کد مطلب : ۳۲۸۲۶
روضهخوانی و منابع سالم و بدون تحریف بهترین منبع الهام هستند
حرف زدن با او حس خوبی دارد. حسن روح الامین نقاش آیینی که آثارش زیبایی خاصی دارند، کاملا خودش است. ادای هیچ کسی را در نمیآورد، کلمهها و عباراتش هم خاص خودش است. استکان چای و آبنبات سادهای که برای پذیرایی جلویم میگذارد هم انگار خاص خودش بوده و از هر پذیرایی مفصلی شیرینتر است. دیوارهای کارگاه نقاشیاش نشان از آن دارد که اثر تازهای در حال تولد است، کمی سر میگردانم و میرسم به تابلوی بزرگی که حالا شخصیتهایش در حال کامل شدن هستند. بعد هم شروع میکنیم به حرف زدن، از تابلوهایش، تفکرش و نگاهش به هنر و ... و باران بهاری هم کوچهها و خیابانها را طراوت دیگری میبخشد. شیرینی و طراوتی که در روح این گفتوگو هم جاری میشود و میرسد به شما که در حال خواندنش هستید. وقتی هم در پایان حرفهایمان میگویم قرار است مصاحبه روز تولد حضرت علیاکبر (ع) منتشر شود، بسیار خوشحال میشود، برای کسی که به گفته خودش 24 ساعته به عاشورا فکر میکند، امروز شاید فرصتی برای الهامات تازه هنریاش هم باشد و بسیار خوشحالترش کند که حرفهایش در چنین روزی منتشر میشود. همین حالا قبل از اینکه حرفهای این نقاش عاشورایی را بخوانید، بلند شوید و برای خودتان یک استکان چای بریزید، کنار پنجره بنشینید و شروع کنید به خواندن، باور کنید اگر کمی حواستان را جمع کنید، بوی باران در مشامتان میپیچد و میبینید چایتان طعم بهتری دارد.
نقاشیهای شما را میتوان از تاثیرگذارترین آثار مذهبی سالهای اخیر دانست. آثاری که افراد نه چندان مذهبی را هم تحتتاثیر قرار میدهد و با مخاطب خود ارتباط خوبی برقرار میکند. طبعا این برای هر هنرمندی موفقیت بزرگی است و به شما تبریک میگویم. اما قصد دارم از جنبهای دیگر درباره آثارتان حرف بزنم. تابلوهای شما را از جهتی میتوان به نقاشی قهوهخانهای نزدیک دانست، چون خیالینگاری موجود در نقاشــــیهای قهوهخانهای در آثار شما هم وجود دارد. از طرف دیگر میتوان مولفههای سبک نقاشی غربی را هم در آثارتان دید. یعنی هم کارتان خیالی نگاری است و هم سبک رئال نقاشی دوره رنسانس را میتوان در آن مشاهده کرد. با این اوصاف میتوانیم به نقاشیهای شما بگوییم خیالی نگاری مدرن؟
درباره اینکه کارهایم خیالی نگاری است با شما کاملا موافقم، اما در بخش مدرن بودن کار نمیتوانم با شما هم عقیده باشم. آن هم به این دلیل که اساسا با هنر مدرن مشکل دارم و مخالفم. اصلا قبولش ندارم و معتقدم هنری نبوده که براساس فطرت آدم شکل بگیرد و در اثر سیاست شکل گرفته است. گاهی نقاش امپرسیون یک نقاشی را بر اساس فطرتش میکشد. اما آنچه امروزه بهعنوان هنر مدرن عرضه میشود، شرایطی متفاوت دارد و احساس میکنم حمایت سیاسی پشت خود دارد و هنر را به ورطهای که خودش میخواهد سوق میدهد.
منظورتان از حمایت سیاسی حراجهای هنری است؟
هم حراجها و هم برخورد موزهها و گالریها با آثار. هر چند در گذشته هم این اتفاق وجود داشته اما حالا خیلی پررنگ است و بر همین اساس با هنر رفتار میشود. هر کسی تابلوهای مرا دیده از آن تاثیر گرفته. حتی برخی خودشان گفتهاند که چندان هم مذهبی نیستند، اما حال و هوای کار بر آنها اثر گذاشته است. این یعنی چه؟ یعنی کار من میتواند مخاطب داشته باشد و بیننده را با خود همراه کند. اما در همین تهران برای نمایش آثارم به من گالری نمیدهند و میگویند دوره این کارها گذشته است. آن وقت میخواهند هنر مدرن را به زور به مردم بقبولانند. اگر هم مردم کاری را دوست داشته باشند که مد نظرشان نباشد، میگویند آن کار کهنه شده، بیا کارهای مدرن را ببین. ما بعد از جنگ جهانی دوم تا امروز کارهای انتزاعی داشتیم، چرا آنها کهنه نشدهاند؟ پس آنها هم کهنه شدهاند.
با توجه به اینکه شما به تازگی نمایشگاهی را از نقاشیهایتان در شهر پاریس برگزار کردید، این اتفاق فقط در ایران رخ میدهد یا در همه دنیا چنین نگاههایی وجود دارد؟
هر قدر فضا بازتر و امکان گردش اطلاعات بهتر باشد، مردم تصور درست تری پیدا خواهند کرد. در پاریس مردم هم موزه نقاشان مدرن نزدیکشان است و هم موزه نقاشان کلاسیک. خودشان هر دو را میبینند و انتخاب میکنند که با کدام یک از اینها مسیرشان را ادامه دهند. اما در ایران اینطور نیست و جریانهای هنری ماجرای دیگری دارند. شما خودتان قضاوت کنید جایگاهی که این نقاشیها باید در بازار و نمایشگاه ما داشته باشد این است؟
مسلما نه. اما شما همه روشها را امتحان کرده و به این نتیجه رسیدهاید که فضا برای کارتان باز نیست؟
من حاضرم از شما یک هفته وقت بگیرم، کارهایم را ببریم به همه گالریهای تهران. ببینیم حاضرند برای نمایشگاه به من وقت بدهند یا نه. مطمئنم که چه اتفاقی میافتد، آنها حاضر نیستند به کارهای مذهبی فضا بدهند. میدانید حمایت از یک جریان هنری هم خیلی مهم است. در حال حاضر از جریان بی هویت هنر مدرن حمایت شده و میشود. در حراج تهران و بقیه حراجها کارهایی عرضه میشود که اغلب آنها را اگر ببینی و بخری تحت تاثیر جریانهای موجود این کار را کرده ای. شخص ثروتمندی را میشناسم که یک تابلو خریده بود 18 میلیون. خودش میگفت من احمق را ببین رفتم چقدر پول پای این اثر دادهام. طرف آنقدر پول دارد که 18 میلیون هم هزینه کند و برایش مهم هم نباشد. چرا؟ چون ارزش است که در مجموعهاش از فلانی کار داشته باشد.
هر چند در برخی جهات با شما موافق نیستم و هنرمندان مدرن شاخص هم داریم اما در اینکه مدعیان زیادی در عرصه نقاشی داریم که طبق مد روز میگویند کارهای مدرن انجام میدهند، موضوع جالب توجهی است.
من نمیگویم هر هنرمند مدرنی کارش بد است، هنر دریایی است وسیع و برای آنکه بتوانی در آن پیش بروی باید از یک ابتدائیاتی برخوردار باشی. یعنی من به عنوان یک نقاش کلاسیک باید رئال، آناتومی، نور و سایه و .... را یاد بگیرم. اینها واحد دبیرستان نیست که پاس کنی و بشوی نقاش. آناتومی الگوی تناسبات است که خالق خلق کرده و در واقع یک کاتالوگ عالی و درجه یک است برای رعایت تناسبات. شما میروی از آن یاد میگیری و حفظش میکنی تا بتوانی در کارت رعایتش کنی.
نقاشی طبیعت چیست؟ بغل هم نوشتن رنگ ها. تو کجا میتوانی یاد بگیری رنگهای سبز را چگونه کنار هم بچینی. درخت خشک دم در را نگاه کنید ببینید چند نوع سبز دارد. این در حالی است که اگر به یک نفر بگویی این موارد را یاد بگیر و کار کن. میگوید من خودم فطری نقاش هستم و لازمش ندارم. تناسبات و رنگ و بافت را بلد نیستی. چگونه میتوانی از این بافت رنگ و سطح استفاده کنی. مسلما نمیتوانی. هر چیزی مقدماتی دارد که باید آن را به دقت آموخت.
شما این مقدمات را دقیق آموختهای و در کارت اجرا میکنی. از این همه زمانی که برای کار گذاشتهای راضی هستی؟
به نظر شما طلایه دار هنر مذهبی کدام نهاد است؟
حوزه هنری، وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات و ... چطور؟
من از سال 79 مشغول نقاشی هستم و از سال 89 هم کارهایم را به فروش رساندهام. در شرایطی که من هیچ حمایتی ندارم و فضا هم برای کارم مساعد نیست، تنها حمایت این بوده که سازمان تبلیغات از من یک کار خریده است. وزارت ارشاد و حوزه هنری هم هیچ.
اما ذهنیت غالب این است، کسی که کار مذهبی میکند بهقول معروف نانش در روغن است!
بله، این ذهنیت که وجود دارد. از ذهنیت جامعه و مردم حرف زدید، میخواهم نکتهای را که زیاد با آن روبهرو میشوم تعریف کنم. مردم فکر میکنند من خیلی انسان خوبی هستم. خیلی مومن و پاک هستم و هیچ گناهی نمیکنم. میخواهم بگویم اصلا اینطور نیست. من مثل شهید آوینی یا مسعود نجابتی نیستم که مومنهای اصیل و واقعی هستند. من یک انسان معمولی هستم. نمیگویم تا به حال پایم آنطور کج رفته که خدای نکرده آبروریزی داشته باشم اما دوست ندارم به عنوان یک انسان معمولی اینقدر از من توقع داشته باشند. یک نفر میگوید شما حتما از یاران امام زمان (عج) هستی. گفتم آخر شما امام زمان با آن عظمت را داری کنار من میگذاری! میخواهی محبت کنی بگو امام زمان (عج) به شما عنایت کند.
شاید عظمت نقاشیهایتان درگیرشان میکند.
بله. قبول دارم اما من آدم باعظمتی نیستم، اگر هم چیزی باشد از آن طرف داستان است. از سمت من نیست. اعتباری دارم که مال من نیست، نقاشیهای من همه مربوط به اهل بیت (ع) است و هرچه هست هم از آنها دارم. در واقع اعتباری است که از نام اهل بیت(ع) و فکر کردن به آنها میگیرم. من بدون کارهایم هیچم.
خب، این عظمت از کجا آمده؟
از علاقه. من هر قدر بخواهم بگویم من آدم خوبی نیستم راست گفتهام. هیچ ندارم اما علاقه دارم که این هم جزو کرامات نیست، همه علاقه دارند. شاید باورتان نشود که من 24 ساعته فکر میکنم. مدام فکر میکنم. موقع خواب فکر میکنم، بیدار میشوم فکر میکنم، با همسرم حرف میزنم در فکرم و ناگهان جایی میان فکرهایم گیر میکنم و میمانم. دیدید یک نفر میرود توی فکر و بیرون نمیآید میگویند عاشق شده. نمیخواهم بگویم عاشق هستم، این لفظ را آنقدر نابجا استفاده کردهاند که رنگ باخته. میتوانم بگویم فالوئرشان هستم. هی میخواهم ببینم چه شد، کجا رفت و چه میکند. تنها چیزی که باعث میشود احساس درست منتقل شود این است که بسیار فکر میکنم و منابعی وجود دارد که از آن دریافت میکنم.
منابعتان چیست؟
روضهخوانی و منابع سالم و بدون تحریف بهترین منبع الهام هستند. من پای روضهخوانی و سخنرانیهایی میروم که از چشم ابرو و زور بازوی حضرت عباس نمیگویند و مثل مداحیهای امروز گرم بیان ظاهر نیستند تا هر جا هم خواستند توجه مخاطب را بیشتر جلب کنند، ماجرا را سینماییتر و خشنتر کنند. پای مداحی کسانی میروم که حرف را با شکلی بیان میکنند که برای یک عمر به فرو بروی. مثلا میگویند وقتی حضرت علیاکبر (ع) را امام حسین (ع) به خیمه آورد، بدنش تکهپاره بود و با تیر به هم وصل شده بود. همه اینها را حضرت عباس میبیند، او آمده تا فدای امام حسین و فرزندانش بشود، اما نمیتواند به میدان برود. به او گفتهاند صبح تا شب عاشورا باید بمانی دم خیمهها فقط هوای زن و بچه را داشته باشی. این کجا و آن چشم و ابرو توصیف کردنها کجا؟
پس من منبع الهام درستی دارم که مدام آن را در ذهنم میپرورانم، بعد هم اینکه مگر خدا خودش نگفته در راه من حرکت کنید، به شما کمک میکنم. حالا هرچه میخواهی باش، حسن روحالامین باش، وقتی در راه او قدم برمیداری، خودش همراهیات میکند. گاهی کار که تمام میشود، نگاهش میکنم و با تعجب از خودم میپرسم واقعا این تابلو را من کشیدهام؟ این است که از آثارم دفاع میکنم و میگویم به این زودیها مشخص نمیشود کارم چه ارزشی دارد. ارزش مادی منظورم نیست. از ارزش فرهنگی حرف میزنم و میدانم بالاخره ارزش فرهنگی این کارها روزی مشخص میشود.
بسیاری از هنرمندان میگویند بار تراژیک واقعه کربلا آنقدر سنگین است که میطلبد درباره اش اثر هنری خلق کنند و امکان بیشتری برای کار هنری در اختیار هنرمند قرار میدهد. شما هم به همین دلیل بیش از هر واقعهای به عاشورا پرداختهاید؟
اصلا با میطلبد کاری ندارم. من آدم خوبی نیستم اما آنقدر دوستشان دارم که حد و اندازه ندارد. اگر امام حسین (ع) شهید نمیشد باز هم میکشیدمش. اما معتقدم معنای واقعی عشق در کربلا معلوم میشود، همین حالا هم بعد از گذر قرنها وقتی به کربلا میروی، میبینی هیچ عشقی در زندگی به عشق امام حسین (ع) نمیرسد. حضرت سیدالشهدا رهایت نمیکند، بد باشی یا خوب برایش فرقی ندارد، پایت میماند. معشوق یعنی حسین (ع). معشوق واقعی این است نه معشوقی که خودش را لوس کند و کاری را درست انجام ندهی بداخلاقی کند. عشق شخص سیدالشهداست و هر چه به او ربط دارد. اصلا گور پدرتراژدی. تاریخ پر از تراژدی است، من چرا رستم و سهراب نمیکشم؟ این هم تراژدی است دیگر. البته این را بگویم که شاهنامه فرهنگ ایران است و شخصیتهایش، مکارم اخلاق را میان مردم میآوردند، یعنی عنادی با شخصیتهای شاهنامه ندارم، فقط علاقه من چیز دیگری است. من به حسین (ع) علاقه دارم. او که عشق همه را میپذیرد، هم یک علامه دینی بزرگ را و هم یک انسان بیسر و پا را.
من کارم را با سختی فراوان شروع کردم. وقتی میخواستم کارم را شروع کنم و تابلوی مقتل را بکشم، پدرم هنوز نجار بود، آخرین محصولی هم که ساخت چارچوب این تابلو بود و بعد نجاری اش را جمع کرد. چارچوب کار را آوردم خانه و کلی صبر کردم تا پول هایم جمع شود و بتوانم پارچه بوم بخرم و خلاصه هر مرحله کار همینطور... مدتی در کارگاه دوستم کار کردم، بعد مجبور شدم آنجا را خالی کنم و فکر کنم تا پایان کار 5 جاعوض کردم. حالا کار تمام شده جا ندارم بگذارمش، مانده بود مدتها توی راهروی خانه. خلاصه که کارهایم را بخرند و نخرند در هر شرایطی باز هم کار میکنم.
حتی اگر درآمد خوبی نداشته باشید؟
از بچگی برای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع)کار میکردم و دغدغه پول درآوردن هم نداشتم. هر کسی دغدغه هر چه را داشته باشد، آن را به دست میآورد. من هم تنها دغدغه زندگیام همین بوده که برای اهل بیت (ع) کار کنم و حالا هم به بخشی از این دغدغه رسیدهام، امیدوارم به بقیهاش هم برسم. تا قبل از دفاع پایان نامه، آرزویم بود چنین نقاشیای را شروع کنم و جا بیفتد. بعد که اولین کارم را خریدند گفتم خدا را شکر و در کارم جدی شدم. حالا هم یک کار میفروشم و سرمایه کار بعدی و هزینه زندگیام را تامین میکنم. پله پله جلو میروم و هر چند نه کارمند جایی هستم و نه امنیت شغلی دارم، اما راضی هستم. چون هدفم مالاندوزی نبوده و نیست. هفت ماه روی تابلو کار میکنم، بعد خریدار یک چک هفت ماهه میدهد! اما من باز هم ادامه میدهم به امید خدا و امام حسین (ع).
تفاوتهای مخاطب ایرانی و خارجی هنر
توجهی که در خارج از کشور به کارهایم میشود، خیلی بیشتر از ایران است. آنها تشنه این مفاهیم هستند، دقت میکنند و ارزش میگذارند. بر خلاف ما که مخاطب خاص و تربیتشده کم داریم آنها دیدن آثار هنری جزئی از سبد کالا و رفتار زندگیشان است. به نمایشگاه میآمدند و خیلی سوال میکردند، درباره هر کار میپرسیدند و توضیح کامل میخواستند. برایم جالب بود که مخاطب تکنیک نبودند و دنبال مفهوم بودند، در واقع سبک برایشان چندان مهم نبود، آنها میخواستند بدانند در این تابلوها چه حرفی برای گفتن دارم و این برایم خیلی جذاب بود. حتی اگر یک نفر هم با مفاهیم مدنظرم آشنا شده باشد برایم کافی است.
روایت روحالامین از 4 تابلو برای حضرت علیاکبر (ع)
هر تابلویی برایم دورهای داشته و با آن زندگی کردهام، اما بیان احساسم درباره شان سخت است. شاید نتوانم با کلمات درست بیانش کنم و حق مطلب را ادا نمایم. اما شعری از زبان امام حسین (ع) به حضرت علیاکبر (ع) بسیار روی من بسیار تاثیر گذاشته است:
به عمههای دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت
از بسکه در اذان تو اسرار ریخته
علیاکبر رفت در میدان که بجنگد. سپاه دشمن او را که دیدند، اول ترسیدند. چون «اشبه الناس خُلقا، خَلقا و منطقا برسولالله» بود، همه فکر کردند پیامبر است. وقتی گفت «انا علی بنالحسین علی بن ابیطالب» متوجه شدند او پسر کیست و گفتند سنگبارانش کنید. اما چرا میگوید در اذان تو اسرار ریخته، چون حضرت علیاکبر اذانگوی کربلا هم بوده است. در ادامه شعر میگوید:
گیسوی تو به خویش فقط شانه دیده بود
از دو طرف به شانهات انگار ریخته
ببینید این بیت چه ایهام بینظیری دارد...
دارد زره ضریح تو را حفظ میکند
بازش اگر کنند بالاجبار ریخته
وقتی علی اکبر رفت میدان جنگ، یک نفر با عمود آهنی زد بر سرش، کلاهخودش افتاد و فرق متلاشی شد.
افتاد روی گردن اسبش و خون ریخت روی چشمهای اسب. اسب جنگ تربیت شده که برگردد اما اسب او میرود در قلب 30 هزار نفر لشکر و تکه و پاره اش میکنند. یک بار صدا میزند بابا. امام حسین میرسد بالای سرش بغلش میکند و صدایش میکند اما حضرت علی اکبر شهید شده. امام حسین (ع) صورت را به صورتش میچسباند و هفت بار بیمکث میگوید ولدی. ولدی.... بعد پیکر بیجانش را در عبای حضرت امام حسین (ع) میگذارند و میبرند نزدیک خیمه ها.
من این تصاویر را در تابلوهایم ترسیم کردم و باز هم میگویم من خوب نیستم، آدمهایی که برایشان کار میکنم خیلی خوب هستند.
نقاشیهای شما را میتوان از تاثیرگذارترین آثار مذهبی سالهای اخیر دانست. آثاری که افراد نه چندان مذهبی را هم تحتتاثیر قرار میدهد و با مخاطب خود ارتباط خوبی برقرار میکند. طبعا این برای هر هنرمندی موفقیت بزرگی است و به شما تبریک میگویم. اما قصد دارم از جنبهای دیگر درباره آثارتان حرف بزنم. تابلوهای شما را از جهتی میتوان به نقاشی قهوهخانهای نزدیک دانست، چون خیالینگاری موجود در نقاشــــیهای قهوهخانهای در آثار شما هم وجود دارد. از طرف دیگر میتوان مولفههای سبک نقاشی غربی را هم در آثارتان دید. یعنی هم کارتان خیالی نگاری است و هم سبک رئال نقاشی دوره رنسانس را میتوان در آن مشاهده کرد. با این اوصاف میتوانیم به نقاشیهای شما بگوییم خیالی نگاری مدرن؟
درباره اینکه کارهایم خیالی نگاری است با شما کاملا موافقم، اما در بخش مدرن بودن کار نمیتوانم با شما هم عقیده باشم. آن هم به این دلیل که اساسا با هنر مدرن مشکل دارم و مخالفم. اصلا قبولش ندارم و معتقدم هنری نبوده که براساس فطرت آدم شکل بگیرد و در اثر سیاست شکل گرفته است. گاهی نقاش امپرسیون یک نقاشی را بر اساس فطرتش میکشد. اما آنچه امروزه بهعنوان هنر مدرن عرضه میشود، شرایطی متفاوت دارد و احساس میکنم حمایت سیاسی پشت خود دارد و هنر را به ورطهای که خودش میخواهد سوق میدهد.
منظورتان از حمایت سیاسی حراجهای هنری است؟
هم حراجها و هم برخورد موزهها و گالریها با آثار. هر چند در گذشته هم این اتفاق وجود داشته اما حالا خیلی پررنگ است و بر همین اساس با هنر رفتار میشود. هر کسی تابلوهای مرا دیده از آن تاثیر گرفته. حتی برخی خودشان گفتهاند که چندان هم مذهبی نیستند، اما حال و هوای کار بر آنها اثر گذاشته است. این یعنی چه؟ یعنی کار من میتواند مخاطب داشته باشد و بیننده را با خود همراه کند. اما در همین تهران برای نمایش آثارم به من گالری نمیدهند و میگویند دوره این کارها گذشته است. آن وقت میخواهند هنر مدرن را به زور به مردم بقبولانند. اگر هم مردم کاری را دوست داشته باشند که مد نظرشان نباشد، میگویند آن کار کهنه شده، بیا کارهای مدرن را ببین. ما بعد از جنگ جهانی دوم تا امروز کارهای انتزاعی داشتیم، چرا آنها کهنه نشدهاند؟ پس آنها هم کهنه شدهاند.
با توجه به اینکه شما به تازگی نمایشگاهی را از نقاشیهایتان در شهر پاریس برگزار کردید، این اتفاق فقط در ایران رخ میدهد یا در همه دنیا چنین نگاههایی وجود دارد؟
هر قدر فضا بازتر و امکان گردش اطلاعات بهتر باشد، مردم تصور درست تری پیدا خواهند کرد. در پاریس مردم هم موزه نقاشان مدرن نزدیکشان است و هم موزه نقاشان کلاسیک. خودشان هر دو را میبینند و انتخاب میکنند که با کدام یک از اینها مسیرشان را ادامه دهند. اما در ایران اینطور نیست و جریانهای هنری ماجرای دیگری دارند. شما خودتان قضاوت کنید جایگاهی که این نقاشیها باید در بازار و نمایشگاه ما داشته باشد این است؟
مسلما نه. اما شما همه روشها را امتحان کرده و به این نتیجه رسیدهاید که فضا برای کارتان باز نیست؟
من حاضرم از شما یک هفته وقت بگیرم، کارهایم را ببریم به همه گالریهای تهران. ببینیم حاضرند برای نمایشگاه به من وقت بدهند یا نه. مطمئنم که چه اتفاقی میافتد، آنها حاضر نیستند به کارهای مذهبی فضا بدهند. میدانید حمایت از یک جریان هنری هم خیلی مهم است. در حال حاضر از جریان بی هویت هنر مدرن حمایت شده و میشود. در حراج تهران و بقیه حراجها کارهایی عرضه میشود که اغلب آنها را اگر ببینی و بخری تحت تاثیر جریانهای موجود این کار را کرده ای. شخص ثروتمندی را میشناسم که یک تابلو خریده بود 18 میلیون. خودش میگفت من احمق را ببین رفتم چقدر پول پای این اثر دادهام. طرف آنقدر پول دارد که 18 میلیون هم هزینه کند و برایش مهم هم نباشد. چرا؟ چون ارزش است که در مجموعهاش از فلانی کار داشته باشد.
هر چند در برخی جهات با شما موافق نیستم و هنرمندان مدرن شاخص هم داریم اما در اینکه مدعیان زیادی در عرصه نقاشی داریم که طبق مد روز میگویند کارهای مدرن انجام میدهند، موضوع جالب توجهی است.
من نمیگویم هر هنرمند مدرنی کارش بد است، هنر دریایی است وسیع و برای آنکه بتوانی در آن پیش بروی باید از یک ابتدائیاتی برخوردار باشی. یعنی من به عنوان یک نقاش کلاسیک باید رئال، آناتومی، نور و سایه و .... را یاد بگیرم. اینها واحد دبیرستان نیست که پاس کنی و بشوی نقاش. آناتومی الگوی تناسبات است که خالق خلق کرده و در واقع یک کاتالوگ عالی و درجه یک است برای رعایت تناسبات. شما میروی از آن یاد میگیری و حفظش میکنی تا بتوانی در کارت رعایتش کنی.
نقاشی طبیعت چیست؟ بغل هم نوشتن رنگ ها. تو کجا میتوانی یاد بگیری رنگهای سبز را چگونه کنار هم بچینی. درخت خشک دم در را نگاه کنید ببینید چند نوع سبز دارد. این در حالی است که اگر به یک نفر بگویی این موارد را یاد بگیر و کار کن. میگوید من خودم فطری نقاش هستم و لازمش ندارم. تناسبات و رنگ و بافت را بلد نیستی. چگونه میتوانی از این بافت رنگ و سطح استفاده کنی. مسلما نمیتوانی. هر چیزی مقدماتی دارد که باید آن را به دقت آموخت.
شما این مقدمات را دقیق آموختهای و در کارت اجرا میکنی. از این همه زمانی که برای کار گذاشتهای راضی هستی؟
به نظر شما طلایه دار هنر مذهبی کدام نهاد است؟
حوزه هنری، وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات و ... چطور؟
من از سال 79 مشغول نقاشی هستم و از سال 89 هم کارهایم را به فروش رساندهام. در شرایطی که من هیچ حمایتی ندارم و فضا هم برای کارم مساعد نیست، تنها حمایت این بوده که سازمان تبلیغات از من یک کار خریده است. وزارت ارشاد و حوزه هنری هم هیچ.
اما ذهنیت غالب این است، کسی که کار مذهبی میکند بهقول معروف نانش در روغن است!
بله، این ذهنیت که وجود دارد. از ذهنیت جامعه و مردم حرف زدید، میخواهم نکتهای را که زیاد با آن روبهرو میشوم تعریف کنم. مردم فکر میکنند من خیلی انسان خوبی هستم. خیلی مومن و پاک هستم و هیچ گناهی نمیکنم. میخواهم بگویم اصلا اینطور نیست. من مثل شهید آوینی یا مسعود نجابتی نیستم که مومنهای اصیل و واقعی هستند. من یک انسان معمولی هستم. نمیگویم تا به حال پایم آنطور کج رفته که خدای نکرده آبروریزی داشته باشم اما دوست ندارم به عنوان یک انسان معمولی اینقدر از من توقع داشته باشند. یک نفر میگوید شما حتما از یاران امام زمان (عج) هستی. گفتم آخر شما امام زمان با آن عظمت را داری کنار من میگذاری! میخواهی محبت کنی بگو امام زمان (عج) به شما عنایت کند.
شاید عظمت نقاشیهایتان درگیرشان میکند.
بله. قبول دارم اما من آدم باعظمتی نیستم، اگر هم چیزی باشد از آن طرف داستان است. از سمت من نیست. اعتباری دارم که مال من نیست، نقاشیهای من همه مربوط به اهل بیت (ع) است و هرچه هست هم از آنها دارم. در واقع اعتباری است که از نام اهل بیت(ع) و فکر کردن به آنها میگیرم. من بدون کارهایم هیچم.
خب، این عظمت از کجا آمده؟
از علاقه. من هر قدر بخواهم بگویم من آدم خوبی نیستم راست گفتهام. هیچ ندارم اما علاقه دارم که این هم جزو کرامات نیست، همه علاقه دارند. شاید باورتان نشود که من 24 ساعته فکر میکنم. مدام فکر میکنم. موقع خواب فکر میکنم، بیدار میشوم فکر میکنم، با همسرم حرف میزنم در فکرم و ناگهان جایی میان فکرهایم گیر میکنم و میمانم. دیدید یک نفر میرود توی فکر و بیرون نمیآید میگویند عاشق شده. نمیخواهم بگویم عاشق هستم، این لفظ را آنقدر نابجا استفاده کردهاند که رنگ باخته. میتوانم بگویم فالوئرشان هستم. هی میخواهم ببینم چه شد، کجا رفت و چه میکند. تنها چیزی که باعث میشود احساس درست منتقل شود این است که بسیار فکر میکنم و منابعی وجود دارد که از آن دریافت میکنم.
منابعتان چیست؟
روضهخوانی و منابع سالم و بدون تحریف بهترین منبع الهام هستند. من پای روضهخوانی و سخنرانیهایی میروم که از چشم ابرو و زور بازوی حضرت عباس نمیگویند و مثل مداحیهای امروز گرم بیان ظاهر نیستند تا هر جا هم خواستند توجه مخاطب را بیشتر جلب کنند، ماجرا را سینماییتر و خشنتر کنند. پای مداحی کسانی میروم که حرف را با شکلی بیان میکنند که برای یک عمر به فرو بروی. مثلا میگویند وقتی حضرت علیاکبر (ع) را امام حسین (ع) به خیمه آورد، بدنش تکهپاره بود و با تیر به هم وصل شده بود. همه اینها را حضرت عباس میبیند، او آمده تا فدای امام حسین و فرزندانش بشود، اما نمیتواند به میدان برود. به او گفتهاند صبح تا شب عاشورا باید بمانی دم خیمهها فقط هوای زن و بچه را داشته باشی. این کجا و آن چشم و ابرو توصیف کردنها کجا؟
پس من منبع الهام درستی دارم که مدام آن را در ذهنم میپرورانم، بعد هم اینکه مگر خدا خودش نگفته در راه من حرکت کنید، به شما کمک میکنم. حالا هرچه میخواهی باش، حسن روحالامین باش، وقتی در راه او قدم برمیداری، خودش همراهیات میکند. گاهی کار که تمام میشود، نگاهش میکنم و با تعجب از خودم میپرسم واقعا این تابلو را من کشیدهام؟ این است که از آثارم دفاع میکنم و میگویم به این زودیها مشخص نمیشود کارم چه ارزشی دارد. ارزش مادی منظورم نیست. از ارزش فرهنگی حرف میزنم و میدانم بالاخره ارزش فرهنگی این کارها روزی مشخص میشود.
بسیاری از هنرمندان میگویند بار تراژیک واقعه کربلا آنقدر سنگین است که میطلبد درباره اش اثر هنری خلق کنند و امکان بیشتری برای کار هنری در اختیار هنرمند قرار میدهد. شما هم به همین دلیل بیش از هر واقعهای به عاشورا پرداختهاید؟
اصلا با میطلبد کاری ندارم. من آدم خوبی نیستم اما آنقدر دوستشان دارم که حد و اندازه ندارد. اگر امام حسین (ع) شهید نمیشد باز هم میکشیدمش. اما معتقدم معنای واقعی عشق در کربلا معلوم میشود، همین حالا هم بعد از گذر قرنها وقتی به کربلا میروی، میبینی هیچ عشقی در زندگی به عشق امام حسین (ع) نمیرسد. حضرت سیدالشهدا رهایت نمیکند، بد باشی یا خوب برایش فرقی ندارد، پایت میماند. معشوق یعنی حسین (ع). معشوق واقعی این است نه معشوقی که خودش را لوس کند و کاری را درست انجام ندهی بداخلاقی کند. عشق شخص سیدالشهداست و هر چه به او ربط دارد. اصلا گور پدرتراژدی. تاریخ پر از تراژدی است، من چرا رستم و سهراب نمیکشم؟ این هم تراژدی است دیگر. البته این را بگویم که شاهنامه فرهنگ ایران است و شخصیتهایش، مکارم اخلاق را میان مردم میآوردند، یعنی عنادی با شخصیتهای شاهنامه ندارم، فقط علاقه من چیز دیگری است. من به حسین (ع) علاقه دارم. او که عشق همه را میپذیرد، هم یک علامه دینی بزرگ را و هم یک انسان بیسر و پا را.
من کارم را با سختی فراوان شروع کردم. وقتی میخواستم کارم را شروع کنم و تابلوی مقتل را بکشم، پدرم هنوز نجار بود، آخرین محصولی هم که ساخت چارچوب این تابلو بود و بعد نجاری اش را جمع کرد. چارچوب کار را آوردم خانه و کلی صبر کردم تا پول هایم جمع شود و بتوانم پارچه بوم بخرم و خلاصه هر مرحله کار همینطور... مدتی در کارگاه دوستم کار کردم، بعد مجبور شدم آنجا را خالی کنم و فکر کنم تا پایان کار 5 جاعوض کردم. حالا کار تمام شده جا ندارم بگذارمش، مانده بود مدتها توی راهروی خانه. خلاصه که کارهایم را بخرند و نخرند در هر شرایطی باز هم کار میکنم.
حتی اگر درآمد خوبی نداشته باشید؟
از بچگی برای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع)کار میکردم و دغدغه پول درآوردن هم نداشتم. هر کسی دغدغه هر چه را داشته باشد، آن را به دست میآورد. من هم تنها دغدغه زندگیام همین بوده که برای اهل بیت (ع) کار کنم و حالا هم به بخشی از این دغدغه رسیدهام، امیدوارم به بقیهاش هم برسم. تا قبل از دفاع پایان نامه، آرزویم بود چنین نقاشیای را شروع کنم و جا بیفتد. بعد که اولین کارم را خریدند گفتم خدا را شکر و در کارم جدی شدم. حالا هم یک کار میفروشم و سرمایه کار بعدی و هزینه زندگیام را تامین میکنم. پله پله جلو میروم و هر چند نه کارمند جایی هستم و نه امنیت شغلی دارم، اما راضی هستم. چون هدفم مالاندوزی نبوده و نیست. هفت ماه روی تابلو کار میکنم، بعد خریدار یک چک هفت ماهه میدهد! اما من باز هم ادامه میدهم به امید خدا و امام حسین (ع).
تفاوتهای مخاطب ایرانی و خارجی هنر
توجهی که در خارج از کشور به کارهایم میشود، خیلی بیشتر از ایران است. آنها تشنه این مفاهیم هستند، دقت میکنند و ارزش میگذارند. بر خلاف ما که مخاطب خاص و تربیتشده کم داریم آنها دیدن آثار هنری جزئی از سبد کالا و رفتار زندگیشان است. به نمایشگاه میآمدند و خیلی سوال میکردند، درباره هر کار میپرسیدند و توضیح کامل میخواستند. برایم جالب بود که مخاطب تکنیک نبودند و دنبال مفهوم بودند، در واقع سبک برایشان چندان مهم نبود، آنها میخواستند بدانند در این تابلوها چه حرفی برای گفتن دارم و این برایم خیلی جذاب بود. حتی اگر یک نفر هم با مفاهیم مدنظرم آشنا شده باشد برایم کافی است.
روایت روحالامین از 4 تابلو برای حضرت علیاکبر (ع)
هر تابلویی برایم دورهای داشته و با آن زندگی کردهام، اما بیان احساسم درباره شان سخت است. شاید نتوانم با کلمات درست بیانش کنم و حق مطلب را ادا نمایم. اما شعری از زبان امام حسین (ع) به حضرت علیاکبر (ع) بسیار روی من بسیار تاثیر گذاشته است:
به عمههای دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت
از بسکه در اذان تو اسرار ریخته
علیاکبر رفت در میدان که بجنگد. سپاه دشمن او را که دیدند، اول ترسیدند. چون «اشبه الناس خُلقا، خَلقا و منطقا برسولالله» بود، همه فکر کردند پیامبر است. وقتی گفت «انا علی بنالحسین علی بن ابیطالب» متوجه شدند او پسر کیست و گفتند سنگبارانش کنید. اما چرا میگوید در اذان تو اسرار ریخته، چون حضرت علیاکبر اذانگوی کربلا هم بوده است. در ادامه شعر میگوید:
گیسوی تو به خویش فقط شانه دیده بود
از دو طرف به شانهات انگار ریخته
ببینید این بیت چه ایهام بینظیری دارد...
دارد زره ضریح تو را حفظ میکند
بازش اگر کنند بالاجبار ریخته
وقتی علی اکبر رفت میدان جنگ، یک نفر با عمود آهنی زد بر سرش، کلاهخودش افتاد و فرق متلاشی شد.
افتاد روی گردن اسبش و خون ریخت روی چشمهای اسب. اسب جنگ تربیت شده که برگردد اما اسب او میرود در قلب 30 هزار نفر لشکر و تکه و پاره اش میکنند. یک بار صدا میزند بابا. امام حسین میرسد بالای سرش بغلش میکند و صدایش میکند اما حضرت علی اکبر شهید شده. امام حسین (ع) صورت را به صورتش میچسباند و هفت بار بیمکث میگوید ولدی. ولدی.... بعد پیکر بیجانش را در عبای حضرت امام حسین (ع) میگذارند و میبرند نزدیک خیمه ها.
من این تصاویر را در تابلوهایم ترسیم کردم و باز هم میگویم من خوب نیستم، آدمهایی که برایشان کار میکنم خیلی خوب هستند.
مرجع : جام جم