تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۵۲
۰
کد مطلب : ۳۲۷۸۳

جایگاه «اصلاح گری» و«اندیشه ورزی» در شعر پارسی

رضا اسماعیلی
جایگاه «اصلاح گری» و«اندیشه ورزی» در شعر پارسی
پیامبراکرم(ص): «العلم میراثی و میراث الأنبیاء من قبلی:علم میراث من و میراث پیامبران پیش از من است.ر نهج الفصاحه»
«العلم حیاه الإسلام و عماد الإیمان و من علم علما أتم اللَّه له أجره و من تعلّم فعمل علّمه اللَّه ما لم یعلم:علم حیات اسلام و ستون ایمان است و هر که علمى بیاموزد خدا پاداش او را کامل کند و هر که تعلیم گیرد و عمل کند خدا آنچه نمى داند به او تعلیم دهد.ر نهج الفصاحه».
***
چون شود اندیشۀ قومی خراب
ناسره گردد به دستش سیم ناب
میرد اندر سینه‌اش قلب سلیم
در نگاه او کج آید مستقیم
بر کران از حرب و ضرب کائنات
چشم او اندر سکون بیند حیات
موج از دریاش کم گردد بلند
گوهر او چون خزف ناارجمند
پس نخستین بایدش تطهیر فکر
بعد از آن آسان شود تعمیر فکر
«علامه اقبال لاهوری»
با بررسی کارنامه شعر و ادب پارسی، به خوبی می توان دریافت که نام آوران و بزرگان این عرصه، همواره در قامت یک آسیب پژوه دینی و «مُصلح اجتماعی» ظهور کرده و هنر شعر و شاعری را در مسیر اصلاح ناهنجاری‌های اجتماعی و اخلاقی به خدمت گرفته اند. عصاره و جانمایه اشعار شاعرانی چون: فردوسی، ناصرخسرو، سنایی، عطار، مولانا، سعدی، حافظ، صائب، بیدل، اقبال لاهوری، پروین اعتصامی و… به نوعی نقد و کالبدشکافی سلوک دینی و موید این ادعاست.
شاعران مصلح با الهام از آموزه‌های وحیانی و قرآنی بر این اعتقاد و باورند که هیچ جامعه ای رنگ سعادت و رستگاری را نخواهد دید، مگر آن که مردم از پیله انفعال و رخوت بیرون بیایند و با اراده ای استوار به تغییر وضع موجود اهتمام کنند. چنان که خداوند در آیه ۱۱ سوره مبارکه «رعد» می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم: خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»
انسان صالح در گام اول، خودش را اصلاح می کند و در گام دوم در قامت یک مصلح اجتماعی به اصلاح جامعه می پردازد. لازمه اصلاح، حرکت از وضع موجود به سمت وضع مطلوب و موعود است، و این امکان پذیر نیست مگر این که ما کاستی‌های وضع موجود و برجستگی‌های وضع مطلوب را دریابیم و بشناسیم. بنابراین لازمه تغییر و اصلاح، داشتن معرفت و شناخت است. بدون شناخت امکان هیچ گونه تغییر و اصلاحی وجود ندارد. نتیجه آن که انجام «عمل صالح» بدون شناخت و معرفت اصیل دینی ممکن نیست.
رسالت شاعران مُصلح
شاعران مصلح، همواره با سروده‌های خود جامعه اسلامی را به «بصیرت» دعوت می کنند و رسالت خود را در این می‌دانند که به مسلمانان شیوه درست اندیشیدن و درست دیدن را بیاموزند. آنان بر این باورند که یک انسان مسلمان باید در عین اطاعت و بندگی حق، به فلسفه امور و احکام اسلامی آشنا باشد، و در برخورد با جهان پیرامونش واکنش‌های مناسب از خود نشان دهد و بتواند به تجزیه و تحلیل مسائل بپردازد.
یک مسلمان اصیل هرگز نباید در دایره «عادت» و «تقلید طوطی‌وار» حرکت کند. رسالت یک مسلمان مسئول و آگاه این است که «تفکر نقادانه» را در خود تقویت نماید و نسبت به ناهنجاری‌ها و نابسامانی‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی واکنش مناسب نشان دهد. یک مسلمان باید در اظهار عقیده خویش توانایی داشته باشد. یک مسلمان باید قدرت تمیز خوب و بد را پیدا نماید و هر مسئله‌ای را به طور کورکورانه نپذیرد. یک مسلمان باید شهامت گفتن «نه» را داشته باشد و در برخورد با هر پدیده، قبل از پذیرش بی‌چون و چرای آن، به ارزیابی آن بپردازد. یک مسلمان باید عارف و شاعر(انسان دارای شعور) به معنای واقعی کلمه باشد. یک مسلمان باید عقاید خود را بدون«خودسانسوری»وآزادانه بیان کند و خلاصه کلام آن که یک مسلمان باید «خودباوری»، «اعتماد به نفس» و «شخصیت» داشته باشد و برای رای و نظر خود ارزش قائل گردد.
شاعران مصلحی چون «اقبال» می‌خواهند جامعه اسلامی را از خواب انفعال و تقلید و عادت بیدار کنند و آنان را به «تفکر»، «اندیشیدن»و«نگریستن»وادارند.چرا که رسالت یک مسلمان اصیل، پیش و بیش از هر چیز، تلاش برای فتح قله‌های «بصیرت» و «اجتهاد» است. مسلمانی که از اسلام فقط «تقلید کردن» را خوب آموخته است، به درد آینده اسلام نمی‌خورد. چرا که آینده اسلام در انحصار انسان‌های مجتهد، خودآگاه و جهان‌آگاه است. علیرغم این تفکر که اجتهاد در دین فقط وظیفه عالمان دینی است، با بازخوانی آموزه‌های اصیل وحیانی و قرآنی و روایات و احادیثی که از خاندان رسالت(علیهم السلام) برای ما به یادگار مانده است، در می یابیم که «اجتهاد»، «تدبر» و «تفقه» در دین، تنها منحصر به عالمان دینی نیست، بلکه یک تکلیف عمومی و همگانی و وظیفه هر مسلمان مسئول است.
مظلومیت «عقل» در شعر و ادب پارسی
تا توانی با خرد بیگانه باش
عقل را غارت کن و دیوانه باش
علیرغم همه تاکیدی که در اسلام بر اندیشه و اندیشه ورزی شده است و خداوند گروهی را که در آیات الهی تعقل و تدبر نمی کنند«اولئک کالانعام بل هُم اَضلرقرآن،اعراف۱۷۹» می خواند؛ یعنی «چهارپایانی که در گمراهی به سر می برند، بلکه گمراه تر از آنان»؛ متاسفانه امروز در شعر پارسی و به بهانه تکریم عشق، آنقدر«عقل مُکرم»را ذلیل و خاک بر سر کرده ایم که نسل امروز برای اندیشه ورزی و عقلانیت، محلی از اعراب قائل نیست. به خاطر همین تلقینات غلط، مخاطب شعر پارسی عقل را موجودی طفیلی، فضول و مزاحم می داند که باید کمر به قتلش بست و بنیانش را بر باد داد! در حالی که در آموزه‌های اصیل دینی می خوانیم که اولین آفریده خدا «نور» و «لوح و قلم» بوده است که دلالت بر عقل و دانایی می کند. چنان که در قرآن نیز می‌خوانیم: «اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ».
این عادت ادبی شایسته ما به عنوان یک ایرانی مسلمان نیست که با دست عرفان، دائم توی سر عقل بزنیم و عقل مُکرم را در شعر و ادبیات به حاشیه رانده و خانه نشین کنیم. در آموزه‌های دینی هیچ‌گونه تقابلی بین فلسفه و عرفان و «عقل و عشق» نیست. چنان که امام خمینی(ره) در تبیین جایگاه فلسفه گفته است:« فلسفه وسیله است، خودش مطلوب نیست. وسیله است برای این که شما مسائل را، معارف را با برهان به عقل تان برسانید، هنرش همین قدر است.ر تفسیر سوره حمد، ص۱۰۹ و ۱۱۰٫»
بر اساس نص صریح آیات قرآن و همچنین احادیث و روایاتی که از بزرگان دین برای ما به یادگار مانده است، عقل و عشق در جهان بینی اسلامی مُکمل یکدیگرند و بدون استمداد از حضرت عقل، نمی توان در عشق به کامیابی و در زندگی به سعادت و رستگاری دست یافت.
برای تقویت گفتمان انتقادی و تفکر نقادانه باید به تقابل کاذب «عقل و عشق» در ادبیات پایان بدهیم و ضمن عرض ارادت به عشق، به پیروی از بزرگان شعر و ادب پارسی به تکریم اندیشه ورزی و عقلانیت بپردازیم. بازخوانی نمونه‌هایی از آثار بزرگان در ستایش عقل خالی از لطف نیست:
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
(رودکی)
خرد بهتر از چشم و بینایی است
نه بینایی افزون ز دانایی است؟
(ابوشکور بلخی)
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی‌چشم جان، آن جهان نسپری
(حکیم فردوسی)
کشتی خرد است دست در وی زن
تا غرقه نگردی اندرین دریا
(حکیم ناصرخسرو)
با نوریان بگو که زعقل بلند دست
ما خاکیان به دوش ثریّا سواره ایم
(علامه اقبال)
بدیهی است که عقل مورد ستایش در آموزه‌های دینی و ادبیات پارسی، عقل انسانی است، نه عقل نفسانی(عقل جزوی). عقلی که چراغ راه انسان در ظلمات و یار و مددکار او در تشخیص مصالح و مفاسد است. عقلی که مورد ستایش همه اندیشمندان، فلاسفه و عالمان دینی است. چنان که «غزالی» نیز در کتاب «تکوین عقل عربی» در باره آن می‌گوید: «شریف‌ترین مُبدعات عقل است و او (خدا) آن را ابداع کرد.»
مولانا، و دعوت به «اندیشیدن»
مولانا که خود تربیت یافته مکتب انسان ساز قرآن و عترت است، بر این اعتقاد و باور است که انسان آگاه باید در مسیر اجتهاد گام بردارد تا منزل «تقلید» را پشت سر نهد و به مقام «تحقیق» برسد، و این ممکن نیست مگر با تقویت گفتمان انتقادی و تمرین اندیشه ورزی در شعر و ادب پارسی. از همین رو، در ذهن و زبان مولانا «تفکر» و «اندیشیدن» از جایگاه بسیار والایی برخوردار است:
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی خود استخوانی و ریشه ای
***
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو «عقل کل» تو باطن بین شوی
از عدم چون عقل زیبا رو گشاد
خلعتش داد و هزارش نام داد
مولانا اندیشه ورزی را سرمایه دانایی و توانایی و در تقابل با تقلید کورکورانه می داند و می گوید:
خلق را تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خداوند نیز در قرآن تقلید در اصول و عقاید را جایز نمی داند و مومنان را به تفکر و تدبر در دین دعوت می کند:«و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ماوجدنا علیه اباؤنا اولوکان الشیطان یدعوهم الی عذاب السعیرر سوره لقمان- آیه ۲۱)
ترجمه: هنگامی که (از جانب پیامبران) به آنها (که شرک را برگزیده‌اند) گفته می شود: پیروی نمائید از آنچه خداوند نازل نموده است، گویند ما از آنچه پدران خویش را بر آن یافته ایم پیروی می نمائیم،‌ آیا اگر شیطان آنان را به سوی جهنم هم فرا خواند(باز آنها پیروی خواهند نمود؟)
طبق آموزه‌های اصیل قرآنی، وظیفه یک مسلمان مسئول و آگاه این است که برای فهم دین – در حد بضاعت علمی خویش – اجتهاد نماید، بخصوص در حوزه «عقاید» که غیرقابل تقلید است. اجتهاد در عقاید وظیفه هر مسلمان است. پیروی از معصوم نیز بر اساس منطق و بر پایه پشتوانه‌های عقلی است. به این معنا که ما به حکم عقل، کلام معصوم را حجت قرار می دهیم. اجتهاد در معنای عام آن، به معنای تلاش برای فهم عقاید و آموزه‌های دینی، جوهر و جانمایه جهان بینی اسلامی و شیعی است.
امام علی(ع) در حدیثی با تاکید بر این دقیقه می فرماید: «اِنَّمـَا الْبـَصـیـرُ مـَنْ سـَمـِعَ فـَتـَفـَکَّرَ وَ نـَظـَرَ فـَاءَبـْصـَرَ وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً واضِحاًر انـسـان بـا بـصـیـرت کـسى است که بشنود و خوب بیندیشد و بنگرد و ببیند و از تجارب دنیا بهره گیرد، سپس در راه روشن حرکت کند.ر نهج البلاغه ، خ ۱۵۲، ص ۴۷۳ ـ ۴۷۴٫»
امام صادق(ع) نیز می فرماید:«تاهَ مَن جَهِلَ وَ اهتَدی مَن أبصَرَ وَ عَقَلَر هر که جهالت ورزید هلاک شد و هر که با دیده ی بصیرت نگریست و تعقل کرد، هدایت یافت.ر کافی، ج ۲، ص ۴۸٫»
در حدیثی از امام کاظم (ع) نیز می خوانیم: «تفقهوا فی دینِ الله فَأنَّ الفِقهَ مِفتاحُ البَصیرةِ وَ تَمامُ العِبادَةِر در دین خدا تفقه و کاوش کنید، چرا که فقه و فهم دین، کلید بصیرت و کامل کننده عبادت است.ر بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۲۴۷٫»
دو حدیث زیر از مولی الموحدین، علی(ع) نیز مؤید این معناست که گمشده انسان مسلمان بصیرت است و بدون بصیرت نمی توان در مسیر عبودیت و بندگی و متابعت از بزرگان دینی به سرمنزل مقصود رسید:«إنَّ نورَ البصیرةِ روحُ الحَیاهِ الَّذی لا ینفَعُ ایمانُ إلاّ به مَعَ اتَّباعِ کَلِمَهِ اللهِ وَ التَّصدِیقِ بِهَار به درستی که نور بصیرت و بینش، روح و اصل حیات است و ایمان جز با آن و متابعت کلمه الله و قبولی آن سودی ندهد.ر بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۳۸٫»
«فَإنَّما البَصیرُ مَن سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأبصَرَ وَانتَفَعَ بَالِعَبرِر انسان بصیر کسی است که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند و از عبرتها بهره گیرد.ر میزان الحکمه، ح ۱۷۳۲٫»
محک زدن گفتار بزرگان ادبی با قرآن و عترت
در ادبیات پارسی، گاهی به گزاره‌های غلطی در قالب منظوم و منثور بر می خوریم که چون این گزاره‌ها از زبان بزرگان ادبی نقل شده است، آنها را بدون چون و چرا می پذیریم و تکرار می کنیم. این پذیرش به معنای مرعوب بودن در مقابل بزرگان و نوعی تقلید بی چون و چرا از آنهاست. بله، فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ جزو مفاخر و مشاهیر ادبی ما هستند و احترام آنها واجب است، ولی احترام گذاشتن به این معنا نیست که ما در مقابل آنان تسلیم محض باشیم و بدون تدبر و تفکر هر چه که آنان گفته اند را بپذیریم.
اسلام با چنین طرز تفکری مخالف است. ما باید گفتار بزرگان را با معیار قرآن و عترت محک بزنیم و آنچه که مطابق با آموزه‌های اصیل دینی است بپذیریم و آنچه که مخالف آنهاست، کنار بگذاریم. استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در این خصوص می گوید:«سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است، می‌گوید:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
می گوید من آن مورچه‌ ای هستم که زیر پا لگدم می‌کنند، زنبور نیستم که نیش بزنم و از نیشم ناله کنند.
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
نه آقای سعدی! مگر امر دایر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که می‌گویی من از میان مور بودن یا زنبور بودن، مور بودن را انتخاب می‌کنم؟ تو نه مور باش که زیر دست و پا له شوی و نه زنبور باش که به کسی نیش بزنی. سعدی این‌طور باید می‌گفت:
نه آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دارم زور و آزاری ندارم
اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد، جای شکر دارد و الّا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد، مثل این می‌شود که شاخ ندارد و شاخ هم نمی‌زند. اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی، آن وقت هنر کرده‌ای.»(مجموعه‌ آثاراستاد شهید مطهری، ج۲۳، ص: ۱۷۳.)
ادبیات و «تفکر نقادانه»
دقیقه ای که استاد مطهری بر آن تاکید کرده، تقویت«تفکر نقادانه» و بیرون زدن از دایره «تقلید» است. یعنی باید با چشم و گوش باز حرف‌ها را شنید و بعد از تجزیه و تحلیل عقلانی آنها را پذیرفت. چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ: همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایت شان کرده ، و آنها خردمندان اند.ر قرآن کریم، سوره زمر، آیه ۱۸»
در آموزه‌های وحیانی و قرآنی بسیار بر این مهم تاکید شده است. این که در مقابل عقاید دیگران منفعل نباشیم و هر حرفی را با عقل و منطق و معرفت دینی بسنجیم و بعد از یقین به درستی آن، بپذیریم. چرا که در اسلام «آگاهی و معرفت» دو نوع است: ۱ – معرفت مسموع ۲ – معرفت مطبوع٫
چنان که امام على(ع) در حدیثی مى فرماید:«العِلمُ عِلمانِ: مَطبوعٌ و مَسموعٌ و لایَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم یَکُنِ المَطبوعُ: دانش، دو گونه است: مطبوع و مسموع٫ دانش مسموع، بدون دانش طبیعى، سودمند نیست.»
منظور از «علم مسموع»، علمی است که از دیگران یا از طریق مطالعه کتاب به دست آمده است. یعنی منبع آن گفته‌ها و شنیده‌های دیگران است. «علم مطبوع» اما به علمی گفته می شود که حاصل کشف و شهود و سیر وسلوک علمی انسان است. علمی که محصول اندیشیدن، تفکر، تدبر و خلافیت است. مطالعه کتاب، تنها راهی برای کسب علم مسموع است. ولی زمانی «علم مسموع» ارزش دارد که با «علم مطبوع» در آمیزد و ارزش افزوده پیدا کند. یعنی منجر به رشد «تفکر نقادانه و خلاقانه» در انسان شود.
توجه به این مسئله، هنگام مطالعه آثار منظوم و منثور پارسی – بخصوص ضرب المثل‌ها – بسیار مهم است. شایسته است آثار بزرگان ادبی را با دید انتقادی بخوانیم و هر ضرب المثلی را به صرف این که سخن «بزرگان ادبی» است، نپذیریم . یادمان باشد که حرف بزرگان وحی مُنزل نیست. دیگر این که هر کتابی با هر محتوایی نیز مصداق «یار مهربان» نیست. نباید در مقابل مطالبی که از کتاب‌ها فرا می گیریم تسلیم محض باشیم.
به این دقیقه توجه داشته باشیم که صرف کتاب خواندن و افزودن بر محفوظات، دردی از ما دوا نمی کند، آنچه که در کتاب و کتابخوانی باید مورد توجه قرار گیرد این است که مطالعه قدرت تفکر نقادانه را در ما تقویت کند. یعنی در فرایند مطالعه مواظب باشیم که دچار استحاله فرهنگی نشویم؛ به گونه ای که کتاب‌ها به جای ما فکر کنند و شخصیت ما را بسازند! حواسمان باشد که مطالعه ما را به انبار «محفوظات» تبدیل نکند، بلکه مطالعه راهکاری برای تقویت قدرت تحلیل و ارزیابی علمی در ما باشد، تا بتوانیم محفوظات خام را به «معلومات» راهگشا و کاربردی تبدیل کنیم.
نقل داستانی از استاد شهید آیت الله مطهری در این خصوص، خالی از لطف نیست. استاد مطهری در فرازی از کتاب « تعلیم و تربیت در اسلام» می گوید: «یک وقت یک خارجی آمده بود کرج، با یک دهاتی روبرو شد. این دهاتی‏ خیلی جواب‌های نغز و پخته‏ای به او می‏داد. هر سؤالی که می‏ کرد، خیلی عالی‏ جواب می‏داد. بعد او گفت که تو اینها را از کجا می ‏دانی؟ گفت: «ما چون سواد نداریم، فکر می‏ کنیم». این خیلی حرف پرمعنایی است. آن که‏ سواد دارد، معلوماتش را می‏ گوید، ولی من فکر می‏کنم، و «فکر» خیلی از سواد بهتر است.
این مسأله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکری و عقلانی پیدا بشود – یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود – یک مطلب اساسی‏ است؛ یعنی در همین آموزش‌ها و تعلیم و تربیت‌ها در مدرسه‏ها وظیفه معلم‏ بالاتر از این که به بچه یاد می‏دهد اینست که کاری بکند که قوه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد، نه این که فقط در مغز وی معلومات بریزد، که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد می‏شود.»
جان کلام آن اینکه باید در مکتب شعر و ادب پارسی، به دنبال تقویت «تفکر نقادانه» و تربیت نسلی «پرسشگر» و «خلاق» باشیم، و این ممکن نیست مگر با بازشناسی و تکریم مقام رفیع و بی بدیل «عقل» و ستایش «دانایی» و بینایی. برای تاکید بر این دقیقه، با سروده ای از حکیم ابوالقاسم فردوسی در ستایش «خرد» سخن را به پایان می برم:
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورد
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازاو شادمانی وزاویت غمی است
وز اویت فزونی وز اویت کمی است
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازاویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی‌چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما،چو کس نیست گفتن چه سود
ازاین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کرده کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
مرجع : اطلاعات
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما