کد مطلب : ۵۳۹۶
منقبت علوی در دیوان سنا-۱
اشارهای به مناقب امیرالمومنین(ع) در اشعار استاد همائی
ایشان تحصیلات اولیه را نزد پدر و مادر خود گذراند و ادامه تحصیلات را نزد علما و فقها آن زمان اصفهان از جمله سید محمد باقر درچهای، شیخ علی یزدی، سید محمد کاظم کروندی اصفهانی، میرزا احمد اصفهانی، میرمحمد صادق خاتون آبادی، سید مهدی درچهای، شیخ محمد خراسانی معروف به حکیم، و نهایتا حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی طی کرد.
ثمره سالهای بیستگانه تحصیل وی در حوزه علمیه اصفهان، تعلّم ادبیات عرب، شرایع محقق و مکاسب شیخ اعظم انصاری، فلسفه مشا و اشراق، شرح هدایه ملاصدرا، شرح منظومه هاجی سبزواری، اشارات، اسفار، شفا، شرح فصوص، شرح مفتاح الغیب قونوی، دوره کامل طب، هیأت و نجوم بود، چنان که گفته اند : «همائی لحظهای از طلب علم آسوده ننشست و به تحصیل کلیه علوم عقلی و نقلی متداول آن زمان پرداخت. قرآن را از حفظ داشت، وسیله معیشتش سالیان دراز کتابت بود که در مقابل هر هزار بیت [سطر] یک تومان می گرفت. بیست سال بدین ترتیب در نهایت قناعت با سختی هرچه تمامتر گذشت تا جائی که دیگر بین او و خدای او حجتی نماند»
در حین تحصیل، به تدریس در حوزه علمیه اصفهان نیز می پرداخت: «حوزه درس استاد طی چند سال متوالی از گرم ترین و پرجمعیت ترین حوزه های درس مدرسه بود». پس از آن در دبیرستان و دانشگاه به تدریس مشغول شد. در وصف تدریس دانشگاهی او نوشتهاند: «تدریس او در دانشکده حقوق چندین سال فقه سال سوم قضائی بود، هم او بود که فقه اسلامی را به عنوان یکی از ارکان عمده کارگاه قضائی و حقوقی به شاگردان و استادان آن دانشکده معرفی کرد. در دانشکده ادبیات، صناعات ادبی دوره لیسانس و دکتری تدریس می کرد»
استاد همائی که «در سراسر زندگیش به کاری جز تدریس و تالیف و طبع کتب نپرداخت و اگر احیانا سمتی جز اینها به او پیشنهاد شد، رد کرد»، پس از سال ها تلاش علمی، در ششم رمضان ۱۴۰۰ق. در حالی که دختر بزرگشان قصیدهای از همای شیرازی در مدح امیرمومنان علیه السلام را میخواند، در ساعت نه شب دیده از جهان بست. در روز بعد، پیکر او بعد از انجام امور شرعی و اقامه نماز توسط شاگردان ایشان، از تهران به زادگاه وی اصفهان انتقال یافت و هنوز آفتاب غروب نکرده در تکیه لسان الارض اصفهان به خاک سپرده شد.
مجموعه اشعار استاد همائی با عنوان «دیوان سنا» به همت دختر دانشمند ایشان سرکار خانم ماهدخت بانو همائی، با گردآوری یادداشتهای شعری استاد، منتشر شده است. جلد اول این دیوان که اولین بار درسال ۱۳۶۷منتشر گردیده، شامل قصائد، غزلیات، ترکیبات، پندنامه ها، قطعات، مثنویات، رباعیات و ماده تاریخ ها است. در این دیوان شماری از اشعار استاد، به بیان مناقب امیرالمونین علیه السلام اختصاص یافته که عینا تقدیم علاقه مندان میگردد.
این اشعار در قالبهای متنوع، شامل فضائل و مناقب امیرالمونین علیه السلام در ترکیبات عالی است. عنوان و توضیحات ابتدائی اشعار، نگاشته استاد علامه است.
قصیده طلوعیه
در منقبت حضرت مولی الموالی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام
این قصیده به شیوه لامعی و ازرقی در استقبال از لامیه عمان سامانی در سنه 1346 هجری قمری موافق با ۱۳۰۶هجری شمسی ساخته شده است.
در منقبت حضرت مولی الموالی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام
این قصیده به شیوه لامعی و ازرقی در استقبال از لامیه عمان سامانی در سنه 1346 هجری قمری موافق با ۱۳۰۶هجری شمسی ساخته شده است.
سپیده دم که غلامان پیشگاه ازل
زدند خیمه زربفت بر فراز جبل
سپهر را که به تن بسته بود خون سیاه
ز تیغ مهر درخشان گشوده شد اکحل
به لوح صفحه مینا زر گداخته ریخت
چو آتشین ورقی روی آبگون جدول
هوا ز پرتو مهر و شفق به هم آمیخت
درون کاسه فیروزه گون شراب و عسل
طبیب صنع فلک را به دفع رنج دُوار
همی به ناصیه مالید از شفق صندل
چو ریخت گاو سحر از دهان لعاب گوزن
غزاله فلکی رخ نمود بر سر تل
ز کام افعی شب جست آتشین مهره
چوبسّدین گهری طرف لعل گون منهل
برون ازین تل خاکستری شد آینه ای
که یافت آینه ی آسمان از آن صیقل
زدند خیمه زربفت بر فراز جبل
سپهر را که به تن بسته بود خون سیاه
ز تیغ مهر درخشان گشوده شد اکحل
به لوح صفحه مینا زر گداخته ریخت
چو آتشین ورقی روی آبگون جدول
هوا ز پرتو مهر و شفق به هم آمیخت
درون کاسه فیروزه گون شراب و عسل
طبیب صنع فلک را به دفع رنج دُوار
همی به ناصیه مالید از شفق صندل
چو ریخت گاو سحر از دهان لعاب گوزن
غزاله فلکی رخ نمود بر سر تل
ز کام افعی شب جست آتشین مهره
چوبسّدین گهری طرف لعل گون منهل
برون ازین تل خاکستری شد آینه ای
که یافت آینه ی آسمان از آن صیقل
***
عیان نمود مهم چهره در مقابل مهر
به سان آئیه ای در برابر مشعل
عیان به چهره تابنده اش سیه خالی
چو در اشعّه خورشید احتراق زحل
چو لاله فاش نهاده پیاله ای بر دست
چو غنچه تنگ گرفته صراحی ای به بغل
ز تاب آتش رخ گشته سنبلش بی تاب
ز نور نشأه می گشته نرگسش اشهل
ز جزع لولو تر ریخت بر بساط عقیق
چو خطّ سیمین اندر زبرجدین جدول
به یاد زلف و رخش رانده هر کسی سخنی
یکی ز شام ابد دیگری ز صبح ازل
به گاه خنده لب لعل او گهر می ریخت
چو گاه بخشش دست خدایگان اجلّ
علی امام مبین آسمان دانش و دین
شه ستاره حشم آفتاب عرش محل
مهی که پرده ز رخ گر نمی گشود هنوز
«به پرده بود جمال جمیل عزّ و جلّ»
جهان پناها ای آنکه خاک راه تو را
کنند زیور دیهیم خسروان دُوَل
خدایگانا ای آنکه در زمانه تو را
همال نیست به جز پیش دیده احول
عروس حسن تو بیرون ز حجله شد ور نه
هنوز حجله نشین بود صادر اول
ضمیر غیب نمای تو مهر عالمتاب
زبان عقده گشای تو حلّ لاینحل
اگر عدو به تو پیشی گرفت و بالائی
جلال چرخ مثال تو را از چه خلل
ببین به ثور که پیشی گرفته چون به اسد
ببین به مهر که برتر از آن نشسته زحل
ز بهر روشنی چشم اختران گردون
کند غبار سم توسن تو در مکحل
به جز ز ابر سخا و سحاب مکرُمتت
زمانه را نخورد آب کشتزار امل
عقاب حزم تو چون بال امن بگشاید
به زیر شهپر عنقا برد پناه اجل
به لوح سینه افلاک نقش مهر تورا
کشد به خانه تقدیر نقشبند ازل
ز سوز قهر تو زهر است اگر بود شک
ر به یاد مهر تو شهد است اگر بود حنظل
هماره تا زخ و گیسوی دل ربایان را
به صبح و شام و شب و روز می زنند مثل
شب عدوی تو را روز خوش مباد ز پی
مباد صبح مُحِبّت به شام تیره بدل
سنا ثنای تو گوید به قدر خود ور نه
حدیث مدح تو کی گنجد اندرین مجمل
همیشه تا ز عرب وافر است و کامل باد
اصول خصم تو مقطوع همچو بحر رمل
به سان آئیه ای در برابر مشعل
عیان به چهره تابنده اش سیه خالی
چو در اشعّه خورشید احتراق زحل
چو لاله فاش نهاده پیاله ای بر دست
چو غنچه تنگ گرفته صراحی ای به بغل
ز تاب آتش رخ گشته سنبلش بی تاب
ز نور نشأه می گشته نرگسش اشهل
ز جزع لولو تر ریخت بر بساط عقیق
چو خطّ سیمین اندر زبرجدین جدول
به یاد زلف و رخش رانده هر کسی سخنی
یکی ز شام ابد دیگری ز صبح ازل
به گاه خنده لب لعل او گهر می ریخت
چو گاه بخشش دست خدایگان اجلّ
علی امام مبین آسمان دانش و دین
شه ستاره حشم آفتاب عرش محل
مهی که پرده ز رخ گر نمی گشود هنوز
«به پرده بود جمال جمیل عزّ و جلّ»
جهان پناها ای آنکه خاک راه تو را
کنند زیور دیهیم خسروان دُوَل
خدایگانا ای آنکه در زمانه تو را
همال نیست به جز پیش دیده احول
عروس حسن تو بیرون ز حجله شد ور نه
هنوز حجله نشین بود صادر اول
ضمیر غیب نمای تو مهر عالمتاب
زبان عقده گشای تو حلّ لاینحل
اگر عدو به تو پیشی گرفت و بالائی
جلال چرخ مثال تو را از چه خلل
ببین به ثور که پیشی گرفته چون به اسد
ببین به مهر که برتر از آن نشسته زحل
ز بهر روشنی چشم اختران گردون
کند غبار سم توسن تو در مکحل
به جز ز ابر سخا و سحاب مکرُمتت
زمانه را نخورد آب کشتزار امل
عقاب حزم تو چون بال امن بگشاید
به زیر شهپر عنقا برد پناه اجل
به لوح سینه افلاک نقش مهر تورا
کشد به خانه تقدیر نقشبند ازل
ز سوز قهر تو زهر است اگر بود شک
ر به یاد مهر تو شهد است اگر بود حنظل
هماره تا زخ و گیسوی دل ربایان را
به صبح و شام و شب و روز می زنند مثل
شب عدوی تو را روز خوش مباد ز پی
مباد صبح مُحِبّت به شام تیره بدل
سنا ثنای تو گوید به قدر خود ور نه
حدیث مدح تو کی گنجد اندرین مجمل
همیشه تا ز عرب وافر است و کامل باد
اصول خصم تو مقطوع همچو بحر رمل
صفحه ۳۵-۳۶دیوان سنا
منقبت مولی الموالی حضرت مولانا و مقتدانا امیرالمومنین
علی بن ابیطالب علیه السلام
دی ماه ۱۳۵۶شمسی برابر با ماه صفر از سال ۱۳۹۸هجری قمری و مطابق با ژانویه ۱۹۷۸میلادی
سلطنت آباد تهران
علی بن ابیطالب علیه السلام
دی ماه ۱۳۵۶شمسی برابر با ماه صفر از سال ۱۳۹۸هجری قمری و مطابق با ژانویه ۱۹۷۸میلادی
سلطنت آباد تهران
تا به کی افسانه از دارا و اسکندر کنی
قصه باید از امیرالمومنین حیدر کنی
گر حدیث راست می خواهی و گفتار درست
مدح باید از شه دین حیدر صفدر کنی
تا به دست و خامه ات یارائی مدح علی است
حیف باشد حرف دیگر ثبت در دفتر کنی
راست خواهی حق نباشد کین گهر لفظ دری
جز که اندر حرف حق در صحبت دیگر کنی
وصف شاه اولیا نعت شه مردان بیار
دفتر شعر و ادب را تا از او زیور کنی
خامه در نقش علی بت شکن زن تا به چند
خامه ی مانی تراشی، رنده ی آزر کنی
جان تازه در تن افسرده می آید به رقص
به مدیحش تازه چون طبع سخن گستر کنی
ناسزایان را ستودن بت تراشیدن بود
خود هنر ضایع چرا در پیشه بتگر کنی
خامه فرسودن به مدح خواجگان جاه و مال
عمر فرسودن بود آن به که این کمتر کنی
با دروغی چند تا چند از ره بیم و امید
از یکی افسارگیری بر یکی افسر کنی
شرم بادت زین هنر کز قول ترفند و فریب
گوهری را پشک سازی پشک را گوهر کنی
شاه غزنین می رود از یاد و فتح سومنات
چون سخن از جنگ بدر و غزوه خیبر کنی
با علی، نام از ابوسفیان و فرزندش مبر
روبهان را کی سزد با شیر نر همبر کنی؟
عترت خود را پیمبر تالی قرآن شمرد
کار در دین بایدت برگفت پیغمبر کنی
یعنی اندر حکم سنت بعد قرآن کریم
تکیه باید بر علی و عترت اطهر کنی
سرخ روئی گر ز کوثر خواستاری بایدت
پیروی از رسم و راه ساقی کوثر کنی
بی وَلای مرتضی چون باد اندر چنبر است
روز و شب گر در عبادت پشت را چنبر کنی
چون پیمبر باب خواندش مر مدینه علم را
دست بیعت بایدت در حلقه آن در کنی
آن چنان باشد که گرد کعبه باشی در طواف
چون طواف مرقد آن شاه دین پرور کنی
اندر آئین جوانمردی و دین داری رواست
گر سر و جان در ره آئین آن سرور کنی
هر سری کان نیست اندر پای آن سرور به راه
غبن باشد گر دمی از عمر با او سر کنی
پیش من حرفی ز اسرار وَلایت برترست
زانکه صد فصل از فنون علم را از بر کنی
آنچه در وصف علی دانم اگر گویم مرا
طعن در محراب گویی، لعن بر منبر کنی
رازها دارم به دل گر پرده بگشایم مرا
طعمه شمشیر سازی مثله ی خنجر کنی
گفت عارف در بشر روپوش کرده آفتاب (۱)
این کلام نغز را باید به جان باور کنی
و اندر این ره مشکلی گر پیش آید بایدت
حلّ آن از اتحاد ظاهر و مظهر کنی
قصه باید از امیرالمومنین حیدر کنی
گر حدیث راست می خواهی و گفتار درست
مدح باید از شه دین حیدر صفدر کنی
تا به دست و خامه ات یارائی مدح علی است
حیف باشد حرف دیگر ثبت در دفتر کنی
راست خواهی حق نباشد کین گهر لفظ دری
جز که اندر حرف حق در صحبت دیگر کنی
وصف شاه اولیا نعت شه مردان بیار
دفتر شعر و ادب را تا از او زیور کنی
خامه در نقش علی بت شکن زن تا به چند
خامه ی مانی تراشی، رنده ی آزر کنی
جان تازه در تن افسرده می آید به رقص
به مدیحش تازه چون طبع سخن گستر کنی
ناسزایان را ستودن بت تراشیدن بود
خود هنر ضایع چرا در پیشه بتگر کنی
خامه فرسودن به مدح خواجگان جاه و مال
عمر فرسودن بود آن به که این کمتر کنی
با دروغی چند تا چند از ره بیم و امید
از یکی افسارگیری بر یکی افسر کنی
شرم بادت زین هنر کز قول ترفند و فریب
گوهری را پشک سازی پشک را گوهر کنی
شاه غزنین می رود از یاد و فتح سومنات
چون سخن از جنگ بدر و غزوه خیبر کنی
با علی، نام از ابوسفیان و فرزندش مبر
روبهان را کی سزد با شیر نر همبر کنی؟
عترت خود را پیمبر تالی قرآن شمرد
کار در دین بایدت برگفت پیغمبر کنی
یعنی اندر حکم سنت بعد قرآن کریم
تکیه باید بر علی و عترت اطهر کنی
سرخ روئی گر ز کوثر خواستاری بایدت
پیروی از رسم و راه ساقی کوثر کنی
بی وَلای مرتضی چون باد اندر چنبر است
روز و شب گر در عبادت پشت را چنبر کنی
چون پیمبر باب خواندش مر مدینه علم را
دست بیعت بایدت در حلقه آن در کنی
آن چنان باشد که گرد کعبه باشی در طواف
چون طواف مرقد آن شاه دین پرور کنی
اندر آئین جوانمردی و دین داری رواست
گر سر و جان در ره آئین آن سرور کنی
هر سری کان نیست اندر پای آن سرور به راه
غبن باشد گر دمی از عمر با او سر کنی
پیش من حرفی ز اسرار وَلایت برترست
زانکه صد فصل از فنون علم را از بر کنی
آنچه در وصف علی دانم اگر گویم مرا
طعن در محراب گویی، لعن بر منبر کنی
رازها دارم به دل گر پرده بگشایم مرا
طعمه شمشیر سازی مثله ی خنجر کنی
گفت عارف در بشر روپوش کرده آفتاب (۱)
این کلام نغز را باید به جان باور کنی
و اندر این ره مشکلی گر پیش آید بایدت
حلّ آن از اتحاد ظاهر و مظهر کنی
***
ای علی مرتضی ای آیت حسن القضا
ای که ز اکسیر عنایت خاک ره را زر کنی
آفتاب اولیائی سایه لطف خدا
دوستان را سایبانی در صف محشر کنی
سایه لطف و کرم از دوستداران وامگیر
ای که از داروی احسان چاره مضطر کنی
تشنه کامانیم ای ابر کرامت خوش ببار
تا گلوی خشک ما از آب رحمت تر کنی
تو شفیع مذنبانی و «سنا» غرق گناه
چشم دارم کش شفاعت در بر داور کنی
مدح کس گر گفته ام نعت توام کفاره است
بو که زین کفاره ام آسوده از کیفر کنی
ای که ز اکسیر عنایت خاک ره را زر کنی
آفتاب اولیائی سایه لطف خدا
دوستان را سایبانی در صف محشر کنی
سایه لطف و کرم از دوستداران وامگیر
ای که از داروی احسان چاره مضطر کنی
تشنه کامانیم ای ابر کرامت خوش ببار
تا گلوی خشک ما از آب رحمت تر کنی
تو شفیع مذنبانی و «سنا» غرق گناه
چشم دارم کش شفاعت در بر داور کنی
مدح کس گر گفته ام نعت توام کفاره است
بو که زین کفاره ام آسوده از کیفر کنی
(1) - اشاره به این بیت از جلال الدین رومی در دفتر ششم مثنوی
در بشر رو پوش کرده است آفتاب
فهم کن والله اعلم بالصواب
فهم کن والله اعلم بالصواب
صفحه ۵۵-۵۷از دیوان سنا
هو الحق
درمنقبت حضرت مولی الموالی امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام
اردیبهشت ۱۳۴۷شمسی برابر با صفر ۱۳۸۸هجری قمری، اصفهان
درمنقبت حضرت مولی الموالی امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام
اردیبهشت ۱۳۴۷شمسی برابر با صفر ۱۳۸۸هجری قمری، اصفهان
سلطان لافتی و شه انّما علی است مرآت ذات و آینه حق نما علی است
میزان کفر و دین و قسیم جحیم و خلد فرمانده قضا شه ارض و سما علی است
دست خدا، لسان خدا، دیده ی خدا شیر خدا، ولی خدا، مرتضی علی است
زاید بود اضافت دست و زبان و چشم بگذار این اضافه و بر گو خدا علی است
خود رمز «الاضافة کفرٌ» شنیده ئی حق بی اضافه بین که ز سر تا به پا علی است
من کفر می نگویم، توحید کامل است یعنی که در بقای الهی فنا علی است
شرک این سخن نباشد، شرک آن بود که تو گوئی که از خدای یگانه جدا علی است
اندر میان ما و تو یک «با» تفاوت است من حق علی گویم و تو حق با علی است
تکرار می کنم که من اندر بیان حق گویم علی خداست تو گوئی خدا علی است
هو حق علی یکی است به معنی از این سبب ذکر فقیر یا حق و یا هو و یا علی است
هر کس غلام و بنده شاهی و دولتی است ما بنده حقیم و شهنشاه ما علی است
آسان شود ز دست علی مشکلات ما دست خدا و پنچه مشکل گشا علی است
هر کس به پیروی امامی و مرشدی است مولا و مقتدا و امام سنا علی است
صفحه ۶۷-۶۸ از دیوان سنا
رباعی
در منقبت حضرت مولای متقیان و امیرمومنان علی بن ابی طالب علیه السلام
دی ماه ۱۳۴۰شمسی، تهران
در منقبت حضرت مولای متقیان و امیرمومنان علی بن ابی طالب علیه السلام
دی ماه ۱۳۴۰شمسی، تهران
چون نام علی، نام خدای احد است
باسم الله و یا علی مدد هم عدد است
وآنگاه به حق چو با علی هست
یکی هرجا که علی بود حق مدد است
باسم الله و یا علی مدد هم عدد است
وآنگاه به حق چو با علی هست
یکی هرجا که علی بود حق مدد است
توضیح : جمله باسم الله و یا علی مدد هر کدام به حساب ابجد ۱۶۹ می شود؛ کلمه بحقّ نیز که به عدد ابجد ۱۱۰می شود با کلمه علی در عدد متحد است.
صفحه ۲۲۰از دیوان سنا
روز عید مولود حضرت امیرالمومنی علی علیه السلام ۱۷ربیع الاول ۱۳۶۷هجری قمری
مائیم دل از مهر علی آکنده
خاطر ز علایق جهان برکنده
بر دامن تو دست تولّا زده ام
ای دست خدا بگیردست بنده
خاطر ز علایق جهان برکنده
بر دامن تو دست تولّا زده ام
ای دست خدا بگیردست بنده
صفحه ۲۲۴از دیوان سنا
اشاره :
منبع زندگی نامه استاد مقدمه دیوان سنا است.
دیوان سنا : مجموعه اشعار استاد جلال الدین همائی، به اهتمام دکتر ماهدخت بانو همائی، تهران، هما، ۱۳۶۷، ۲۲۶ص