تاریخ انتشار
چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۹
۰
کد مطلب : ۳۲۳۹۶

نهضت سیدالشهدا(ع) از نظر حقوقی به عهدنامه صلح امام حسن(ع) متکی بود

نهضت سیدالشهدا(ع) از نظر حقوقی به عهدنامه صلح امام حسن(ع) متکی بود
امام حسن(ع) هنگامی که جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالی جامعه اسلامی و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق‌العاده کوشش نمود تا هدف‌های عالی و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به طور مسالمت‏ آمیز تأمین کند.
از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقراری صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود - به طوری که ورقه سفید امضا شده‏ ای برای امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وی می ‏باشد. امام از این فرصت حداکثر بهره برداری را نمود و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمان های بزرگ آن حضرت به شمار می رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند. یکی از مهمترین این مفاد که مورد بحث ماست این است که بعد از معاویه، خلاف تاز آن حسن بن علی(ع) خواهد بود و اگر برای او حادثه‏ ای پیش آید حسین بن علی(ع) زمام امور مسلمانان را در دست می‏ گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند.
اگرچه معاویه به این ماده از صلح نامه پای بند نبود، اما می خواهیم بدانیم در قیام امام حسین(ع) چقدر مورد استناد حضرت بوده و یا مردم چه توجهی به این نکته داشتند.
در گفتگو با دکتر محمدعلی فتح اللهی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به بررسی این موضوع پرداختیم.

*آقای دکتر! چه زمینه های حقوقی برای قیام عاشورا وجود داشت؟
قیام عاشورا از نظر حقوق اساسی به عهدنامه صلح امام حسن(ع) با معاویه متکی بود. این سند راه امام حسین(ع) را برای قیام هموار کرد. در این سند قانونی و عهدنامه صلح، آمده است که حکومت از امام حسن(ع) به معاویه منتقل می شود و بعد از معاویه مجددا حکومت به امام حسن(ع) منتقل خواهد شد. اگر هم در این مدت برای امام حسن (ع) حادثه ای اتفاق بیفتد، حکومت به امام حسین(ع) منتقل خواهد گشت، البته معاویه پایبند به عهدنامه نبود و پس از تصرف قدرت به مفاد آن عمل نکرد. یکی از بندهای این معاهده این بود که ولیعهدی را برای خود انتخاب نکند که این کار را کرد. طبق معاهده نباید به امام حسن (ع) ضرری می رساند ولی نقشه شهادت امام حسن(ع) را نیز طراحی کرد. اما از نظر جامعه اسلامی مهم بود که این عهدنامه نوشته شد و انتقال حکومت با یک توافق صورت گرفت. جامعه اسلامی آن روز علیرغم اختلافات شدیدی که وجود داشت به وسیله این عهدنامه به آرامش رسید و احساس شد متنی وجود دارد که براساس آن می‌توان دعواها را به مسالمت حل کرد.
با این پیش زمینه در کوفه و عراق انتظار مردم این بود که بعد از معاویه و با توجه به شهادت امام حسن(ع)، حکومت به امام حسین علیه السلام منتقل شود، اما یزید به عنوان جانشین معاویه، قدرت را به دست گرفت و به زور از بسیاری از شهرها بیعت گرفتند. بسیاری از مردم متوجه بودند که از نظر قدرت واقعی و عملی آن عهدنامه اجرا نخواهد شد. در مدت دوران حکومت معاویه اجرا نشد و اهل سیاست هم می دانستند که بعد از او نیز این معاهده اجرا نخواهد شد. هیچ گاه معاویه و بنی امیه اجازه نمی دادند که حکومت به امام حسین(ع) برگردد، اما این عهدنامه از لحاظ حقوقی به قوت خود باقی بود و و لغو نشده بود. تمکین امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هم باعث شده بود که حرمت و ارزش آن باقی بماند. از لحاظ حقوقی بالاخره باید مفاد آن اتفاق می افتاد. جامعه آن روز حتی کسانی که مخالف اهل بیت(ع) بودند برطبق عهدنامه، در انتظار حکومت امام حسین(ع) بودند، لذا وقتی معاویه از دنیا رفت حدود 12 هزار نامه به امام حسین(ع) از طرف عراقی ها نوشته شد و اعلام وفاداری و بیعت گردید. این دعوت ها و نامه نگاری ها برای این نبود که به امام حسین(ع) علاقه داشتند یا اینکه اعتقاد شیعی به امامت امام حسین(ع) داشتند. بلکه به دلیل یک دریافت حقوقی بود که بر طبق آن عهدنامه، حکومت باید به دست امام حسن(ع) یا امام حسین(ع) می رسید. نامه می نوشتند که در حکومت آینده مناصبی در اختیار آنها قرار گیرد. اینکه در عاشورا خودشان علیه امام حسین(ع) بسیج شدند، نشان داد که از اول هم اعتقادی به حکومت حضرت نداشتند و به دلیل پیش بینی قانونی برای حکومت حضرت، نامه نگاری کردند. نویسندگان نامه ها که دیدند عهدنامه اجرا نمی شود و حکومت بنی امیه مسلط شده است و از طرف دیگر خودشان هم تمایلی به حکومت امام حسین(ع) نداشتند؛ پشت پا به نامه ها و تعهد های خودشان زدند و بر علیه عهدنامه اقدام کردند. آنها دوران حکومت امام علی(ع) را دیده بودند و طعم عدالتش را چشیده بودند و زندگی‌هایشان تحمّل آن را نداشت و می دانستند حسین بن علی(ع) هم بیاید، همان عدالت را خواهد داشت.

*امام حسین(ع) در سخنان و یا در گفتگو با افراد دیگر چقدر به این عهدنامه و خصوصا این ماده استناد می کردند؟
امام حسین(ع) هم متوجه قدرت بنی امیه و میزان وفاداری اهل عراق به آنها بود و می دانست عملا بعید است که حکومت به دستش بیفتد. اما عهدنامه ای امضا شده بود و امام هم پذیرفته بود که بعد از معاویه حکومت را قبول کند. با وجود این امضا کردن و تعهدی که داده بود اگر امام پا پس می کشید، جامعه اسلامی را تنها گذاشته بود. جامعه اسلامی هم می توانست ایشان را بازخواست کند که از کجا می دانستید که ما از شما حمایت نمی کنیم. علم و درکی که امام از واقعیات سیاسی داشت نمی توانست مجوزی باشد که حرکت و قیام نکنند. امام حسین (ع) از لحاظ حقوق اساسی باید قیام می کردند. خیلی از بزرگان آن روز مثل عبدالله ابن عباس و دیگران به امام گفتند که به کوفه نروند و بی وفایی کوفیان را یادآور شدند. ولی چون امام علیه السلام متعهد بودند که حکومت را متصدّی شوند، باید اقدام می کردند تا زمانی که این تعهد از عهده شان برداشته شود. وقتی مسلم ابن عقیل به نمایندگی امام علیه السلام وارد کوفه شد، مردم کوفه براساس آن ذهنیت عهدنامه دور او جمع شدند و شهر در اختیار ایشان قرار گرفت. در این زمان بنی امیه به سرعت فعال شدند و ابن زیاد به عنوان استاندار جدید آمد و با قدرت نشان داد که بنی امیه کوتاه نمی آید.
وقتی اراده بنی امیه برای عدم تمکین به عهدنامه نشان داده شد همه آنهایی که دور مسلم بودند، حمایت از امام را رها کردند و به بنی امیه پیوستند. طی چند روز اوضاع برگشت و حضرت مسلم را شهید کردند. با اینکه خبر شهادت او به امام رسید؛ امام باز هم به حرکت خود ادامه داد. ظاهراً هنوز آن تعهد حقوقی از عهده امام برداشته نشده بود، علیرغم اینکه مسیر قضایا کاملاً روشن بود. تا لحظه ای که حر بن یزید ریاحی با لشکری از طرف ابن زیاد آمد و گفت من مأمورم که شما را دستگیر کرده و به کوفه ببرم. آنجا بود که امام آن 12 هزار نامه را نشان داد و گفت این نامه های دعوت کوفیان است و براساس اینها ما به کوفه آمده ایم. حر می گوید من مأمور هستم و وظیفه ام را انجام می دهم و مصمم به رویارویی با امام بود. اینجا بود که امام از نظر حقوقی احساس کردند آن عهدنامه امام حسن(ع) و نامه هایی که نوشته شده، بلا اثر شده است و از حُرّ خواست که بگذارد تا به مدینه برگردد که حر ممانعت کرد. امام حسین(ع) خواست تا جایی غیر از مکه و مدینه برود، اما باز هم نگذاشتند و فقط گفتند یا باید دستگیر شده و به کوفه برویم و یا من همین طور شما را تحت نظر می گیرم تا دستور جدید بیاید. مقداری حرکت کردند و در صحرای کربلا توقف کردند و آن لشکر سنگین حدود 30 هزار نفر از طرف کوفه آمد و حادثه عاشورا رخ داد .
پایبندی به حقوق اساسی و توافق عامه ای که همه جامعه بر روی آن توافق کردند و انتقال قدرتی که صورت گرفت، ارزشمند بود. امام(ع) هم براساس آن عهدنامه حرکت کردند، هرچند که از ابتدا هم می دانستند که سرانجامی ندارد. ائمه(ع) از طرف خداوند حق حکومت داشتند اما برنامه شان از لحاظ پیاده کردن حکومت آن بود که به تعبیر امروزی  با قانون اساسی که همه توافق داشته باشند، حکومت را شکل دهند. هر چند که تفکر حکومت مبتنی بر قانون اساسی برای مردم آن زمان قابل درک نبوده باشد. قیام عاشورا، حرکتی برای تصدی حکومت بود اما اگر امام علیه السلام صرفا می خواست که حکومت را به دست بگیرد؛ می توانست به طرق دیگری هم اقدام کند. به جای اینکه به کوفه برود به یمن می رفتند کما اینکه به ایشان، پیشنهاد هم شد که کوفه حمایت نمی کند ولی قبایل یمنی پایدارترند و پشت شما می ایستند. اول در یمن پایه‌های حکومت را مستحکم کرده و بعد برگردید و بقیه مناطق را بگیرید. صرف رسیدن به حکومت راه های دیگری هم داشت اما امام می خواست آن توافق را زنده نگه دارد و به آن عهدنامه ارزش دهد و بر اساس آن پیش برود. بنای حکومت در اسلام این است که براساس عهد صورت گیرد و این اقدام امام(ع) در سنت پیامبر اسلام هم سابقه داشت. پیامبر(ص) با اینکه از طرف خداوند حق حکومت داشتند، اما وقتی از مکه به مدینه وارد شدند؛ منشور مدینه را صادر فرمودند و بر آن اساس حکومت را شکل دادند.
این منشور مورد توافق مسلمانان، غیرمسلمانان و یهودیان ساکن مدینه بود و به گونه یک قانون اساسی، روابط و مناسبات حکومتی را تنظیم می کرد. این گونه هم نبود که همه مفاد آن، فقط منافع مسلمانان را در نظر بگیرد و طبیعی بود که اگر همه ساکنان مدینه، مسلمان بودند، آن منشور با مفاد دیگری صادر می شد. به هر حال حق الهی حکومت برای پیامبر(ص) به معنی آن نبود که تشکیل حکومت مبتنی بر توافق عامه صورت گیرد.
 
*اگر حوادث تاریخ سیاسی اسلام درباره سیره ائمه(ع) را در نظر بگیریم به اهمیت تعهدات سیاسی پی می بریم. امام علی(ع) هم با وجود اینکه جانشین پیامبر بودند اما بعد از بی وفایی مردم سکوت کردند؟!
بله! امام علی(ع) در عین حال که از طرف پیامبر(ص) به عنوان جانشین انتخاب شده بودند؛ حکومت ایشان با توافق همه مسلمین و نمایندگان عراق، مصر، یمن و مناطق مختلف غیر از شام که معاویه آنجا بود، شکل گرفت. در حکومت پیامبر اسلام(ص) و در عهدنامه صلح امام حسن(ع) سند مکتوبی بوجود آمد که روال حکومت را تعیین می کرد و آرامشی را در میان مردم ایجاد می کرد که لازمه هر نظام سیاسی است. لذا امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هم اصرار داشتند که این عهدنامه ارزش‌ خود را از دست ندهد. بنابر این در حادثه عاشورا، هر چند که نیاز به علم امامت هم نبود و اهل فن هم می دانستند این حرکت ایشان منجر به تصدی حکومت نخواهد شد و امکان شهادت قابل پیش بینی بود؛ اما به نظر می رسد از لحاظ حقوقی امام حسین(ع) نمی توانست حرکت نکند. عهدنامه صلح بود که سنگ بنای این قیام را از لحاظ حقوقی شکل داد.

*عاشورا چگونه مکمل اسلام با بعثت پیامبر اسلام(ص) و جانشینی علی(ع) در غدیر است؟
حقیقت اسلام با حادثه عاشورا نمایان شد و به نوعی دوره تأسیس اسلام که از بعثت پیامبر اسلام(ص) شروع شده بود با قیام عاشورا تمام شد. اسلام طوری نبود که تمام پیامش در یک لحظه نازل شده باشد. در دوران پیامبر(ص) این امر طی 23 سال انجام شد و برای روشن شدن حقیقت اسلام نیاز به تحولات بعدی وجود داشت که در حادثه عاشورا این حقیقت نشان داده شد. از این تاریخ با دو اسلام مواجه هستیم. آدمها با گفتن شهادتین مسلمان می شدند ولی مسلمان واقعی شدن چیزی غیر از مسلمان صوری شدن است و این تفاوت شاید در بسیاری از ادیان به این شکل وجود نداشته باشد. حادثه عاشورا، اسلام واقعی و کاذب را از هم تفکیک کرد و می توان گفت که هدف موسس اسلام تکمیل شد. اسلام پیامبر اسلام از اسلام یزید و معاویه و دیگر قدرت طلبانِ غاصب امر حکومت الهی جدا شد. در ادبیات سیاسی انقلاب اسلامی هم امام راحل(ره) اسلام ناب محمدی(ص) و اسلام امریکایی را مطرح کردند. بر این اساس دو نوع اسلام واقعی و کاذب را داریم.
حادثه عاشورا با روشن کردن حقیقت اسلام، برای اقوام تازه مسلمان شده که ناظر حوادث جهان اسلام بودند پیام بسیار جدی‌تری را به همراه داشت و قدرت قضاوت در میان آنها ایجاد کرد.

*ایرانی‌ها در آن زمان تازه مسلمان شده بودند و هنوز هم به طور کامل با اسلام ارتباط نداشتند و به نوعی ناظر حوادث بودند.به طور خاص عاشورا بیشترین تأثیر را در میان ایرانی ها داشت و در همه حوادث بعد از عاشورا تأثیرگذار بودند. این امر ناشی از چه نکات و حقایقی است؟
 کوفه آن زمان شاید نزدیک به 40 هزار نفر ایرانی داشت. روایتی نداریم که در حادثه عاشورا این گروه از ایرانی‌ها حرکتی کرده باشند؛ بالاخره 40 هزار نفر می توانست کاری انجام دهد که البته اندیشه و انسجام هم لازمه انجام کار است. در لشکر مقابل هم که برای شهادت امام حسین(ع) بسیج شد نیز نمی‌بینیم که ایرانی‌ها وارد شده باشند. طبیعی است که ایرانی ها متحیر بوده اند که چه اتفاقی دارد می افتد. ولی می بینیم که با گذشت حدود دو سال از قیام عاشورا، قیام مختار رخ داد که همه لشکر او ایرانی هستند و به تعبیری کسی در لشکر او عربی حرف نمی‌زد. درواقع ایرانی‌ها قیام کردند و مختار بهانه بود. خیلی مهم است و امر ساده ای نیست که مردم سرکوب شده ای که گنگ و مبهم ناظر حوادث بودند، خود را پیدا کنند و قیام نمایند. تفکیک اسلام واقعی از اسلام صوری و دروغین، باعث شد تا ایرانی‌های تازه مسلمان که تجربه‌های حکومتی و سیاسی هم داشتند؛ قدرت قضاوت نسبت به تحولات سیاسی جهان اسلام و نیز انسجام هویتی پیدا کنند. از اینجا هویت ایرانی شروع می شود و قیام مختار، قیام ایرانی‌هاست و نزدیکی هایی با فضای دوره ساسانی دارد.
 قبل از ظهور اسلام، جنگ ها و رقابت‌های دو قدرت بزرگ ایران و روم، تحولات سیاسی جهان آن روز را رقم می‌زد. تا جایی که در قرآن هم سوره ای به نام روم داریم که به این منازعات اشاره دارد. جزیرة‌العرب به نوعی تحت سیطره ایران بود ولی حالت رها شده داشت. با آمدن اسلام، ایران به طور کامل فتح شد و از لحاظ سیاسی در داخل جهان اسلام هضم شد ولی مملکت رومی‌ها به طور کامل فتح نشد و و امپراطور روم به حکومتش در قسطنطنیه ادامه داد. شامات و مصر که بخشی از روم بودند و مسیحیت‌شان هم با امپراطوری روم فرق می‌کرد، تسخیر شدند. حکومت شامات در اختیار معاویه بن ابوسفیان قرار گرفت و او سازمان حکومت رومیان را حفظ کرد و درواقع یک حکومت رومی ـ اموی درست کرد. حکومت عثمان یک حکومت اموی خالص بود که در مدینه بوجود آمد؛ اما معاویه سبک قیصر را در حکومت پیاده کرد. اینکه روم به طور کامل فتح نشد و حکومت مسلمان ها در شامات، سنت های رومی را حفظ کرد و بعد از قضایای صلح امام حسن(ع)، حکومت به دست معاویه و به عبارتی به دست رومی ها افتاد؛ برای ایرانی ها حساسیت بر انگیز بود. بویژه پس از واقعه عاشورا که دروغین بودن اسلام بنی امیه معلوم گردید؛ تسلط کامل شام بر جهان اسلام، دعوای قدیمی ایران و روم را برای ایرانیان تداعی کرد. مضافاً که سیاستهای ضد ایرانی بنی امیه نیز مشهود بود. عوامل مختلفی بود که این هویت در ایرانیها تکانی بخورد و خیلی از اعراب خبر نداشتند داخل ایران و بین ایرانیان چه می گذرد. به هر حال پس از قیام عاشورا، شاهد یک تکان هویتی در میان ایرانیان هستیم که در قیام مختار تجلّی کرد. شروعی شد که هیچ گاه به پایان نرسید. ایرانی ها پس از مسلمان شدن، خود را در جهان اسلام پیدا کردند.
موضوعی که به این بازیابی هویتی کمک کرد، هم ذات پنداری بود که بین جایگاه سیاسی موبدان دوره ساسانی با موقعیت سیاسی، مذهبی بنی هاشم در میان اعراب و جهان اسلام انجام شد. در سیستم زمان ساسانی دو نهاد حکومتی بود؛ خاندان ساسانی که جایگاه فرشته وش داشتند و از جنس مردم زمینی نبودند. دیگری موبدان بودند که آنها هم طبقه ای ممتاز و جدای از جامعه بودند که مردم را حق ورود در آن طبقه نبود. آن چیزی که افلاطون طبقه حاکمان، جنگاوران و پیشه وران را از هم جدا کرده بود، در عمل در ایران پیاده شده بود. این امکان وجود نداشت که کسی بتواند از یک طبقه به طبقه دیگری حرکت کند. موبدان با آمدن اسلام از بین نرفتند و دنبال آن بودند که یک نسخه اسلامی از خودشان ارائه دهند که حکومت بنی هاشم بود. بین نقش موبدان جامعه دوره ساسانی با خاندان بنی هاشم، قرینه سازی کردند. چرا که بنی هاشم هم قبل از اسلام خاندان مذهبی بودند و مراقبت از خانه کعبه و مهمان داری حاجیان و زوّار را به عهده داشتند. طبقه مذهبی بودند و قداستی قبل از اسلام داشتند و عباس عموی پیامبر اسلام، این جایگاه را حفظ می کرد. البته بعد از اسلام هم مدعی حکومت داری شدند که ربطی به مبانی تشیّع نداشت. این تفکر یک نوع نزدیکی با آن حاکمیتی بودن موبدان در جامعه ساسانی داشت که به شکلی همدیگر را پیدا کردند و در قیام مختار تعیّن پیدا کرد. محمد بن حنفیه و عبدالله ابن عباس از بنی هاشم بودند که مختار با اینها ارتباط داشت و ایرانیها نیز با این تفکر جلو آمدند.
خلافت بنی عباس هم بر این اساس و در تداوم حزب مختار و کیسانیّه شکل گرفت. در واقع بنی عباس، خلافت ایرانی است کما اینکه لشکر و وزرایشان ایرانی بودند. حضور موبدان زرتشتی در دستگاه خلافت بنی عباس و سازماندهی حکومتی آنها هم از نکاتی است که ارزش کار تحقیقاتی را دارد. سازمان حکومت بنی عباس، ایرانی است و آثار زرتشتی گری را هم در آن می توان دید. در فقهی که بنی عباس به وجود آوردند برخی احکام  فقهی دوره زرتشتی را می توان ملاحظه کرد.
به هر حال بعد از عاشورا، ایران تبدیل به مرکز تحولات و تمدن اسلامی شد که تاکنون تداوم دارد، البته نه اینکه آنچه بین ایرانی‌ها رایج بود؛ همان اسلام خالص و شیعی بود. بلکه تکاپو ها برای درک واقعی از اسلام آغاز شد و ایرانی، هویت خود را در این تکاپو یافت. حادثه عاشورا باعث شد تا مرکز ثقل تحولات به ایران منتقل شود و ایرانیها خود را پیدا کردند و از آن به بعد هم در همه حوادث حضور داشتند. مهمترین نکته‌ای که باعث این تحولات شد اینکه اسلام واقعی شناخته شد و هیمنه اسلام های کاذب شکست. اسلام واقعی با صوری تفاوتهای جدی داشت و حادثه عاشورا باعث شد که ایرانی‌ها خود را پیدا کرده و وارد صحنه تحولات تمدن اسلامی شوند.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما