کد مطلب : ۳۵۸۲۱
دو یادگار گرانسنگ پیامبر(ص)؛ ماجرای غدیر به روایت ابن عساکر دمشقی
جمع کثیرى از اصحاب پیامبر(ص) همچون ابوذر، جابر بن عبدالله انصارى، ابوسعید خُدرى، زید بن ثابت، زید بن ارقم، حذیفه بن اسید، سعد بن ابىوقاص، امسلمه، امهانى، ابوهریره و انبوهى از محدثان، مورخان و مفسران بلندآوازه اهل سنت، مانند احمد بن حنبل، مسلم نیشابورى، ابنماجه، ابوداوود سجستانى، ترمذى، نسائى، طبرانى، بلاذرى، ابنعساکر، فخر رازى، سیوطى، ابنحجر عسقلانى، ابن حجر مکى، حلبى و… حدیثى را به صورتهاى گوناگون و با بیش و کمهایى روایت کردهاند که از دیرباز به «حدیث ثقلین» معروف بوده است. با کنار هم گذاشتن این روایات به دست میآید که اولا تعدد این قبیل روایات به گونهاى است که آن را به حد تواتر و شایان اطمینان میرساند؛ و ثانیاً اختلاف متنها و کم و زیاد بودنشان نشاندهنده بیان چندباره این مضمون از زبان مبارک حضرت ختمىمرتبت(ص) است و همین مطلب به خودى خود از اهمیت موضوع حکایت میکند.
«ثقلین» جمع مثناى «ثقل» است و فیروزآبادى آن را به «هر شئ نفیس و گرانبهایى» معنا میکند که «باید در نگهداریاش کوشید». در عمدۀ روایات شیعه و سنى، یکى از این «ثقل»ها، قرآن کریم و دیگرى اهل بیت و خاندان پیامبر اکرم(ص) معرفى شدهاند. چنانکه ابناثیر در ذیل همین حدیث مینویسد: «آن دو ثقلین نامیده شدند؛ چون به دست آوردن و عملکردن به آنها دشوار است و به هر چیز مهم و ارزشمند، ثقل گفته میشود. آن دو را به خاطر اهمیت منزلت و گرامیداشت شأنشان ثقلین نامید.» و حضرت از پیوستگى دائمى آن دو سخن گفت و مسلمانان را در پاسدارى و نگهبانى از آنها برانگیخت و تأکید فرمود که در سراى دیگر من از شما در این باره خواهم پرسید.
یکى از مهمترین و مشهورترین مواردى که حضرت در این باب سخن راندند، به زمانى مربوط میشود که با پایان یافتن مراسم حجهالوداع، حجاج رهسپار دیار خود بودند. تأمل در متون مختلفى که این حدیث را آوردهاند، پژوهنده را به این نکته رهنمون میسازد که حدیث مذکور در اصل جزئى از خطبهای است که هر یک از مؤلفان بنا به دلایلى، آن را به اجزایى بخش کردهاند و سپس هر کدام را در بابى نهادهاند، یا تنها به ذکر پارهاى از آن مبادرت ورزیدهاند و بهندرت کسى از مورخان یا محدثان بوده که در آثارش به هیچ جزء از آن اشاره نکرده باشد. در اینجا، تنها با کندوکاو در صفحات و روایات پراکنده مجلد چهلودوم «تاریخ مدینه دمشق» نوشته ابنعساکر (۴۹۹ـ ۵۷۱ق) کوشش شده با کنار هم نهادن اجزاى این حدیث، کلیتى از آن روز و فضاى ایراد خطبه ترسیم شود:
***
به هنگام بازگشت حاجیان از مکه، در روز هجدهم ذیالحجه، این آیه بر پیامبر(ص) درباره على بن ابیطالب نازل شد: «یا ایها الرسول بلّغ ما اُنزل الیک من ربک: اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن» (مائده، ۶۷)، (ص۲۳۷). کاروان به منطقه جُحفه رسیده بود (ص۲۱۶). حضرت مردم را در «وادى خُم» (ص۲۱۸)، کنار برکه (= غدیر) فرود آورد. مردم ایستادند تا کسانى که پیش رفته بودند، بازگردند و دیگران به جمع بپیوندند (ص۲۲۳). آنجا پنج درخت تنومند سایهگستر بود (ص۲۱۶) و پیامبر(ص) یاران را از رفتن به کنار آن درختانِ نزدیک هم بازداشت (ص۲۱۹) تا اینکه زیرشان را جارو کردند (ص۲۱۶). آنگاه بانگ نماز جماعت سر دادند (ص۲۲۱) و در گرماى شدید، نماز ظهر خواندند. سپس سایبانى پارچهاى براى حضرت ساختند تا مانع تابش آفتاب شود (ص۲۱۸). در این فاصله، مردم از ایشان کناره گرفتند؛ ولى على همچنان با حضرت بود. [در نتیجه وقتى مردم را براى شنیدن سخنرانى فراخواندند، جمع شدنشان طول کشید. این] دیرکردن بر پیامبر(ص) دشوار آمد. به على دستور داد که آنها را جمع کند.
چون گرد آمدند، در حالیکه به على تکیه داده بود، فرمود: «اى مردم، از تخلف و کنارهگیریتان خوشم نیامد، تا جایى که خیال کردم از هیچ درختى به اندازۀ درختى که من کنارش هستم، بدتان نمیآید!» مردم در حالیکه گریهزارى میکردند و از هم پیشى میگرفتند، به سوى ایشان شتافتند و گفتند: «اى پیامبر خدا، کنارهگیرى ما تنها براى این بود که نخواستیم شما را به زحمت بیفکنیم. ما از خشم خدا و پیامبرش به خدا پناه میبریم!» حضرت از آنها خشنود شد (ص۲۲۷) و فرمود: «هان، شما صدایم را میشنوید و مرا میبینید. پس هر کس از قصد به من دروغ ببندد، جایگاه خود را به آتش [دوزخ] برده است. آگاه باشید که من پیش از شما، کنار حوض [کوثر] میروم و به فراوانى شما میبالم؛ پس روسیاهم مکنید.» (ص۲۲۲ ـ ۲۲۳) سپس حرفهاى دیگر به میان آمد و چون از آنها فراغت یافت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و ذکر و موعظه کرد، فرمود (ص۲۱۶):
ـ اى مردم، گمان میکنم که نزدیک است [به سراى دیگر] فراخوانده شوم و اجابت کنم. از من پرسش و بازخواست میشود، از شما نیز خواهد شد. در آن هنگام چه پاسخى میدهید؟
گفتند: «گواهى میدهیم که رساندى، خیرخواهى کردى و کوشیدى. خداوند به تو پاداش نیکو بدهد!»
فرمود: «آیا گواهى نمىدهید که معبودى جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست؟ و این که بهشت حق است، دوزخ حق است، مرگ حق است، برانگیخته شدن پس از مرگ حق است، قیامت بیگمان آمدنى است، و اینکه خداوند هر که را در گور است، برمیانگیزد؟»
گفتند: «آرى، به اینها گواهى میدهیم.» گفت: «خدایا، گواه باش!» (ص۲۱۹).
آنگاه فرمود: «آیا من از خود شما در [اداره امور]تان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آرى.» (ص۲۲۰).
فرمود: «آیا من بر مؤمنان از خودشان شایستهتر نیستم؟» گفتند: «آرى.»
فرمود: «آیا من بر هر مؤمنى از خودش سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آرى.» (ص۲۲۱) سه بار فرمود: «اى مردم، ولىّ شما کیست؟» مردم نیز سه بار گفتند: «خدا و پیامبرش» (ص۲۲۳). فرمود: «على، نزدیک بیا.» آنگاه دست او را چندان بالا برد که سپیدى زیر بغلشان آشکار شد (ص۲۲۸) و فرمود:
ـ اى مردم، خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من از خودشان بر [ادارۀ امور] ایشان سزاوارترم. فمن کنتُ مولاه، فهذا مولاه (ص۲۱۹): هر کس من مولایش هستم، على مولاى اوست. خدایا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار (ص۲۰۵)، یاورش را یارى کن و هر که از یارى او فروگذارى کند، تو هم از یاریاش فرو بگذار(ص۲۰۷).
سپس فرمود: «اى مردم، من پیش از شما میروم و شما در حوض [کوثر] به نزد من میآیید؛ و چون نزدم بیایید، من از شما درباره «ثقلین» (دو چیز نفیس و گرانسنگ) میپرسم. پس بنگرید که بعد از من چگونه با آن دو رفتار میکنید: ثقل بزرگتر، کتاب خداست؛ ریسمانى که یک سمتش به دست خداست و یک سمتش به دست شما. بدان چنگ بزنید و گمراه مشوید و دگرگونش مسازید، و عترتى اهل بیتى: و [دوم] خانوادهام، اهلبیت من. خداى تیزبین آگاه به من خبر داده است که آن دو از هم جدا نمیشوند تا در حوض به من برسند.» (ص۲۲۰).
جبرئیل علیهالسلام نازل شد و این آیه را آورد: «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان آیینی] برگزیدم» [مائده، ۳] (ص۲۳۷). عمر بن خطاب به على گفت: «گوارایت باد اى پسر ابوطالب، صبح و شام کردى در حالی که مولاى هر مرد و زن مؤمنى شدى!» (ص۲۲۲)
ابوهریره گوید: کسى که روز هجدهم ذیالحجه را روزه بگیرد، روزه شصت سال برایش نوشته میشود و آن، روز غدیر خم است که پیامبر(ص) دست على را گرفت و فرمود: «هر که من مولایش هستم، على مولاى اوست» و عمر گفت: «بخبخ لک یا ابن ابیطالب…» و خداوند نازل کرد: «الیوم اکملتُ لکم دینکم» (ص۲۳۳ـ ۲۳۴).
«ثقلین» جمع مثناى «ثقل» است و فیروزآبادى آن را به «هر شئ نفیس و گرانبهایى» معنا میکند که «باید در نگهداریاش کوشید». در عمدۀ روایات شیعه و سنى، یکى از این «ثقل»ها، قرآن کریم و دیگرى اهل بیت و خاندان پیامبر اکرم(ص) معرفى شدهاند. چنانکه ابناثیر در ذیل همین حدیث مینویسد: «آن دو ثقلین نامیده شدند؛ چون به دست آوردن و عملکردن به آنها دشوار است و به هر چیز مهم و ارزشمند، ثقل گفته میشود. آن دو را به خاطر اهمیت منزلت و گرامیداشت شأنشان ثقلین نامید.» و حضرت از پیوستگى دائمى آن دو سخن گفت و مسلمانان را در پاسدارى و نگهبانى از آنها برانگیخت و تأکید فرمود که در سراى دیگر من از شما در این باره خواهم پرسید.
یکى از مهمترین و مشهورترین مواردى که حضرت در این باب سخن راندند، به زمانى مربوط میشود که با پایان یافتن مراسم حجهالوداع، حجاج رهسپار دیار خود بودند. تأمل در متون مختلفى که این حدیث را آوردهاند، پژوهنده را به این نکته رهنمون میسازد که حدیث مذکور در اصل جزئى از خطبهای است که هر یک از مؤلفان بنا به دلایلى، آن را به اجزایى بخش کردهاند و سپس هر کدام را در بابى نهادهاند، یا تنها به ذکر پارهاى از آن مبادرت ورزیدهاند و بهندرت کسى از مورخان یا محدثان بوده که در آثارش به هیچ جزء از آن اشاره نکرده باشد. در اینجا، تنها با کندوکاو در صفحات و روایات پراکنده مجلد چهلودوم «تاریخ مدینه دمشق» نوشته ابنعساکر (۴۹۹ـ ۵۷۱ق) کوشش شده با کنار هم نهادن اجزاى این حدیث، کلیتى از آن روز و فضاى ایراد خطبه ترسیم شود:
***
به هنگام بازگشت حاجیان از مکه، در روز هجدهم ذیالحجه، این آیه بر پیامبر(ص) درباره على بن ابیطالب نازل شد: «یا ایها الرسول بلّغ ما اُنزل الیک من ربک: اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن» (مائده، ۶۷)، (ص۲۳۷). کاروان به منطقه جُحفه رسیده بود (ص۲۱۶). حضرت مردم را در «وادى خُم» (ص۲۱۸)، کنار برکه (= غدیر) فرود آورد. مردم ایستادند تا کسانى که پیش رفته بودند، بازگردند و دیگران به جمع بپیوندند (ص۲۲۳). آنجا پنج درخت تنومند سایهگستر بود (ص۲۱۶) و پیامبر(ص) یاران را از رفتن به کنار آن درختانِ نزدیک هم بازداشت (ص۲۱۹) تا اینکه زیرشان را جارو کردند (ص۲۱۶). آنگاه بانگ نماز جماعت سر دادند (ص۲۲۱) و در گرماى شدید، نماز ظهر خواندند. سپس سایبانى پارچهاى براى حضرت ساختند تا مانع تابش آفتاب شود (ص۲۱۸). در این فاصله، مردم از ایشان کناره گرفتند؛ ولى على همچنان با حضرت بود. [در نتیجه وقتى مردم را براى شنیدن سخنرانى فراخواندند، جمع شدنشان طول کشید. این] دیرکردن بر پیامبر(ص) دشوار آمد. به على دستور داد که آنها را جمع کند.
چون گرد آمدند، در حالیکه به على تکیه داده بود، فرمود: «اى مردم، از تخلف و کنارهگیریتان خوشم نیامد، تا جایى که خیال کردم از هیچ درختى به اندازۀ درختى که من کنارش هستم، بدتان نمیآید!» مردم در حالیکه گریهزارى میکردند و از هم پیشى میگرفتند، به سوى ایشان شتافتند و گفتند: «اى پیامبر خدا، کنارهگیرى ما تنها براى این بود که نخواستیم شما را به زحمت بیفکنیم. ما از خشم خدا و پیامبرش به خدا پناه میبریم!» حضرت از آنها خشنود شد (ص۲۲۷) و فرمود: «هان، شما صدایم را میشنوید و مرا میبینید. پس هر کس از قصد به من دروغ ببندد، جایگاه خود را به آتش [دوزخ] برده است. آگاه باشید که من پیش از شما، کنار حوض [کوثر] میروم و به فراوانى شما میبالم؛ پس روسیاهم مکنید.» (ص۲۲۲ ـ ۲۲۳) سپس حرفهاى دیگر به میان آمد و چون از آنها فراغت یافت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و ذکر و موعظه کرد، فرمود (ص۲۱۶):
ـ اى مردم، گمان میکنم که نزدیک است [به سراى دیگر] فراخوانده شوم و اجابت کنم. از من پرسش و بازخواست میشود، از شما نیز خواهد شد. در آن هنگام چه پاسخى میدهید؟
گفتند: «گواهى میدهیم که رساندى، خیرخواهى کردى و کوشیدى. خداوند به تو پاداش نیکو بدهد!»
فرمود: «آیا گواهى نمىدهید که معبودى جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست؟ و این که بهشت حق است، دوزخ حق است، مرگ حق است، برانگیخته شدن پس از مرگ حق است، قیامت بیگمان آمدنى است، و اینکه خداوند هر که را در گور است، برمیانگیزد؟»
گفتند: «آرى، به اینها گواهى میدهیم.» گفت: «خدایا، گواه باش!» (ص۲۱۹).
آنگاه فرمود: «آیا من از خود شما در [اداره امور]تان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آرى.» (ص۲۲۰).
فرمود: «آیا من بر مؤمنان از خودشان شایستهتر نیستم؟» گفتند: «آرى.»
فرمود: «آیا من بر هر مؤمنى از خودش سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آرى.» (ص۲۲۱) سه بار فرمود: «اى مردم، ولىّ شما کیست؟» مردم نیز سه بار گفتند: «خدا و پیامبرش» (ص۲۲۳). فرمود: «على، نزدیک بیا.» آنگاه دست او را چندان بالا برد که سپیدى زیر بغلشان آشکار شد (ص۲۲۸) و فرمود:
ـ اى مردم، خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من از خودشان بر [ادارۀ امور] ایشان سزاوارترم. فمن کنتُ مولاه، فهذا مولاه (ص۲۱۹): هر کس من مولایش هستم، على مولاى اوست. خدایا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار (ص۲۰۵)، یاورش را یارى کن و هر که از یارى او فروگذارى کند، تو هم از یاریاش فرو بگذار(ص۲۰۷).
سپس فرمود: «اى مردم، من پیش از شما میروم و شما در حوض [کوثر] به نزد من میآیید؛ و چون نزدم بیایید، من از شما درباره «ثقلین» (دو چیز نفیس و گرانسنگ) میپرسم. پس بنگرید که بعد از من چگونه با آن دو رفتار میکنید: ثقل بزرگتر، کتاب خداست؛ ریسمانى که یک سمتش به دست خداست و یک سمتش به دست شما. بدان چنگ بزنید و گمراه مشوید و دگرگونش مسازید، و عترتى اهل بیتى: و [دوم] خانوادهام، اهلبیت من. خداى تیزبین آگاه به من خبر داده است که آن دو از هم جدا نمیشوند تا در حوض به من برسند.» (ص۲۲۰).
جبرئیل علیهالسلام نازل شد و این آیه را آورد: «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان آیینی] برگزیدم» [مائده، ۳] (ص۲۳۷). عمر بن خطاب به على گفت: «گوارایت باد اى پسر ابوطالب، صبح و شام کردى در حالی که مولاى هر مرد و زن مؤمنى شدى!» (ص۲۲۲)
ابوهریره گوید: کسى که روز هجدهم ذیالحجه را روزه بگیرد، روزه شصت سال برایش نوشته میشود و آن، روز غدیر خم است که پیامبر(ص) دست على را گرفت و فرمود: «هر که من مولایش هستم، على مولاى اوست» و عمر گفت: «بخبخ لک یا ابن ابیطالب…» و خداوند نازل کرد: «الیوم اکملتُ لکم دینکم» (ص۲۳۳ـ ۲۳۴).
مرجع : شفقنا