تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۳۴
۰
کد مطلب : ۳۳۷۴۶
در آستانه سالروز شهادت حضرت رقیه (س) میهمان متفاوت‌ترین هیئت این روزها شدیم

خاص ترین متوسلین به دردانه کربلا

خاص ترین متوسلین به دردانه کربلا
اینجا اصلاً جنس غمش فرق می‌کند. حال دل‌ها فرق می‌کند. نگاه‌ها یک دنیا حرف‌اند. تهی از ریا و تزویر، سرریز از سادگی و خلوص نیت. اینجا هیئت حضرت رقیه است و وجه‌تسمیه نام‌گذاری این هیئت هم غربت است. هیئتی 450 نفری که عزادارانش بیمارانی هستند که اسکیزوفرنی دارند و از بد روزگار تنهای تنها در روستایی دورافتاده از شهر هزارتوی پایتخت در مرکزی به نام سرای احسان زندگی می‌کنند. از همه دنیا بریده‌اند و با زمین و زمان قهر، اما امام حسین (ع) فصل الخطاب آشنایی است. دست‌هایی که به آسمان بلند و به سینه فرود می‌آید گواهی می‌دهد به حب اهل‌بیت حتی در دل مجنونان زمانه.

بی‌ریاترین مجلس عزای ثارالله (ع) در میان بیماران اعصاب و روان
در میان ده‌ها هیئتی که این روزها در هر کوی و برزن برپاست، این مجلس عزا حال و هوای دیگری دارد و باید خدا قوت گفت به نیک اندی‌شانی که بانی برگزاری هیئت حضرت رقیه در مرکز نگهداری از آسیب دیدگان اجتماعی شدند. در آستانه سالروز شهادت حضرت رقیه (س) میهمان مجلس عزای اهل‌بیت در میان آن‌ها می‌شویم. بی‌ریاترین مجلس عزاداری همین‌جاست. بیماران یکی‌یکی می‌آیند. چشم‌ها بی‌رمق است. دل‌ها پر از درد تنهایی.
خیّرهای میاندار
در هیئت حضرت رقیه (س) ۲ نفر میاندارند. ۲ اهل‌دل که چند سال است عطای عزاداری در مجالس دیگر را به لقایش بخشیده‌اند و بانی برگزاری هیئت برای غریبان زمانه در روستای دوتویه سفلی شدند. «اصغر فیض زاده» برای بیماران، نام آشنایی است. مردی میان‌سال که هرسال در ماه محرم و صفر واسطه‌ای می‌شود برای گره زدن دل‌های خسته به‌روزهای عاشقی برای ثارالله (ع). او می‌گوید: «سال هشتاد و سه برای اولین بار به سرای احسان آمدم. یکه خوردم از تماشای غربت ساکنان این سرا. اهالی این مرکز بی‌کس‌وکارند. چهارصد و اندی نفر.‌ مبتلا به بیماری اعصاب و روان. اما عشق به اهل‌بیت خط بطلان می‌کشد به همه فراموشی‌ها. امام حسین (ع) را دوست دارند. شیفته دسته‌های عزاداری و طبل و سنجند. چند سال قبل تصمیم گرفتم با کمک یکی از خیران هیئتی را برای این بنده‌های خدا راه بیندازم. آن زمان فکرش را هم نمی‌کردیم این مجلس اینطور پربرکت باشد برای ما. حال و هوای عزاداری بیماران اعصاب و روان تماشایی است. فقط باید باشی و ببینی که چطور به پهنای صورت اشک می‌ریزند برای غربت اهل‌بیت. هرسال عزاداری برای امام حسین (ع) در ماه محرم و صفر برای من و «یوسف رستمی» با این مرکز و ساکنانش معنا پیدا می‌کند. دوستان و آشنایان برای حاجت‌روا شدن نذر هیئت حضرت رقیه می‌کنند. دل این بیماران به خدا نزدیک‌تر ازآنچه ما تصور می‌کنیم هست.»

یک حاجت دارم، شفا بگیرم، درسم را بخوانم و ملبّس شوم
مداح و سخنران به دعوت بانیان هیئت حضرت رقیه به سرای احسان آمده‌اند، بی‌مزد و منت با چاشنی معرفت. می‌دانند این هیئت شاید شور و تب‌وتاب دیگر مجالس عزاداری را نداشته باشد اما عزادارانش حال عجیبی دارند. روضه‌خوانی مداح به پایان نرسیده که یکی از بیماران دستانش را بالا می‌برد و می‌گوید: «اجازه می‌دهید من هم روضه بخوانم؟» دفترچه‌ای کوچک را از جیب پیرهنش درمی‌آورد و ادامه می‌دهد: «تمرین هم کرده‌ام. شعرها را نوشته‌ام. می‌خواهم از حضرت رقیه (س) بخوانم.» اجازه می‌دهند. از جایش بلند می‌شود و بلندگو را در دستانش می‌گیرد و می‌خواند: «گلی دور از چمن بر شانه توست بهاری بی‌وطن بر شانه توست کمی ای نیزه امشب مهربان باش سر ِ بابای من بر شانهٔ توست» بیماران با او هم‌نوا می‌شوند. هیئت که تمام می‌شود سراغش می‌رویم. قصه این مداح جالب است. نامش حسین است. می‌گوید: «من طلبه بودم. چند ماه بیشتر از درس حوزه باقی نمانده بود و قرار بود لباس روحانیت را بپوشم. عاشق آن لباس بودم. اما ناخواسته مبتلا به بیماری مغزی شدم و سر ازاینجا درآوردم. اوایل، حرفم را باور نمی‌کردند. وقتی می‌گفتم طلبه بودم فکر می‌کردند توهمات ذهنی‌ام را به زبان می‌آورم؛ اما نشانی محل درس خواندن را که بهشان دادم و ماجرا را پیگیری کردند. حرفم را باور کردند. آرزوهایم بر بادرفت. حالا فقط یک حاجت دارم. از امام حسین (ع) می‌خواهم مرا شفا دهد تا بتوانم دوباره به حوزه بروم و لباس جدش را بر تن کنم.»

برسد به دست حاج محمود کریمی!
«دوست دارم محمود کریمی یک روز اینجا بیاید و برایمان بخواند. به نظر شما می‌آید؟ اصلاً مداحان می‌دانند ما هم اینجا هیئت داریم؟ کسی می‌داند ما اینجا زندگی می‌کنیم؟ هیچ‌کس به دیدنمان نمی‌آید. از ما می‌ترسند. بدون آنکه فکر کنند ما انسان‌های معمولی هستیم. ما هم‌زمانی برای خودمان بروبیایی داشتیم. فقط بیماریم.» این حرف‌های یکی دیگر از بیماران اعصاب و روان است. جوانی رعنا که مددکار مرکز است در مورد او می‌گوید: «امیر دانشجوی پزشکی بوده است و یکی دو ترم از درسش بیشتر باقی نمانده که مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی می‌شود.» از حال و هوای هیئت که می‌پرسیم امیر می‌گوید: «هیئت که می‌آیم و برای امام حسین (ع) سینه می‌زنم آرام می‌شوم. به مددکار بخش گفتم روضه‌های محمود کریمی را برایم پخش کند. یکی از آرزوهایم این است که یک‌بار محمود کریمی برایمان بخواند.»
 
حاجتم کربلاست
«نامم نفیسه است. سن و سالم از همه خانم‌هایی که اینجا هستند بیشتر است. همه دوست دارند ازاینجا بروند اما من می‌خواهم همین‌جا بمانم. کسی را ندارم که وقتی ازاینجا رفتم پیش او بمانم. چه حالم خوب باشد چه بد، می‌خواهم تا آخر عمرم اینجا باشم. ممنونم از کسانی که بانی راه‌اندازی هیئت در سرای احسان شدند. هر شب با عشق به هیئت می‌آیم و فقط یک آرزو دارم. دلم می‌خواهد به کربلا بروم. محرم و صفر که می‌شود از امام حسین (ع) می‌خواهم دستم را بگیرد و مرا حاجت‌روا کند.»
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما