تاریخ انتشار
سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۲۴
۰
کد مطلب : ۳۴۸۰۵
همسایه‌های مادر و همسر شهید کریمی در روز مادر مهمان‌ خانه باصفای او شدند

همه پسرهایم را دعا کردم جز حاج محمود

همه پسرهایم را دعا کردم جز حاج محمود
کمر روز شکسته که به میدان تسلیحات می‌رسیم. خانم‌هایی که با آن‌ها وعده‌داریم یک‌به‌یک از راه می‌رسند. در چهره‌های‌شان که باریک شوی رد ذوقی را می‌بینی که در دلشان تنوره می‌کشد. تند و تند باهم سر و سراغ از همسایه‌هایشان را می‌گیرند. با تلفن‌های‌شان این‌که کی کجا مانده را رصد می‌کنند و سر آخر گل و گلدان و شیرینی به دست به کوچه گلستانی غربی راه می‌کشند. خانم میرترابی پیش گوشم می‌گوید اینجا خانه امید اهالی این محله است. به خانه ساده دوطبقه‌ای جنوبی اشاره می‌زند و زنگش را به صدا درمی‌آورد. در خانه بی‌حرف و سؤال باز می‌شود. حاجیه‌خانم کریمی چادر مشکی ساده‌اش را کیپ صورت بشاشش کرده و جلوی درب طبقه همکف به ما خوش‌آمد می‌گوید. صاحب یکی از آن صورت‌های مهربانی است که وقتی می‌خندند همه اجزای صورت‌شان این لبخند را یاری می‌کنند. در همین ثانیه‌های اول ملاقات فهم‌مان می‌شود حاج محمود صدایش را از چه کسی به ارث برده. حاجیه‌ خانم با صدای پخته و بم و صافی که دارد به مبلمان ساده‌ای که سالن جمع‌ و جور خانه‌اش را قاب گرفته‌اند اشاره می‌کند و بفرما می‌زند.


 
خدا را شکر محروم نشدیم
اینجا خبری از تکلف‌های مرسوم این قسم دید و بازدیدها نیست. میزبان خانه به‌ جز ما مهمان‌های دیگری هم دارد. عروس و یکی از نوه‌ها و دوست گرمابه و گلستانش پیش از ما به خانه او رسیده‌اند و حالا مشغول پذیرایی از مهمان‌ها هستند. مادر و همسر شهیدان کریمی، خانم فرزعلیان را به ما معرفی می‌کند و می‌گوید: «رواست  به‌جای من ایشان یکسره از فداکاری‌ها و دل‌تنگی‌هایش بگوید.» نفسی می‌گیرد و با کلماتی از همسایه‌اش حرف می‌زند که دستمان می‌آید این دو مادر تا کجا باهم نسبت روحی دارند. از آن جنس نسبت‌هایی که خیلی وقت‌ها به هر قوم‌وخویشی می‌چربد و از آن پیشی می‌گیرد: « من و حاجیه‌خانم فرزعلیان 40 سال است که باهم همسایه‌ایم. خوشی‌ها و ناخوشی‌ها و رازهای مگوی مان پیش هم محفوظ است. ایشان هم مثل من همسر و مادر دو شهید است. فداکاری‌ها و سختی‌هایی که دیده آن‌قدر زیاد است که رواست من سکوت کنم و ایشان از شهیدانش بگوید. حاجیه‌خانم فرزعلیان دست‌های نحیفش را از روی پلک‌های ملتهب برمی‌دارد و روی زانوی دوست دیرینه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: «اگر حاجیه‌خانم همسایه من نبود حتماً در این سال‌ها بی هم‌زبان می‌ماندم. حاج محمود به مادرش بی‌اندازه علاقه دارد. حاجیه‌خانم بیماری ریوی دارد. دکترها سفارش کرده بودند درجایی خوش آب‌وهوا ساکن شود. حاج محمود بارها به مادر اصرار کرده به دلیل آلودگی هوا ایشان را از این منطقه به‌جایی دیگر ببرد اما ایشان دل‌بستگی زیادی به اینجا دارند و خوشبختانه ما از همسایگی با او محروم نشدیم.»

 
انتظار داشت چادر بپوشم و هم‌پایش شوم
وقتی از حاجیه‌ خانم کریمی می‌خواهیم راوی خلق‌وخوی همسر و پسر شهیدش شود بی‌بروبرگرد و پیش از هر چیز به تأثیر لقمه حلال در زندگی‌شان اشاره می‌کند: «13 ساله بودم که با حاج نقی کریمی ازدواج کردم. آن زمان زندگی‌ها در اوج سادگی شکل می‌گرفت. همسرم بنّا بود و 22 سال سن داشت. سال 42 زندگی مشترک‌مان را شروع کردیم. آتش عشق به ولایت در دل ایشان زبانه می‌کشید. از همان موقع که امام را تبعید کردند به تب‌وتاب افتاد. در همه تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد. هیچ‌وقت به من نمی‌گفت حالا که شما مادر خانه  هستی بمان خانه. انتظار داشت من هم چادر به کمر ببندم و پابه‌پایش به دنبال ولی زمانه‌ام باشم. حاج نقی بی‌اندازه به حلال بودن لقمه‌ای که می‌خوردیم توجه می‌کرد. صله‌رحم واجب است. ایشان فامیل‌ها و آشناهایی داشت که نسبت به اموالشان شبهه داشت. باوجوداین ارتباط را قطع نمی‌کرد. پیش از آن‌که به خانه آن شخص که خمس نمی‌داد می‌رفتیم رد مظلمه می‌کرد و پول آب و غذایی که من و بچه‌ها قرار بود در آن خانه بخوریم را کنار می‌گذاشت. شک ندارم که این ریزبینی‌ها و مراقبه‌ها راه شهادت را برای او باز کردند.» همسر شهید کریمی نگاه پر از حسرتی حواله قاب عکس همسر و پسرش می‌کند و روایت‌های شیرینش را از سر می‌گیرد: «پدر بچه‌های من پیش از انقلاب 3 بار به کربلا مشرف شده بود. ایشان هم ذاکر اهل‌بیت بودند. بی‌نهایت به زیارت کریمه اهل‌بیت حضرت معصومه (س) علاقه داشتند. ارادتشان به ایشان طوری بود که هر هفته به زیارت بارگاه مطهرشان می‌رفتند. در مسجد جمکران نماز می‌خواندند. بعد به خانه آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌رفتند. گاهی وقتی از راه می‌رسید بی‌حرف لقمه‌ای نان‌ و نمک در دهان من می‌گذاشت. می‌گفت تبرک است و از دستان آیت‌الله گرفته و برای من آورده است. ایشان از فرماندهان سپاه شاهین‌شهر اصفهان شدند و در جنگ‌های نامنظم کردستان حضور داشتند. سال 61 بود که  در عملیات فتح المبین جاویدالاثر شدند.»

 
گفتم اگرپسرم شهید شده خوشا به سعادتش
همه مهمان‌ها دل به حرف‌های حاجیه‌خانم داده‌اند. میزبان خانه اعتراض می‌کند که چرا از میوه‌ها و شیرینی نمی‌خوریم و بلند می‌شود تا خودش برای مان میوه پوست بگیرد. همه به بشقاب‌ها دست می‌برند تا حاجیه‌خانم دوباره کنار مادر شهیدان فرزعلیان بنشیند و این بار از خاطره‌های شهید داوود کریمی بگوید: «خدا به من دختر نداد. من صاحب 4 پسر شدم. حالا هم سه عروس دارم که یکی از دیگری بهتر هستند و برایم دختری و دلسوزی می‌کنند. وقتی پدر بچه‌ها در عملیات مفقودالاثر شد داوود بیشتر از سه ماه دوام نیاورد. سن و سال کمی داشت. 20 ساله بود که به شهادت رسید. خوب یادم هست منتظر بودم از پیش دوستانش به خانه برگردد. عصر شد نیامد، دیروقت که شد توی کوچه‌ها راه افتادم تا سراغش را بگیرم. دوستان بسیجی‌اش گفتند حاج‌خانم نگران نباش. داوود تا چند ساعت دیگر می‌رسد اهواز! می‌دانست که اگر مخالفت کنم دیگر پای رفتن ندارد بی‌آنکه به من بگوید راهی جبهه شده بود. سال 65 بود که داوود  در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. زمستان بود و هوا سرد. بچه‌ها را دور کرسی خواباندم، 5 سال بود که همسرم را ندیده بودم و 3 پسر در خانه داشتم و حالا از داوود هم خبری نبود. چراغ‌نفتی داشتیم. آن را روشن کردم. دعای کمیل خواندم. آن شب خیلی گریه کردم. باخدا راز و نیاز می‌کردم. می‌گفتم اگر پسرم شهید شده خوشا به سعادتش؛ اما من طاقت یک گمشده دیگر را ندارم. انتظار من برای رسیدن به پیکر داوود 13 سال تمام طول کشید. پای تلفن به حاج محمود گفتند 11 نفر از شهدای محله را می‌آورند. نام داوود را هم گفته بودند. وصیت کرده بود در مراسم تدفینش حاج محمود نوحه بخواند. همین هم شد. چندپاره استخوان از پسرم به ما رسید. حاج محمود با دست‌های خودش یادگارهای برادرش را در قبر گذاشت و برایش روضه حضرت ابوالفضل خواند.»

 
حاج محمود از ۷ سالگی یک میکروفون خیالی داشت
صدای گرم حاج محمود کریمی دل‌خوشی این روزهای مادرش شده است. حاجیه‌خانم می‌گوید گاهی که در خانه تنهاست همراهی و حضور شهیدانش را حس می‌کند و این‌طور وقت‌ها مدام نوحه‌هایی که پسرش برای اهل‌بیت خوانده را به زبان می‌آورد. می‌گوید پسرش او را سربلند کرده و دعای خیرش را همیشه پشت نام او می‌اندازد: «حاج محمود از 7 سالگی مداحی را شروع کرد. دم‌ به‌ دم چهارپایه‌ای زیر پایش می‌گذاشت. خودکار و گوشت‌کوب دست می‌گرفت. این‌ها هم که نبودند مشت‌هایش را گره می‌کرد و جلوی دهانش نگه می‌داشت تا مثلاً میکروفونی پیش رویش باشد. بعد خیلی رسمی و جدی می‌شد و شروع به خواندن می‌کرد.

پدرش به او خیلی علاقه داشت. یک‌بار در یک مهمانی او را پیش‌نماز جمع کرد. محمود با اینکه بچه بود در قنوت خواند اللهم الرزقنا توفیق الشهادة. بعد از نماز پدرش او را بوسید. این‌طور به بچه‌ها بها می‌داد. می‌گفت محمود همان چیزی می‌شود که من می‌خواهم.» حاجیه‌ خانم می‌گوید همه‌تان مادر هستید و می‌دانید اولاد با اولاد فرقی ندارد اما حساب محمود برای من جداست چون حساب دهانی که برای سیدالشهدا باز شود جداست. چون حساب نوکری برای این دستگاه را از همه حساب‌وکتاب‌ها جدا کردند و این برای دیروز و امروز نیست از اول بوده و خواهد بود. من برای همه بچه‌هایم شهادت خواستم؛ اما برای محمود نه. خدمت به ارباب ما سید الشهدا و جذب جوان‌ها در چنین زمانه‌ای به دستگاه او کم از شهادت ندارد. خوش به سعادتش. برایش خیلی دعا می‌کنم. هنوز هم که هنوز است با شنیدن صدای نوحه خواندنش سر ذوق می‌آیم. سرم را بالا می‌گیرم و خدا را شکر می‌کنم که در نبود پدرشان توفیق امانت‌داری به من داد.

 
قرار بود دامادش کنیم
خانم فرزعلیان می‌گوید بارها این خاطره‌ها را از زبان حاجیه‌ خانم کریمی شنیده است اما هر بار شنیدن آن لطف مکرر برایش دارد. او در همه این سال‌ها همدل همسایه‌اش بوده و صبر او را الگوی خودش قرار داده است: «من همسر و دو پسرم را به فاصله ۱۵ سال از دست دادم. خیلی تنها شدم. همسرم در سپاه مشغول خدمت بود که شهید شد. پسر اولم امیر فرزعلیان در سال 61 و در خرمشهر به شهادت رسید و مجید در سال 66 و در ماووت عراق شهید شد. نامزد داشت و قرار بود بعد از این که از جبهه برگشت دامادش کنیم؛ اما تقدیرو سرنوشت بهتری برای او رقم‌ خورده  بود. ذره‌ای از این‌که درراه اسلام شهید شده‌اند ناراحت نیستم؛ اما خیلی وقت‌ها سخت دل‌تنگشان می‌شوم. این‌طور وقت‌ها سراغ حاجیه‌ خانم کریمی می‌آیم. ایشان بهترین همسایه من است. در کنارش قلبم آرام می‌گیرد. رفتار محکم و باصلابتی دارد. صبوری‌اش قوت قلب همه ماست و به همسایگی با او افتخار می‌کنیم.».

 
محضر ایشان کلاس درس است
محبوبه سادات میر ترابی سال‌ها در خانه شهیدان کریمی آمد و شد داشته است. می‌گوید از روحیه حاجیه‌خانم کریمی درس‌های زیادی گرفته است: «ایشان باوجود سختی‌هایی که کشیده هرگز خودش را تک و تا نینداخته است. با اینکه احتیاجی به کمک دیگران ندارد و بچه‌هایشان مراقب‌شان هستند اما اهالی این محله برای رسیدگی به ایشان بسیج می‌شوند.

 
خودشان روحیه مددکاری خوبی دارند. امروز که برای هماهنگی به ایشان تماس گرفتم در حال آشپزی بود. پرسیدم چه غذایی درست می‌کنی مادر؟ جواب داد همسایه طبقه بالایی‌شان مریض است و دارد برایش سوپ درست می‌کند. همسایگی کنار چنین زنان استواری برای همه ما حکم مدرسه و کلاس درس را دارد. تا هستند باید قدرشان را بدانیم و گاهی مهمانشان شویم.»

 
نمک گیرمهربانی‌اش هستیم
خانم میرزایی چند باری مهمان‌خانه باصفای حاجیه‌ خانم شده و به قول خودش حالا حسابی نمک‌گیر او شده است:« دل‌مان زود به‌ زود برای ایشان تنگ می‌شود. حاجیه‌خانم کریمی و حاجیه‌خانم فرزعلیان حکم مادر همه ما رادارند و هر کاری از دست‌مان بربیاید آن را روی چشم‌مان می‌گذاریم و برای‌شان انجام می‌دهیم.»

 
کنارشان آرامم
 در تمام مدتی که مادر شهیدان کریمی و فرزعلیان از خاطره‌های پسران رشیدشان می‌گفتند نم اشک به چشم‌ داشتند. خانم تاجیک می‌گوید دیدار با این مادران رحمت و برکت زیادی دارد: «حس می‌کنم آن‌ها هم مانند پسرانشان که توفیق شهادت نصیب‌شان شده متفاوت از باقی انسان‌ها هستند. با نزدیک شدن به قلب‌های فداکار و رئوفشان احساس آرامش می‌کنم. حضور آن‌ها ما را حواس‌جمع می‌کند به این‌که باید مراقب ارزش‌ها باشیم تا شهدایشان از ما دل راضی باشند.»

 
از همین حالا دل‌مان تنگ می شود
عطر غذای حاجیه‌خانم در خانه پیچیده است. از ما دعوت می‌کند برای ناهار مهمانش شویم. در دعوتش ذره‌ای تعارف ساختگی نیست. دل مادران شهدا از این ملاقات سبک شده. می‌گویند همه‌تان مثل دخترهای ما هستید. دلمان از این‌همه مهربانی بی بهانه غنج می‌زند و از همین حالا که برای خداحافظی به پاگرد خانه می‌رویم دل‌تنگشان می‌شویم.

 
 

 
مرجع : فارس
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما