کد مطلب : ۳۲۹۶۳
«شعر مذهبی» و فقر معنویت
رضا اسماعیلی
شعر مذهبی امروز ما از فقر معنویت رنج می برد. فرق مذهبیت با معنویت مثل فرق «اسلام آوردن» با «ایمان آوردن» است که در آیه ۱۴ سوره حجرات به آن اشاره شده است.
«قالَتِ الْاَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُوْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْاِیمانُ فِی قُلُوبِکُم: اعراب بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم، به آنها بگو: شما ایمان نیاورده اید، بگوئید اسلام آورده ایم، ولى هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»
غفلت از «توحید» در شعر مذهبی
آری، بعد از دهه شصت به علت توجه افراطی به پوسته دین(شعائر و مناسک) و غفلت از وجوه معرفتشناسانه، در شعر دینی و آیینی ما مذهبیت از معنویت سبقت گرفته است. یعنی پیش و بیش از آن که روح معنویت در کالبد شعر آیینی ما حلول کند، روح مذهبیت در کالبد آن حلول کرده است. در نتیجه در بسیاری از موارد موضوع شعر ما مذهبی شده، ولی موضع شعر ما نه. افزایش کمی زیرشاخههای شعر آیینی نیز موید این معناست. یعنی بسیاری از شاعران علی رغم پرداختن به اکثر مناسبتهای مذهبی در طول سال، جان و جهان شعرشان از معنویت اصیل دینی خالی است. از همین روست که حلقه گمشده شعر آیینی روزگار ما «توحید» است، و این شاخه از شعر آیینی در مقایسه با سایر زیرشاخهها، نحیفتر و فقیرتر است. زیرا در این حوزه سفارشی در کار نیست که بر مبنای آن شاعر دست به تولید اثر بزند. از همین رو شاعران ما در شعر آیینی به همه موضوعات میپردازند جز «خدا» که اصل و اساس و عصاره همه معارف دینی است.
توصیف و تجلیل، به جای تبیین و تحلیل
در شعر مذهبی زمانه ما توجه به شعائر و مناسک دینی خیلی زیاد شده است، ولی متأسفانه در پس پشت این ظاهر دینی، معنویت اصیل و ناب در شعرها کمتر دیده میشود.علت این امر تقدم «تربیت مذهبی» بر «تربیت معنوی» است. تربیت مذهبی ظاهر ما را مذهبی میکند، تربیت معنوی باطن ما را. شخصیتهایی امثال فردوسی، مولانا، ناصرخسرو، سعدی و حافظ که جان و جهان شعرشان سرشار از معارف اصیل توحیدی، حکمی و اخلاقی است، محصول تربیت معنوی هستند. از همین روست که به مثنوی مولانا «مثنوی معنوی» میگوییم و از حافظ با عنوان «لسان الغیب» نام میبریم. زیرا مضامین مثنوی معنوی برگرفته از آموزههای وحیانی و قرآنی و به نوعی تفسیر وحی الهی است. سرچشمه غزلهای حافظ نیز قرآن و کلام الهی است. چنان که حافظ خود گفته است:
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ/قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
در واقع مولانا و حافظ به مدد معرفت عمیق عرفانی، گوهر و جوهر دین را دریافته و به عالم معنا و معنویت راه یافتهاند. از همین رو سرودههایشان شبچراغ هدایت و راهنمای انسان برای رسیدن به سرمنزل مقصود سعادت و رستگاری است.
اما بعضی از شاعران روز و روزگار ما که شعرشان انباشته از واژههای دینی است، در پله اول دینداری که اقرار به زبان و پذیرش صوری احکام و اعتقادات است، متوقف ماندهاند و دین و آیین در چشمشان به مجموعهای از شعائر و مناسک خشک عبادی خلاصه میشود. این گروه از شاعران مذهبیسرا، بیش تر مشاطه گر صورتاند تا سیرت و حقیقت، و جز مدح و منقبت و سوگ و مرثیه حرف دیگری برای گفتن ندارند. به این معنا که غایت و نهایت شعرشان توصیف و تجلیل است، حال آن که غایت و نهایت «شعر معنوی» تبیین و تحلیل است.
«شعر مذهبی»، توجیهکننده «وضع موجود»
نکته دیگر این که شعر مذهبی لهجهای منفعل دارد و بیشتر توجیه کننده «وضع موجود» است، شعر معنوی اما لهجهای معترض دارد و برای تحقق «آینده موعود» تلاش میکند. بنیان شعر معنوی بر«اصلاح گری» و «روشنگری» دینی است. از همین روست که در شعر معنوی نقد و آسیبشناسی دینی جایگاهی رفیع دارد، حال آن که خط قرمز شاعر دینی نقد و«آسیبشناسی» است و جان و جهان شعرش سرشار از کژتابیهای مضمونی و اعتقادی.
شاعر مذهبی با این استدلال که بدون اذن و عنایت اهل بیت(ع) و روح القدس نمیتوان به حریم شعر آیینی پا نهاد و در مدح و منقبت آنان شعر گفت، شعر آیینی را در هالهای از تقدس میپیچد و به هیچ کس اجازه ورود به حوزه نقد و آسیب شناسی آن را نمی دهد. اما شاعر معنوی بر این اعتقاد و باور است که آسیبشناسی از جنس امر به معروف و نهی از منکر است و برای رشد و ارتقای کیفی شعر آیینی، باید تابوی «نقدناپذیری» آن را شکست؛ چرا که شعر آیینی نیز همچون همه گونههای ادبی، برای باروری و بالندگی بیش تر نیازمند نقد و آسیبشناسی است.
«فطرت»، سرچشمه شعر معنوی
شعر مذهبی از آنجا که بیشتر محصول سفارش و متکی بر انگیزههای بیرونی است، ریشه در «کوشش» صرف دارد. شعری است «ساختنی» و «پرداختنی» با مؤلفههایی چون زبان آوری، صنعتگری و دلبرانگی. از همین رو بدون جشنواره، سوگواره، کنگره و همایش نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. این شعر هویت مستقلی ندارد و بر مبنای «آنچه شما خواسته اید»، مطابق با ذوق و ذائقه جشنوارهها و سوگوارهها شکل میگیرد. از این منظر، در شعر مذهبی تقدم با «چگونه گفتن» است، در شعر معنوی با «چه گفتن».
«شعر معنوی» اما از آنجا که منبعث از فطرت حقیقت جوی شاعر است، همچون شعر حافظ آمیزهای از«جوشش و کوشش» است. شعری است که در بستر«جوشش» و کشف و شهود، و با تکانههای تکاپو به بار مینشیند و در کارگاه کوششی مومنانه صیقل میخورد.
به تعبیر دیگر میتوان گفت که شعر مذهبی بیشتر محصول «جلوت» است، ولی شعر معنوی محصول «خلوت». شاعر مذهبی تابعی از تشویق و تنبیه و عقاب و ثواب است و نیاز به جلوهفروشی و دیده شدن دارد، ولی شاعر معنوی بینیاز از تشویق و تنبیه است و برای امری قدسی که شایستگی پیروی دارد حرکت میکند.
جان کلام آن که برای اصلاح، تربیت و تزکیه جامعه و رسیدن به افق موعود «سبک زندگی اسلامی»، امروز به «شعر معنوی» بیش از «شعر مذهبی» نیاز داریم. شعری که وجوه تمایز قابل تأملی با شعر مذهبی دارد. امید آن که برای باروری و بالندگی هر چه بیشتر شجره طیبه شعر آیینی، با نصب العین قرار دادن آموزههای اصیل وحیانی و قرآنی در این مسیر روشن گام برداریم.
«پروین»، الگوی کامل یک شاعر معنوی
برای تأکید بر این دقیقه – بازگشت به شعر معنوی - حسن ختام این نوشتار را شعری از پروین اعتصامی قرار میدهم. شاعر جان آگاه و نجیبی که هر چند به صورت صریح و مستقیم در باره بسیاری از بزرگان دینی شعری نگفته است، ولی وقتی در مضامین اشعارش دقیق میشویم، سیمای یک شاعر مومن و باورمند را میبینیم که بیش از همه ما که در باره تک تک بزرگان دینی شعر گفتهایم، دغدغه دین و آیین دارد و بیش از همه ما حقیقت و جان و جهان دین را دریافته است. «پروین» محصول«تربیت معنوی» و اشعارش مرامنامه «سبک زندگی اسلامی» است. او به راستی و درستی الگوی کامل یک شاعر اصیل آیینی است:
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
سوختن، بگداختن، چون شمع و بزم افروختن
تن به یاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن به خوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بی رنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
«قالَتِ الْاَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُوْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْاِیمانُ فِی قُلُوبِکُم: اعراب بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم، به آنها بگو: شما ایمان نیاورده اید، بگوئید اسلام آورده ایم، ولى هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»
غفلت از «توحید» در شعر مذهبی
آری، بعد از دهه شصت به علت توجه افراطی به پوسته دین(شعائر و مناسک) و غفلت از وجوه معرفتشناسانه، در شعر دینی و آیینی ما مذهبیت از معنویت سبقت گرفته است. یعنی پیش و بیش از آن که روح معنویت در کالبد شعر آیینی ما حلول کند، روح مذهبیت در کالبد آن حلول کرده است. در نتیجه در بسیاری از موارد موضوع شعر ما مذهبی شده، ولی موضع شعر ما نه. افزایش کمی زیرشاخههای شعر آیینی نیز موید این معناست. یعنی بسیاری از شاعران علی رغم پرداختن به اکثر مناسبتهای مذهبی در طول سال، جان و جهان شعرشان از معنویت اصیل دینی خالی است. از همین روست که حلقه گمشده شعر آیینی روزگار ما «توحید» است، و این شاخه از شعر آیینی در مقایسه با سایر زیرشاخهها، نحیفتر و فقیرتر است. زیرا در این حوزه سفارشی در کار نیست که بر مبنای آن شاعر دست به تولید اثر بزند. از همین رو شاعران ما در شعر آیینی به همه موضوعات میپردازند جز «خدا» که اصل و اساس و عصاره همه معارف دینی است.
توصیف و تجلیل، به جای تبیین و تحلیل
در شعر مذهبی زمانه ما توجه به شعائر و مناسک دینی خیلی زیاد شده است، ولی متأسفانه در پس پشت این ظاهر دینی، معنویت اصیل و ناب در شعرها کمتر دیده میشود.علت این امر تقدم «تربیت مذهبی» بر «تربیت معنوی» است. تربیت مذهبی ظاهر ما را مذهبی میکند، تربیت معنوی باطن ما را. شخصیتهایی امثال فردوسی، مولانا، ناصرخسرو، سعدی و حافظ که جان و جهان شعرشان سرشار از معارف اصیل توحیدی، حکمی و اخلاقی است، محصول تربیت معنوی هستند. از همین روست که به مثنوی مولانا «مثنوی معنوی» میگوییم و از حافظ با عنوان «لسان الغیب» نام میبریم. زیرا مضامین مثنوی معنوی برگرفته از آموزههای وحیانی و قرآنی و به نوعی تفسیر وحی الهی است. سرچشمه غزلهای حافظ نیز قرآن و کلام الهی است. چنان که حافظ خود گفته است:
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ/قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
در واقع مولانا و حافظ به مدد معرفت عمیق عرفانی، گوهر و جوهر دین را دریافته و به عالم معنا و معنویت راه یافتهاند. از همین رو سرودههایشان شبچراغ هدایت و راهنمای انسان برای رسیدن به سرمنزل مقصود سعادت و رستگاری است.
اما بعضی از شاعران روز و روزگار ما که شعرشان انباشته از واژههای دینی است، در پله اول دینداری که اقرار به زبان و پذیرش صوری احکام و اعتقادات است، متوقف ماندهاند و دین و آیین در چشمشان به مجموعهای از شعائر و مناسک خشک عبادی خلاصه میشود. این گروه از شاعران مذهبیسرا، بیش تر مشاطه گر صورتاند تا سیرت و حقیقت، و جز مدح و منقبت و سوگ و مرثیه حرف دیگری برای گفتن ندارند. به این معنا که غایت و نهایت شعرشان توصیف و تجلیل است، حال آن که غایت و نهایت «شعر معنوی» تبیین و تحلیل است.
«شعر مذهبی»، توجیهکننده «وضع موجود»
نکته دیگر این که شعر مذهبی لهجهای منفعل دارد و بیشتر توجیه کننده «وضع موجود» است، شعر معنوی اما لهجهای معترض دارد و برای تحقق «آینده موعود» تلاش میکند. بنیان شعر معنوی بر«اصلاح گری» و «روشنگری» دینی است. از همین روست که در شعر معنوی نقد و آسیبشناسی دینی جایگاهی رفیع دارد، حال آن که خط قرمز شاعر دینی نقد و«آسیبشناسی» است و جان و جهان شعرش سرشار از کژتابیهای مضمونی و اعتقادی.
شاعر مذهبی با این استدلال که بدون اذن و عنایت اهل بیت(ع) و روح القدس نمیتوان به حریم شعر آیینی پا نهاد و در مدح و منقبت آنان شعر گفت، شعر آیینی را در هالهای از تقدس میپیچد و به هیچ کس اجازه ورود به حوزه نقد و آسیب شناسی آن را نمی دهد. اما شاعر معنوی بر این اعتقاد و باور است که آسیبشناسی از جنس امر به معروف و نهی از منکر است و برای رشد و ارتقای کیفی شعر آیینی، باید تابوی «نقدناپذیری» آن را شکست؛ چرا که شعر آیینی نیز همچون همه گونههای ادبی، برای باروری و بالندگی بیش تر نیازمند نقد و آسیبشناسی است.
«فطرت»، سرچشمه شعر معنوی
شعر مذهبی از آنجا که بیشتر محصول سفارش و متکی بر انگیزههای بیرونی است، ریشه در «کوشش» صرف دارد. شعری است «ساختنی» و «پرداختنی» با مؤلفههایی چون زبان آوری، صنعتگری و دلبرانگی. از همین رو بدون جشنواره، سوگواره، کنگره و همایش نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. این شعر هویت مستقلی ندارد و بر مبنای «آنچه شما خواسته اید»، مطابق با ذوق و ذائقه جشنوارهها و سوگوارهها شکل میگیرد. از این منظر، در شعر مذهبی تقدم با «چگونه گفتن» است، در شعر معنوی با «چه گفتن».
«شعر معنوی» اما از آنجا که منبعث از فطرت حقیقت جوی شاعر است، همچون شعر حافظ آمیزهای از«جوشش و کوشش» است. شعری است که در بستر«جوشش» و کشف و شهود، و با تکانههای تکاپو به بار مینشیند و در کارگاه کوششی مومنانه صیقل میخورد.
به تعبیر دیگر میتوان گفت که شعر مذهبی بیشتر محصول «جلوت» است، ولی شعر معنوی محصول «خلوت». شاعر مذهبی تابعی از تشویق و تنبیه و عقاب و ثواب است و نیاز به جلوهفروشی و دیده شدن دارد، ولی شاعر معنوی بینیاز از تشویق و تنبیه است و برای امری قدسی که شایستگی پیروی دارد حرکت میکند.
جان کلام آن که برای اصلاح، تربیت و تزکیه جامعه و رسیدن به افق موعود «سبک زندگی اسلامی»، امروز به «شعر معنوی» بیش از «شعر مذهبی» نیاز داریم. شعری که وجوه تمایز قابل تأملی با شعر مذهبی دارد. امید آن که برای باروری و بالندگی هر چه بیشتر شجره طیبه شعر آیینی، با نصب العین قرار دادن آموزههای اصیل وحیانی و قرآنی در این مسیر روشن گام برداریم.
«پروین»، الگوی کامل یک شاعر معنوی
برای تأکید بر این دقیقه – بازگشت به شعر معنوی - حسن ختام این نوشتار را شعری از پروین اعتصامی قرار میدهم. شاعر جان آگاه و نجیبی که هر چند به صورت صریح و مستقیم در باره بسیاری از بزرگان دینی شعری نگفته است، ولی وقتی در مضامین اشعارش دقیق میشویم، سیمای یک شاعر مومن و باورمند را میبینیم که بیش از همه ما که در باره تک تک بزرگان دینی شعر گفتهایم، دغدغه دین و آیین دارد و بیش از همه ما حقیقت و جان و جهان دین را دریافته است. «پروین» محصول«تربیت معنوی» و اشعارش مرامنامه «سبک زندگی اسلامی» است. او به راستی و درستی الگوی کامل یک شاعر اصیل آیینی است:
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
سوختن، بگداختن، چون شمع و بزم افروختن
تن به یاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن به خوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بی رنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن