراغ‌قوه هست باز هم فانوس چینی هست. خیلی از همین وسایل عزاداری چینی است.»
رجبی دست می‌گذارد روی زانوها و بلند می‌شود. «امشب زود بخوابید که فردا پیش از طلوع مراسم را از دست ندهید.»
٢٠٠‌سال مقتل‌خوانی
آسمان هنوز تاریک است که جوان‌ها زنجیرها را بیرون می‌آورند. روستا بیدار است. هر کس از خانه و گذر و ساباط راه حسینیه را در پیش گرفته. کپسول اطفای حریق هم آماده کرده‌اند که اگر حادثه‌ای پیش آمد آماده باشند. زن‌ها بر بام‌ها نشسته‌اند. دسته عزاداری نظم می‌گیرد و زنجیرها شعله‌ور می‌شود. دسته‌دسته حلقه می‌زنند و آتش را در آسمان می‌گردانند. ویژگی عاشورای بیاضه در یگانه بودن مراسم زنجیر آتشی است. بسیاری از کسانی که مراسم را از نزدک ندیده‌اند، تصور می‌کنند که در این مراسم این زنجیرهای شعله‌ور را به سینه و گرده می‌زنند، اما تا زمانی که شعله آتش زنده‌ است زنجیرها را با نظمی که سالیان دراز تمرین‌شده در هوا می‌گردانند. عکاس‌ها بر بام‌ها مستقر می‌شوند و از حلقه‌های آتشی که می‌گردند و پیش می‌روند عکس می‌گیرند.
می‌گویند این مراسم تصویری از تشنگی و نینوا دارد و خیمه‌هایی که در روز عاشورا آتش گرفته است. زهرا یکی از جوانان بیاضه می‌گوید این آیین شاید پیش از واقعه عاشورا هم در ایران باستان به گونه‌ای دیگر وجود داشته و بعد از عاشورا مردم به شکل خودجوش این آیین نمادین را برای عزاداری محرم و عاشورا انتخاب کرده‌اند. آتش‌ها خاموش می‌شوند و مردها دقایقی زنجیر می‌زنند و حسین‌حسین‌گویان وارد حسینیه می‌شوند. صدای سنج در حسینیه می‌پیچد. نوحه‌خوان عوض می‌شود.
«گوشه ویرانه را ‌ای گل گلستان کرده‌ای
شام تاریک یتیمان را چراغان کرده‌ای
ای پدر جانم حسین،‌ ای پدر جانم حسین»
قلعه
خورشید بر ساحل کویر طلوع می‌کند و قامت بزرگ قلعه پدیدار می‌شود و روستای کنگره‌ای بیاضه یا به قول ناصرخسرو «پیاده». خانه‌های روستا ایوان‌های کنگره‌ای دارد.
ناصر خسرو ابراز شگفتی کرده از قلعه چند طبقه که بخشی از آن زیرزمین است و محصور میان خندق‌های عمیق. قلعه ساسانی در سال ١٣٨٠ به‌عنوان میراث ملی به ثبت رسیده است.
شب قبل چند شتر قربانی کرده‌اند و اکنون گروهی از مردان و زنان در تدارک ناهارند. گروهی در حسینیه و گروهی دیگر زیر آسمان آبی با ابرهای پنبه‌ای فرشی پهن کرده‌اند و گوش به مقتل‌خوانی نشسته‌اند. مراسم مقتل‌خوانی در بیاضه ٢٠٠ساله است. چند روحانی و ریش‌سفید در پناه دیوارهای قدیمی روستا رو به شرکت‌کنندگان نشسته‌اند.
مقتل‌خوان ایستاده. زن‌ها چادر به سر کشیده و می‌گریند. «تیر بر گلوی حضرت نشست. حضرت به روی زمین افتاد. برخاست و بر زمین نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و هر دو کف دست را زیر خون گرفت. همین که دست‌ها از خون پر شد سر و صورت خود را رنگین کرد. با همین حال به خونم آغشته‌ام و حقم را غصب کرده‌اند. خداوند را ملاقات کرد.»
پارچه‌نوشته‌ای بر دیوار نصب شده برای خوشامدگویی به شرکت‌کنندگان در مراسم و این شعر هم آمده:
«من از تحریر این غم ناتوانم
که تحریرش زده آتش به جانم
تو را طاقت نباشد از شهیدان
شنیدن کی بود مانند دیدن»
مرجع : شهروند
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما