تاریخ انتشار
يکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۵
۰
کد مطلب : ۳۶۳۴۰
معرفی کتاب؛

۲۳ روایت متفاوت از محرم در کتاب کآشوب

۲۳ روایت متفاوت از محرم در کتاب کآشوب
هر ساله، همه‌ی ما شاهد برگزاری مجالسی هستیم که از عاشورای ۶۱ هجری حکایت می‌کنند و سنتی را به نمایش می‌گذارند که پس از سالیان سال، همچنان، چون عنصری زنده و پویا در متن فرهنگ وجود دارد، برگزاری عزاداری برای امام حسین، آنچنان در تاریخ ما زنده است که اگر خود نیز خاطرات خود را در ذهن مرور کنیم، درمی‌یابیم که خود نیز، داستان‌های زیادی را می‌توانیم از این آیین پرشکوه روایت کنیم.
«کتاب کآشوب» مجموعه‌ای از روایت‌ها در باب محرم و موضوعات مربوط به آن است؛ از یادآوری اتفاقات و افرادی که در علاقه‌مندی ما به این مجالس نقش داشته‌اند، تا تاثیراتی که حضور در این مجالس در زندگی‌هایمان داشته است، همه و همه حکایت از عظمت این رخداد و نقش پراهمیت آن در تاریخ و فرهنگ ما دارند، این اثر، نخستین کتاب از مجموعه‌ی کآشوب نشر اطراف است و به عنوان اثر برگزیده‌ی سومین دوره‌ی کتاب سال عاشورا انتخاب شده است ، همچنین روایت‌ها به زبانی روشن و ساده نوشته شده‌اند و هرکدام لحن اقلیم یا فکری را دارند که نویسنده در آن رشد یافته است ، دغدغه‌های متفاوت هر کدام از نویسندگان، روایتشان را منحصربه‌فرد کرده و یکنواختی را از کتاب گرفته است.
 
این کتاب در ۲۴۸ صفحه، ۲۳ جستار از ۲۳ نویسنده با سبک زندگی‌ها و افکار گوناگون آورده شده است که همه درباره‌ی موضوعی واحد سخن گفته‌اند و همین تفاوت‌ها باعث شده است که این کتاب، ملال‌انگیز نشود و همواره عنصری تازه در چنته‌ی خود داشته باشد، کتاب کآشوب، به مراسم محرم در بستر اینک و اکنون می‌پردازد و ما با خواندن هر جستار، بیشتر متوجه می‌شویم که تا چه اندازه این سنت هنوز تازگی دارد و حتی نقشی با اهمیت‌تر از گذشته نیز پیدا کرده است.
کآشوب حجم عجیبی از اتفاقات بسیار خوب را در خودش رقم زده است. افراد گوناگون با نگاه‌ها و حس و حال‌های مختلف یک واقعه را تعریف کرده اند، اما وقتی وارد روایت‌ها می‌شوی، حس می‌شود هر روایت به دنیایی غیر از روایت دیگر تعلق دارد، این پراکندگی را جز در یک چیز، یعنی پایبندی به روایت واقعی، در بقیه‌ی موارد می‌توان دید؛ از سبک روایت و اینکه مثلاً راوی چندم شخص است تا مضمون روایت‌ها و اینکه هر نفر به کدام بخش از این رویدادِ واحد، اما پر جزئیات پرداخته است هنگامی که کآشوب را می‌خوانیم ناگهان یکه می‌خوری که وه! در این حادثه‌ی تکراری که همه هم دیده ایم، چقدر اتفاق ندیده و زاویه‌ی نرفته است.
شخصیت‌های روایت‌ها بسیار متنوع اند: از منبری و روضه خوان و هیأت دار و گریه کن و خادم و خادمه‌ی هیأت گرفته تا عاشوراپژوه و حتی عاشوراپرهیز و حتی‌تر بچه‌ی شش ساله‌ی مردِ روضه خوان، همچنین روایت‌ها لهجه دارند، از کوره‌های پایین و آپارتمان‌های بالای تهران تا خاوه و قم و اصفهان و سبزوار و خوزستان و حتی تا روضه‌های خانگی کانادا! هر یک تصویر کوچکی از روضه‌ی شهر خودشان هستند.
کآشوب را همان اندازه که می‌توان مجموعه روایتی دید که باید خواند و از نگارگری راویانش و تصویر‌های جذابی که به چمشت می‌دهند، لذت برد، می‌توان حتی یک پژوهش اجتماعی شمرد و با نگاهی دیگر در پی چیزی غیر از احساس خوشِ خواندن روایت‌هایی نرم بود. کآشوب را حتی می‌توان الگویی درست برای یک کار جمعی دید و در پی راز هایش برآمد و تقلیدش کرد.
کتاب کآشوب برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب برای تمام کسانی که به خواندن جستار‌های روایی - به خصوص جستار‌هایی که به فرهنگ اسلامی ما مربوط‌اند و علاقه دارند، جذاب خواهد بود
در بخشی از کتاب کآشوب می‌خوانیم:
چشم‌هام را که باز می‌کنم، می‌بینم یک زن چادر گل‌گلی دارد تکانم می‌دهد. «پاشو پسرم پاشو.» خودم را جمع و جور می‌کنم و با تعجب خیره می‌شوم به او. نمی‌دانم کجا هستم و این زن با من چه کار دارد. چشم که می‌گردانم تازه یادم می‌افتد که کنار صندلی بابا در روضه‌ی زنانه نشسته‌ام. صندلی، اما خالی است و بابا رفته. زن‌ها بر و بر نگاهم می‌کنند. خجالت می‌کشم. همان زنی که چادر گل‌گلی دارد، می‌گوید «بابات رفت.» این را حالا خودم هم می‌دانم. پیرزنی که آن طرف صندلی نشسته، کله می‌کشد سمت من الهی بمیرم. خسته شده بچه‌م کنار صندلی بابا خوابم برده است. بابا روضه‌اش را خوانده و رفته بیرون و تازه آن‌جا فهمیده که من همراهش نیستم.
تندی بلند می‌شوم و از وسط زن‌ها راه باز می‌کنم سمت حیاط. بابا کنار در ایستاده است. دستش را که می‌گیرم، می‌گوید «خوابت برده بود بابا؟» به جای این‌که جوابش را بدهم، می‌پرسم «بازم روضه داری؟»
دَرِ ساعتش را باز می‌کند، دستی به عقربه‌های آن می‌کشد و می‌گوید «نه دیگه، تموم شد. فقط باید زود بریم خونه. یه ساعت دیگه حکومت نظامی شروع می‌شه.» نمی‌دانم حکومت نظامی یعنی چه. فقط می‌فهمم که به آن ماشین‌های بزرگ و سرباز‌هایی که کنار فلکه‌ی اول ایستاده‌اند ربط دارد.
کوچه باریک است و دراز. یعنی حالا‌حالا‌ها باید پیاده برویم تا برسیم به جایی که سوار اتوبوس بشویم. باز هم آرزو می‌کنم روزی که قرار است بابا برایم موتور بخرد تا مثل محمودآقا او را به روضه ببرم زودتر فرا برسد. «بالاتر از مسجد یاسین، ایستگاه اتوبوسه. تا اون‌جا بریم، سوار اتوبوس می‌شیم می‌ریم خونه مسجدی پیدا نیست.»
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما