کد مطلب : ۳۲۸۲۳
گفتگوی خواندنی با حاج عباس کشوان کلیددار حرم حضرت عباس(ع)
درباره سلوک آقای قاضی هست که در حرم حضرتعباس(ع) برایش فتحباب صورت گرفته؛ حال فکر کنید کسی تمام عمر خودش که هیچ، 12نسل قبلتر از او هم خادم ساقی تشنه لب کربلا بوده باشد! دیگر چه کم دارد این شخص؟ «حاج عباس کشوان» را همه کربلا میشناسند؛ مردی که کلیددار حرم حضرتعباس(ع) بوده و این روزها وارد دهه هشتم زندگیش شده است. در سفر به کربلا که 2هفتهای از آن میگذرد، یک ساعتی را در کنار او گذراندم و برای من و همسفرم از هر دری سخن گفت.
نام حاج شیخ عباس محمد علی کشوان آلشیخ را چندین بارشنیده بودم و وقتی عازم کربلا شدم قصد کردم هرطور شده این پیرمرد مهربان و نورانی را ملاقات کنم؛ پیرمردی که اجدادش چند قرن پیش، از ایران به عراق مهاجرت کردهاند و 12نسل از خانوادهاش کلیددار حرم حضرت ابوالفضل(ع) بودهاند و اکثرشان هم در روز عاشورا به دیدار حق شتافتهاند، حالا خودش پس از گذشت 48سال که خادم و کلیددار این حرم مطهر بوده بهدلیل کهولت سن بازنشسته شده و در خانه به سر میبرد.
از حرم حضرت عباس(ع) که بیرون بیایی و باب قبله را دور بزنی به خیابانی میرسی که در آن از هر کس نام شیخ عباس کشوان را بپرسی تو را تا در خانهاش راهنمایی میکند؛ خانهای در کوچه پس کوچههای کربلا که فاصلهاش تا بینالحرمین تنها 10دقیقه است، جایی که کلیددار کهنسال حرم حضرت عباس(ع) در آن زندگی میکند. حدود ساعت 5بعدازظهر به خانه شیخ عباس میرسم؛ خانهای کوچک و ساده که از همان ابتدای ورودت آرامشی عجیب را به تو تزریق میکند.
وارد اتاق که میشوم تعدادی زائر ایرانی را میبینم که برای ملاقات شیخ عباس منتظر نشستهاند. روی نخستین صندلی مینشینم و چشمان کنجکاوم به سرعت دیوارهای خانه را دور میزند، 2قاب عکس از شیخ عباس که یکی متعلق به زمان کلیدداریاش در حرم حضرت عباس(ع) است و دیگری عکسی جدیدتر که شاید یک سال پیش گرفته شده، یکدست مبل ساده و یک تلویزیون و دیوارکوبهای قرآنی کل وسایل خانه را تشکیل داده است.
به سمت اتاق شیخ عباس که نگاه میکنم پیرمردی نورانی را میبینم با دشداشهای سفید، روی صندلی نشسته و قرآنی کنار دستش قرار دارد و کمی آنطرفتر بستههای کوچک تربت که به مهمانانش هدیه میدهد. کنار دست شیخعباس، مردی نشسته که معمولاً حاضران را دعوت به سکوت میکند تا شیخ عباس باب صحبت را باز کند.
پیرمرد مهربان با لهجهای عربی شروع به صحبت میکند و پس از سلام و خوشآمد با نخستین حرفش تلنگری عجیب را به من وارد میکند؛ «اگر یک روز نماز صبحتان قضا شود یک سال در کارهایتان گره میافتد». حالم دگرگون میشود. حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: «در خانهای که نماز خوانده شود، ملائکه خدا در آنجا حاضر میشوند، خواندن زیارت عاشورا هم برکات فراوانی دارد و کلید حل مشکلات است».
500سال ارادت
شیخ عباس میگوید نامخانوادگیاش یعنی کشوان از شغل کفشداری حرم گرفته شده (در زبان عربی کشوان بهمعنای کفشداری است) و از 490سال پیش کلید حرم وسرداب حضرتعباس(ع) دست خاندان او بوده است؛ «اجداد ما برای زائران اهلبیت حرمت زیادی قائل بودند، یادم میآید که یکبار پدرم حاج محمد علی که او هم خادم حرم حضرت عباس(ع) بوده تعریف میکرد یک روز که در حرم را باز میکرده با عربهای بیابانی در صحن مطهر مواجه شده که از لحاظ لباس و نظافت وضعیت مناسبی نداشتند و ممکن بود بهدلیل نجاست، صحن حرم را آلوده کنند. با طلوع آفتاب به آنها گفته که آفتاب درآمده و حالا میتوانند بروند اما پدربزرگم که شاهد این صحنه بوده رفتار تندی با پدرم کرده و به او گفته که ایبیحیا تو حق نداشتی به آنها بگویی که بروند! اگر اینجا را نجس میکردند من با محاسنم آن را پاک میکردم، بعد هم برای دلجویی از آنها مقداری پول و خوراک بهشان داد».
عاشق لرها هستم
این کلیددارحرم حضرتعباس(ع) که در طول مدت حضورش در این حرم مطهر معجزات زیادی را دیده به بیان خاطرهای از دیدن یکی از معجزات حضرت عباس(ع) میپردازد و میگوید:« من پشت سر اقوام لر، حتی اگر بیسواد هم باشند نماز میخوانم بس که اینها ساده و بیریا هستند، شب جمعهای بود و ما در حرم قمر بنیهاشم مشغول خواندن دعای کمیل بودیم، حرم تقریباً خلوت بود که دیدم یکی از همین لرهای با صفا با پسربچهای 8-7ساله در بغل وارد حرم شد و به فاصله 5متری ضریح حضرت عباس(ع) ایستاد.پسربچهای که در بغلش بود کاملا فلج بود و تنها چشمها و دهانش حرکت داشت، حتی این بچه قدرت تکلم و شنوایی هم نداشت و مثل یک تکه گوشت در دست پدرش آرام گرفته بود.من دیدم که این مرد با صدای بلند رو به ضریح کرد و گفت: ای ابوالفضل(ع)، من از تو اولاد سالم خواستم، این چه اولادی است که به من دادی، این بچه مریض است و باعث اذیت من شده! از شنیدن این حرفها متعجب شده بودم که ناگهان دیدم این مرد، بچه را به طرف ضریح پرتاب کرد، بهطوری که صدای برخورد سر بچه با ضریح حضرت عباس(ع) در کل حرم پیچید و عدهای از بیرون آمدند و سؤال کردند که چه اتفاقی افتاده است؟ این مرد، بچه را پرتاب کرد و خودش از حرم بیرون رفت، من خیلی گریه کردم و از حضرتعباس(ع) خواستم دل این مرد را روشن نگهدارد، بچه را بلند کردم و گوشهای خواباندم، حدود ساعت2:30 شب بود که دیدم دست و پای بچه تکان میخورد. اول فکر کردم بهخاطر بیخوابی اشتباه میبینم، همکارم را صدا زدم اما او هم حرکت دست و پای بچه را تأیید کرد. به سمت پسرک رفتم و سرش را روی پایم گذاشتم، دیدم چشمانش را باز کرد و سراغ پدر و مادرش را گرفت، همان لحظه فهمیدم معجزه شده، به بچه گفتم میتوانی بلند شوی گفت بله و از جایش بلند شد».
شیخ عباس که اشک از چشمانش جاری شده بود ادامه میدهد: «عبایم را روی شانه پسربچهای که بعداً فهمیدم نامش حسین است انداختم، ابتدا او را دور ضریح مطهر طواف دادم و بعد به داخل دفتر بردم. آن موقع اگر معجزهای رخ میداد ما باید همان لحظه به چند جا مثل استانداری، فرمانداری و سازمان اوقاف اطلاع میدادیم، آن زمان مثل الان نبود که معجزات را اعلام نکنند».
گلایه این روزهای شیخ عباس از این است که چرا کرامات اهلبیت را به مردم نمیگویند؛« خیلی بد است که دیگر معجزات را خبر نمیدهند انگار که میخواهند مردم را از اهلبیت دور کنند،.خلاصه ما اعلام کردیم و صبح زود هم از بلندگوی حرم، خبر شفای کودک را به مردم دادیم، همان روز وزیر کشور عراق برای دیدن حسین به حرم آمد و از من خواست بپرسم این کودک لحظهای که پرتاب شده چه چیزی دیده است. رو به پسربچه کردم و گفتم حسینجان وقتی بابا تو را پرتاب کرد چه شد؟ پسرک گفت: من پرتاب نشدم فقط حس کردم روی هوا هستم که یکدفعه دوتا دست از داخل ضریح بیرون آمد و من را گرفت، من را روی زمین گذاشت و به هرجای بدنم که دست کشید آن نقطه از بدنم خوب شد و دوباره این دستها به داخل ضریح برگشت، من آقایی را دیدم که دست نداشت و بدنش خونی بود... چند ساعت بعد پدر بچه که خبر شفا گرفتن فرزندش را شنیده بود وارد حرم شد، پسرش را به آغوش کشید و هایهای گریه کرد».
پس از صحبتهای شیخ عباس یکی از مداحان که در جمع حضور داشت لحظاتی را برای جمع نوحهخوانی کرد. اشک چشمان شیخ را پوشانده بود و با همان حال شروع کرد به دعا کردن؛ «خدایا به حق حضرت عباس(ع) بلا را از مردم رفع کن، ستم هر ستمگر را بهخودش برگردان، آبروی مسلمانان و شیعیان را هرجا که هستند حفظ کن. خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار».
ساعت وقت غروب شرعی کربلا را نشان میدهد و صدای قرآن میآید، جمع حاضر حال غریبی دارند. تعدادی از زائران بهصورت شخصی سؤالاتی را با شیخ عباس در میان میگذارند و پس از دریافت جواب راهی بینالحرمین میشوند تا در بهشت روی زمین با خدای خود خلوت کنند. با خودم زمزمه میکنم؛ «ای که حاجت ز حسین میطلبی دقت کن/ پرچم شاه به سوی حرم عباس است».
چند جمله حرف حساب
شیخ عباس در صحبتهایش از ارادت حضرت عباس(ع) به حضرتزینب(س) میگوید و اینکه وقتی حضرت عباس(ع) نوزاد بود گریه میکرد و تنها در آغوش خواهر بزرگوارش آرام میشده است؛ «هرگاه در زندگی گره و مشکلی برایتان ایجاد شد و به در بستهای خوردید به عباس(ع) پناه ببرید. 2 رکعت نمازبخوانید و پس از آن تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگویید و صد صلوات بفرستید و این را هدیه کنید به حضرت ابوالفضل و حضرت زینب، عباس(ع) را با تمام وجود صدا بزنید و او را به عصمت و آبروی زینب(س) قسم دهید. شک نکنید که آقا شما را دست خالی برنمیگرداند، حتی این نماز و این پناه به عباس(ع)، اعدامی را هم از اعدام نجات داده است». جمع انگار تشنه نصیحت بیشتر است و شیخ با این جملات همه را سیراب میکند: «از امامزمان (عج) پرسیده شد چگونه امامحسین(ع) را زیارت کنیم؟ ایشان 3 بار فرمودند زیارت عاشورا و بار چهارم گفتند زیارت جامعه. من ندیدم در خانهای که زیارت عاشورا خوانده میشود فقر به آن راه پیدا کند، اما من زیارت عاشورا را بالاتر از نماز شب نمیدانم».
نام حاج شیخ عباس محمد علی کشوان آلشیخ را چندین بارشنیده بودم و وقتی عازم کربلا شدم قصد کردم هرطور شده این پیرمرد مهربان و نورانی را ملاقات کنم؛ پیرمردی که اجدادش چند قرن پیش، از ایران به عراق مهاجرت کردهاند و 12نسل از خانوادهاش کلیددار حرم حضرت ابوالفضل(ع) بودهاند و اکثرشان هم در روز عاشورا به دیدار حق شتافتهاند، حالا خودش پس از گذشت 48سال که خادم و کلیددار این حرم مطهر بوده بهدلیل کهولت سن بازنشسته شده و در خانه به سر میبرد.
از حرم حضرت عباس(ع) که بیرون بیایی و باب قبله را دور بزنی به خیابانی میرسی که در آن از هر کس نام شیخ عباس کشوان را بپرسی تو را تا در خانهاش راهنمایی میکند؛ خانهای در کوچه پس کوچههای کربلا که فاصلهاش تا بینالحرمین تنها 10دقیقه است، جایی که کلیددار کهنسال حرم حضرت عباس(ع) در آن زندگی میکند. حدود ساعت 5بعدازظهر به خانه شیخ عباس میرسم؛ خانهای کوچک و ساده که از همان ابتدای ورودت آرامشی عجیب را به تو تزریق میکند.
وارد اتاق که میشوم تعدادی زائر ایرانی را میبینم که برای ملاقات شیخ عباس منتظر نشستهاند. روی نخستین صندلی مینشینم و چشمان کنجکاوم به سرعت دیوارهای خانه را دور میزند، 2قاب عکس از شیخ عباس که یکی متعلق به زمان کلیدداریاش در حرم حضرت عباس(ع) است و دیگری عکسی جدیدتر که شاید یک سال پیش گرفته شده، یکدست مبل ساده و یک تلویزیون و دیوارکوبهای قرآنی کل وسایل خانه را تشکیل داده است.
به سمت اتاق شیخ عباس که نگاه میکنم پیرمردی نورانی را میبینم با دشداشهای سفید، روی صندلی نشسته و قرآنی کنار دستش قرار دارد و کمی آنطرفتر بستههای کوچک تربت که به مهمانانش هدیه میدهد. کنار دست شیخعباس، مردی نشسته که معمولاً حاضران را دعوت به سکوت میکند تا شیخ عباس باب صحبت را باز کند.
پیرمرد مهربان با لهجهای عربی شروع به صحبت میکند و پس از سلام و خوشآمد با نخستین حرفش تلنگری عجیب را به من وارد میکند؛ «اگر یک روز نماز صبحتان قضا شود یک سال در کارهایتان گره میافتد». حالم دگرگون میشود. حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: «در خانهای که نماز خوانده شود، ملائکه خدا در آنجا حاضر میشوند، خواندن زیارت عاشورا هم برکات فراوانی دارد و کلید حل مشکلات است».
500سال ارادت
شیخ عباس میگوید نامخانوادگیاش یعنی کشوان از شغل کفشداری حرم گرفته شده (در زبان عربی کشوان بهمعنای کفشداری است) و از 490سال پیش کلید حرم وسرداب حضرتعباس(ع) دست خاندان او بوده است؛ «اجداد ما برای زائران اهلبیت حرمت زیادی قائل بودند، یادم میآید که یکبار پدرم حاج محمد علی که او هم خادم حرم حضرت عباس(ع) بوده تعریف میکرد یک روز که در حرم را باز میکرده با عربهای بیابانی در صحن مطهر مواجه شده که از لحاظ لباس و نظافت وضعیت مناسبی نداشتند و ممکن بود بهدلیل نجاست، صحن حرم را آلوده کنند. با طلوع آفتاب به آنها گفته که آفتاب درآمده و حالا میتوانند بروند اما پدربزرگم که شاهد این صحنه بوده رفتار تندی با پدرم کرده و به او گفته که ایبیحیا تو حق نداشتی به آنها بگویی که بروند! اگر اینجا را نجس میکردند من با محاسنم آن را پاک میکردم، بعد هم برای دلجویی از آنها مقداری پول و خوراک بهشان داد».
عاشق لرها هستم
این کلیددارحرم حضرتعباس(ع) که در طول مدت حضورش در این حرم مطهر معجزات زیادی را دیده به بیان خاطرهای از دیدن یکی از معجزات حضرت عباس(ع) میپردازد و میگوید:« من پشت سر اقوام لر، حتی اگر بیسواد هم باشند نماز میخوانم بس که اینها ساده و بیریا هستند، شب جمعهای بود و ما در حرم قمر بنیهاشم مشغول خواندن دعای کمیل بودیم، حرم تقریباً خلوت بود که دیدم یکی از همین لرهای با صفا با پسربچهای 8-7ساله در بغل وارد حرم شد و به فاصله 5متری ضریح حضرت عباس(ع) ایستاد.پسربچهای که در بغلش بود کاملا فلج بود و تنها چشمها و دهانش حرکت داشت، حتی این بچه قدرت تکلم و شنوایی هم نداشت و مثل یک تکه گوشت در دست پدرش آرام گرفته بود.من دیدم که این مرد با صدای بلند رو به ضریح کرد و گفت: ای ابوالفضل(ع)، من از تو اولاد سالم خواستم، این چه اولادی است که به من دادی، این بچه مریض است و باعث اذیت من شده! از شنیدن این حرفها متعجب شده بودم که ناگهان دیدم این مرد، بچه را به طرف ضریح پرتاب کرد، بهطوری که صدای برخورد سر بچه با ضریح حضرت عباس(ع) در کل حرم پیچید و عدهای از بیرون آمدند و سؤال کردند که چه اتفاقی افتاده است؟ این مرد، بچه را پرتاب کرد و خودش از حرم بیرون رفت، من خیلی گریه کردم و از حضرتعباس(ع) خواستم دل این مرد را روشن نگهدارد، بچه را بلند کردم و گوشهای خواباندم، حدود ساعت2:30 شب بود که دیدم دست و پای بچه تکان میخورد. اول فکر کردم بهخاطر بیخوابی اشتباه میبینم، همکارم را صدا زدم اما او هم حرکت دست و پای بچه را تأیید کرد. به سمت پسرک رفتم و سرش را روی پایم گذاشتم، دیدم چشمانش را باز کرد و سراغ پدر و مادرش را گرفت، همان لحظه فهمیدم معجزه شده، به بچه گفتم میتوانی بلند شوی گفت بله و از جایش بلند شد».
شیخ عباس که اشک از چشمانش جاری شده بود ادامه میدهد: «عبایم را روی شانه پسربچهای که بعداً فهمیدم نامش حسین است انداختم، ابتدا او را دور ضریح مطهر طواف دادم و بعد به داخل دفتر بردم. آن موقع اگر معجزهای رخ میداد ما باید همان لحظه به چند جا مثل استانداری، فرمانداری و سازمان اوقاف اطلاع میدادیم، آن زمان مثل الان نبود که معجزات را اعلام نکنند».
گلایه این روزهای شیخ عباس از این است که چرا کرامات اهلبیت را به مردم نمیگویند؛« خیلی بد است که دیگر معجزات را خبر نمیدهند انگار که میخواهند مردم را از اهلبیت دور کنند،.خلاصه ما اعلام کردیم و صبح زود هم از بلندگوی حرم، خبر شفای کودک را به مردم دادیم، همان روز وزیر کشور عراق برای دیدن حسین به حرم آمد و از من خواست بپرسم این کودک لحظهای که پرتاب شده چه چیزی دیده است. رو به پسربچه کردم و گفتم حسینجان وقتی بابا تو را پرتاب کرد چه شد؟ پسرک گفت: من پرتاب نشدم فقط حس کردم روی هوا هستم که یکدفعه دوتا دست از داخل ضریح بیرون آمد و من را گرفت، من را روی زمین گذاشت و به هرجای بدنم که دست کشید آن نقطه از بدنم خوب شد و دوباره این دستها به داخل ضریح برگشت، من آقایی را دیدم که دست نداشت و بدنش خونی بود... چند ساعت بعد پدر بچه که خبر شفا گرفتن فرزندش را شنیده بود وارد حرم شد، پسرش را به آغوش کشید و هایهای گریه کرد».
پس از صحبتهای شیخ عباس یکی از مداحان که در جمع حضور داشت لحظاتی را برای جمع نوحهخوانی کرد. اشک چشمان شیخ را پوشانده بود و با همان حال شروع کرد به دعا کردن؛ «خدایا به حق حضرت عباس(ع) بلا را از مردم رفع کن، ستم هر ستمگر را بهخودش برگردان، آبروی مسلمانان و شیعیان را هرجا که هستند حفظ کن. خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار».
ساعت وقت غروب شرعی کربلا را نشان میدهد و صدای قرآن میآید، جمع حاضر حال غریبی دارند. تعدادی از زائران بهصورت شخصی سؤالاتی را با شیخ عباس در میان میگذارند و پس از دریافت جواب راهی بینالحرمین میشوند تا در بهشت روی زمین با خدای خود خلوت کنند. با خودم زمزمه میکنم؛ «ای که حاجت ز حسین میطلبی دقت کن/ پرچم شاه به سوی حرم عباس است».
چند جمله حرف حساب
شیخ عباس در صحبتهایش از ارادت حضرت عباس(ع) به حضرتزینب(س) میگوید و اینکه وقتی حضرت عباس(ع) نوزاد بود گریه میکرد و تنها در آغوش خواهر بزرگوارش آرام میشده است؛ «هرگاه در زندگی گره و مشکلی برایتان ایجاد شد و به در بستهای خوردید به عباس(ع) پناه ببرید. 2 رکعت نمازبخوانید و پس از آن تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگویید و صد صلوات بفرستید و این را هدیه کنید به حضرت ابوالفضل و حضرت زینب، عباس(ع) را با تمام وجود صدا بزنید و او را به عصمت و آبروی زینب(س) قسم دهید. شک نکنید که آقا شما را دست خالی برنمیگرداند، حتی این نماز و این پناه به عباس(ع)، اعدامی را هم از اعدام نجات داده است». جمع انگار تشنه نصیحت بیشتر است و شیخ با این جملات همه را سیراب میکند: «از امامزمان (عج) پرسیده شد چگونه امامحسین(ع) را زیارت کنیم؟ ایشان 3 بار فرمودند زیارت عاشورا و بار چهارم گفتند زیارت جامعه. من ندیدم در خانهای که زیارت عاشورا خوانده میشود فقر به آن راه پیدا کند، اما من زیارت عاشورا را بالاتر از نماز شب نمیدانم».
مرجع : همشهری