کد مطلب : ۳۲۹۴۳
هیئتی که بچهمدرسهایها با پول توجیبی راه انداختند/ شب دیدنی «بیتالحسن» در نیمه رمضان
خیابان ایران در پایتخت، یکی از محلههای سنتی و روضهخیز تهران است. قرار گرفتن مساجدی مانند سادات اخوی، فائق و امام رضا (ع)، منبر رفتن عالم جلیلالقدری چون حاج آقامجتبی تهرانی رحمهالله علیه در این محله و زندگی کردن مداحان بزرگی مانند مرحوم حاج محمد علامه، حاج اکبر کاظمی، حاج علی انسانی و حاج جواد اعتمادسعید، اعتبار مذهبی ویژهای به این خیابان و کوچه پسکوچههایش داده است.
حسینیه «بیتالحسن المجتبی» (ع) هم در همین محله دیرپا واقع شده است و حالا نزدیک به 64 سال قدمت دارد؛ با خاطراتی از اهل منبر، ذاکران و سینهسوختگانی که یا در بین ما نیستند و یا حالا در میان صاحبمنصبان جایی دارند.
شامگاه چهاردهم ماه مبارک و سحر نیمه رمضان اگر گذارتان به حسینیه بیتالحسن افتاده باشد، خواهید دید که از یک هیئت محلی حرف نمیزنیم. مشاهده خواهید کرد که جمعی از چهارگوشه تهران، خودشان را به این مجلس سنتی میرسانند تا در شادمانی خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام شریک شوند.
بیتالحسن، شباهتهای فراوانی با هیئتهای قدیمی تهران از جمله فاطمیون، بنیفاطمه، دلریش، دیوانگان حسینی و ... دارد. مثل اغلب آنها درمانگاه، صندوق قرضالحسنه و بانیان خیّری دارد که اقشار کمدرآمد جامعه را یاری دهد.
با قدیمیهای این هیئت نامآشنا به سخن نشستیم تا درباره این هیئت ریشهدار، سخنها بگویند.
وقتی بزرگترها حسودی میکنند
حاج مهدی رشوانلو، حاج حجتالله نجفینیا، حاج محمدتقی استادولی و حاج محمدرضا عزیزآبادی، گرد مینشینند دور هم؛ البته روی صندلیهای صندوق قرضالحسنهای که گاهگداری مشتریها میآیند به هوای پول گرفتن و ستاندن و گاهی حواسشان میرود به ما که داریم از یک پیشینه نزدیک به 64 ساله بیتالحسن حرف میزنیم.
وقتی میپرسم کدامتان عضو هیئت مؤسس بیتالحسن هستید، حاج مهدی میگوید که هیچکس نمانده و همه از دنیا رفتهاند. البته اینکه هیچ کدام از قدیمیها نماندهاند، به معنی آن نیست که این چهار نفر در تأسیس بیتالحسن سهم نداشتهاند. اینطور نیست. اسمشان در هیئت مؤسسان نیست؛ وگرنه همهشان یک جورهایی بنیانگذار هیئتاند و حالا آنها را به عنوان پیشکسوتان بیتالحسن میشناسند.
مثلاً حاجی حجت که از پنجم ابتدایی سر کلاس، قرآن میخوانده و با بچههای کلاس قرار گذاشته شبها دور هم یک هیئت نوجوانانه راه بیندازند، یک پای ماجراست. اتفاقاً داستان از همینجا شیرین میشود که این جلسه شبانه را میاندازند خانه مهدی رشوانلو و بعد، این جلسه قوام پیدا میکند و میچرخد و میچرخد تا بزرگترها به آن حسودی میکنند.
شرط مش رمضون بقال
زور دارد، آدم با کلی زحمت و تلاش، یک هیئت نوجوانانه راه بیندازد و بزرگترها بیایند به راحتی هرچه تمامتر آن را مال خودشان کنند. چون آنها تجربه، پول، امکانات و فکر دارند و میتوانند خیلی راحتتر از بچهها هیئت را توسعه بدهند.
حاج حجت میگوید: «خیلی از این ماجرا ناراحت بودیم. دلمان شکسته بود. زحمت هیئت را کشیده بودیم، اما خودمان نتوانسته بودیم ادارهاش کنیم. در یکی از شبهای ماه مبارک، گمانم شب شهادت امیرالمؤمنین (ع) بود. داشتیم از جوادیه برمیگشتیم که به بچهها گفتم بیایید یک بار دیگر، برای خودمان هیئت درست کنیم. من و حاج مهدی رشوانلو و حاج اصغر سلیمی بودیم. دوباره هیئت را علم کردیم و انداختیم شبهای چهارشنبه؛ خانه به خانه.»
رشوانلو که حالا از وسط این خاطره حاج حجت، اسم خودش را شنیده، دوباره برمیگردد سر خط! میگوید: «سال 34 بود که هیئت راه افتاد، اما چون ما جوان بودیم و پول و امکانات نداشتیم، هی باید بابت هر کاری از بزرگترها اجازه میگرفتیم.»
بعد اصل ماجرا را تعریف میکند؛ چون تا اینجا کسی برای هیئت نوجوانان اسمی انتخاب نکرده بود و اگر به خود بچهها بود شاید تا حالا این کار را نکرده بودند. حاج مهدی میگوید: «یک شب قرار بود هیئت در خانه بقال محله ما برپا شود. پسرش دوست و همکلاس ما بود. مش رمضان وقتی میخواست اجازه این کار را صادر کند، به ما بچهها گفت: «خب اسم هیئت شما چیه؟» هاج و واج همدیگر را نگاه کردیم و شانههایمان را انداختیم بالا. مانده بودیم جواب مش رمضان را چه بدهیم. خودش کمکمان کرد و گفت: «اشکالی نداره. قبول! به یک شرط» باز هم با تعجب همدیگر را نگاه کردیم. گفت: «به این شرط که که اسم هیئتتان را به نام امام حسن مجتبی (ع) بگذارید.» این بود که هیئت را به نام کریم اهل بیت علیهمالسلام نامگذاری کردیم و وقتی آمدیم در این حسینیه مستقر شدیم، اسم هیئت رسماً شد بیتالحسن»
اثاثیه هیئت روی گاری حاج اصغر
آنها که هیئت چرخشی یا به عبارتی «سیار» برگزار کردهاند، میدانند که این کار چقدر زحمت دارد. یک نفر باید نشانیها را جمع کند و برای میزبانها «پا» بنویسد. پا همان پایه است. شنیدهاید که میگویند چه کسی پایه است هیئت برگزار کنیم؟ این کلمه «پا» مخفف همان واژه است لابد! غیر از فهرست کردن «پا»ها و میزبانان هیئت، یک نفر باید اثاث و وسیله آن را جابهجا کند. در هیئتهای سیار، یک نفر همیشه مسئول این کار است. قدیمها که هیئتها نئون پایهدار داشت، اثاثچی هیئت با چه مکافاتی همین تابلوی نئون پایهدار را از این خانه به یک خانه دیگر میبرد.
حالا بردن اسباب و اثاثیه چای از قبیل سماور، استکان و نعلبکی و این جور چیزها را هم به این ماجرا اضافه کنید و ببینید چقدر سخت است آدم یک هیئت گردشی برگزار کند.
حاج محمدتقی استادولی، آدم خوشصحبتی است. دائم از قدیمیها و اموات هیئت یاد میکند و میگوید فلانی این خدمتها را در هیئت کرده و بهمانی این زحمتها را کشیده است. یکی از کسانی که او یاد میکند، حاج اصغر آویژگان است. مرحوم حاج اصغر همان است که بار اصلی کار روی دوشش بوده؛ کسی که اثاث هیئت را به نقاط شهر میبرده است. حاج محمدتقی میگوید: «خیال نکنید آن وقتها اسباب و اثاثیه هیئت را با وانت جابهجا میکردند. آن زمان بلندگویی در کار نبود و هیئت تابلو یا نئونی نداشت. پرچمی بود و چند جلد قرآن و یک سری وسیله پذیرایی. حاج اصغر اینها را داخل یک طبق روی سرش میگذاشت و با پای پیاده میبرد به آدرس بعدی هیئت. بعدها که وضعمان بهتر شد، حاج اصغر آویژگان یک گاری دستی تهیه کرد تا اثاث هیئت را با آن ببرد به جاهای مختلف. گاهی از شمیران تا شوش همان چرخ دستی را میکشید و وسایل هیئت را به مقصد میرساند.»
جشن بچه مدرسهایها با پول توجیبی
به حاج محمدرضا عزیزآبادی که ساکت نشسته و هنوز چیزی نگفته اشاره میکنم که: «شما هم یک چیزی بگویید.» میخندد و میگوید: «آسیا به نوبت!» حاج حجت نجفینیا یک بار دیگر رشته کلام را در دست میگیرد. مخصوصاً وقتی من دوست دارم یک بار دیگر پیرمردهای هیئت از نوجوانیشان بگویند و خیلی زود ما را نرسانند به وضع و حال امروز بیتالحسن، حاجی حجت یاد دوران دبیرستانشان میافتد: «نگه داشتن هیئت آن وقتها خیلی سخت بود. ما کم سن و سال بودیم و پدر و مادرهایمان میترسیدند یک وقت بلایی سر ما بیاید. چون امام خمینی رحمهالله علیه در مقابل شاه ایستاده بود و هر روز سخنرانی تازهای از امام بین مردم در هیئتها پخش میشد. رژیم هم که میدانست تنور انقلاب از درون هیئتها شعلهور میشود، دستور داده بود که هیئتها محدود و حتی برچیده شوند.»
حرفهای حاجی حجت هم شیرینتر میشود: «سال 41 بود که جلوی هیئتها را گرفتند. بیرق زدن ممنوع بود و ما یواشکی هیئت را در خانه بچهها برگزار میکردیم. ساواک در دبیرستان ما آدم داشت و خیلی زود ممکن بود کار ما لو برود، اما تا همینجا که من پیش شما نشستم و داریم باهم حرف میزنیم، حتی یک شب هیئت تعطیل یا ترک نشده است. رنج کشیدیم تا بیتالحسن سر پا بماند و چراغش روشن باشد.»
دنباله حرفش را اینطوری میگیرد: «شبهای زمستان با آن برفهای چند متری هیئت تعطیل نشد؛ چون قدیمیها بچههایشان را محکم و باایمان تربیت میکردند. خدابیامرز مادرم تشویقم میکرد که با پول توجیبیهایم استکان و نعلبکی برای هیئت بخرم. ما جوان شده بودیم و در همان سالها با همان دردسرهایی که گفتم، یکی از باشکوهترین جشنهای میلاد امام حسن مجتبی (ع) را در دبیرستان ابوریحان، واقع در میدان کلانتری برگزار کردیم.»
نجفینیا ادامه میدهد: «اطراف مدرسه چراغ زنبوری گذاشته و در حیاط قالی پهن کرده بودیم. آن شب، خیلی بیادماندنی و خاطرهانگیز شد. گمان نمیکنم هیچ کدام از ما تا آخر عمر آن شب را فراموش کند.»
چگونه شد بیتالحسن؟
حاج محمدتقی، یک بار دیگر ما را برمیگرداند به روزهای سخت نهضت. خودش میگوید: «من از اینها کوچکترم. آن وقت، هشت ساله بودم و چون پسرخالهام ـ حاج مهدی رشوانلو ـ یکی از پایهگذاران هیئت بود، به هیئتشان میرفتم. شبهای چهارشنبه با قرائت کلام خدا از طرف معلم قرآن هیئت، آقای عرفاتی برنامه شروع میشد و آقامیرمطلب غلامی (حسینی مجد) برایمان صحبت میکرد. حاج محسن لبانی هم برایمان روضه میخواند.»
حاج مهدی رشوانلو میآید کمک پسرخالهاش و میگوید: «بزرگتر شده بودیم و شبها برپا کردن هیئت سخت بود. با آن حکومت نظامی و بگیر و ببندها تصمیم گرفتیم هیئت را صبح جمعه برگزار کنیم. پیشنهاد این کار را هم حاج محمدتقی داد. از آن به بعد، از ساعت 7 صبح حاج اکبر دیوانی میآمد و ندبه میخواند و این مجلس لااقل تا یک ساعت و نیم بعد ادامه داشت. اما همین پیشنهاد باعث شد تا هیئت رونق بیشتری بگیرد؛ در حالی که هنوز گردشی بود و از این خانه به آن خانه میرفت.»
سال 1364 مهمترین اتفاق برای این هیئت رقم خورد و آن، استقرار آن در مکان فعلی و تثبیت نام «بیتالحسن» روی آن بوده است. حاج مهدی میگوید: «حاج احمد قنبری، برادر مرحوم حاج محمد قنبری و عموی حاج علی قنبری مداح با یک نفر در تاکسی برخورد کرده بود که میخواست خانهاش را بفروشد. میگفت که در این خانه از داخل یک پاساژ باز میشود و 2 میلیون و 600 هزار تومان قیمت روی آن گذاشتهاند. این خانه، شبیه خانههای بزرگ مشهد بود که با هیئت فاطمیون برای زیارت امام رضا (ع) میرفتیم. 375 متر زمین و بنای مختصری داشت. به هر سختیای بود خانه را خریدیم تا بیتالحسن از زمستان سال 64 در سالنی به مساحت حدود 100 متر پا بگیرد.»
رشوانلو که حافظه قویتری نسبت به سایرین دارد، ادامه حرفهایش را میگیرد: «بعد از مدتی تصمیم گرفتیم بیتالحسن را بسازیم. مردی به نام سالار شاپوری که معمار بود، از این تصمیم ما باخبر شده بود و شنیده بود که ما در حال جمع کردن پول از مردم هستیم تا با کمک آنها بیتالحسن را بسازیم. پیغام داد: «از کسی پول نگیرید؛ خودم میدهم.» او یک میلیون تومان چک داد و کار با همان رقم شروع شد.»
حسینیهای در محله غریب
حاج محمدرضا عزیزآبادی میگوید: «من در کسب و کار با آقای رشوانلو آشنا و رفیق شدم. او مرا تشویق کرد که به هیئتشان بروم و از سال 50 بود که به طور ثابت به اینجا میآیم و اگر امام حسن (ع) ما را به نوکری قبول کند، دوستان اعتماده کرده و کارهای پذیرایی از دوستداران او را به من سپردهاند.»
عزیزآبادی خیلی خلاصه میخواهد عنایت کریم اهل بیت علیهمالسلام را هم یادآوری کند: «فراموش نمیکنم که من و آقای رشوانلو و حاج آقای صفاری سه نفری دستهچک گرفتیم که بتوانیم وسایل مورد نیاز هیئت را به صورت نسیه تهیه کنیم. حتی برای چراغانی مجلسهایم لامپ و ریسه قرض میگرفتیم یا اجاره میکردیم. آن وقتها حسرت میخوردیم که بتوانیم بچههای هیئت را با یکی ـ دو اتوبوس به قم یا مشهد ببریم، در حالی که الآن بیتالحسن این همه وسعت دارد و 35 سال است که لااقل 250 نفر از اینجا به پابوس امام هشتم میروند.»
زیباترین این سفرها، مقصدی غیر از مشهد مقدس داشته است. 25 فروردین همین امسال، کاروانی از بیتالحسن راهی کربلای معلی میشود که این کاروان را با چاووشیخوانی سنتی به سوی دیار حبیب بدرقه میکنند.
از عزیزآبادی درباره پذیرایی دوستداران امام مجتبی (ع) میپرسم؛ اینکه نیمه ماه مبارک چند نفر سحری میگیرند و چه تعداد پذیرایی میشوند. حاج محمدرضا میگوید: «نه تنها نیمه ماه رمضان که شبهای احیاء نیز بیتالحسن سحری دارد. هر شب از این شبها حدود 2 هزار نفر سحری میگیرند و شب میلاد امام حسن مجتبی (ع)، به بیش از 150 نفر از کسانی که نامشان «حسن» است، جایزه داده میشود.»
حسینیه «بیتالحسن المجتبی» (ع) هم در همین محله دیرپا واقع شده است و حالا نزدیک به 64 سال قدمت دارد؛ با خاطراتی از اهل منبر، ذاکران و سینهسوختگانی که یا در بین ما نیستند و یا حالا در میان صاحبمنصبان جایی دارند.
شامگاه چهاردهم ماه مبارک و سحر نیمه رمضان اگر گذارتان به حسینیه بیتالحسن افتاده باشد، خواهید دید که از یک هیئت محلی حرف نمیزنیم. مشاهده خواهید کرد که جمعی از چهارگوشه تهران، خودشان را به این مجلس سنتی میرسانند تا در شادمانی خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام شریک شوند.
بیتالحسن، شباهتهای فراوانی با هیئتهای قدیمی تهران از جمله فاطمیون، بنیفاطمه، دلریش، دیوانگان حسینی و ... دارد. مثل اغلب آنها درمانگاه، صندوق قرضالحسنه و بانیان خیّری دارد که اقشار کمدرآمد جامعه را یاری دهد.
با قدیمیهای این هیئت نامآشنا به سخن نشستیم تا درباره این هیئت ریشهدار، سخنها بگویند.
وقتی بزرگترها حسودی میکنند
حاج مهدی رشوانلو، حاج حجتالله نجفینیا، حاج محمدتقی استادولی و حاج محمدرضا عزیزآبادی، گرد مینشینند دور هم؛ البته روی صندلیهای صندوق قرضالحسنهای که گاهگداری مشتریها میآیند به هوای پول گرفتن و ستاندن و گاهی حواسشان میرود به ما که داریم از یک پیشینه نزدیک به 64 ساله بیتالحسن حرف میزنیم.
وقتی میپرسم کدامتان عضو هیئت مؤسس بیتالحسن هستید، حاج مهدی میگوید که هیچکس نمانده و همه از دنیا رفتهاند. البته اینکه هیچ کدام از قدیمیها نماندهاند، به معنی آن نیست که این چهار نفر در تأسیس بیتالحسن سهم نداشتهاند. اینطور نیست. اسمشان در هیئت مؤسسان نیست؛ وگرنه همهشان یک جورهایی بنیانگذار هیئتاند و حالا آنها را به عنوان پیشکسوتان بیتالحسن میشناسند.
مثلاً حاجی حجت که از پنجم ابتدایی سر کلاس، قرآن میخوانده و با بچههای کلاس قرار گذاشته شبها دور هم یک هیئت نوجوانانه راه بیندازند، یک پای ماجراست. اتفاقاً داستان از همینجا شیرین میشود که این جلسه شبانه را میاندازند خانه مهدی رشوانلو و بعد، این جلسه قوام پیدا میکند و میچرخد و میچرخد تا بزرگترها به آن حسودی میکنند.
شرط مش رمضون بقال
زور دارد، آدم با کلی زحمت و تلاش، یک هیئت نوجوانانه راه بیندازد و بزرگترها بیایند به راحتی هرچه تمامتر آن را مال خودشان کنند. چون آنها تجربه، پول، امکانات و فکر دارند و میتوانند خیلی راحتتر از بچهها هیئت را توسعه بدهند.
حاج حجت میگوید: «خیلی از این ماجرا ناراحت بودیم. دلمان شکسته بود. زحمت هیئت را کشیده بودیم، اما خودمان نتوانسته بودیم ادارهاش کنیم. در یکی از شبهای ماه مبارک، گمانم شب شهادت امیرالمؤمنین (ع) بود. داشتیم از جوادیه برمیگشتیم که به بچهها گفتم بیایید یک بار دیگر، برای خودمان هیئت درست کنیم. من و حاج مهدی رشوانلو و حاج اصغر سلیمی بودیم. دوباره هیئت را علم کردیم و انداختیم شبهای چهارشنبه؛ خانه به خانه.»
رشوانلو که حالا از وسط این خاطره حاج حجت، اسم خودش را شنیده، دوباره برمیگردد سر خط! میگوید: «سال 34 بود که هیئت راه افتاد، اما چون ما جوان بودیم و پول و امکانات نداشتیم، هی باید بابت هر کاری از بزرگترها اجازه میگرفتیم.»
بعد اصل ماجرا را تعریف میکند؛ چون تا اینجا کسی برای هیئت نوجوانان اسمی انتخاب نکرده بود و اگر به خود بچهها بود شاید تا حالا این کار را نکرده بودند. حاج مهدی میگوید: «یک شب قرار بود هیئت در خانه بقال محله ما برپا شود. پسرش دوست و همکلاس ما بود. مش رمضان وقتی میخواست اجازه این کار را صادر کند، به ما بچهها گفت: «خب اسم هیئت شما چیه؟» هاج و واج همدیگر را نگاه کردیم و شانههایمان را انداختیم بالا. مانده بودیم جواب مش رمضان را چه بدهیم. خودش کمکمان کرد و گفت: «اشکالی نداره. قبول! به یک شرط» باز هم با تعجب همدیگر را نگاه کردیم. گفت: «به این شرط که که اسم هیئتتان را به نام امام حسن مجتبی (ع) بگذارید.» این بود که هیئت را به نام کریم اهل بیت علیهمالسلام نامگذاری کردیم و وقتی آمدیم در این حسینیه مستقر شدیم، اسم هیئت رسماً شد بیتالحسن»
اثاثیه هیئت روی گاری حاج اصغر
آنها که هیئت چرخشی یا به عبارتی «سیار» برگزار کردهاند، میدانند که این کار چقدر زحمت دارد. یک نفر باید نشانیها را جمع کند و برای میزبانها «پا» بنویسد. پا همان پایه است. شنیدهاید که میگویند چه کسی پایه است هیئت برگزار کنیم؟ این کلمه «پا» مخفف همان واژه است لابد! غیر از فهرست کردن «پا»ها و میزبانان هیئت، یک نفر باید اثاث و وسیله آن را جابهجا کند. در هیئتهای سیار، یک نفر همیشه مسئول این کار است. قدیمها که هیئتها نئون پایهدار داشت، اثاثچی هیئت با چه مکافاتی همین تابلوی نئون پایهدار را از این خانه به یک خانه دیگر میبرد.
حالا بردن اسباب و اثاثیه چای از قبیل سماور، استکان و نعلبکی و این جور چیزها را هم به این ماجرا اضافه کنید و ببینید چقدر سخت است آدم یک هیئت گردشی برگزار کند.
حاج محمدتقی استادولی، آدم خوشصحبتی است. دائم از قدیمیها و اموات هیئت یاد میکند و میگوید فلانی این خدمتها را در هیئت کرده و بهمانی این زحمتها را کشیده است. یکی از کسانی که او یاد میکند، حاج اصغر آویژگان است. مرحوم حاج اصغر همان است که بار اصلی کار روی دوشش بوده؛ کسی که اثاث هیئت را به نقاط شهر میبرده است. حاج محمدتقی میگوید: «خیال نکنید آن وقتها اسباب و اثاثیه هیئت را با وانت جابهجا میکردند. آن زمان بلندگویی در کار نبود و هیئت تابلو یا نئونی نداشت. پرچمی بود و چند جلد قرآن و یک سری وسیله پذیرایی. حاج اصغر اینها را داخل یک طبق روی سرش میگذاشت و با پای پیاده میبرد به آدرس بعدی هیئت. بعدها که وضعمان بهتر شد، حاج اصغر آویژگان یک گاری دستی تهیه کرد تا اثاث هیئت را با آن ببرد به جاهای مختلف. گاهی از شمیران تا شوش همان چرخ دستی را میکشید و وسایل هیئت را به مقصد میرساند.»
جشن بچه مدرسهایها با پول توجیبی
به حاج محمدرضا عزیزآبادی که ساکت نشسته و هنوز چیزی نگفته اشاره میکنم که: «شما هم یک چیزی بگویید.» میخندد و میگوید: «آسیا به نوبت!» حاج حجت نجفینیا یک بار دیگر رشته کلام را در دست میگیرد. مخصوصاً وقتی من دوست دارم یک بار دیگر پیرمردهای هیئت از نوجوانیشان بگویند و خیلی زود ما را نرسانند به وضع و حال امروز بیتالحسن، حاجی حجت یاد دوران دبیرستانشان میافتد: «نگه داشتن هیئت آن وقتها خیلی سخت بود. ما کم سن و سال بودیم و پدر و مادرهایمان میترسیدند یک وقت بلایی سر ما بیاید. چون امام خمینی رحمهالله علیه در مقابل شاه ایستاده بود و هر روز سخنرانی تازهای از امام بین مردم در هیئتها پخش میشد. رژیم هم که میدانست تنور انقلاب از درون هیئتها شعلهور میشود، دستور داده بود که هیئتها محدود و حتی برچیده شوند.»
حرفهای حاجی حجت هم شیرینتر میشود: «سال 41 بود که جلوی هیئتها را گرفتند. بیرق زدن ممنوع بود و ما یواشکی هیئت را در خانه بچهها برگزار میکردیم. ساواک در دبیرستان ما آدم داشت و خیلی زود ممکن بود کار ما لو برود، اما تا همینجا که من پیش شما نشستم و داریم باهم حرف میزنیم، حتی یک شب هیئت تعطیل یا ترک نشده است. رنج کشیدیم تا بیتالحسن سر پا بماند و چراغش روشن باشد.»
دنباله حرفش را اینطوری میگیرد: «شبهای زمستان با آن برفهای چند متری هیئت تعطیل نشد؛ چون قدیمیها بچههایشان را محکم و باایمان تربیت میکردند. خدابیامرز مادرم تشویقم میکرد که با پول توجیبیهایم استکان و نعلبکی برای هیئت بخرم. ما جوان شده بودیم و در همان سالها با همان دردسرهایی که گفتم، یکی از باشکوهترین جشنهای میلاد امام حسن مجتبی (ع) را در دبیرستان ابوریحان، واقع در میدان کلانتری برگزار کردیم.»
نجفینیا ادامه میدهد: «اطراف مدرسه چراغ زنبوری گذاشته و در حیاط قالی پهن کرده بودیم. آن شب، خیلی بیادماندنی و خاطرهانگیز شد. گمان نمیکنم هیچ کدام از ما تا آخر عمر آن شب را فراموش کند.»
چگونه شد بیتالحسن؟
حاج محمدتقی، یک بار دیگر ما را برمیگرداند به روزهای سخت نهضت. خودش میگوید: «من از اینها کوچکترم. آن وقت، هشت ساله بودم و چون پسرخالهام ـ حاج مهدی رشوانلو ـ یکی از پایهگذاران هیئت بود، به هیئتشان میرفتم. شبهای چهارشنبه با قرائت کلام خدا از طرف معلم قرآن هیئت، آقای عرفاتی برنامه شروع میشد و آقامیرمطلب غلامی (حسینی مجد) برایمان صحبت میکرد. حاج محسن لبانی هم برایمان روضه میخواند.»
حاج مهدی رشوانلو میآید کمک پسرخالهاش و میگوید: «بزرگتر شده بودیم و شبها برپا کردن هیئت سخت بود. با آن حکومت نظامی و بگیر و ببندها تصمیم گرفتیم هیئت را صبح جمعه برگزار کنیم. پیشنهاد این کار را هم حاج محمدتقی داد. از آن به بعد، از ساعت 7 صبح حاج اکبر دیوانی میآمد و ندبه میخواند و این مجلس لااقل تا یک ساعت و نیم بعد ادامه داشت. اما همین پیشنهاد باعث شد تا هیئت رونق بیشتری بگیرد؛ در حالی که هنوز گردشی بود و از این خانه به آن خانه میرفت.»
سال 1364 مهمترین اتفاق برای این هیئت رقم خورد و آن، استقرار آن در مکان فعلی و تثبیت نام «بیتالحسن» روی آن بوده است. حاج مهدی میگوید: «حاج احمد قنبری، برادر مرحوم حاج محمد قنبری و عموی حاج علی قنبری مداح با یک نفر در تاکسی برخورد کرده بود که میخواست خانهاش را بفروشد. میگفت که در این خانه از داخل یک پاساژ باز میشود و 2 میلیون و 600 هزار تومان قیمت روی آن گذاشتهاند. این خانه، شبیه خانههای بزرگ مشهد بود که با هیئت فاطمیون برای زیارت امام رضا (ع) میرفتیم. 375 متر زمین و بنای مختصری داشت. به هر سختیای بود خانه را خریدیم تا بیتالحسن از زمستان سال 64 در سالنی به مساحت حدود 100 متر پا بگیرد.»
رشوانلو که حافظه قویتری نسبت به سایرین دارد، ادامه حرفهایش را میگیرد: «بعد از مدتی تصمیم گرفتیم بیتالحسن را بسازیم. مردی به نام سالار شاپوری که معمار بود، از این تصمیم ما باخبر شده بود و شنیده بود که ما در حال جمع کردن پول از مردم هستیم تا با کمک آنها بیتالحسن را بسازیم. پیغام داد: «از کسی پول نگیرید؛ خودم میدهم.» او یک میلیون تومان چک داد و کار با همان رقم شروع شد.»
حسینیهای در محله غریب
حاج محمدرضا عزیزآبادی میگوید: «من در کسب و کار با آقای رشوانلو آشنا و رفیق شدم. او مرا تشویق کرد که به هیئتشان بروم و از سال 50 بود که به طور ثابت به اینجا میآیم و اگر امام حسن (ع) ما را به نوکری قبول کند، دوستان اعتماده کرده و کارهای پذیرایی از دوستداران او را به من سپردهاند.»
عزیزآبادی خیلی خلاصه میخواهد عنایت کریم اهل بیت علیهمالسلام را هم یادآوری کند: «فراموش نمیکنم که من و آقای رشوانلو و حاج آقای صفاری سه نفری دستهچک گرفتیم که بتوانیم وسایل مورد نیاز هیئت را به صورت نسیه تهیه کنیم. حتی برای چراغانی مجلسهایم لامپ و ریسه قرض میگرفتیم یا اجاره میکردیم. آن وقتها حسرت میخوردیم که بتوانیم بچههای هیئت را با یکی ـ دو اتوبوس به قم یا مشهد ببریم، در حالی که الآن بیتالحسن این همه وسعت دارد و 35 سال است که لااقل 250 نفر از اینجا به پابوس امام هشتم میروند.»
زیباترین این سفرها، مقصدی غیر از مشهد مقدس داشته است. 25 فروردین همین امسال، کاروانی از بیتالحسن راهی کربلای معلی میشود که این کاروان را با چاووشیخوانی سنتی به سوی دیار حبیب بدرقه میکنند.
از عزیزآبادی درباره پذیرایی دوستداران امام مجتبی (ع) میپرسم؛ اینکه نیمه ماه مبارک چند نفر سحری میگیرند و چه تعداد پذیرایی میشوند. حاج محمدرضا میگوید: «نه تنها نیمه ماه رمضان که شبهای احیاء نیز بیتالحسن سحری دارد. هر شب از این شبها حدود 2 هزار نفر سحری میگیرند و شب میلاد امام حسن مجتبی (ع)، به بیش از 150 نفر از کسانی که نامشان «حسن» است، جایزه داده میشود.»
مرجع : فارس